بسماللهالرحمنالرحيم. در سال 1346 در اصفهان، كانون علمي تربيتياي به نام «جهان اسلام» تأسيس شد و من در زمره اولين كساني بودم كه به آن پيوستم. هزينه كانون توسط برخي از تجار اصفهاني تأمين ميشد، ولي فعاليتهاي فرهنگي آن را من و دوستان عهدهدار بوديم. اين كانون كارش را در سال 1346 با سخنراني مرحوم علامه جعفري شروع كرد. در اين كانون بخش بانوان هم بود و صبحهاي جمعه بانو مجتهده امين، در آنجا برنامه ثابتي داشت و حدود 2هزار نفر شركت ميكردند.
شهيد آيتالله دكتر بهشتي هنگامي كه از آلمان برگشتند، براي سخنراني به اين كانون آمدند و پس از آن فعاليتهاي فرهنگي را با نظر ايشان ادامه داديم. با بسته شدن حسينيه ارشاد در سال 1354 و ايجاد محدوديت توسط رژيم، فعاليتهاي فرهنگي ما هم محدود شد. شهيد بهشتي به بنده پيشنهاد كردند براي ادامه فعاليتهايم به مركز اسلامي هامبورگ بروم. مادر بنده اجازه نميدادند كه من مجرد به اين سفر بروم و پيشنهاد ازدواج با دختر آقاي بهشتي را دادند. شهيد بهشتي پسرخاله مادرم بودند و آشنايي با ايشان از طريق خويشاوندي وجود داشت. در هر حال عقد انجام شد و با عيال به خارج رفتيم.
شهيد بهشتي در فضاي نهضت ملي و رويدادهاي مربوط به آن فعال بودند، اما نسل جوان پس از 28 مرداد، به دليل سابقهاي كه از دوره رضاخان در ذهن داشت، با روحانيون ارتباط چنداني برقرار نميكرد و هر كسي كه چهار كلاس درس ميخواند، رعايت آداب و شعائر ديني را براي خود كسر شأن ميدانست! روحانيون و طبقه تحصيلكرده از هم بسيار فاصله داشتند. اغلب روشنفكران هم به حزب توده تمايل داشتند.
مبارزات مسلحانه مذهبي هم كه در سال 1346 آغاز شد، بيشتر تحت تأثير جريانات چپ بود. در چنين فضايي شهيد بهشتي تلاش ميكردند از طريق بحث با دانشآموزان دبيرستاني و طلبهها به روشنگري بپردازند و در اثر تلاش امثال ايشان، بهتدريج شبهات كمتر شد و روشنفكرها به اين نتيجه رسيدند كه دستكم بخشي از روحانيون داراي افكار مترقي و پيشرو هستند و بهخوبي قادرند پاسخ سؤالات آنها را بدهند.
بله، ايشان تأكيد زيادي روي يادگيري زبان و دروس علمي جديد، مخصوصاً رياضي ميكردند. معمولاً دانشآموزان دبير زبان انگليسي، رياضي و فيزيك را خيلي تحويل ميگرفتند. خود من موقعي كه در سال 1343 براي خواندن دروس حوزوي به قم رفتم، همين كه فهميدند دروس جديد ميخوانم، شهريهام را قطع كردند! و گفتند: نفوذي هستي! واقعاً دردآور بود. شهيد بهشتي مدرسه دين و دانش را تأسيس كردند و خودشان هم انگليسي تدريس ميكردند.
همينطور است. مدرسه حقاني بر اساس برنامهريزي كاملاً حسابشدهاي فعاليت ميكرد. شهيد بهشتي بر اين باور بودند كه دانشآموز و طلبه بايد بتواند باورهاي خود را درونيسازي كند كه اگر چنين شد، ديگر ضرورتي ندارد به او بگوييد اين كار را بكن يا آن كار را نكن. يكي از كارهاي جالبي كه در اين زمينه كرده بودند، اين بود كه مقداري پول را در محل خاصي گذاشته بودند تا اگر طلبهاي نياز داشت، برود و بردارد. وقتي از ايشان علت را پرسيدم، گفتند: «اينها شايد بعدها مرجع تقليد شوند و ميليونها تومان پول مردم در اختيارشان قرار بگيرد. از حالا بايد ياد بگيرند چه ميزان را صرف زندگي خود و چقدر را صرف امور ديگران كنند.»
شهيد بهشتي، شهيد باهنر، آقايان برقعي و گلزاده غفوري توانستند با ارتباط برقرار كردن با وزارت آموزش و پرورش وقت، اين فرصت طلايي را فراهم كنند كه از طريق كتابهاي ديني مدارس، معارف صحيح و انسانساز اسلامي را به گوش دانشآموزان برسانند. يك بار از ايشان پرسيدم: «چه ميكنيد كه مطالب سانسور نشود؟» ايشان گفتند: «آقاي باهنر و بقيه دوستان مطالب را مينويسند و نزد ما ميآورند. حدود يك ماه آنها را مطالعه و ايرادهايشان را پيدا ميكنيم و برايشان پس ميفرستيم و آنقدر اين كار را تكرار ميكنيم تا به آخر خرداد ميرسيم و ساواك ديگر فرصت پيدا نميكند ريز به ريز مطالب را بررسي كند!» قابل ذكر است اين كتب ديني يكي از مهمترين منابع براي اصلاح ديدگاه نسل جوان بود و طرز فكر آنها را به شكل ريشهاي تغيير داد.
در اين باره خاطرهاي به يادم آمد. در سال 1359 شهيد باهنر به وين آمدند. منافقين جلوي سفارت ايران جمع شده بودند و فرياد ميزدند: «كتاب درسي بنويس شاهنشاهي!» ساواك تصور ميكرد با همكاري شهيد بهشتي و شهيد باهنر با آموزش و پرورش رژيم شاه، اعتماد انقلابيون از آنها سلب ميشود، مخصوصاً كه از ارتباط نزديك شهيد بهشتي با امام خبر داشتند، اما شهيد بهشتي هرگز در راه انجام كارهاي بزرگ از شماتت كسي واهمه به دل راه نميدادند. اين رويكرد پس از انقلاب و با فشارهاي عجيب و غريب منافقين جلوه پررنگتري پيدا كرد.
نقش رابط را آقاي برقعي به عهده داشت. تعهد هم سپرده بود كه آنها به هيچوجه وارد مسائل سياسي نخواهند شد. جالب اينجاست كه در اسناد ساواك كتاب «نماز چيست؟» شهيد بهشتي به عنوان سند جرم ضبط شده بود و در توضيح نوشته بودند «آقاي بهشتي متهم است به اينكه نوشته است انسان فقط بايد در برابر خداي متعال سر خم كند. اين يعني توهين به شاه!» اين كتاب جزو كتب ممنوعه و خطرناك آن دوره حساب ميشد.
همينطور است. ايشان همواره معتقد بود تا باور كسي تغيير نكند، هيچ تغيير كارآمدي ممكن نيست. كاري كه دشمن ميكند و اسمش را انقلاب مخملي گذاشته، با تغيير نگرشها و باورها ممكن است، به همين دليل بايد روي تثبيت نگاه ارزشي كار كرد.
اين شيوه ايشان مختص بعد از انقلاب نبود، بلكه قبل از انقلاب هم همين روش را در پيش گرفته بودند. همواره اعتقاد داشتند درگيريهاي ما بايد با استكبار باشد و در همين راستا هر گونه تنش و درگيري با برادران اهل سنت و نيز فعالان سياسي داخل كشور را خدمت به اهداف استعماري ميدانستند. ايشان ميگفتند: مشكل همه مسلمانان استكبار جهاني است.
در اين زمينه خاطره جالبي دارم. ايشان مقيد بودند ذرهاي عوامفريبي در رفتار و گفتارشان نباشد. زماني كه رئيس ديوان عالي كشور بودند، به ايشان گفتم فردي ادعا ميكند شما در اذانتان «أَشهَدُ أَنَّ عَلياً وَلِي الله» را نميگوييد. فردا او را وقت نماز ميآورم تا نادرستي حرفش به او اثبات شود. فردا همين كار را كردم و شهيد بهشتي در اذانشان «أَشهَدُ أَنَّ عَلياً وَلِي الله» را نگفتند! بعد كه علت را پرسيدم، گفتند: «گفتن اين عبارت مستحب است و براي دلخوشي كسي مستحبات را به جا نميآورم!» تا اين حد از عوامفريبي و ريا بيزار بودند. ايشان همواره ميگفتند: «يكي از مشكلات جامعه ما عوامزدگي و عوامفريبي است. نبايد مردم را به دروغ دلخوش كنيم، چون بالاخره دستمان رو ميشود.»
شهيد بهشتي در مباحث فقهي و باورهاي ديني، بهشدت از عوامزدگي فاصله ميگرفتند. به نظر من شهيد بهشتي در تمام عمر مظلوم واقع شدند، زيرا ساختارشكن بودند، ضرورتها را ميشناختند و اگر به حقانيت موضوعي ميرسيدند، براي نيل به مقصود از هيچ مانعي هراس نداشتند. ابداً تحت تأثير كسي قرار نميگرفتند و خوشايند و بدآيند ديگران تأثيري در اراده و تصميم ايشان نداشت. ايشان خيلي زود انحراف را در افراد تشخيص ميداد و نهايت سعي خود را ميكرد كه آن فرد را به راه درست برگرداند.
همينطور است. هميشه در ابتدا ميپرسيدند: «به ذهن شما چه چيزي رسيده است؟» چون ميدانستيم قطعاً اين پرسش مطرح خواهد شد، از قبل فكر ميكرديم. بزرگترين درسي كه از ايشان آموختيم اين بود كه بتوانيم درست فكر كنيم و بر اساس قواعد و اصول حرف بزنيم. هميشه سعي ميكردند انسان را يك قدم جلو ببرند. حتي درباره جزئيترين مسائل هم دقت بالايي داشتند.
بسيار منطقي، مستدل و محترمانه. يك بار در سال 1358 يكي از اعضاي سازمان مجاهدين در جلسهاي از ايشان پرسيد: «انتقادات شما به سازمان مجاهدين چيست؟» ايشان پاسخ دادند: «انحراف ايدئولوژيك و نيز دروغگويي!» بعد اضافه كردند هفته گذشته اين دو مورد را به مسعود رجوي گفتهاند تا اصلاح كنند. هفته بعد باز همان شخص به جلسه آمد و گفت: «حرف شما را به برادر مسعود گفتم، ايشان گفت بين من و آقاي بهشتي ملاقاتي صورت نگرفته است!» شهيد بهشتي گفتند: «خدا را شكر كه يكي از انتقاداتم اثبات شد. حالا برويد دنبال انحراف ايدئولوژيك!»
علت اصلي اين بود كه خيليها مدعي قدرت بودند، اما قدرت نداشتند، در حالي كه پس از امام، شهيد بهشتي قدرتمندترين شخصيت كشور بودند. شهيد بهشتي افراد مدعي و سهمخواه را پس ميزدند و نميپذيرفتند. يكي از دلايل دشمني با شهيد بهشتي اين بود كه بعضي از افراد را به شوراي مركزي حزب دعوت نكرده بودند. بسياري از افرادي كه با نظام مخالفت ميكنند به اين دليل است كه فكر ميكنند سهمشان را از انقلاب نگرفتهاند. بعضي از شاگردان نزديك امام صرفاً به دليل اينكه امام جمعه نشدند، علم مخالفت برداشتند و بسيار بد عمل كردند. ما اين افراد را در اوايل انقلاب، فقط به خاطر امام تحمل ميكرديم! در اين ميان ناسزاها هم نصيب كساني ميشد كه حقيقتاً در خط امام حركت ميكردند. شهيد بهشتي بيش از هر كس ديگري تحت فشار بودند. ايشان هميشه به من تذكر ميدادند: «وقتي برخي دانشجويان يا ديگران از ايشان بدگويي ميكنند، حق ندارم در مقابل اتهاماتي كه ميزنند، از ايشان دفاع كنم!» چون دامادشان بودم و كسي باور نميكرد دفاعم از ايشان به واسطه پيوند خويشاوندي نباشد. جالب است يك وقتي كه ميخواستم در مجلس رأي اعتماد بگيرم، آقاي خلخالي به من انتقاد كرد وقتي در خارج بودم از شهيد بهشتي آنطور كه بايد دفاع نكردهام!
اوايل كه حزب جمهوري تشكيل شد، خيليها تصور كردند از اين طريق به نان و نوايي ميرسند، ولي بعد كه بنيصدر آمد به طرف او رفتند! اينها سعي ميكردند مرا هم جذب تشكيلاتشان كنند و از من ميپرسيدند: «چه مشكلي با رئيسجمهور دارم؟» پاسخم اين بود كه در جلسات شوراي انقلاب خودسريهايش را ديدهام و به او اعتماد ندارم.
پس از شهادت شهيد بهشتي، نقل قولي از آقاي منتظري هست كه آقاي بهشتي قبل از شهادت نزدم آمد و به او گفتم: «چقدر اين طرف و آن طرف آشوب به پا ميكني؟» بعد آقاي منتظري گريه ميكند و ديگر هيچ نميگويد! آقاي بهشتي جلوي در منزل كه ميرسند، به كسي كه ايشان را بدرقه ميكند ميگويند: «مثل اينكه آقاي منتظري خيلي خستهاند، مراقب ايشان باشيد!»
يكي از طلبهها ميگفت: قبل از شهادت دكتر بهشتي، در اصفهان در جلسهاي كسي كه ادعاي آيتاللهي هم داشت، به ايشان گفت: «بهشتي! ميبينم در صحراي محشر كه فرمان الهي صادر ميشود، تو را به خاطر ظلمهايي كه در اين دنيا كردهاي به غل و زنجير ميكشند!» بعد از جلسه هم ذوقكنان گفته بود: «ديديد اشك بهشتي را درآوردم؟» شهيد بهشتي از اين بابت متأثر شده بودند كه نكند كارهايي كه براي رضاي خدا انجام ميدهيم، مستوجب اين عذاب شده است و آن آقا در اين فكر بود كه اشك بهشتي را درآوردهام!
پس از شهادت ايشان، از خودم بدم ميآمد! چون اغلب كساني كه براي گفتن تسليت ميآمدند، همانهايي بودند كه به نحوي به ايشان ضربه زده بودند و دائماً دعا ميكردم: «پروردگارا! ميدانم ايشان از اين حالت من راضي نيست، اين حالت اكراه را از من بگير». درد اينجا بود كه همه اينها دكتر بهشتي را ميشناختند و ميدانستند ايشان حتي حاضر نشدند اعلام كنند كه رئيس شوراي انقلاب هستند! هميشه ميگفتند: «دبير شورا هستم!» بسيار قاطع و اصولي رفتار ميكردند. ايشان ميدانستند اگر مرحوم محمد منتظري را از حزب اخراج كنند چه پيامدهايي خواهد داشت، با اين همه چون پايبند اصولي بودند اين كار را كردند! بعد هم ديديم با اينكه محمد منتظري ذرهاي از توهين به ايشان فروگذار نكرده بود، روزي كه برگشت، شهيد بهشتي با آغوش باز او را پذيرفتند.
شهيد بهشتي به دنبال قدرت نبودند، بلكه قدرت به سمت ايشان ميآمد. رياست مجلس خبرگان از نظر رسمي و قانوني به عهده آقاي منتظري بود، اما در واقع قدرت مديريت و درايت دكتر بهشتي، عملاً ايشان را رئيس مجلس خبرگان كرد و انصافاً بهتر از آن هم نميشد مجلسي را كه از بزرگترين علما و مراجع كشور تشكيل شده بود و هر يك جايگاه مهمي داشتند اداره كنند.
شهيد بهشتي هرگز به فكر بيرون كردن رقبا از ميدان نبودند. يادم هست پس از بركناري بنيصدر، همسرش را دستگير كردند. شهيد بهشتي به سرعت دستور دادند او را آزاد كنند! در حالي كه هر جاي دنيا بود او را گروگان نگه ميداشتند تا شوهرش را دستگير كنند. در حقيقت شهيد بهشتي يك نماد بودند. امام هرگز در باره هيچكس مبالغه نميكردند، بنابراين وقتي فرمودند: بهشتي يك ملت بود، حقيقتاً به اين سخن اعتقاد داشتند. شهيد بهشتي همچنان مظلوم هستند و چهره واقعي ايشان هنوز هم براي جامعه تبيين نشده است. متأسفانه اين كشور امثال امام، بهشتي، باهنر، چمران و... را از دست داد و ديگر چنين مرداني را به خود نخواهد ديد، مرداني كه در كورههاي سختي و مصائب آبديده شده بودند و افكارشان بسيار پيشتر از زمانهشان بود. دشمنان اسلام و انقلاب دقيقاً ميدانستند چه كساني را از ما بگيرند و متأسفانه قدر اين گوهرهاي تابناك را ندانستيم و نميدانيم.