همينطور است، چون بازماندگان شهداي 30 تير دائماً به خانه آقا پناه ميآوردند، چون خانه مصدق كه دربان و نگهبان داشت و كسي دستش به او نميرسيد، اما در خانه آقا باز بود و هر كسي راحت ميتوانست بيايد و درددلش را بگويد. خيلي از پيرمردها و بيوهزنان به خانه آقا ميآمدند و خواهان رسيدگي به وضع خود و مجازات قاتلان نزديكان خود بودند.
چرا، مجلس كميسيوني را به رياست دكتر بقايي تشكيل داد، ولي اين كميسيون نميتوانست كاري از پيش ببرد. مصدق قوم و خويش قوام بود و بديهي است كاري نميكرد كه به ضرر او تمام شود. خودم گاهي در اين كميسيون شركت ميكردم. چندين بار پرونده متهمان را از دادگستري خواستيم، ولي ندادند! دو بار هم از دولت خواستيم پروندههاي آسيبديدگان 30 تير را بفرستد، ولي جواب ندادند. مصدق تصور ميكرد اين كميسيون قصد كارشكني در كار دولت را دارد، در حالي كه اينطور نبود و كميسيون ميخواست به خواستههاي بازماندگان آن فاجعه رسيدگي كند. البته اگر به اين پروندهها رسيدگي و متهمان معلوم ميشدند، به نفع دولت مصدق نبود. بالاخره هم معلوم نشد عامل كشت و كشتار 30 تير چه كسي بود؟ مجلس قانوني را تصويب كرد تا اموال قوام مصادره و به بازماندگان 30 تير غرامت داده شود، ولي اين قانون هم تصويب نشد! همين بازيهاست كه بسياري را به اين باور رسانده بود كه مصدق خودش ميخواست حكومت را به دست قوام و يك سال بعد به دست زاهدي بدهد.
بالاخره هم وقتي دوره مجلس تمام شد، كميسيون هم كارش تمام شد و بقايي آمد و در مجلس فرياد زد كه: نگذاشتند كاري انجام شود! چند بار هم در مجلس فرياد برآورد و طرفداران مصدق به او حمله كردند كه مملكت اين همه بدبختي دارد و تو چسبيدي به چهار نفر آدمي كه در حادثهاي كشته شدهاند! نهايتاً اينكه نه قوام محاكمه، نه اموال او مصادره و نه به بازماندگان 30 تير غرامتي پرداخت شد. ارسنجاني در خاطراتش نوشت: مصدق قوام را حفظ كرد، چون واقعاً تصميم گرفته بودند قوام را بكشند و مصدق دستور داده بود او را تحت حفاظت كامل پليس و با ماشين فرمانداري اين طرف و آن طرف ببرند!
بله، ولي چرا جلوي مصادره اموالش را گرفتند؟ پاسخ روشن است، چون اگر اين بدعت گذاشته ميشد، در آينده مردم خواهان مصادره اموال همه كساني ميشدند كه به مردم آسيب ميزدند و آن وقت اين اصل ممكن بود گريبان خود مصدق را هم بگيرد! اينها همان جا ميخواستند اين دندان لق را بكشند! ميدانيد كه قوام از رجال بسيار ثروتمند ايران بود.
عدهاي معتقدند مصدق خودش بارها عليه قراردادهايي چون تجديد قرارداد دارسي داد سخن داده و تقيزاده را خائن ناميده بود و حالا خودش نميخواست با امضاي قراردادي، در معرض اتهامات مشابهي قرار بگيرد. او ميديد قادر نيست قضيه ملي كردن قانون نفت را به سرانجام برساند و ميخواست خيلي آبرومند خودش را كنار بكشد. برخي هم معتقدند مصدق اساساً مأموريت داشت نهضت نفت را به شكست بكشاند و به همين دليل هم پس از 28 مرداد چندان او را اذيت نكردند، درحالي كه خيليها را اعدام كردند وتا نزديكي اعدام بردند. محاكمهاي را برايش ترتيب دادند و در واقع با اين كار، بيشتر اعتبارش را بالا بردند! بعد كه به املاك خودش در احمدآباد رفت و همانطور كه عرض كردم دچار بدبختيهايي كه خيليها شدند، نشد. واقعيت اين است كه در اواخر دوره مصدق، نارضايتي عمومي خيلي بالا رفته بود. كارمندان ماهها بود حقوق نگرفته بودند، ارزاق عمومي كمتر پيدا ميشد و مملكت تقريباً در حالت قحطي بود! از اين گذشته در شخصيت خود مصدق هم اما و اگرهاي زيادي وجود داشت. طبق اسناد و مدارك معتبر، او در جواني فراماسون بود. بدبينها ميگويند: او اساساً مهره انگليس بود و در تمام مدت زمامداري هم بازي درآورد تا نهايتاً نهضت را به نفع آنها به بنبست برساند. خوشبينها هم ميگويند: مصدق چون ديد توان به سرانجام رساندن ملي كردن نفت را ندارد، استعفا کرد.
سير جريانات تاريخي 30 تير سال 1331 تا 28 مرداد سال 1332، نشان ميدهد مصدق تلاش كرد قضايا به شكلي دربيايد كه يعني او را بردهاند تا وجيهالمله باقي بماند، در حالي كه او اگر اندك اطلاعي از قانون داشت، ميدانست با انحلال مجلس و سپس استعفا، دست شاه را كاملاً براي عزل خودش و نصب نخستوزيري ديگر بازميگذارد، آن هم نخستوزيري مانند زاهدي كه حكومت نظامي دو بار دستگيرش كرد، ولي هيچوقت محاكمه نشد! آمد و در مجلس نشست و تحصن كرد و امكان هر نوع ارتباطي با بيگانگان از او سلب شد، اما مصدق او را با ماشين مهندس معظمي از محاصره مردم نجات داد كه برود و تماسهاي لازم را با امريكاييها برقرار كند و قضيه 28 مرداد را راه بيندازد! انسان وقتي اين قطعات را كنار هم ميچيند، به نتايجي كه حضرات مليگراها ميگيرند، نميرسد. اين واقعه درخور بازخواني و تأملات جدي ومجدد است.
حسابي از هر چه فعاليت سياسي بود، سرخوردم! ملتي چنين نهضت عظيمي را به راه بيندازد و آن همه مصائب را تحمل كند و بعد همه دستاوردها يكسره به باد بروند. همه ما كلاً قافيه را باختيم! به توصيه آيتالله كاشاني به اروپا رفتم و در فرانسه ادامه تحصيل دادم. سالها هم در سوربن و دانشگاه پاريس، تدريس ميكردم.