کد خبر: 799348
تاریخ انتشار: ۰۲ مرداد ۱۳۹۵ - ۱۶:۵۰
«آيت‌الله كاشاني و زواياي پيدا و پنهان قيام تاريخي 30 تير» در گفت‌وشنود با پروفسور احمد خليلي - بخش نخست
پروفسور احمد خليلي خواهر زاده آيت‌الله كاشاني و از فعالان نهضت ملي به شمار مي‌رود كه خاطراتي شنيدني از اين نهضت و قيام تاريخي 30 تير 1331دارد ...
محمدرضا كائيني
پروفسور احمد خليلي دانشمند پرآوازه ايراني، خواهر زاده آيتالله سيدابوالقاسم كاشاني و از فعالان دوران نهضت ملي به شمار ميرود. وي از زمينهها و پيامدهاي اين نهضت، خاطراتي شنيدني دارد كه شمهاي از آن را به مناسبت سالروز قيام تاريخي 30 تير 1331، با ما در ميان نهاده است. اميد آنكه پژوهندگان اين قطعه مهم از تاريخ معاصر ايران را، مفيد و مقبول افتد.

جنابعالي از 13 سالگي در كنار آيتالله كاشاني بوديد و كاملاً با خلقيات و تفكرات ايشان آشنايي داشتيد. به نظر شما نگاه آيتالله كاشاني به قوامالسلطنه چه بود؟

آيتالله كاشاني از قوامالسلطنه شناخت كامل و جامعي داشتند و به همين دليل هم، عمدتاً با او مخالف بودند. قوام عادت داشت هر وقت سر كار ميآيد، تمام قوم و خويشها و نزديكانش را به كار بگمارد و كل مملكت را در اختيار خود بگيرد. آيتالله كاشاني با اين رويه مخالف بودند و به قوام ميگفتند: آدمهاي درستي را براي همكاري انتخاب نميكني! نتيجه اين ميشد كه همه پستها با ساخت و پاخت تقسيم ميشدند و هر كسي از مسئولان هم، آنطور كه قوام دلش ميخواست گزارش ميداد! كلاً قوام در انتخاب وزراي خود بسيار بياحتياط بود و در اين كار دقت نميكرد و فقط ميخواست يكجوري امورش بگذرد!

خيليها قوامالسلطنه را سياستمدار باقدرتي ميدانند. اين تعريف با ويژگيهايي كه شما برشمرديد، تناقض ندارد؟

قوام بار اول در سال 1322 و موقعي كه متفقين در ايران بودند سر كار آمد و كارنامه چندان بدي نداشت، ولي باز هم همكارانش آدمهاي موجهي نبودند. در سال 1325 و غائله آذربايجان هم سر كار آمد. قبل از قوام حكيمي سر كار بود و چند بار خواست به روسيه برود و با آنها مذاكره كند، ولي چون معروف بود به انگليسيها نزديك است، روسها قبول نكردند. قوام قبل از اينكه سر كار بيايد، چپ زد و با حزب توده و سفارت روس رابطه نزديكي برقرار كرد. آن روزها در مجلس عدهاي مثل سيدضياء، ملكمدني و دكتر طاهري بودند كه وابسته به انگليسيها بودند و ابداً تمايل نداشتند قوام سر كار بيايد و ميخواستند سيدضياء بيايد. آيتالله كاشاني ميدانستند سيدضياء عامل انگليس است و اگر نخستوزير شود، قطعاً كردستان و آذربايجان از ايران جدا خواهند شد، به همين دليل قبول كردند با قوام ملاقاتي داشته باشند و اين ملاقات در منزل دكتر عندليب در خيابان سيروس انجام شد. البته من قبل از انجام اين ملاقات، ازآن خبري نداشتم، ولي آقا گفتند: راه بيفت با هم به جايي برويم و من هم رفتم! كمي كه نشستيم قوام آمد. از ديدن او خيلي تعجب كردم، چون قبلش هم آقا نگفته بودند با او قرار دارند. اول قوام كمي درباره وطنپرستي خودش و اينجور مسائل حرف زد كه آقا حرفش را قطع كردند و گفتند: «اين حرفها زيادي است! فعلاً مملكت گرفتار اين بدبختي شده است كه با همه رفيقبازيهايت، فيالحال بهتر از تو كسي را نداريم! تو هم كه يك عده آدم بيخود را دور خودت جمع كردهاي! ممكن است اين حرفم به تو بربخورد، ولي فعلاً وجودت براي مملكت لازم است و تلاش خواهم كرد نخستوزير شوي!» در هر حال بين آقا و قوام توافقي صورت گرفت و به خانه برگشتيم. بعد آقا به آسيد محمدصادق طباطبايي كه رئيس مجلس دوره چهاردهم بود، تلفن زدند. خود آقا هم وكيل مجلس بودند، ولي نميرفتند. سيدمحمدصادق «حزب اتحاد ملي» را درست كرده بود و 40 نفر از وكلاي مجلس با او بودند. قرار شد آقا با او در منزل دكتر عندليب ملاقات كنند.

درباره چه موضوعاتي گفتوگو كردند؟

طباطبايي وقتي حرفهاي آقا را درباره نخستوزير شدن قوام شنيد، با حيرت گفت: «نميدانم روي چه حسابي اين حرف را ميزنيد. اگر قوام سر كار بيايد، اولين كاري كه ميكند دستگيري من و شماست!» آقا گفتند: «ميدانم بيسواد! ولي الان مملكت در شرايط بسيار خطرناكي قرار دارد و در هر لحظه ممكن است قسمتهايي از خاك كشور جدا شود و به باد برود. تنها كسي هم كه ميتواند جلوي اين فاجعه را بگيرد قوام است، چون اگر از جناح راست و دار و دسته سيدضياء كسي سر كار بيايد، بايد فاتحه مملكت را خواند». آسيد محمدصادق گفت: «حالا كه شما امر ميكنيد به روي چشم!» تلاشها نتيجه دادند و قوام سر كار آمد و همانطور كه آسيد محمدصادق پيشبيني كرده بود، قبل از هر كاري او را گرفت و به زندان انداخت!

از ماجراي مذاكرات قوام و روسها چه خاطرهاي داريد؟ اين مذاكرات چه بازتابهايي داشتند؟

قوام حكم نخستوزيري را گرفت و در مجلس نطق كرد، ولي قبل از اينكه برنامهها و وزراي كابينهاش را معرفي كند به مسكو رفت و حدود يك ماه آنجا بود و با نيكلاي و استالين ملاقات كرد. آنچه را كه نقل ميكنم از زبان جهانگير تفضلي است كه در آن سفر قوام را همراهي كرد و اين حرفها را خودش به من گفت. او ميگفت: «قوام در مسكو اوقات فوقالعاده دشواري را سپري كرد، طوري كه خواب شب و آرامش روز را نداشت! تا اينكه بالاخره در روزهاي آخر توانست با استالين به توافقاتي برسد و نفس راحتي بكشد و با خيال آسوده به ايران برگردد». موقعي كه قوام آمد، مجلس تعطيل شده بود.

ظاهراً رأي آوردن قوام براي نخستوزيري هم حكايت جالبي دارد. دراينباره چه خاطراتي داريد؟

همينطور است. قبل از رفتن قوام به روسيه، جناح راست وكيل اول تهران مؤتمنالملك را- كه بسيار مورد توجه بود- در مقابل قوام علم كرده بود تا بر قوام پيروز شود و بعد هم نخستوزيري را نپذيرد و آنها سيدضياء را جايش بگذارند كه در اين صورت آذربايجان و كردستان از ايران جدا ميشد! در مجلس موقعي كه براي نخستوزيري مؤتمنالملك و قوامالسلطنه رأي گرفتند، رأيها مساوي از كار درآمد. رئيس مجلس بايد بيطرف ميبود و در رأيگيري شركت نميكرد، مگر در چنين مواردي كه رأيها مساوي درميآمد. آسيد محمدصادق كه قبلاً با آقا توافق كرده بود، به همين دليل به قوام رأي داد و قوام با يك رأي برنده انتخابات شد!

قوام به روسيه رفت و موقعي برگشت كه دوره مجلس تمام شده بود. مصدق طرحي را در مجلس گذراند كه تا وقتي نيروي خارجي در مجلس هست، انتخابات صورت نميگيرد و براي به اجرا درآمدن توافق قوام با روسها هم، تصويب مجلس لازم بود و بايد انتخابات انجام و مجلس جديد تشكيل ميشد. امريكا و انگليس نيروهايشان را از ايران خارج كرده بودند، اما روسها هنوز در ايران بودند و اجازه نميدادند نيروهاي نظامي ايران به كردستان و آذربايجان بروند. شاه هم در خاطراتش به اين نكته اشاره كرده است. در اينجا بود كه قوامالسلطنه ديپلماسي بسيار ظريفي را بازي كرد. روسها به دنبال نفت شمال بودند و انگليسيها به دنبال نفت جنوب. قوامالسلطنه موقعي كه از روسيه برگشت، با سادچيكوف سفير روسيه در ايران قراردادي امضا كرد كه در 30 سال اول ايران 49 درصد و روسيه 51 درصد و در 30 سال دوم هر يك 50 درصد از نفت شمال را ببرند و البته اين قرارداد بايد براي اجرا به تصويب مجلس ميرسيد و تشكيل مجلس جديد هم منوط به خروج روسها از ايران بود.

قوام خيال داشت از طريق ايجاد حزب دموكرات ايران، انتخابات را در قبضه خود بگيرد و تا حدي هم موفق شد. آيتالله كاشاني سفري به شمال كردند و در آنجا به ايراد سخنرانيهاي متعددي پرداختند و به مردم هشدار دادند مراقب باشند كانديداهاي حزب دموكرات به مجلس راه پيدا نكنند، بلكه از افراد مورد اعتماد خودشان باشند. بعد ايشان به تهران آمدند و تصميم گرفتند به مشهد بروند و به روشنگري بپردازند. پدرم، مرحوم شمس ابهري و عدهاي از علما و روحانيون هم آقا را همراهي ميكردند. قوام ديد اگر آقا به مشهد برسند، آنجا را تبديل به سنگر خود ميكنند و انتخابات را ميبرند و او و حزبش شكست خواهند خورد، به همين دليل دستور داد در سبزوار آيتالله كاشاني و همراهانشان، از جمله فرزندشان آقاي سيدابوالحسن كاشاني و پدرم و شمس ابهري را بازداشت كنند. بعد هم آقا را به بهجتآباد قزوين آوردند. سپس پدرم را آزاد كردند، چون فقط آقا را همراهي كرده بود و به سياست كاري نداشت!

اما پدر شما سابقه مبارزاتي عليه انگليسي‌‌ها را داشتند. چطور ميگوييد كاري به سياست نداشتند؟

بله، پدرم موقعي كه در عراق بودند و آيتالله شيخ محمدتفي شيرازي عليه انگليسيها فتوا دادند و به همه تكليف كردند كه بجنگند، همراه قبايل عراق به ميدان جنگ رفتند و سرانجام هم توسط انگليسيها اسير و به هند تبعيد شدند و چهار سال و اندي در آنجا بودند. موقعي كه فيصل پادشاه عراق ميشود و انگليسيها ديگر قدرت چنداني در عراق ندارند، پدرم از هند برميگردند و تصميم ميگيرند ديگر هيچوقت در سياست دخالت نكنند!

از دستگيري آيتالله كاشاني ميگفتيد...

بله، آقا را به دهي به اسم بهجتآباد كه متعلق به قوم و خويشهاي قوام بود بردند و به پاسگاه ژاندامري آنجا دستور دادند مراقب آقا باشند. مرحوم آقا همراه با پسرشان ابوالمعالي- كه روحاني بودند- در يك اتاق كوچك بودند. آقا ميگفتند آنقدر كه از نقنقهاي ابوالمعالي كه دائماً ميگفت اينجا آمدهايم چه كنيم؟ زجر كشيدند، از تبعيد زجر نكشيدند! بالاخره آقا با كمك دكتر اميني او را فرستادند كه از آنجا برود و قدري راحت شدند. در آنجا مردم به ديدن آقا ميآمدند و آقا برايشان توضيح ميداد در انتخاب نمايندگان دقت كنند. مادر دكتر اميني خانم فخرالدوله، از قديم مريد آقا بود. دكتر اميني به توصيه مادرش واسطه ميشود كه آقا را به قزوين و سه چهار ماه بعد به تهران بياورند، البته به شرطي كه به خانه خودشان نروند، چون باز آنجا پايگاه مبارزه عليه قوام ميشد. من در امامزاده قاسم باغي را اجاره كردم و آقا آمدند و دو ماه و نيم در آنجا ماندند تا قوام رفت.

چطور؟

اشرف پهلوي با كساني كه از حزب دموكرات انتخاب شده بودند مذاكره و به وسيله آنها قوام را ساقط و همه وزرايش را وادار به استعفا كرد! مجلس جديد هم قرارداد نفت شمال را رد كرد و قوام هم عملاً بركنار شد و دست روسها هم به جايي بند نبود! خيلي بامزه شد!

البته شاه از قوام خوشش نميآمد، چون او اصلاً شاه را تحويل نميگرفت و به او ميگفت جوانك! البته قوام اصلاً خيال نداشت استعفا بدهد، ولي ناچار شد، چون اولاً: دار و دسته اشرف وزراي كابينهاش را وادار به استعفا كردند و ثانياً: ديد مجلس كاملاً آمادگي دارد به او رأي عدم اعتماد بدهد. براي او چارهاي جز كنارهگيري باقي نمانده بود!

شما قوامالسلطنه را از نزديك ميشناختيد. او را از نظر شخصيتي چه جور آدمي ميديديد؟

آدم بينهايت متكبري بود كه خودش را از همه بهتر و بالاتر ميدانست! يادم هست هيچوقت به هيچ سفارتخانه‌‌اي نرفت و حتي دعوتش هم كه ميكردند نميرفت و سفرا به ديدنش ميآمدند. سفرا هم كه ميآمدند با تكبر خاصي مينشست و پا روي پا ميانداخت و هر وقت هم كه پيشكارش محمدخان را صدا ميزد، هر كسي كه در مجلس او بود، ميدانست بايد تشريف ببرد! بسيار قوي و متكبر بود و به همين دليل هم هميشه كساني را به وزارت ميگماشت كه تابع محض باشند و روي حرفش حرف نزنند! هيچ آدم درست و حسابي و استخوانداري وزير او نميشد، چون عادت داشت به همه مثل اينكه نوكرش هستند دستور بدهد.

هيچوقت خود شما شخصاً با او برخوردي داشتيد؟

بله، در انتخابات دوره چهاردهم پس از تعطيلي مجلس - كه قوام ميخواست به وسيله حزب دموكرات كارش را پيش ببرد- در دانشگاه اعتصاب به راه انداختيم و با حدود 10 اتوبوس، اول پيش شاه رفتيم كه ما را پذيرفت و بعد هم به شكوهالملك، رئيس دفترش گفت: از قوام بپرسد كه چرا به خواستههاي ما ترتيب اثر نميدهد؟ همانطور كه گفتم شاه دل خوشي از قوام نداشت. رئيس دفتر شاه براي ما از قوام وقت گرفت و ما پيش او رفتيم و حرفهايمان را زديم. قوام سرش را با تكبر بالا گرفت و گفت: «شما جوانها آدمهاي جالبي هستيد. ما كه به سن شما بوديم از اينجور كارها نميكرديم! شما براي مردم نطق ميكنيد، ميتينگ راه مياندازيد. ما از اين بازيها نداشتيم! فيالحال مملكت دچار مشكلات فراواني است. شما جوانها بايد صبر داشته باشيد و در آينده به مملكت خدمت كنيد. فعلاً هم برويد و به مراحم ما اميدوار باشيد!»

بالاخره نتيجه انتخابات چه شد؟

قوام با حزب اتحاد ملي انتخابات را برد و مصدق نفر چهاردهم يا پانزدهم شد! دكتر اميني رئيس انجمن انتخابات و با ما آشنا بود و چون وزير كابينه قوام بود، به مجلس هم آمد و شد ميكرد. آن روزها مصدق يك رجل ملي بود و آدم باشخصيتي به نظر ميرسيد. از او پرسيديم اين چه وضعي است؟ اين چه اتفاقي بود كه براي مصدق افتاد؟ دكتر اميني خنديد و گفت: «آقاي خليلي! اين حرفها كدام است؟ مثلاً بين من و دكتر مصدق چه فرقي وجود دارد؟ چرا سعي ميكنيد او را نماينده اول تهران كنيد؟ اگر او از يك شهر عقبافتاده سوئيس دكترا گرفته است، من از پاريس گرفتهام! اگر او يك دكتراي مجهول گرفته است، من دكتراي حقوق و اقتصاد گرفتهام. از اين گذشته او پير است و ديگر توان كار كردن ندارد، ولي من جوان هستم و ميتوانم كار كنم. او فاميلم است، ولي بيمار است و نميتواند كار كند!»

با اين حرف دكتر اميني موافقيد؟

به نظر من شاه اشتباه كرد كه وقتي دكتر اميني نخستوزير بود و ميخواست با كسر كردن بودجه ارتش سر و ساماني به مملكت بدهد، پيشنهاد او را قبول نكرد و اميني هم استعفا داد! از آن به بعد كلاً اوضاع مملكت به هم ريخت.

تحليل شخص شما از عملكرد قوام چيست؟

به نظر من در ميان نخستوزيراني كه بعد از شهريور 1320 تا خروج شاه از ايران سر كار آمدند، كسي قدرت و صلابت قوام را نداشت. قوامالسلطنه واقعاً قضيه آذربايجان و كردستان را حل كرد، والا وضعيت يك چيزي شبيه كرهشمالي و كرهجنوبي ميشد. قوامالسلطنه بود كه با زيركي سر روسها كلاه گذاشت و برگزاري انتخابات و تصويب قرارداد نفت شمال توسط مجلس را منوط به خروج نيروهاي شوروي از ايران كرد، و الا آنها آمده بودند كه بمانند و آذربايجان و كردستان را به كشور خود ضميمه كنند.

اشاره كرديد قوام ابداً شاه را قبول نداشت و شاه هم از او خوشش نميآمد. پس چرا در 30 تير سال 1331 مجدداً قوام را به نخستوزيري انتخاب كرد؟

چارهاي نداشت. اوضاع مملكت طوري بود كه بايد يك فرد قوي اداره امور را به دست ميگرفت، منتها قوام سال 1331، ديگر قوام سال 1325 نبود. او حالا پير شده بود و تصميم داشت در چند روز مانده به ماجراي 30 تير، نزد شاه برود و از او براي انحلال مجلس اختيارات بگيرد، چون معتقد بود با مجلس فعلي نميشود كار كرد. او در سفارت آلمان در نزديكي كاخ سعدآباد منتظر بود كه از دربار زنگ بزنند و به او اجازه ملاقات با شاه را بدهند كه از شدت گرما و ضعف غش كرد! ابداً آدم سابق نبود.

با اين همه ضعف و بيماري، روي چه حسابي در اعلاميهاي كه منجر به قضاياي 30 تير شد، آن همه توپ و تشر به همه زد و باعث شد آيتالله كاشاني با آن قاطعيت دربرابر آن موضعگيري كنند؟

من فكر ميكنم اعلاميه را مورخالدوله سپهر برايش نوشت كه اصولاً آدم ناراحتي بود و در واقع با اين كارش باعث شد قوام با سر به زمين بخورد! در عمرم آدمي تا اين حد دغل و بازيگر نديده بودم. مطلقاً نميشد به او اعتماد كرد و نميدانم قوامِ زيرك و سياستمدار، چطور به او اطمينان كرد. او در قضاياي آذربايجان هم، سر شاه و سفارت انگليس بازي درآورد تا خودش سر كار بيايد. قوام هم كه ماجرا را فهميد، با اينكه وزير را نميشود توقيف كرد، دستور داد او را- كه وزير كابينه خودش بود- به كاشان تبعيد كنند! مورخالدوله هم كينه او را به دل گرفت و با نوشتن آن اعلاميه، در واقع تلافي و به قول ارسنجاني به قوام خيانت كرد.

آيتالله كاشاني متوجه شدند اعلاميه كار قوام نيست؟

نه، آقا تصور ميكردند اين همان قوام قوي و مستبد سابق است و اگر سر كار بماند، قضيه ملي شدن نفت را يكسره به باد ميدهد و بساط همه چيز را به هم ميريزد! از بيماري و وضعيت سلامتي قوام هم خبر موثقي نداشت. قوام دكتر اميني و حسن ارسنجاني را پيش آقا فرستاد كه با او مخالفت نكنند و بگذارند اوضاع سر و سامان بگيرد، مخصوصاً كه مصدق هم استعفا داده است. آقا گفتند مصدق به اين دليل استعفا داد كه شاه با نظر او موافقت نكرد!

استعفاي دكتر مصدق در آن شرايط هم جاي سؤال دارد. آيا واقعاً احراز پست وزارت دفاع براي دكتر مصدق جنبه حياتي داشت كه پس از امتناع شاه استعفا و عملاً نهضت ملي نفت را در معرض خطر قرار داد؟

نه، ضرورت نداشت. اين بهانه مصدق بود و ميخواست به اين وسيله تمام قدرت و اختيارات را در دست بگيرد و يا محترمانه از صحنه كنار برود. اصلاً اين شگرد مصدق بود.

بر چه اساسي اين تحليل را داريد؟

بر اين اساس كه او دو بار از مجلس تقاضاي اختيارات تام ميكند و يك بار به مدت شش ماه و بار ديگر به مدت يك سال اين اختيارات را ميگيرد. قبل از 30 تير سال 1331 هم اين درخواست را كرد كه مجلس زير بار نرفت. فرماندهي كل قوا هم هميشه با شاه بود و معلوم بود آن را به كسي نميدهد. البته بعد كه قوام رفت و مصدق دوباره سر كار آمد، شاه اين را هم به او داد. سپس اختيارات تام از مجلس گرفت و عملاً همه چيز در اختيار خودش بود.

اين همه اختيار را براي چه ميخواست؟

براي اينكه همه قدرت در دست خودش باشد و كسي نتواند مقابلش بايستد! براي اينكه به هدفش برسد، آيتالله كاشاني، اعضاي جبهه ملي و نهايتاً نهضت ملي را كوبيد و از بين برد! احتمالاً خيال داشت رژيم را تغيير بدهد! او اول طرفدار احمدشاه بود، بعدها مقداري روابط خود را با رضاخان اصلاح كرد و مشاور او شد. البته در دوره نخستوزيري، دكتر فاطمي هم در اين مسير تحريكش ميكرد، چون خيال داشت بعد از مصدق جاي او را بگيرد. مصدق غير از دكتر بقايي و حائريزاده كه تقصيري نداشتند كه كنار گذاشته شوند، حتي مكي را هم كه بعد از شهريور 1320 با مقالهها و كتابهايش او را بيشتر از پيش مطرح و تبليغ كرده بود، كنار گذاشت! برخلاف ادعايي كه ميشد كه اختلاف دكتر بقايي و دكتر مصدق بر سر قضيه افشارطوس بود، اينطور نيست. اين اختلاف قديميتر است و به موقعي برميگردد كه دكتر بقايي در مجلس با دادن اختيارات تام به مصدق انتصابات او و مخصوصاً «قانون امنيت اجتماعي» مصدق - كه نهايتاً منجر به تشكيل ساواك شد- مخالفت كرده بود. قانون امنيت اجتماعي بهقدري فاجعهبار بود كه وقتي تعديل شد، تازه شد حتي يك بخشدار هم ميتوانست هر كسي را كه دلش ميخواهد، دستگير كند و به زندان بفرستد.

چطور افرادي مانند حائريزاده، بقايي و ديگران، نتوانستند تا مقطعي دستِ دكتر مصدق را بخوانند و در يك بازه زماني نسبتاً طولاني، به او كمك و مساعدت هم كردند؟

چون اولاً مصدق بازيگر قهاري بود و همه را خلع سلاح و از ميدان به در كرده بود! ميدانيد كه حائريزاده همكار مرحوم مدرس و تقريباً در سياست، آدم پختهاي بود. حتي دكتر بقايي هم پختگي او را نداشت. با اين همه حائريزاده هم مجاب شد استعفا بدهد! همه اينها اشتباه بزرگي كردند. شاه به جبهه ملي گفت من قوام را كنار ميگذارم و شما هر كسي را كه ميخواهيد انتخاب كنيد و من هم به اكثريت مجلس ميگويم به كانديداي شما رأي بدهد و او نخستوزير شود، ولي اينها قبول نكردند، در حالي كه به نظر من هر كسي غير از مصدق انتخاب ميشد، بهتر بود!

چرا؟

چون او فكر ميكرد قانون يعني او و در عين حال طوري هم رفتار ميكرد كه انگار قانون را مو به مو رعايت ميكند! به عملكرد او بعد از 30 تير دقت كنيد. هيچ كارش با هيچ قانوني نميخواند! او در زماني كه داور و وزير دارايي بود و ميخواست قوانين مالياتي را تنظيم كند، چند بار به دادن اختيارات جزئي به كميسيون مالياتي مجلس اعتراض كرد و گفت: غيرقانوني است، ولي نوبت به خودش كه رسيد دو بار اختيارات تام از مجلس گرفت كه كاملاً مخالف قانون اساسي بود! اگر جبهه ملي بينش سياسي عميقي داشتند، همان موقع كه مصدق از مجلس اختيارات تام گرفت، بايد متوجه ميشدند دارند بازي ميخورند. آخر سر هم كه به آن شكل مفتضح مجلس را منحل و عملاً راه را براي عزل خودش و دادن فرمان نخستوزيري زاهدي توسط شاه هموار كرد.

با توجه به اينكه شما از نزديك شاهد ماجراهاي منتهي به 30 تير بوديد، خاطرات خود را از آن روزها بيان كنيد؟

در آن ايام مصدق به دادگاه لاهه رفته بود و مردم تصور ميكردند او قادر است قانون ملي شدن نفت را اجرا كند، ولي آنها از جزئيات مذاكرات خصوصي مصدق با فرستادگان دولت انگليس، خبر نداشتند و متوجه نبودند او چگونه به همه آنها رو دست زده و اوضاع را به شكلي درآورده است كه روز به روز وضعيت اقتصادي مردم بدتر ميشود و عملاً نفت ايران هم روي دست دولت ميماند!

من روزهاي قبل از 30 تير و خود آن روز، به لحاظ شغلم در حوضخانه مجلس بودم كه اعضاي فراكسيون جبهه ملي بر سر انتخاب كردن فردي براي نامزد نخستوزيري، بر سر و كله هم ميزدند. دكتر بقايي هم كه هم وقايع بيرون از مجلس و هم داخل را اداره ميكرد و وقتي اين وضع را ديد، روي صندلي ايستاد و فرياد زد: «مردم دارند در خيابانها كشته ميشوند، آن وقت شما اينجا داريد سهم تقسيم ميكنيد و به سر و كله هم ميزنيد؟ اين كثافتكاريها يعني چه؟ غير از مصدق هيچكس نبايد خودش را مطرح كند!» البته دكتر بقايي بعداً حسابي چوب اين كارش را خورد! اعضاي جبهه ملي ناچار شدند كوتاه بيايند و به سراغ مصدق بروند. بيرون از مجلس هم كه صداي تيراندازي ميآمد و مردم كشته ميشدند. اوضاع بهقدري آشفته بود كه حسين علاء چند بار از طرف شاه پيش آقا آمد، ولي ايشان ميگفتند: «غير از مصدق هيچكس قبول نيست و اگر شاه قبول نكند، من مردم را به سمت دربار حركت خواهم داد.» به نظر من اگر هر كسي غير از مصدق را انتخاب ميكردند، به محض اينكه ميخواست در روند ملي شدن نفت كوچكترين خلل و انحرافي ايجاد كند، ميشد او را راحت كنار گذاشت، اما مصدق را نميشد. متأسفانه اشتباه بزرگي كردند.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار