کد خبر: 805847
تاریخ انتشار: ۳۰ مرداد ۱۳۹۵ - ۲۱:۰۰
آرامش گمشده در خواسته‌هاي غير‌منطقي
آرامش اين روزها كيميا شده است؛ آرامشي كه راحتي فكر و خيال را به ارمغان آورده و آدمي را از افكار مزاحم و پريشان برهاند...
مصطفي مولوي
آرامش اين روزها كيميا شده است؛ آرامشي كه راحتي فكر و خيال را به ارمغان آورده و آدمي را از افكار مزاحم و پريشان برهاند. همه از فقدان آن دم مي‌زنند و خاطرها ديگر آسوده نيست تا جايي كه برخي گمشده دنياي امروز را آرامش و احساس رضايت دروني مي‌دانند. هر چه انسان حريص‌‏تر شود، به همان اندازه از آرامش نيز دور شده است. راهى كه حريص مى ‌پيمايد به وادى آرامش ختم نشده و نه تنها از آن برخوردار نمى‏‌شود بلكه چيزي را هم كه دارد، از دست مى‌‏دهد.



هميشه به دنبال برتر شدنيم. صرف‌نظر از اينكه حالا در چه حالي هستيم، ديگري را خوب مي‌دانيم و براي رسيدن به او تلاش مي‌كنيم و در صورت نرسيدن تنها حسرت مي‌خوريم. دريغ از كمي تأمل! حسرتي كه تمامي نداشته و تمام امور زندگي را احاطه مي‌كند و طعم شيرين با هم بودن و در كنار هم بودن و از داشته‌هاي خويش بهره بردن را به تلخ‌ترين طعم‌ها تبديل كرده است. اين نگاه به ديگري و آنچه هست را نيست پنداشتن، بخش عمده‌اي از افكار مزاحم در زندگي ما را تشكيل مي‌دهد و احساس آرامش را در زندگي امروزي ما ربوده است.


بسيار ديده‌ايد كه يك روستايي خواستار رسيدن به شهر است و رؤياي شهر را در سر مي‌پروراند. زندگي شهري با امكانات بهتر براي او به آرزويي شگرف بدل شده و براي رسيدن به اين آرزو در تلاش است. اين در حالي است كه بسياري از شهرنشين‌ها هم حسرت زندگي بي‌آلايش در روستا و سكون و سكوت در روستا را مي‌خورند و زندگي شهري برايشان بي‌ارزش و پر‌دردسر است.


شهرنشين، از دود و ترافيك و خستگي هميشگي در شهر شلوغش سخن مي‌گويد و روستايي خواستار رسيدن به جايگاه شهري است. اصلاً ويلاها از همين جهت رواج پيدا كرد كه شهرنشين‌ها طعم چند روزه زندگي در سكوت و آرامش روستا را تجربه كنند و مهاجرت روستاييان به شهرها نيز به همين جهت افزايش يافت كه رؤياي شهري شدن آنها تحقق يابد.  جالب اينجاست كه هر دو آنها به آنچه دارند بي‌توجهند و آنچه در جايي ديگر است را خواستارند. اين گونه خيال مي‌كنند تا آسوده‌تر سر بر بالين بگذارند در صورتي كه هر دو به آنچه دارند، اگر كمي توجه و از آن استفاده كنند، رضايتمندي‌شان بي‌حد و حصر بوده و از آرامش در زندگي‌شان سرشار خواهند بود.


هر كسي در سال‌هاي عمر خويش بارها سفر كرده، بارها به گردش رفته، بارها در كنار عزيزان خويش قدم زده، بارها چهره نزديكان خويش را نظاره كرده و بارها در مهماني‌هاي پر‌نشاط شركت كرده و از دور هم بودن و در كنار هم بودن بهره برده است، ولي از اظهاري كه افراد از اين رويدادها دارند معلوم مي‌شود كه كمتر كسي از سفر خود احساس رضايت داشته، از اين گردش انرژي و لذت ذخيره كرده، از همراهي با عزيزان آرامش كسب كرده يا ديدن سيماي عزيزان، نشاط او را بيشتر كرده باشد.


اغلب يك «كاش فلان جور مي‌بود» يا «اگر فلان طور مي‌بود بهتر بود» در پايان خاطرات و اظهارات شنيده مي‌شود. اغلب مردم به دنبال سفري بهتر، گردشي بيشتر، شخصي برتر و خوش‌سيما‌تر و مهماني پر‌نشاط‌تري هستند. آنچه هست، آنكه هست، كمتر ارزش دارد. فكر به اين كم‌ارزش‌ها كه خود آنها را از ارزش انداخته‌اند، پريشان حالي را افزايش داده و اين گونه شده كه احساس آرامش از زندگي‌ها رخت بر بسته است.


حال بهتر است بگوييم آرامش گمشده‌ حيات امروزي نيست، چيزي است كه خود با قاعده‌هاي خود‌ساخته آن را گم كرده‌ايم. براي خود چارچوبي از زندگي در نظر گرفته‌ايم كه با آنچه روش صحيح است، متفاوت است. برخي قاعده‌هاي خيالي كه ساخته‌ ذهن فانتزي افراد است، اصل در زندگي بعضي شده و روند پر از آرامش را در زندگي، كند كرده و راحتي را به كيميايي نيافتني بدل كرده است.  اين يك اصل پوچ و نادرست است كه هميشه بايد برتر بود، هميشه بايد خود را برتر نشان داد و بهتر از همه زندگي كرد. ميزان فخر‌فروشي‌اي كه در جامعه ديده مي‌شود، نشان از وجود اين قاعده‌ پوچ در متن زندگي‌ها دارد. افراد خودشان نيستند، نقش ديگري را بازي مي‌كنند.


اصل پوچ‌‌تر و نادرست‌تر اين است كه فكر كنيم آن ديگري از ما بهتر و جريان زندگي‌اش برتر است. سطح چشم و همچشمي موجود در جامعه پرده از اين واقعيت موهوم برمي‌دارد كه افراد خودشان نيستند و اداي ديگري را در‌مي‌آورند. اين اصول توهمي و غلط كه در زندگي برخي مهم مي‌شود، لذت نبردن از حال (آنچه هست) و تلاش و حسرت براي آنچه ديگري دارد را حاصل مي‌كند و به دنبال آن احساس رضايتمندي از زندگي به صفر مي‌رسد. حتي زندگي نيز بي‌معني شده و بازيگري جاي آن را مي‌گيرد.


آرامش زندگي خود را قدر بدانيم و از زندگي خود در ساده‌ترين حالت لذت ببريم. از آنچه مورد آزرده‌خاطر شدن است، دوري كنيم. چيزهايي كه پيران روزگار از آن سخن گفته‌اند: «بدان ‌اي عزيز كه رنج مردم در سه چيز است. از وقت پيش مي‌خواهند. از قسمت بيش مي‌خواهند و آنِ ديگران را از آنِ خويش مي‌خواهند.»  اين سخن خواجه‌عبدالله انصاري كه بحق، حق گفته است، قاعده‌هاي نادرست موجود در جامعه را نشان مي‌دهد كه مردم با وجود آنها رنج مي‌برند و در آرامش نيستند. قاعده‌ درست در زندگي كه آرامش را به همراه آورده و لذت آدمي را از زندگي كردن دوچندان مي‌كند، توجه فرد به داشته‌هاي خود و به آنچه وجود دارد است، نه نقش‌آفريني و تلاش بيهوده براي ديگر نشان دادن خود.


گاهي بايد هر كس براي خود مرور كند كه چه ياقوت‌هاي گران‌بهايي از جنس جواني، دوست، با هم بودن و حتي همين نفس كشيدن دارد. براي خود مرور كند چه كسي هست و چه دارد. به اين خودباوري برسد. اين نعمت‌هاي عظيم را نبايد ناديده گرفت.


آنچه هست، ببيند و توجه كند. در زمان حال زندگي‌اش را سپري كند. لذت در زندگي همين در حال بودن است. همين كه به آنچه هست، بسنده كند و حسرت فرداها و ديگران را نخورد و خود را و آنچه دارد را باور كند. احساس رضايتمندي از زندگي با فخر‌فروشي و چشم و همچشمي به دست نمي‌آيد.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر