کد خبر: 786310
تاریخ انتشار: ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۵ - ۱۹:۰۴
حكايت مكرر بي‌سر و ساماني‌ها و ندانم‌كاري‌ها در گفت‌وگوي «جوان» با سيروس سعدونديان
11 سال پيش خبري مبني بر راه اندازي موزه‌اي براي جانبازان توسط رسانه‌ها منتشر شد...
سمانه صادقي
موزه جانباز داغی بر دل شد11 سال پيش خبري مبني بر راه اندازي موزهاي براي جانبازان توسط رسانهها منتشر شد؛ موزهاي كه اولين گنجينه احداث شده به منظور ارائه آثار فرهنگي، هنري و تجسمي مربوط به جانبازان قلمداد ميشد و هدف از ساختش ارج نهادن به مقام پاك فداكارترين فرزندان اين آب و خاك بود. سال 79 دستور ساخت موزه جانباز از سوي فروزنده رئيس وقت بنياد مستضعفان و جانبازان صادر شد و پس از چند سالي نهايتاً در 28 ارديبهشت ماه سال 84 زمان رياست جديد بنياد مستضعفان انقلاب اسلامي، با حضور سرداران شمخاني، دهقان، استاد فرشچيان و جمعي از مسئولان وقت بنياد و جانبازان افتتاح شد اما پس از مدتي كوتاه اين مركز كه اولين اقدام در نوع خود در سطح ملي به شمار ميرفت به بهانه اينكه بنياد جانبازان مبلغ 25 ميليون تومان به اداره كل موزهها بدهكار است، تعطيل و آثارش به خزانه بنياد انتقال يافت. بر آن شديم با سيروس سعدونديان طراح و مجري موزه مذكور كه امروزه برجي به جايش در حال احداث است، در خصوص چرايي بسته و تخريب شدن اين موزه در روز جهاني موزه به گفت و گو بنشينيم.

بيست و نهم ارديبهشت در تقویم ملی موزه و میراث فرهنگی نامگذاری شده است. به همين مناسبت خدمت شما رسيديم...

چرا من؟

گويا در كار راهاندازي برخي موزههاي بنياد مستضعفان و جانبازان انقلاب اسلامي دخيل بودهايد.

بله، قدري بيش از دخيل. غالب آن موزهها را من طراحي، تأليف، اجرا و راهاندازي كردم و جز نخستين موزه، يعني «تماشاگه تاريخ»، در ساير موارد از هيچ مهندسي ياري نجستم. اما دستم يا بركت نداشت يا نمك، چون شماري از همين معدود موزهها نيز به تير غيب گرفتار آمدند و داغي شدند بر جگر اين بنده الي يوم القيامه. به هر روي موضوع مربوط به سالها پيش از اين است و تجديد خاطرهاش گرچه سهل، اما ممتنع. حكايت مكرر بيسر و سامانيها و ندانمكاريهاست، طبق معمول، در عرصات فرهنگي كشور.

سرشكانگيز است غالب اوقات، لااقل براي من، كه قريب 17 سال آزگار از عمر را بيهوده به باد دادم و جز رنجوري تن، روح و روان، فرونهادن اميد و بهبود فردا توشهاي نصيب نيامد مرا.

كدام موزهها به تير غيب گرفتار آمدند؟

اولش «تماشاگه تاريخ»، بعد «موزه آثار هنري جانبازان» بعد تبديل «موزه تنديس» علي الغفله به «پول»، بعد هم اضمحلال ساير موزهها، همچون «پول»، زمان، خودرو، خزر و طرحها و انديشههايي كه با سد سديد سكندر مقابل افتاد، به ابديت پيوست.

قصد ناراحت كردنتان نيست، كه متأسفانه شديد. از آن جمع كدام يك را بيشتر...

دوست ميداشتم؟

بله...

موزه آثار هنري جانبازان را كه به نامردمي سلوكي براي هميشه ويران شد، يعني بسته و جمع شد فردا روز افتتاح و اينك برجي كريه بر جايش نشسته است. هرگز شور و حال و شادمانگي عزيزانم، جانبازان هنرمند زرينكلك و پنجه و انديشه را از ياد نخواهيم برد. در شب افتتاح، با حضور جناب آقاي فرشچيان، سردار شمخاني، سردار دهقان و مسئولان آن زمان بنياد، جانبازان كه سادهلوحانه به شوق آمده بودند كه خداي را شكر از فردا خانهاي داريم، محض عرضه خود، محض ديدار يكديگر. من و آنان اما سخت غافل كه دست تبر دار حادثه به اختيار نيست و تنگنظريها و كوتهبينيها يكهتاز هر ميداني. حضرت فرشچيان در نطق افتتاحيهاش فرمود زيباتر از اين موزه كوچك به عالم نديده است. قصدش، مرادش، بيترديد، نه بناي موزه كه از جان تراويدن آن آثار بود كه به دست و حتي به دندان جانبازان خلق و بر لوح نشسته بود. همين معنا را نقاشي اسپانيايي كه در سفر به ايران شماري از آن آثار نظير تابلوهاي بيبديل جانباز بدري را كه به طرفهالعين با سرانگشت يا كه قاشقي از یک توده رنگ جنگلي خلق ميكرد انبوه يا انبوهه گل سرخي يا هر آن نقش يا آن ديگر نازنين كه به سبب قطع نخاع قلم به دندان ميفشرد و نگارينه نگارهها ميآفريد- را رؤيت كرد، همو نيز متذكر گرديد.

فرداي افتتاح، آن افتتاح پرشور شادمانه، به بهانهاي واهي از جانب رئيس آن زمان اداره كل موزههاي بنياد فرمان داده شد كه جميع آثار جمع، به خزانه حمل و در موزه بسته شود. بهانه مبلغ 25 ميليون بدهي بنياد جانبازان بود از جمع مخارج موزه به آن اداره كل. واهي بود اما آن بهانه، چراكه به دستور رئيس وقت بنياد، جناب فروزنده، گويا آن بدهي در زمره حسابهاي في مابين دو نهاد تسويه شده بود. آن رئيس حتي از حضور در شب افتتاح تن زد. حال آنكه چه بهتر از آنكه در حيطه اقتدار ايشان موزهاي تشكيل و در آستانه افتتاح بود، آن هم به دست سردار شمخاني و در حضور بزرگان عرصه هنر و جهاد، جانبازان هنرمند نازنين.

چرا نيامدند؟

گفتنيها كم نيست در اين سامان، من و تو كم گفتيم به قولي، كه هنوز بسياري از جايها بر همان پاشنهها ميچرخد در كه زين پيشتر ميچرخيد.

پس بگوييد تا نچرخد شايد.

عمري اگر باشد خواهم گفت يكان به يكان حكايت دلخراش آن راهاندازيها را و ناكاميهاي در پي نازل گشتهاش را. اين مصايب را به تفصيل در خاطرات خود كه عن قريب از طبع خارج شود، گفتهام جزء به جزء. وقتي نظاره ميكني حاصل جان و عمر و انديشهات به اشارهاي برچيده، بسته و نابود ميشود، آن هم به نامردميترين طريق، تنها اين شعر نيماي كبير به ذهنت خطور ميكند:

نازك آراي تن ساق گلي

كه به جان كشتم و جان دادمش آب

اي دريغا به برم ميشكنند!

گويا همين شعر حكايت ساليان سال باشد، دنيا را چه ديدي؟ شايد هم قرون و اعصار در اين ديار. لااقل تا بدانگاه كه ندانمكاري يكهتاز عرصات فرهنگي است و شماري مديران و مسئولان نه از جهنم فرهنگ.

به موزه جانباز برگرديد.

موزه جانباز داغی بر دل شدبه روي چشم.

فكر تأسيس موزه جانباز نخستين بار چگونه شكل گرفت؟

در سال 79 آقاي فروزنده رئيس بنياد مستضعفان و جانبازان، دستور تأسيس اين موزه را به اداره كل موزهها دادند. همانگونه كه ميدانيد، اداره كل موزهها زير نظر بنياد مستضعفان است. آقاي جواهري، رئيس اداره كل موزهها هم طراحي را به من محول كردند. طرح اوليه دو ماه طول كشيد كه زمينههاي اصلي را پيدا كردم و آن را ارائه دادم. بيشتر نگاه تاريخي به پيشينه جانبازي و بازتاب آن در هنر و ادبيات و فرهنگ ايران، زمينه اصلي كار قرار گرفت. براساس اين نگاه، جنگ تحميلي اگرچه در تاريخ معاصر روي داده بود، اما بستر اصلي آن واقعه عاشورا و حركتدهنده آن هم همين واقعه قلمداد شد.

چراكه اين جنگ در كل، گذشته از دفاع از سرزمين و دفاع از ارزشهاي ملي، به دفاع از ارزشهاي عاشورا برميگردد. ميدانيم كه در شبهاي عمليات، مراثي امام حسين(ع) نوعي آمادگي براي ورود به يك آستان قدسي بوده و براي رزمندگان جبههها یادایاد تداوم عاشورا. بنابراين با اين ديدگاه در نهايت به اين راهكار رسيدم كه بازتاب اين قضيه را در آثار هنرمندان معاصر، به خصوص آثار هنرمندان جانباز پيدا كنم. پس زمينه اصلي اين كار بر چند محور قرار گرفت.

پيشينه تاريخي، بازتاب اين پيشينه در آثار معاصران و سرآخر آثار هنرمندان جانباز.

با اين ذهنيت و براساس اين زمينه حدود دو سال تمام شهرستانهاي ايران را همراه آقايان «جواهري» و «مرودشتي» به دنبال آثار هنري گشتيم و هنرمندان جانباز را پيدا كرديم. آثارشان را ديديم و تعدادي از اين آثار را براي موزه انتخاب كرديم. حتي در ارديبهشت ماه سال قبل از افتتاح موزه، به مدت 10 روز نمايشگاهي از آثار گردآوري شده در ساختمان اداره كل موزهها برگزار كرديم. سپس ساختمانی در اختيار ما گذاشته شد در خیابان هفتم شهید احمد قصیركه بعد از آن به طراحي اين ساختمان پرداختم. آن زمان حدود 100 متر به اين بنا اضافه شد و تغيير كاربري داد.

با برداشتن ديوارهاي سمت خيابان، نوع معماري، به گونه ای طراحي انتخاب شد كه موزه بتواند خود را عرضه كند. بعد از آن كار طراحي و اجراي ساختمان با شتاب بيشتري پيش رفت. تمامي طرحها و تنديس و نقاشي و نردهها و شيشههاي ساختمان و... در خدمت بيان موضوع و همان زمينههاي اصلي شكل گرفته و به نوعي تداوم فرهنگ عاشورا را دنبال كرد. در نوع بيان هم، هنر مفهومي را الگو قرار داده سعي كردم اجراي آنها نو و امروزين باشد.

همزمان كار انتخاب در طراحي و ساخت اين موزه آيا اثر خاصي هم الگوي شما قرار گرفت؟

نه به آن صورت. تقريباً وقتم صرف خواندن خاطرات رزمندگان، ديدن عكس و فيلمهاي جبهه، بازديد از مناطق جنگي، ديدن مزار شهدا در شهرستانهاي مختلف و ملاقات با هنرمندان جانباز و حس كردن حال و هوايشان شد. در واقع خطوط اصلي طراحي و ساخت را از اين عوامل و عوامل تاريخي گرفتم. در معماري ساختمان با بهره‌‌گيري از شيوه و مصالح معماري سنتي ايران سعي كردم بيان و هندسهاي همساز با روز داشته باشم و اين بيان چه در معماري و چه در نقاشي و ساختن تنديسها انتخاب شد. رنگها را هم از رنگهاي غالب در كاشيهاي ايران و بناهاي مذهبي و رنگ پردهها را از رنگ پردههاي تاريخي كربلا گرفتم. دركل نگاهي ويژه به ادبيات عاشورايي به خصوص ادبيات مربوط به حضرت ابوالفضل (ع) كه سمبل جانبازي هستند، داشتم.

فاز اول اين موزه چه قسمتهايي را شامل ميشد؟

نماي بيروني و بعد حياط بود كه آن را به صورت موزه باز درآوردم. سالني هم بود كه با اتاقي كه به حضرت ابوالفضل اختصاص داشت شروع ميشد. بعد از آن نمازخانهاي كوچك و بعد يك اتاق كه با جلوههاي صوتي و نوري كار يكي از جانبازان در مورد بمباران را عرضه ميكرد. سالن نمايشي از آثار هنرمندان معاصر و هنرمندان جانباز هم بر پا بود كه آثارشان با موضوعات موزه ارتباط داشت.

آنگونه كه متوجه شدم، گويا قرار بوده اين موزه بيشتر نمايشگاه آثار هنري باشد. آيا جايي هم براي نمايش آثار غيرهنري در نظر گرفته شده بود؟

آنچه پيشتر اشاره شد مربوط به فاز اول موزه بود، مفاد و محتواي فاز دوم توسعه فيزيكي موزه و تسري آن به خيابان بود. متأسفانه فاز دوم در خیابان، در طبقه دوم و بالكن هيچگاه به مرحله اجرا نرسيد.

در فاز دوم قرار بود چه بخشهايي به موزه اضافه شود؟

در آن فاز قرار بود آثار غيرهنري جانبازان و دستاوردهاي علمي، تحصيلي و... جانبازان را در نمايشگاههاي فصلي عرضه كنيم كه محقق نشد. همچنين برنامه داشتيم كه در صورت توافق با شهرداري آثار جمعي در خيابان نيز به نمايش گذاشته شود و موزه به خيابان تسري پيدا كرده و خيابان نيز به جانباز تغيير نام يابد.

در نهايت چه آثاري در اين موزه به نمايش گذاشته شدند؟

تعدادي از آثار مربوط به واقعه جنگ و واقعه عاشورا و بقيه مربوط به هنر مدرن بود. بيشتر نقاشي و كمتر تنديس به نمايش درآمد. آثار خط هم بود كه خطوط رايج ايراني و خط نقاشي را شامل ميشد. در قسمتي مدالهاي ورزشي جانبازان نيز به نمايش گذاشته شد. نمايش فيلمنامه و فيلم هم در خصوص همين بحث قرار بود اجرايي شود. با گردآوری جمیع تزهای تحصیلی جانبازان از سراسر کشور، کتابخانه ای در خور هم تشکیل شد.

استقبال جانبازان از تأسيس چنين موزهاي در آن دوران چطور بود؟

خيلي خوب. حتي در شهرستانها و خيلي جاها از اين امر استقبال كردند. بعضيها از كمبود فرصتها در سالهاي پيش از آن و نبود امكانات در آفرينشهاي هنري گله داشتند. آن زمان مسائل مادي بيشتر اين كمبودها بود. مثلاً عكاس قطع نخاعي بود كه به خاطر مشكلات مالي دوربينش را فروخته بود، ولي آن زمان با ميل و رغبت عكسهايش را در اختيار ما گذاشت. يا عزيز جانباز ديگري در تبريز بود كه كار آرايش مزار شهيدان را انجام ميداد. ايشان يكي از غنيترين آرشيوهاي جنگ را درباره شهدا و به خصوص تفحص جمعآوري كرده بود اما براي كارهايش به خيلي از ابزارهاي اوليه نيازمند بود. كم نبودند از اين دست عزيزاني كه آمدند و كمك كردند. جانبازاني كه هنوز در حال و هواي جبههها به سر ميبردند و تمام زندگيشان را وقف به تصوير درآوردن جنگ كرده بودند. به هر حال اين موزه نتوانست ارتباط مستمر و مداومي با عزيزان جانباز داشته باشد.

بخشی از این موزه گويا به آثاری اختصاص داشته كه بازتاب واقعه عاشورا و رشادت های حضرت ابوالفضل بوده است؟

طي سفرهايي به اقصي نقاط كشور كه افتخار و توفيق باريابي به محضر جانبازان را يافتم، مهر، صفا و خلوص و صميميت ايشان چنان به روح و جانم رسوخ كرد كه با مرگ هم زدودني نيست. آموختم از ايشان كه هشت سال دفاع مقدس تداوم نهضت قدسي عاشوراي حسيني است و همين معنا و تداوم را در تمامي بناي موزه و آثاري كه به مناسبت خود ساخته و به جمع آثار گردآوري شده افزودم، لحاظ كرده و با توسل به شيوههاي تجلي در «هنر مفهومي» همين را متجلي ساختم.

با تجديد ديوار حياط موزه، قابهاي بزرگي در آن تعبيه كردم كه بنا به خوبي خود را بنماياند. به عنوان نرده و حفاظ در آن قابها، طرح شماتيك علامتهاي سينهزني را با ميلگرد ساخته و قرار دادم. ساخت اين علامتهاي شماتيك را برادر سمنانيان عهدهدار شدند كه آهن در دستان هنر آفرينش موم است. منظور تذكار اين معنا به هر رهگذر و بيننده بود كه آنچه در اينجا ميبينيد، از وراي سنت عاشوراييان است. به نشان جانبازي سپري بزرگ از مس را طراحي كردم با پنج گل هشت پر، جمعاً چهل پر به نيت اربعين حسيني، اسامي كوچك كل جانبازان كشور را استخراج و در دوايري كه چرخش كهكشان را ميماند، بر سپر حك كردم و سپر را بر سكويي گذارده، ايضاً به دو تيغه علم عاشورايي تكيه دادم. در پشت سپر، از كبوترها و آن گنجشكها نشاندم بر سكو، همانها كه بر علمهاي مرسوم نيز نصب ميشوند. اين پرندگان را سمبل مردم گرفتم كه در پناه سپر، فارغ و ايمن دانه برميچيدند.

سپر را در هشت جا به نشانه هشت سال دفاع مقدس سوراخ كردم كه در اين سوراخها مرمي گلوله مينشست. نردههاي حياط و بالكن را به صورت پرواز انبوه پرندگان اجرا كردم. در ديوار حياط يكي از زيباترين سقاخانههاي ايران را ساختم و در زيرش آبسردكني تعبيه كردم كه به يك «جام چهار قلي» منتهي ميشد. قسمت فراز سقاخانه دو ضريح داشت، درون يكي از آنها «پنجه»، در ديگري يك ويتراي از حضرت عباس(ع) گذاردم. به شما بگويم از فرداي راهاندازي سقاخانه، مردم در آنجا شمع روشن كردند و به ضريح دخيل بستند. مهم اين نيست كه آنجا تا ديروزش بنايي بود در خيابان وزرا، مهم اين است كه هر مكان را كه با نام نامي رسول اكرم(ص) و ائمه اطهار(ع) و اولاد ايشان پيوند دهي و در معرض نثار ايمان مردم و خلوص ايشان قرار گيرد، ديگر يك مكان قدسي است نه قطعهاي از خاك تهران به خيابان وزرا. متأسفانه به اين هم رحم نياوردند و چنان به سبعيت ضريح را از ريشه بركندند كه يك دوگويش هنوز به ديوار مانده بود پيش از تخريب نهايي.

نمازخانه موزه را هم به جرئت ميگويم زيباتر از هر نمازخانهاي ساختم. اينكه ميگويم «ساختم» حاشا و كلا از سر خودپسندي نبوده و نيست. جمله اين آثار خود جاري ميشدند، ذهن و دست من تنها وسيله بود. ديوار ساختمان را كه مشرف به حياط بود، يك سربا اوراق استيل ضد زنگ پوشانيده، در آن دو پنجره دايره تعبيه كردم. شيشههاي هر دو پنجره را شبيه گردش كهكشان طراحي و خانه خانه رنگي كردم كه به گرد پنجهاي در مركز ميگرديدند. در وسط دو پنجره يك علامت پنج تيغه به نيت پنج تن، تعبيه كردم و پشت علامت را با سنگ فرز همچون خورشيدي تابان با اشعههايي درخشان طرح زدم. به گرد پنجره نخست نيز با سنگ فرز گردش دواير كهكشان را نشاندم كه به خورشيد زير علم رسيده، دور دومين پنجره گشته و در نهايت به پرچم بزرگي كه در اهتزاز ترسيم شده بود، ختم ميگرديد. نشاندن اين نقوش بر استيل با سنگ فرز را نيز برادر سمنانيان عهدهدار شد. محض پيوند با فضلي ملكوتي جبههها، از جمله ابزار موجود در سنگرها، يك فقره بيل سنگر را برگزيدم و با خريد تعدادي درخور از آن، هم تنديسي چهارسويه ساختم كه ضامن بيل به تنه نخل بدل شد، سر بيل به برگ و دستهاش به نيزار، با مهره موجود در بيلها نيز شمعداني چهل شاخه ساختم به نيت اربعين و نشاندم بر دو دست گشادهرو به آسمان به حالت دعا. بر اين تنديس خيمهگاه و هفتاد و دو تن ياران حسين بن علي(ع) را در هيئت پرندگان كه بر پرچمهاي در اهتزاز فراز خيمه‌‌ها نشسته بودند، نماياندم. با كلاه خودها نيز گل لاله ساختم.

تنديسي ديگر در حياط گذاردم كه بانويي در برابر يك تنديس كه به گونه فلش به آسمان نشانه رفته بود، به نماز ايستاده بود. بين دو دست آن بانو در برابر سينهاش، شيار مابين دو دست شماي يك شمع بلند روشن را داشت. فلش به خورشيدي كه از پيوند پنجههايي برنزي بر فرازش تعبيه كرده بودم منتهي ميشد بر تمامی بدنه فلش هم زیارت عاشورا را با جوش نشاندم. این کتر را مرحوم برادر اجرتی عهده دار شد و خوب از عهده برآمد. در قسمت تحتاني فلش قفسي بود ضريحوار با بسيار قفلهاي مقفل آويخته بر آن. در قسمت مياني كه باز شيشههاي رنگي، همچون گره چينيهاي سنتي نشانده بودم، دو كلون در، زنانه و مردانه، گذاردم به دقالباب. بر فراز كلونها دو ساقه پربار گندم به نشان رويش رو به فراز ميرفت و منتهي ميشد به ضريحي ديگر كه به عوض قفل بر خود پلاكهاي رزمندگان را داشت به نشان كليد گشايش آن قفلهاي زيرين. دقالبابي كه پرسش و توسل بود و پاسخي كه در فراز به پنجههاي زرين و پلاكهاي رزمندگان منتهي ميشد.

در داخل موزه چه آثاري به نمايش گذاشته شده بود؟

حتي از در آسانسور هم نگذشته بودم. بر آن نقش موج موج آب نشاندم با اين مصرع يك نوحه حسيني كه «تشنه آب فراتم اي اجل مهلت بده» در درون موزه، حد فاصل نرده پلهها را با قوطيهاي مختلف، طرح شماتيك يك شهر را نشاندم كه در هر پيچ بر شمار نيمدايرههايي به نشانه گنبد مساجد افزوده ميشد و هر چه بالاتر ميرفت، آن شهر به واقع اسلاميتر شده بر تعداد انحناها و قوسها افزوده ميگرديد. در نهايت بر آخرين قسمت آن شهر موشكي نشسته بود. تنديسها و تابلوهاي مختلفي را طرح و اجرا كردم. حتي اتاقي كه به محض قرارگيري بيننده در درگاهش به يكباره بدل ميشد به كوچهاي منتهي به يك در و پنجره كه آژير حمله هوايي و گردش چراغ گردون آمبولانس و تشعشع نور انفجار در آن عيان ميگرديد. بر كف آن كوچه چادري بر زمين افتاده، آن سويترش دو كفش لاستيكي رها شده و نقش كف پاهايي خونين و گريزان بر زمين. جز اينها يك سمبل نيز براي جانبازان ساختم به هيئت يكي از سروهاي پلكان تخت جمشيد كه نيزهاي بر آن نشسته و از زير نيزه قطره خوني جاري بود و از فراز آن سرو زندگي پرندهاي سپيد در پرواز. سرو را با گچبري ساختم، اما با رنگهاي آب بنيان سياه به هيئت سنگ درآوردم كه جمله بينندگان آن جز سنگ، سنگي از پلكان تخت جمشيد نديدند.

محض نمايانيدن جانبازان شيميايي تنديسي ديگر ساختم، محض آزادگان، هواپيماي ساقط شده مسافربري در خليج فارس، تفحص و... هر آنچه را از جانبازان فراگرفته بودم در بستر نقاشي و تنديس نشاندم. در تابلويي با نام عبور از ميدان مين، دو شاخه گل سرخ گذاردم كه با بند پوتين به بوم متصل بودند عین دو پاي استوار در پوتين.

زان جمله اینک يادي است مرا در خاطر، آهي در سينه، بغضي در گلو، داغي بر جگر، برويد قامت كريه آن برج را نظاره كنيد.

بضاعت كشور در تجميع موزههاي متفرقه جانبازان به صورت موزهاي واحد در چه حد است؟

بضاعت كشور هر چه كه باشد در گرو يك چيز است و آن باور و ايمان است؛ باور و ايمان به اينكه برخي مسئولان باور كنند وجود و هستيشان مديون ايثار شهدا و جانبازان است. براي مملكتي كه بچههاي نازنينش ميتوانند براي دفاع از آن پيشرفتهترين موشكها و پهپادها را بسازند نبود يك وسيله بالابر در هيچ پلهاي از مبلمان شهر، شرمآور است. منظور از بالابر سازههای عجيب و غريب نيست، سازه سادهاي با يك كف فلزي و نرده و زنجير طويل دوچرخه و يك دينام. واقعاً هزينهاي نميبرد و اين مسئله تنها مربوط به بنياد جانبازان نيست. همه نهادها و ارگانها بايد در اين زمينه دست به دست هم بدهند.

ببينيد شهرداري امسال بيهيچ مناسبتي اين همه تخم مرغ در سطح شهر كاشته كه ميتواند براي توريستهاي خارجي اين باور را بهوجود آورد كه تهران شهر تخممرغهاي چرخان است! واقعاً شهرداري نميتوانست مقداري از اين هزينهها را صرف گذاشتن يك نرده كنار پلها و نصب يك بالابر براي عبور ويلچر جانبازان كند! نقل ميكردند جانبازان عزيز كه براي عبور از پلهاي بايد زمان بسياري منتظر بايستند و اغلب كسي براي كمك به آنها نيست، واقعاً اين مسئله دردناك است، به خصوص در رابطه با مسئله جانبازان كه آنقدر در موردش صحبت ميكنيم. معتقدم ديگر حرف نبايد زد، بايد حرف را فرهنگ و فرهنگ را زندگي كرد و اميدوارم يك روز اين فرهنگ عملي شود.

در خصوص امكان تجميع آثار جانبازان در يك نقطه هم بستگي دارد به نظر مسئولان ولي تاكنون خبري در خصوص تجميع آثار در يك مركز ندارم. البته ما مراكزي چون موزه دفاع مقدس و برج آزادي را داريم كه وجود همينها هم غنيمت است اما يادآور شدن جنگ با رسيدگي به جانبازان هنرمند با آنكه در يك راستاست تفاوتيهايي هم دارد. هنرمندان جانباز ما واقعاً هنرمندان تراز اولي در تمام عرصهها از نقاشي گرفته تا خط و فيلمنامه و. . . هستند.

اهميت طرح موضوع موزه جانباز در اين برهه چيست؟

اهميت طرح اين موضوع در روز جهاني موزهها اين است كه هر ساله تا ميتوانيم در اين خصوص شعار ميدهيم كه هيچ كدام نه اجرايي ميشود و نه عملي. گاهي اوقات سمينار و گاهي هم وركشاپ برگزار ميكنيم اما مسئله اصلي اين است كه موزه تعطيل كردنها را بايد ترك كرد. بياييم واقعاً به اين حوزه اهميت بدهيم. نه اينكه اگر سهميهاي آمد براي كنفرانسهاي بينالمللي بين خودمان تقسيم كنيم و در روز جهاني موزه به شعار دادن بسنده كنيم. همين موزه جانباز يك روز بعد از افتتاح از ساعت 4 بعدازظهر تا 7 شب جمع شد، توسط كساني كه در زمان تعطيلي موزه تماشاگه تاريخ دادشان به آسمان بود. باور كنيد اگر مدير بنياد جانبازان كه فرهنگ و مرامش بيشباهت به شهيد آويني نبود، وجود نداشت موزه جانباز هرگز ساخته نميشد.

واقعاً موزه تعطيل كردن يعني چي؟! گروكشي كردن درحوزه جانبازان معني ندارد. دعواي بنياد جانبازان و اداره كل موزهها سبب شد موزه جانباز بسته شود و نهايتاً اداره املاك اين ملك را بكوبد و تبديل به برج كند.

حرف ديگري در خصوص اين موزه نداريد؟

گفتني بسيار است. از فجايع هر يك از اين موزهها كه برشماردم، داستانها دارم كه خواهيد شنيد اگر مقدر باشد و عمري به دنياي من باقي. باز به ذكر ابياتي از نيما بسنده ميكنم بيان احوال را كه فرمود:

غم اين خفته چند   /    خواب در چشم ترم ميشکند

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار