کد خبر: 793186
تاریخ انتشار: ۰۱ تير ۱۳۹۵ - ۱۶:۰۶
سوگواره شهيدچمران براي دكتر علي شريعتي
اي علي! هميشه فكر مي‌كردم كه تو بر مرگ من مرثيه خواهي گفت و چقدر متأثرم كه اكنون من بر تو مرثيه مي‌خوانم‌ ...
اي علي! هميشه فكر مي‌كردم كه تو بر مرگ من مرثيه خواهي گفت و چقدر متأثرم كه اكنون من بر تو مرثيه مي‌خوانم‌! ‌اي علي! من آمده‌ام كه بر حال زار خود گريه كنم، زيرا تو بزرگ‌تر از آني كه به گريه و لابه ما احتياج داشته باشي!... خوش داشتم كه وجود غم‌آلود خود را به سرپنجه هنرمند تو بسپارم و تو ني وجودم را با هنرمندي خود بنوازي و از لابه‌لاي زير و بم تار و پود وجودم، سرود عشق و آواي تنهايي و آواز بيابان و موسيقي آسمان بشنوي. مي‌خواستم كه غم‌هاي دلم را بر تو بگشايم و تو «اكسير صفت» غم‌هاي كثيفم را به زيبايي مبدّل كني و سوزوگداز دلم را تسكين بخشي.
مي‌خواستم كه پرده‌هاي جديدي از ظلم وستم را كه بر شيعيان علي(ع) و حسين(ع) مي‌گذرد، بر تو نشان دهم و كينه‌ها و حقه‌ها و تهمت‌ها و دسيسه‌بازي‌هاي كثيفي را كه از زمان ابوسفيان تا به امروز بر همه جا ظلمت افكنده است بنمايانم.
اي علي! تو را وقتي شناختم كه كوير تو را شكافتم و در اعماق قلبت و روحت شنا كردم و احساسات خفته و ناگفته خود را در آن يافتم. قبل از آن خود را تنها مي‌ديدم و حتي از احساسات و افكار خود خجل بودم و گاهگاهي از غيرطبيعي بودن خود شرم مي‌كردم اما هنگامي ‌كه با تو آشنا شدم، در دوري دور از تنهايي به در آمدم و با تو هم‌راز و همنشين شدم.
اي علي! تو مرا به خويشتن آشنا كردي. من از خود بيگانه بودم. همه ابعاد روحي و معنوي خود را نمي‌دانستم. تو دريچه‌اي به سوي من باز كردي و مرا به ديدار اين بوستان شورانگيز بردي و زشتي‌ها و زيبايي‌هاي آن را به من نشان دادي.
اي علي! شايد تعجب كني اگر بگويم كه همين هفته گذشته كه به محور جنگ «بنت جبيل» رفته بودم و چند روزي را در سنگرهاي متقدّم «تل مسعود» در ميان جنگندگان «امل» گذراندم، فقط يك كتاب با خودم بردم و آن «كوير» تو بود؛ كوير كه يك عالم معنا و غنا داشت و مرا به آسمان‌ها مي‌برد و ازليت و ابديت را متصل مي‌كرد؛ كويري كه در آن نداي عدم را مي‌شنيدم، از فشار وجود مي‌آرميدم، به ملكوت آسمان‌ها پرواز مي‌كردم و در دنياي تنهايي به درجه وحدت مي‌رسيدم؛ كويري كه گوهر وجود مرا، لخت و عريان، در برابر آفتاب سوزان حقيقت قرار داده، مي‌گداخت و همه ناخالصي‌ها را دود و خاكستر مي‌كرد و مرا در قربانگاه عشق، فداي پروردگار عالم مي‌نمود...
اي علي! همراه تو به كوير مي‌روم؛ كوير تنهايي، زير آتش سوزان عشق، در طوفان‌هاي سهمگين تاريخ كه امواج ظلم و ستم، در درياي بي‌انتهاي محروميت و شكنجه، بر پيكر كشتي شكسته حيات وجود ما مي‌تازد.
اي علي! همراه تو به حج مي‌روم؛ در ميان شور و شوق، در مقابل ابّهت وجلال، محو مي‌شوم، اندامم مي‌لرزد و خدا را از دريچه چشم تو مي‌بينم و همراه روح بلند تو به پرواز در مي‌آيم و با خدا به درجه وحدت مي‌رسم.‌ اي علي! همراه تو به قلب تاريخ فرو مي‌روم، راه و رسم عشق بازي را مي‌آموزم و به علي بزرگ آنقدر عشق مي‌ورزم كه از سر تا به پا مي‌سوزم...
اي علي! همراه تو به ديدار اتاق كوچك فاطمه مي‌روم؛ اتاقي كه با همه كوچكي‌اش، از دنيا و همه تاريخ بزرگ‌تر است؛ اتاقي كه يك در به مسجدالنبي دارد و پيغمبر بزرگ، آن را با نبوّت خود مبارك كرده است، اتاق كوچكي كه علي(ع)، فاطمه(س)، زينب(س)، حسن(ع) و حسين(ع) را يكجا در خود جمع نموده است؛ اتاق كوچكي كه مظهر عشق، فداكاري، ايمان، استقامت و شهادت است.
راستي چقدر دل‌انگيز است آنجا كه فاطمه كوچك را نشان مي‌دهي كه صورت خاك‌آلود پدر بزرگوارش را با دست‌هاي بسيار كوچكش نوازش مي‌دهد و زير بغل او را كه بي‌هوش بر زمين افتاده است، مي‌گيرد و بلند مي‌كند!
اي علي! تو «ابوذر غفاري» را به من شناساندي، مبارزات بي‌امانش را عليه ظلم و ستم نشان دادي، شجاعت، صراحت، پاكي و ايمانش را نمودي و اين پيرمرد آهنين‌اراده را چه زيبا تصوير كردي، وقتي كه استخوان‌پاره‌اي را به دست گرفته، بر فرق «ابن كعب» مي‌كوبد و خون به راه مي‌اندازد! من فرياد ضجه‌آساي ابوذر را از حلقوم تو مي‌شنوم و در برق چشمانت، خشم او را مي‌بينم، در سوز و گداز تو، بيابان سوزان ربذه را مي‌يابم كه ابوذر قهرمان، بر شن‌هاي داغ افتاده، در تنهايي و فقر جان مي‌دهد...
اي علي! تو در دنياي معاصر، با شيطان‌ها و طاغوت‌ها به جنگ پرداختي، با زر و زور و تزوير درافتادي؛ با تكفير روحاني‌نمايان، با دشمني غربزدگان، با تحريف تاريخ، با خدعه علم، با جادوگري هنر روبه‌رو شدي، همه آنها عليه تو به جنگ پرداختند اما تو با معجزه حق و ايمان و روح، بر آنها چيره شدي، با تكيه بر ايمان به خدا و صبر و تحمل دريا و ايستادگي كوه و برّندگي شهادت، به مبارزه خداوندان «زر و زور و تزوير» برخاستي و همه را به زانو در آوردي.
اي علي! دينداران متعصّب و جاهل، تو را به حربه تكفير كوفتند و از هيچ دشمني و تهمت فروگذار نكردند و غربزدگان نيز كه خود را به دروغ، «روشنفكر» مي‌ناميدند، تو را به تهمت ارتجاع كوبيدند و اهانت‌ها كردند. رژيم شاه نيز كه نمي‌توانست وجود تو را تحمّل كند و روشنگري تو را مخالف مصالح خود مي‌ديد، تو را به زنجير كشيد و بالاخره... «شهيد» كرد.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر