«فيلم اژدها وارد ميشود» يک دستگاه خرافهسنج خراب است. ماني حقيقي قدرت هنر هفتم را به خوبي ميداند، اما از اين قدرت هراسان است و به همين دليل براي باورپذيري دنياي فانتزي خود، از عناصر بيروني ياري ميجويد، زماني يک فيلم سوررئال ماهيتي ارزشمند پيدا ميکند که دنياي ساختگي خود را براي مخاطب باورپذير کند. قاب تصوير فقط براي مسحور کردن دکوپاژ نميشود، که اگر اينچنين بود، بهتر است راشهاي مستندوار طبيعت و حيات وحش را در آن پردههاي غولپيکر به نمايش در بياورند. يک اثر بايد جهاني مستقل از دنياي بيرون ايجاد کند و برخلاف تصور، هر چقدر دنياي داستان خيالي و ساختگي باشد بايد علت و معلول بيشتر ريشه دوانده باشد تا بتواند در برابر حملات و سؤالات ذهن مخاطب، ايستادگي کند، که اگر چنين بنايي ساخته نشود، مخاطب نهتنها لذت نميبرد، بلکه در حال حسرت هزينه از جيب رفته است. ماني حقيقي در فيلم اژدها وارد ميشود به باورپذيري جهان داستاني خود ايمان ندارد و به خوبي ميدانسته که هر دو دست او پوچ است، اما براي فاش نشدن، از حقه«بازي دست» استفاده کرده و در اين پيچ و تاب قصد فريب مخاطب را دارد، اما خود فريب خورده و با دستان باز بازي ميکند و به همين علت کارگردان به عناصر داستاني فيلم پشت ميکند و براي ساخت آزمايشگاه خود(البته به گفته کارگردان) مجبور به وام گرفتن از ديگران ميشود. از يکي اسم قرض ميگيرد(اژدها وارد ميشود، بروسلي)، از يکي واژه(براساس يک داستان واقعي)، از يکي کتاب(ملکوت بهرام صادقي)، از يکي شعر(اخوان ثالث)، از يکي فيلم(خشت و آينه، ابراهيم گلستان) و حتي از يک حزب بازيگر سياسي اما اين وامگيريها که در جهان فيلم ساخته نشده است، کمکي به فيلم نميکند و نشاندهنده ترس از قصهگويي در فيلم است. بياعتمادي کارگردان به عناصر داستان باعث ميشود مخاطب موسيقي پرريتم کريستف رضاعي را گوش دهد.از سوي ديگر به دليل رفت و برگشتهاي متعدد فيلم از دنياي سوررئال به دنياي رئال شخصيتها ساخته نميشود و به همين دليل مرگ يکي از کاراکترهاي اصلي فيلم هيچ حس تلخي را به مخاطب القا نميکند، اما نبايد از بازي خوب همايون غنيزاده و احسان گودرزي صرفنظر کرد (امير جديدي تنها به ژستهاي خود متکي است نه بيشتر)، اما بعد از اکران اژدها وارد ميشود گمانهزنيهاي بسياري درباره نمادهاي به کار رفته در فيلم صورت گرفت، اما بايد کمي بيشتر تأمل کرد و به اين سؤال پاسخ داد که در دنيايي که ساخته نشده است، چگونه نمادگرايي صورت ميگيرد؛ دنيايي که از پايه ويران است و حتي در قصهگويي الکن. چگونه ميتوان چنين زوايايي براي او در نظر گرفت؛ فيلمي که به گفته کارگردان «يک دستگاه خرافهسنج است» اما از نوع خراب آن و يک دستگاه خراب فقط ميتواند اطلاعات خراب هم دهد(البته در بهترين حالت)، در هر حال فيلم اژدها وارد ميشود، دوست دارد دروغي جذاب بگويد، اما غرق در فريب خود ميشود و به جاي روبهرو شدن با مخاطب دست به فرار ميزند که در اين کار هم ناموفق عمل ميکند.