کد خبر: 792388
تاریخ انتشار: ۲۹ خرداد ۱۳۹۵ - ۱۹:۵۳
«جلوه‌هايي از منش شهداي 26 خرداد در واپسين فصل حيات» در گفتگو با‌ هاشم اماني
مجاهد بزرگ حاج‌هاشم اماني، تنها بازمانده گروهي از «فتيان» است كه در دوران غربت مبارزه، يكي از سردمداران ظلم و فساد را از ميان برداشتند...
علي احمدي فراهاني

علي احمدي فراهاني

مجاهد بزرگ حاجهاشم اماني، تنها بازمانده گروهي از «فتيان» است كه در دوران غربت مبارزه، يكي از سردمداران ظلم و فساد را از ميان برداشتند. اينك اين پير سپيدموي، 52 سال پس از اين رخداد، به بازگويي زوايايي از آن پرداخته است. اميد آنكه مقبول افتد.

شهيد صادق اماني به عنوان يكي از چهار شهيد هيئتهاي مؤتلفه اسلامي در ماجراي اعدام انقلابي حسنعلي منصور، غالباً به عنوان چهرهاي سياسي و مبارز شناخته شده است، اما جنابعالي غالباً در بيانات خود روي اين نكته تأكيد ميكنيد كه ايشان بيشتر از آنچه كه سياسي باشد، يك چهره ديني است. در اين باره توضيح بيشتري بفرماييد.

بسمالله‌‌الرحمن الرحيم. بله، ايشان به اعتقاد بنده، ذوق مسائل سياسي را نداشت و ذوق وي بيشتر ديني بود. به همين دليل به جلسات وعظ، روضه و مداحي تمايل زيادي داشت و به گروه شيعيان پيوست كه عمده فعاليتشان مبارزه با مراكز فساد بود و در اين زمينه توفيقاتي هم داشتند. سابقه فعاليتهاي ايشان هم مؤيد ذوق ديني ايشان است. يكي از معاشرين نزديك شهيد حاج صادق، مرحوم شيخ عباسعلي اسلامي مؤسس مدارس جامعه تعليمات اسلامي بود و حاج صادق در مدرسه شماره 33 جامعه تعليمات اسلامي، زيرگذر قلي، عربي تدريس ميكرد. صبحها هم در مسجد جامع دروس حوزوي درس ميداد. در منزل هم هيئت داشت و به بچهها درس ميداد، شرح لمعه، مسئله، قرآن و نهجالبلاغه ميگفت. خودم هم گاهي مقدمات تدريس ميكردم.

ايشان تحصيلات حوزوي هم داشت؟

تا اواسط سطح و اواخر شرح لمعه را خوانده بود. ما جلسات محلي برگزار ميكرديم كه مردم ميآمدند و جلساتي هم براي آقايان بازاري كه 50، 60 نفري ميشدند برپا كرديم.

سابقه فعاليتهاي سياسي ايشان به چه زماني برميگشت؟

ايشان تا قبل از شروع نهضت امام كه ابداً در امور سياسي مداخلهاي نداشت و همانطور كه اشاره كردم در گروه شيعيان فعاليت مذهبي ميكرد، اما با شروع نهضت امام مثل بسياري از متدينيني كه قبلاً كاري به سياست نداشتند و با نهضت امام وارد عرصه مبارزات شدند، ايشان هم وارد عرصه سياست شد و از همه ما جلو زد.

شايد توقف در اين بخش از گفتوگو براي شناخت بيشتر تاريخ مناسب باشد. چهرههاي متدين و جواني كه پس از 28 مرداد سرخورده شده بودند، فاصله سال 32 تا 42 يعني ظهور نهضت امام را چگونه سپري كردند؟

كاري نميتوانستيم بكنيم، چون كسي نبود كه مركزيتي ايجاد كند كه در اطراف او جمع شويم. همانطور كه عرض كردم از بچگي با مرحوم عراقي ارتباط داشتم. اينها كورهپزي داشتند و دفترشان در خيابان 17 شهريور بود و من هر هفته به آنجا ميرفتم و درددل ميكرديم. مرحوم آيتالله بروجردي در رأس بود و تسلط مطلق بر حوزهها و مجامع ديني كشور داشت و كسي، از جمله مسئولان حكومت در برابر ايشان نميتوانست نفس بكشد. بهويژه، شاه نميتوانست در برابر ايشان تظاهر به ضد اسلام بودن بكند و ميدانست كه نميتواند پنجه در پنجه ايشان بيندازد. از سوي ديگر، مسئله اين بود كه علما كلاً قدرت اداره حكومت را در خود نميديدند و ميگفتند همين كه شاه اظهار اسلاميت كند و در برابر شوروي و حزب توده بايستد، كافي است. يكي از علماي رده بالا در تهران در صحبتي گفته بود:«حرف از حكومت نزنيد كه بحث آن، سم مهلك است.» آيتالله بروجردي هم چنين اعتقادي داشت و اوضاع به شكل سابق بود تا وقتي كه ايشان مرحوم شدند.


شما از فعالان نهضت ملي و اعضاي شاخص فدائيان اسلام بوديد. در دوران نهضت، چه علل و عواملي موجب شد كه نهضت ملي به چنين سرنوشت غمانگيزي دچار شود؟چه زمينههايي را موجب پيدايش اين شكست ميدانيد؟

البته دلايل متعددي داشت. يكي از مسائلي كه وجود داشت اين بود كه مصدق ميخواست با در خانه ماندن و زير پتو بودن، مملكتي با آن همه آشوب و مشكلات را اداره كند. مگر چنين چيزي ممكن است؟ او اساساً براي به ثمر رساندن نهضت ملي و تحقق اهداف آن، انگيزه چنداني نداشت و مثال بارز آن هم استعفاي غيرمنتظر او در تيرماه سال 31 بود. كساني هم كه دور او بودند امثال سپهبد زاهدي بودند كه وزير كشور او بود، ارسنجاني وزير ديگرش بود، افشار طوس رئيس اداره املاك رضاشاه بود كه مصدق، او را رئيس شهرباني كرد. با چنين كابينهاي آيا ميشد چنان مملكتي را اداره كرد و نهضت را با آن همه دشمن سر پا نگه داشت؟ يك انتخابات نيم بند هم كرد و بعد هم كه مجلس را تعطيل كرد! عملاً نمي‌‌شد مملكت را به آن شكل اداره كرد تا ماجراي سال 32 پيش آمد. آيتالله كاشاني را هم كه با تهمت و افترا، خانهنشين كردند. يكي از دوستان ميگفت در آن روزها مرحوم كاشاني را ديده كه بقچه حمامش را زير بغل داشته و به حمام ميرفته و حتي يك نفر در اطرافش نبوده! در واقع با ضعفها و اختلافات، عملاً همه چيز تمام شد.

بازگرديم به موضوع اصلي اين گفت و شنود. شهيد حاج صادق اماني در دهه 40 جلساتي را در مسجد امينالدوله برگزار ميكردند. از آن روزها چه خاطرهاي داريد؟

مرحوم آشيخ محمدحسين زاهد كه انسان بسيار متقي و منزهي بود، آن جلسات را اداره ميكرد. ايشان گرايش و روحيه سياسي نداشت. مرحوم آسيد محمدكريم و مرحوم آقاي مجتهدي هم همينطور بودند.

جنابعالي قطعاً در جريان تشكيل هيئت مؤتلفه اسلامي بوديد. در اينباره توضيحاتي بفرماييد.

يادم هست يك روز شهيد عراقي آمد و گفت: در قم كسي پيدا شده كه هماني است كه ما ميخواهيم! آقاي ابوالفضل توكليبينا و شهيد عراقي خيلي رفيق بودند. ما هم با مرحوم آقاي عسگراولادي، مرحوم حاجآقا ابوالفضل حيدري معامله و خريد و فروش داشتيم. اينها براي خودشان هيئتهايي داشتند. ما و اين چند نفر و مرحوم آقاي شفيق، آقاي استادي و آقاي طاهري دور هم جمع شديم كه كاري بكنيم. مرحوم آقاي عسگراولادي با امام ارتباط داشت. ايشان به قم رفت و خصوصي با امام صحبت كرد. چند بار هم دستهجمعي رفتيم. امام به مرحوم آقاي عسگراولادي ميفرمايند: «بهجاي اينكه در گروههاي جداگانه فعاليت كنيد، همگي مؤتلف و جمع شويد». اين نام مؤتلفه هم از سخنان امام گرفته شد. به اين ترتيب چند هيئت مذهبي كه گرايشهاي سياسي هم داشتند، دور هم جمع شدند تا دستورات امام را انجام بدهند و به تكثير و پخش اعلاميهها و برگزاري جلسات روشنگرانه اقدام كنند. اين جلسات بهخصوص در ماههاي رمضان، محرم و صفر شكوه خاصي داشت و گاهي تمام حياط و شبستان مسجد پر ميشد. ساواك هم خيلي روي اين جلسات حساس بود و مراقبت ميكرد. اين فعاليتها ادامه داشت تا زماني كه قضيه 15 خرداد سال 1342 پيش آمد و امام را تبعيد كردند. در اينجا بود كه هيئت مؤتلفه به اين نتيجه رسيد كه بايد دست به اقدامي فوري بزند.

چطور شد هيئت مؤتلفه به اين نتيجه رسيد كه بايد دست به اقدام مسلحانه بزند؟

حاجآقا صادق ميگفت: ديگر وعظ و خطابه در برابر اين رژيم فايده ندارد و بايد كار اساسي كرد. مردم كاملاً از اينكه تغييري در وضعيت پيش بيايد، مأيوس شده بودند. پس از ماجراي 15 خرداد، رژيم خفقان فوقالعاده سنگيني را بر جامعه حاكم كرد، طوري كه نفس از كسي در نميآمد، به همين دليل هنگامي كه امام را تبعيد كردند، برعكس روز 15 خرداد كه يك قيام همگاني شكل گرفت، هيچ اتفاقي نيفتاد و حتي بازار هم بسته نشد و فقط بازار دروازه براي نصف روز تعطيل شد! حاج صادق اماني، شهيد عراقي، آقاي مدرسي و عزتالله خليلي براي پيدا كردن راههاي مبارزه، جلسهاي را در منزل آقاي مدرسي در خانيآباد تشكيل دادند و تصميم گرفتند چند مهره اساسي رژيم را از سر راه بردارند. مسئوليت تهيه اسلحه را به عهده من گذاشتند كه چندتايي را تهيه كردم. برنامهريزي و سازماندهي هم به عهده حاج صادق گذاشته شد.

انتخاب شهيدان بخارايي، صفارهرندي و نيكنژاد به چه صورت انجام شد؟

آنها با شهيد عراقي جلساتي داشتند و اعلام آمادگي و سپس تمام مسير عبور و مرور اشخاص را شناسايي كردند.

چه كساني در فهرست اعدام انقلابي بودند؟

شاه، نصيري، علم، حسنعلي منصور و افراد رده بالاي رژيم. پنج، شش نفري ميشدند. حسنعلي منصور لايحه كاپيتولاسيون را به مجلس برده و بعد هم صراحتاً به پيامبر(ص) توهين كرده بود و لذا كشتن او حتي نياز به فتوا هم نداشت. ما ميخواستيم بعد از تبعيد امام، سريع كاري انجام بدهيم كه رژيم تصور نكند با اين كار توانسته است مبارزين را از مبارزه مأيوس كند. قصد ما فقط زهر چشم گرفتن از رژيم بود، والا مشي مسلحانه به شيوه سازماني همچون مجاهدين خلق، چريكهاي فدايي خلق و... مورد قبول ما نبود، مضافاً بر اينكه امكانات زيادي هم براي انجام اقدامات بعدي نداشتيم. در هر حال امام در 13 آبان تبعيد شدند و مؤتلفه در روز اول بهمن او را زد.

شما چگونه دستگير شديد؟

ابتدا شهيد بخارايي دستگير شد و او را از روي كارتي كه در جيب داشت، شناسايي و از اطرافيانش بازجويي كردند و فهميدند با حاج صادق اماني ارتباط دارد. بقيه را هم به همين شكل دستگير كردند. آن شب به خانه نرفتم، ولي تلفن منزل ما در كنترل بود. با كسي قرار گذاشتم و آنها ردم را زدند و در 9 بهمن دستگير شدم. حاج صادق هنوز دستگير نشده بود و مأموران 21 روز در خانه ما بودند تا او را دستگير كنند. شهيد عراقي را هم بدون مدرك و به دليل سابقهاي كه در 15 خرداد داشت، دستگير كردند. روحيه همه ما خيلي خوب بود. رئيس دادگاه از حاج صادق پرسيد: «چرا به محمد بخارايي اسلحه دادي؟» و ايشان هم خيلي خونسرد و صريح پاسخ داد: «براي اينكه برود و منصور را بكشد.» بعد از ما شهيد صادق اسلامي، حاجآقا توكليبينا و شهيد لاجوردي را هم گرفتند و به دو سال حبس محكوم كردند.

آيا شكنجه هم شديد؟

در آن سالها خيلي از شكنجههاي وحشتناكي كه بعدها در كميته مشترك ميدادند خبري نبود و فوقش باتوم و كابل بود.

از دادگاه و لحظات آخري كه با شهدا سپري كرديد، بگوييد.

در دادگاه همگي شاد و خوشحال بوديم. در دادگاه اول همان چهار نفر حكم اعدام گرفتند، ولي در دادگاه تجديدنظر شهيد عراقي و مرا هم به فهرست اعداميها اضافه كردند. آيتالله انواري به 15سال، حاج احمد شهاب به 10 سال و حميد ايپكچي به پنج سال حبس محكوم شدند. ما هيچكدام به احكامي كه برايمان صادر شده بود اعتراض نكرديم، ولي با تلاش علما در بيرون زندان حكم ما دو نفر به حبس ابد تبديل شد.

در شب آخر روحيه همه خيلي عالي بود و كسي ترسي نداشت. مأموران شهيد نيكنژاد را صدا زدند كه ببرند. او داشت مسواك ميزد و خيلي خونسرد گفت: بگذاريد مسواك بزنم، ميآيم!

بعد از اعدام آنها، ما را به زندان شماره 9 كه جاي قاتلها و قاچاقچيها بود، بردند! آنجا بهقدري شلوغ بود كه بعضيها نميتوانستند بخوابند و ناچار بودند تا صبح سر پا بايستند! قصدشان اين بود كه روحيه ما را خراب كنند. دوستان در بيرون زندان تلاش كردند تا بالاخره ما را به زندان شماره 3 كه مخصوص زندانيهاي سياسي بود، منتقل كردند. در آنجا هم كمونيستها اسباب آزار بودند، ولي خيلي بهتر از قبل بود. كمونيستها خيلي تصوري از اينكه مسلمانها هم فعاليت مسلحانه كنند، نداشتند. فكر ميكردند سند مبارزه مسلحانه را ششدانگ به نام آنها زدهاند و وقتي ما و عده ديگري را ديدند، بسيار نگران شدند! آنها ما را مثل دوره تحصن در زندان شهيد نواب خيلي اذيت كردند تا بالاخره ما را به زندان شماره 4 منتقل كردند. در آنجا بود كه بيژن جزني، كاظم ذوالانوار و مصطفي خوشدل تصميم گرفتند فرار كنند و موفق نشدند و رژيم براي اينكه موجب ارعاب ديگران شود، آنها را كشت. بعد هم فشار روي زندانيهاي سياسي را زياد كرد و عدهاي مثل شهيد عراقي، مرحوم آقاي عسگراولادي و عدهاي ديگر را به زندان برازجان تبعيد كردند. پس از تبعيد آنها ما را به زندان شماره 1، بند 6 بردند كه حبس ابديها را در آن نگه ميداشتند.


در آن سالها مجاهدين خلق هم زياد به زندان ميافتادند. برخورد آنها با شما چگونه بود؟

در سال 1350 عده زيادي آنها را به زندان شماره 3 قصر آوردند، از جمله رجوي، خياباني، عطايي و. . . . آنها بسيار تلاش كردند كه ما را با خود همراه كنند، اما ما كتابهايشان را خوانده بوديم و ميدانستيم گرايشهاي ماركسيستي دارند. بعد هم كه علما فتوا دادند، بهكلي از آنها كناره گرفتيم.

اشاره كرديد به حبس ابد محكوم شده بوديد. چه شد آزاد شديد؟

تعداد زياد زندانيهاي سياسي در داخل و خارج از كشور پيامدهاي منفي زيادي داشت. از سوي ديگر رژيم معتقد بود همه خرابكارها را دستگير كرده است و ديگر امكان اقدام مسلحانه عليه او وجود ندارد، لذا مرا به همراه حدود 20 نفر در آذر سال 1355 و بقيه را كه حدوداً 60 نفر بودند بعداً آزاد كردند. شهيد عراقي، آقاي انواري، آقاي عسگراولادي، آقاي حيدري و عده ديگري در بهمن سال 1355 آزاد شدند.

پس از آزادي از زندان به فعاليتهاي سياسي ادامه داديد؟

خيلي كم تا وقتي كه رژيم با حركت احمقانه چاپ مقاله رشيدي مطلق در روزنامه اطلاعات در واقع تير خلاصي را به خودش زد. انقلاب هم كه پيروز شد، مسئوليتي را قبول نكردم، چون طي 13سالي كه در زندان بودم، اوضاع زندگيام بهكلي به هم ريخته بود. از سوي ديگر الحمدلله ديگران بودند و نيازي به من نبود، از جمله برادرم مرحوم حاجآقا سعيد اماني كه فعاليت ميكرد. ترجيح دادم به خانوادهام برسم.

از اينكه بهترين سالهاي زندگي خود را در زندان سپري كرديد، چه احساسي داريد؟

اگر صد بار ديگر هم به دنيا بيايم، همين راه را ميروم. اشكالات و مشكلات فراوانند، ولي واقعيت اين است كه ايران هرگز در تاريخ خود اينطور سربلند نبوده است و اينها همه به بركت خون شهدا، خون دل خوردنهاي حضرت امام و مبارزان مخلصي بود كه هنوز هم براي رضاي خدا و گمنام دارند خدمت ميكنند. امروز ايران در معادلات سياسي منطقه و كل دنيا تأثيرگذار است. در دوره شاه بدون اجازه امريكا نميتوانستيم آب بخوريم و همه چيز را اداره ميكردند. به بركت انقلاب ما امروز سرافرازيم و بايد همت كنيم مشكلات را از سر راه برداريم. براي به ثمر رسيدن اين انقلاب خونهاي زيادي ريخته شده است و افراد زيادي رنج بردهاند، بنابراين بايد قدر اين آزادي و استقلال را بدانيم.

با تشكر از فرصتي كه در اختيار ما گذاشتيد.


نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر