کد خبر: 770878
تاریخ انتشار: ۲۴ بهمن ۱۳۹۴ - ۱۲:۰۲
«نيروهاي انقلاب، بيرون و درون زندان» در گفت‌وشنود با دكتر اسدالله بادامچيان
محمدرضا کائینی

در شرايطي كه بقایای ساواك اصل وجود شكنجه در زندان‌هاي رژيم شاه را انكار مي‌كنند، انعكاس روايت آنان كه آن فضاي مخوف را تجربه كرده‌اند، نوعي فريضه انقلابي به شمار مي‌رود. همين انگيزه ما را به سمت ثبت خاطرات جناب دكتر اسدالله بادامچيان در اين گفت‌وشنود سوق داده است. اميد آنكه مقبول افتد.

جنابعالي از چه دوره‌اي و چگونه وارد عرصه مبارزات شديد؟ مشوق شما براي ورود به اين عرصه، چه كساني بودند؟

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم. بنده در خانواده‌اي مذهبي و اهل مبارزه به دنيا آمدم و بزرگ شدم. پدربزرگم، حاج احمد اماني در نهضت مشروطيت حضور داشت و بعدها هم شديداً با رضاخان مخالف بود. حاج هاشم اماني، شهيد حاج صادق اماني و حاج هادي اماني نيز از پيشگامان مبارزات بودند. خواهرزاده بزرگم مرحوم راسخي در نهضت جنگل شركت داشت و دو سال در خانه پدربزرگم مخفي زندگي مي‌كرد! منزل مادر و مادربزرگم در محله گذرقلي پاچنار محل رفت‌و‌آمد مبارزانِ نزديك به منزل مرحوم آيت‌الله كاشاني بود. بعدها هم به كوچه آقا شيخ عبدالنبي (صديق‌الدوله) رفتيم كه دكتر غلامحسين صديقي و مرحوم كريم‌آبادي از مبارزان نهضت ملي نفت و روزنامه‌نگار در آن زندگي مي‌كردند و لذا آن كوچه هم محل رفت‌و‌آمد سياسيون و مبارزان بود. از همه اينها گذشته چهارراه سرچشمه، هميشه محل تظاهرات بود و لذا از كودكي و نوجواني با مسائل سياسي و مبارزاتي آشنا بودم و خيلي زود وارد كارهاي تشكيلاتي مبارزاتي شدم.

در نوجواني و پس از كودتاي 28 مرداد 1332، بي‌آنكه عضو نهضت آزادي شوم، تا جايي كه از يك نوجوان بر‌مي‌آيد با اين تشكيلات همكاري مي‌كردم و تا سال 1340 به اين همكاري ادامه دادم. پس از تشكيل هيئت‌هاي مؤتلفه، به شكل فعال و مؤثري با اين گروه و در عين حال با گروه‌ها و تشكيلاتي كه با رژيم شاه مبارزه مي‌كردند، همكاري مي‌كردم و سه بار به زندان افتادم.

اگر در اين بخش بر فعاليت‌هاي مبارزاتي خود در دوران 15 سال انقلاب هم مروري اجمالي داشته باشيد، مناسب خواهد بود.

پس از آنكه حكم الهي در مورد حسنعلي منصور اجرا شد، در اسفند سال 1343 توسط شهرباني دستگير و به زندان قرل‌قلعه فرستاده شدم. 57 روز آنجا و 60 روز در زندان عشرت‌آباد بودم و بعد مرا به زندان قصر فرستادند. در زندان قصر به‌شدت شكنجه‌ام دادند تا از من اعتراف بگيرند كه موفق نشدند و پس از 50 روز آزادم كردند. در سال 1344 مبارزات خود را به شكل جدي‌تري پي گرفتم. در سال 1353 دستگير شدم و مرا به كميته مشترك بردند و پنج ماه و نيم در زندان انفرادي تحت بدترين شكنجه‌ها قرار دادند. سپس مرا به زندان قصر فرستادند. مدتي در آنجا بودم و دو‌باره مرا به كميته مشترك برگرداندند و پس از مدتي به زندان اوين فرستادند. سرانجام در نيمه دوم سال 1356 آزاد شدم و مبارزاتم را دنبال كردم. در سال‌هاي 1356 و 1357 ضمن شركت در برنامه‌ريزي براي راهپيمايي‌ها و تظاهرات، مسئوليت تبليغات هم بر عهده بنده بود. در هنگام ورود امام هم عضو شوراي مركزي كميته استقبال بودم.

اشاره‌اي به سير تاريخي شكنجه در دوران پهلوي داشته باشيد. بعد از 28 مرداد، اين رويكرد چه سيري پيمود؟

بعد از كودتاي 28 مرداد، رژيم توسط ساواك براي شكنجه در زندان‌ها دست به برنامه‌ريزي زد. در آن سال‌ها زندان‌ها از گروه‌هاي مختلف پر شد. فردي به نام استوار صمدي به همراه ساقي شكنجه زندانيان را به عهده داشت. فدائيان اسلام همه عناصر و اهدافشان معلوم بود و كار مخفي نمي‌كردند. رژيم هم تا جايي كه مي‌توانست آنها را شكنجه مي‌داد. از جمله در مورد خليل طهماسبي هر چه او را كتك و شلاق زدند صدايش در‌نيامد. سرانجام او را در بشكه‌اي پر از شيشه خرده انداختند و غلتاندند! بعد بدن خون‌آلود او را بيرون مي‌كشيدند و روي زخم‌هايش نمك و شمع مذاب ‌ريختند! صمدي مي‌گفت: «موقعي كه خليل طهماسبي را از بشكه بيرون آورديم، سجده شكر به جا آورد و شروع به گفتن تكبير، حمد و تهليل كرد. به‌قدري از دستش عصباني شدم كه با لگد به او زدم و او از شدت ضعف ديگر نتوانست ذكر بگويد و برگشت و طوري نگاهم كرد كه دلم آتش گرفت!» وقتي دل جلاد به حال زنداني بسوزد، معلوم مي‌شود چه شكنجه‌هايي به او داده‌اند!

يادم هست افسران حزب توده، از جمله سرهنگ سيامك را هم خيلي شكنجه دادند، ولي فدائيان اسلام را خيلي اذيت مي‌كردند. ملي‌گراها را شكنجه نمي‌دادند، غير از دكتر فاطمي كه دربار نسبت به او كينه داشت و خيلي اذيتش كردند.

بعد از سركوب گروه‌ها پس از كودتا و تا سال 1334، فضاي زندان‌ها كمي آرام‌تر شد، چون رژيم توانسته بود به دليل ضعف كمونيست‌ها و توده‌اي‌ها، بر همه جا از جمله زندان‌ها مسلط شود. توده‌اي‌ها به صورت گروهي توبه‌نامه مي‌نوشتند و رژيم هم آنها را به صورت جزوه چاپ مي‌كرد! در اين دوره زندانيان سياسي به‌شدت زير فشار روحي بودند. بعد از قيام 15 خرداد 1342، بار ديگر زندان‌ها پر شدند و رژيم با قضيه فيضيه و پخش اعلاميه‌هاي امام خشونت زيادي به خرج مي‌داد. در آن دوران باجناقم، غلامحسين رحماني و چند نفر ديگر به خاطر اعلاميه دستگير شدند و حسابي كتك خوردند. بعد از 15 خرداد، حدود 90 نفر از روحانيون را به صورت دسته‌جمعي دستگير كردند و به زندان شهرباني بردند. البته در آنجا كسي را كتك نزدند، ولي عده زيادي را در يك اتاق جا داده بودند، به آنها غذا نمي‌دادند و اهانت مي‌كردند. روحانيون زيادي براي اينكه روحيه خود را از دست ندهند، يك مدرسه طلبگي بسيار مفيد را با مديريت شهيد مطهري و با كمك مؤثر مرحوم آقاي فلسفي راه انداختند.

از اعمال شكنجه‌هاي گوناكون در زندان‌هاي شاه، چه خاطرات وگفتني‌هايي داريد؟

قبل از پاسخ به اين سؤال، بد نيست به نكته‌اي اشاره كنم كه هيئت مؤتلفه با اينكه به شكل گسترده‌اي در سراسر كشور فعاليت مي‌كرد، اما تعداد دستگيرشده‌هاي آن از همه گروه‌ها كمتر بود! علتش هم اين بود كه به‌رغم شكنجه‌هاي زيادي كه تحمل مي‌كردند لب به اعتراف نمي‌گشودند، در حالي كه چپي‌ها با اولين كتكي كه مي‌خوردند، همه دوستانشان را لو مي‌دادند و به همين دليل به‌جاي «كمونيست» به آنها «كاميونيست» مي‌گفتند.

در زندان قزل‌قلعه شكنجه‌ها به‌قدري سنگين و سخت بودند كه بچه‌ها به مسخره مي‌گفتند: شكنجه‌هاي خركي! بعد از اينكه هولمز، رئيس CIA به ايران آمد، شكنجه‌هاي برنامه‌ريزي شده و دقيقي اجرا مي‌شد. يكي از بدترين و در عين حال مسخره‌ترين شكنجه‌هايي كه تحمل كردم اين بود كه سربازجوي قزل‌قلعه به نام كوچصفهاني بعد از اينكه يك هفته مرا حسابي شكنجه كرد، يك نوع بازجويي محترمانه را از 7 صبح تا 9 شب درباره من اعمال كرد. او در اين فاصله استراحت مي‌كرد و چاي و تنقلات مي‌خورد و گاهي هم جايش را با بازجوي ديگري عوض مي‌كرد، اما من بايد يك‌نفس جواب مي‌دادم. تمام مدت هم نگران بودم با سؤالات پي‌در‌پي بالاخره مرا كلافه و گيج كنند و يكمرتبه حرفي كه نبايد از دهانم بپرد! اين اضطراب دائمي از هر شكنجه‌اي سخت‌تر بود و سرم به‌شدت درد مي‌گرفت.

چند سال داشتيد و آيا براي تحمل شكنجه‌ها آموزش ديده بوديد؟

22 سال داشتم. خير، آموزش خاصي نديده بودم، ولي پيشاپيش مي‌دانستم مبارزه هم زندان دارد، هم تبعيد و هم احتمالاً شكنجه. من هم تمام مدت خودم را به ساده‌لوحي مي‌زدم و مي‌گفتم: سواد درست و حسابي ندارم و معني بعضي از سؤالات آنها را نمي‌فهمم! مي‌خواستند بفهمند اعلاميه كاپيتولاسيون چطور در ظرف چند ساعت در همه جا پخش شده بود، بي‌آنكه كسي گير بيفتد و مي‌پرسيدم: اين لغت كه مي‌گوييد اصلاً معني‌اش چيست؟ بندگان خدا نمي‌دانستند اساساً مسئول عمده پخش اعلاميه كاپيتولاسيون حضرت امام، خود بنده بودم!

شيوه كار مؤتلفه چگونه بود كه اعضا گير نمي‌افتادند يا كمتر گير مي‌افتادند؟

گروه‌هاي دو يا سه نفره‌اي تشكيل داده بوديم كه هر كدام يك سرتيم داشتند و كارهايشان را به سرتيم گزارش مي‌دادند. سرتيم‌ها هم گزارش نهايي را به من مي‌دادند و متوجه مي‌شدم چه كسي دستگير شده است و براي جلوگيري از افشاي شبكه اقدام مي‌كردم. شب پخش اعلاميه كاپيتولاسيون برق نداشتيم و چراغ گردسوز روشن كرده بوديم. تا ساعت دو و نيم نيمه شب بيدار بودم تا بالاخره سرتيم آمد و به من خبر داد كه همه تيم‌ها سالم برگشته‌اند. جز يكي، دو مورد اشكال خاصي پيش نيامده بود كه آن را هم بچه‌ها با زرنگي حل كرده بودند.

يكي از دلايل مهمي كه در صورت دستگيري يكي از اعضاي هيئت مؤتلفه ديگران لو نمي‌رفتند، انسجام تشكيلاتي بود. سيستم سازماندهي و نوع مديريت و ارتباطات به‌گونه‌اي بود كه اگر در يك گروه 10 نفري فردي دستگير مي‌شد، رابط بلافاصله ارتباط او را با گروه قطع مي‌كرد. هرم سازماني مؤتلفه هم طوري بود كه رژيم هيچ‌وقت نتوانست شبكه را كشف كند. مؤتلفه در عرصه مبارزات سياسي بسيار آرام حركت مي‌كرد و هيچ‌وقت هم از خودش سند و مدركي را به‌جا نمي‌گذاشت، در حالي كه مثلاً حزب ملل اسلامي دفترچه كد داشت كه وقتي به دست مأموران امنيتي افتاد، همگي به صورت دسته‌جمعي لو رفتند! اساسنامه مؤتلفه را شهيد بهشتي به شكلي تنظيم كرده بودند كه اگر به دست ساواك هم مي‌افتاد، نمي‌توانست چيزي را درباره ما اثبات كند، چون ظاهراً متعلق به يك هيئت ديني بود. يك بار چند اساسنامه را از منزل مرحوم آقاي شفيق گرفتند و ايشان گفته بود: ما براي شناخت اسلام جلسه مي‌گذاريم، اينكه جرم نيست! ظاهر اساسنامه مؤتلفه نشان مي‌داد مربوط به يك هيئت ديني است و تمام جزئيات در آن رعايت شده بود. البته تدوين اين اساسنامه تا حد زيادي مديون هوشمندي و ذكاوت شهيد بهشتي بود.

از اعضاي مؤتلفه چه كساني را و به چه دليل شكنجه‌ دادند؟

مرحوم احمد قديريان را بدجور شكنجه دادند. او اعلاميه‌ها را در دبه‌هاي روغن گذاشته بود جابه‌جا كند كه دستگيرش كردند و به‌شدت شكنجه دادند، طوري كه از پشت گردن تا كمرش بر اثر شلاق سياه شده بود! بعد از 15 خرداد مرحوم طيب حاج‌رضايي و حاج اسماعيل رضايي را خيلي شكنجه دادند. جرم مرحوم طيب اين بود كه زير بار نرفت بگويد از امام پول گرفته است تا غائله را راه بيندازد. بعد از 15 خرداد برخلاف قبل، تعداد زندانيان مذهبي زياد و فضاي زندان عوض شد، چون آنها نماز مي‌خواندند، عزاداري مي‌كردند، زيارت عاشورا مي‌خواندند و با توسل به قيام عاشورا، رژيم را زير فشار قرار مي‌دادند. انصافاً در اين زمينه مؤتلفه خيلي كار كرد. در خاطرات علم هم آمده است كه پشت اين قضايا تشكيلات پيچيده و سيستماتيكي وجود دارد و هر چه هم از آنها دستگير مي‌كنيم باز به فعاليت خود ادامه مي‌دهند. هيئت مؤتلفه در روز هفتم شهداي 15 خرداد اعلاميه‌اي را پخش كرد و نشان داد قيام 15 خرداد و تشكيلات مؤتلفه همچنان زنده هستند.

پس از اعدام منصور توسط هيئت مؤتلفه وضعيت در زندان‌ها چگونه بود؟

پس از اعدام چهار شهيد بزرگوار مؤتلفه، شهيد عراقي و مرحوم آقاي عسگراولادي را در بند عمومي دزدها و قاچاقچي‌ها زنداني كردند تا عذاب بكشند! اتفاقاً ايام محرم بود. شهيد عراقي پيشنهاد داد آنجا را سياه‌پوش كنند و عزاداري راه بيندازند. غذاي نذري پختند و مراسم عزاداري مفصلي را راه انداختند. در واقع در اين مقطع مؤتلفه زندان را اداره مي‌كرد نه حكومت! شهيد عراقي فوق‌العاده مدير و توانا بود، به همين دليل توانست با استفاده از اعتقادات قلبي زنداني‌ها به حضرت اباعبدالله‌الحسين(ع) در بند جاني‌ها و دزدها مراسم عزاداري محرم راه بيندازد.

شهيد عراقي نظارت بر آشپزخانه را هم به عهده گرفت تا به زنداني‌ها غذاي خوب بدهد. همچنين با ايجاد ارتباط با افراد بيرون از زندان، تا جايي كه مي‌توانست مشكلات زنداني‌ها و خانواده‌هايشان را حل و در واقع نوعي امدادرساني را ترويج مي‌كرد. مرحوم شيخ جواد فومني از روحانيون مؤتلفه كه مدتي در ميان اين افراد زنداني بود، هميشه مي‌گفت:«رژيم شاه بسيار احمق است! ما را بين زنداني‌هاي عادي مي‌برد كه رنج بكشيم و خبر ندارد وقتي بين آنها رفتيم متوجه شديم چه آدم‌هاي به درد بخوري هستند.» بعد هم خطاب به كساني كه به مسجد ايشان، مسجد نور در خيابان خراسان مي‌آمدند، مي‌گفت:«زنداني‌هاي آزادشده را حسابي تحويل بگيرند! درست است خالكوبي دارند و شكل خاصي حرف مي‌زنند، ولي يك تار موي سبيلشان را كه گرو مي‌گذارند، تا ته خط همراهي مي‌كنند، در حالي كه من به شما مقدس‌نماها حرفي بزنم، هزار اما و اگر مي‌آوريد و سبك و سنگين مي‌كنيد كه آيا به مصلحت هست يا نيست!»

واقعاً هم كه بعضي‌هايشان داش‌مشدي و مخلص بودند. عالم و زبان خاصي داشتند، اما در نيت‌ها و رفتارشان اخلاص خاصي وجود داشت و واقعاً از ته دل توبه مي‌كردند. آنها در دوران مبارزه هم بسيار پايمردي كردند و بعدها فرزندان بسياري از آنها به جبهه رفتند و شهيد شدند.

از چهره‌هاي شاخص و تأثيرگذار مؤتلفه در زندان نام ببريد؟

غير از شهيد عراقي كه مريدان زيادي هم در زندان داشت، آقاي عسگراولادي، آقاي هاشم اماني، آقاي حاج حيدري، شهيد لاجوردي، شهيد كچويي، آقاي عزت‌شاهي و. . . خيلي‌ها بودند. بسياري از زنداني‌هاي سياسي عارشان مي‌آمد با زنداني‌هاي عادي حرف بزنند، ولي امثال شهيد عراقي حسابي با آنها اخت مي‌شدند و حتي بريده‌هاي مؤتلفه هم رفتارهاي سخيف و متكبرانه‌ نداشتند. يكي از كارهاي تأثيرگذار مؤتلفه، تأمين داخلي زنداني‌ها بود. قبلاً غير از جيره براي هزينه‌هاي داخلي زندان كه بعضي از آنها جمعي و مشترك هم بود، هزينه‌اي پرداخت نمي‌شد و هر كسي دانگ خودش را مي‌داد. بعضي از زنداني‌ها توان پرداخت اين دانگ را نداشتند و جلوي ديگران شرمنده مي‌شدند! ما يك صندوق مشترك درست كرديم. به اين ترتيب معلوم نمي‌شد چه كسي به صندوق پول داده و چه كسي گرفته است. هر كسي هر مقدار پول داشت در صندوق مي‌ريخت. بعضي‌ها هم مثل حاج ابوالفضل توكلي كه مسئول صندوق هم بودند يا آقاي ميرفندرسكي كه وضع مالي خوبي داشتند، هر وقت صندوق پول كم مي‌آورد، در آن پول مي‌ريختند. مؤتلفه با اين نوع اقدامات نوعي فضاي برادري و دوستي اسلامي در زندان به وجود آورده و جو سنگين زندان را قابل تحمل‌تر كرده بود. اين كار باعث شد عده‌اي از زنداني‌هاي عادي هم آمدند و با ما قاطي شدند!

مشكلي پيش نمي‌آمد؟

زندانيان عادي مشكل ايجاد نمي‌كردند، ولي چپي‌ها اذيت مي‌كردند. ما ميوه‌ها و خوراكي‌هايي را كه برايمان مي‌آوردند، بين همه بدون در نظر گرفتن فكر، طبقه و تفاوت به تساوي تقسيم مي‌كرديم. چپي‌ها اعتراض مي‌كردند و مي‌گفتند:«زنداني سياسي آمده است كه در اينجا رنج بكشد و براي انقلاب كردن آماده شود، اما شما با اين كارتان باعث مي‌شويد رنج نكشند». مي‌گفتيم: «پس چرا خودتان مي‌گوييد همه چيز برايتان بياورند؟ انقلابمان براي شكم نيست و دين ما اجازه نمي‌دهد خودمان از مواهبي استفاده كنيم و بقيه را بگذاريم زجر بكشند كه به قول شما براي انقلاب كردن آماده شوند!» آدم‌هاي عجيب و غريبي بودند و خود را تافته جدا بافته مي‌دانستند. آنها دم از كمون و زندگي مشترك مي‌زدند، ولي در واقع اين مذهبي‌ها بودند كه اين فكر را به آبرومندانه‌ترين وضع اجرايي كردند.

اشاره كرديد كه به خانواده‌هاي زنداني‌ها هم رسيدگي مي‌كرديد. در اين باره هم توضيح بفرماييد.

در اين مورد به خاطره‌اي اشاره مي‌كنم. يك روز به يكي از چپي‌ها كه بسيار ناراحت بود گفتم اگر مشكلي برايش پيش آمده است به ما بگويد كه اگر بتوانيم توسط دوستان‌مان در بيرون از زندان حل كنيم. گفت: خوش به حال شما مذهبي‌ها كه مطمئن هستيد خانواده‌هايتان مراقب زن و بچه‌هايتان هستند، ولي من اينجا گرفتار شده‌ام و حتي مطمئن نيستم همسرم بتواند تاب بياورد و فرزندانم آواره نشوند! به او گفتم: به خانواده‌هايمان مي‌گوييم به خانواده‌ات رسيدگي كنند و واقعاً همين كار را كرديم.

در اينجا بايد به نكته‌اي اشاره كنم كه اين روزها هر كسي به خودش اجازه مي‌دهد درباره مبارزان آن سال‌ها قضاوت كند، در حالي كه حق و سهم ديگران را نبايد ناديده گرفت. در همه گروه‌ها افرادي بودند كه خالصانه مبارزه مي‌كردند و ما با آنكه از نظر اعتقادي با آنها اختلاف داشتيم، اما هرگز نمي‌گذاشتيم كار به رويارويي بكشد. واقعاً اسباب تأسف است گاهي چهره سخيفي، مخصوصاً در مورد زنان زنداني سياسي تصوير مي‌شود، در حالي كه زن زنداني سياسي در بين مردم حرمت داشت و كسي جرئت نمي‌كرد به آنها چپ نگاه كند. زنان سهم بسيار عمده‌اي در مبارزات داشتند.

اشاره كرديد زندان را در واقع مؤتلفه اداره مي‌كرد، نه حكومت. دراين باره از چه شيوه‌هايي استفاده مي‌شد؟

همانطور كه اشاره كردم شهيد حاج مهدي عراقي توان مديريتي فوق‌العاده بالايي داشت. او رئيس زندان را مجاب كرد اگر اداره زندان را به دست خود زنداني‌ها بدهد فوايد بي‌شماري دارد، از جمله اينكه زندان تميزتر مي‌شود، سر زنداني‌ها گرم مي‌شود و دردسر درست نمي‌كنند و هزينه‌هاي زندان كم مي‌شود. آن‌قدرها هم فهم نداشتند كه متوجه شوند با اين كارها همدلي و وحدت زنداني‌ها با هم بيشتر مي‌شود. يادم هست حاج مرتضي تجريشي را كه از داش‌مشدي‌هاي مذهبي بود با آقاي منتظري همگروه كرده بوديم. شهيد كچويي و آقاي طالقاني هم همگروه بودند و سبزي پاك مي‌كردند. من و آقاي انواري ظرف مي‌شستيم. اين همراهي‌ها باعث مي‌شد كه محبت زيادي بين زنداني‌ها به وجود بيايد و فضاي زندان قابل تحمل‌تر شود.

يكي ديگر از كارهايي كه كرده بوديم، راه انداختن كلاس‌هاي درس بود. من عربي به زبان ساده را درس مي‌دادم. جامع‌المقدمات، منطق، اصول فقه و امثال اينها هم توسط روحاني و غير‌روحاني تدريس مي‌شد. از آنجا كه در زندان جو حاكم ماركسيسم بود، روش رئاليسم جلد اول و دوم شهيد مطهري، اقتصاد ما شهيد صدر، تاريخ اسلام و آشنايي با مكاتب و تاريخ كشورهاي گوناگون را مي‌خوانديم و با هم بحث مي‌كرديم. انگليسي و مكالمه در سطح بالا هم تدريس مي‌شد. اگر كسي در زندان تن به درس خواندن مي‌داد، واقعاً وقتي بيرون مي‌آمد براي خودش عالم شده بود!

يكي ديگر از اقدامات اين بود كه خلاف بعضي از قوانين رفتار مي‌كرديم. مثلاً رژيم با برپايي نماز جماعت مخالف بود، ولي ما به‌رغم اينكه حسابي كتك مي‌خورديم، از ميدان در نمي‌رفتيم و محكم روي حرف‌مان مي‌ايستاديم. ديگري زدن محاسن بود كه هر چه تلاش مي‌كردند، باز ما مقاومت مي‌كرديم. يكي ديگر از برنامه‌هاي مؤثر، ايجاد ارتباط با ساير گروه‌ها بود. ما در بين خودمان هيچ مشكلي نداشتيم و يكدل بوديم و مي‌گفتيم و مي‌خنديم. اول كف حياط زندان سيماني بود. بيل و كلنگ گرفتيم و باغچه‌اي درست كرديم و در آن سبزي كاشتيم. وقت هواخوري ورزش و بازي مي‌كرديم و عالم خوشي داشتيم. چپي‌ها برعكس ما، دور تا دور مي‌نشستند و بغ مي‌كردند! هميشه هم به ما مي‌گفتند: مثل اينكه خيلي به شما خوش مي‌گذرد! مي‌گفتيم: چون ما به قيامت اعتقاد داريم و مي‌دانيم اجر و پاداشمان را از خدايمان مي‌گيريم!

وضعيت پس از اعلام تغيير ايدئولوژيك مجاهدان به چه صورت در‌آمد؟ ظاهرا درآن دوره صف‌بندي‌ها جدي‌تر شدند؟

در سال 1354 شهيد لاجوردي، شهيد عراقي و مرحوم آقاي عسگراولادي در افشاي واقعيت اين قضيه نقش بسيار مؤثري را ايفا كردند. بنده در كتاب «اسطوره مقاومت: شهيد لاجوردي» شرح مفصلي از اين ماجرا را نوشته‌ام. در ارديبهشت سال 1355 رژيم بسيار تلاش كرد از اين موضوع براي ايجاد تفرقه بين مذهبي‌ها، چپي‌ها و منافقين نهايت بهره‌برداري را بكند و روحانيون داخل زندان آن فتواي معروف را صادر كردند كه بين مذهبي‌ها و كمونيست‌ها خط روشني ترسيم شود. منافقين در ابتدا همراهي كردند، ولي بعد بازي‌هايشان شروع شد و مذهبي‌ها را بايكوت كردند.

استدلالشان چه بود؟

مي‌گفتند كمونيست‌ها نجس سياسي هستند نه نجس شرعي.

منظورشان چه بود؟

مي‌گفتند كسي كه اسلحه دست نگيرد و مبارزه مسلحانه نكند، نجس است. به اين ترتيب تكليف روحانيون و افرادي مثل دكتر شريعتي، بازرگان و. . . كه سال‌ها مبارزه و زندان‌هايي را تحمل كرده بودند روشن است. آنها در اين دوره وضعيت بسيار دشواري را براي ما ايجاد كردند و انواع تهمت‌ها و افتراها را به ما زدند.

قضيه تقاضاي عفو توسط سران مؤتلفه چه بود؟

علماي داخل زندان يعني حضرات آيات: آقايان منتظري، طالقاني، مهدوي‌كني و هاشمي رفسنجاني به اين نتيجه رسيدند كه مبارزات در بيرون از زندان بدون مديريت مانده است. منافقان هم كه با تغيير مواضع به‌كلي از هم پاشيده بودند. تنها تشكيلات منسجمي كه باقي مانده بود و مي‌توانست امور را اداره كند مؤتلفه بود. در نتيجه به اين نتيجه رسيدند كه اگر رژيم خواست ما تقاضاي عفو بدهيم اين كار را بكنيم. پس از ساليان سال تحمل زندان قبول اين قضيه براي همه فوق‌العاده مشكل بود، مخصوصاً شهيد عراقي به‌شدت آزرده‌خاطر بود. سرانجام قبول كرد از آبروي خود به عنوان قهرمان ملي بگذرد و به تكليف عمل كند. روز ششم بهمن بود و رژيم تصميم داشت حسابي آبروي مذهبي‌ها را ببرد و با يك نمايش ساختگي كه از تلويزيون هم پخش كرد، اين‌گونه وانمود كرد ما با رژيم ساخته‌ايم. شهيد رجايي مي‌گفت:‌«اگر آقايان علما حكم كرده‌اند بيرون برويم تكليف حكم مي‌كند اين كار را بكنيم.‌» امام فرموده بودند ريشه‌هاي جرثومه فساد سلسله پهلوي از خاك بيرون زده است و ما بايد تلاش كنيم اين شجره خبيثه را بيرون بكشيم. ما مي‌خواستيم به دستور امام كه همان حكم خدا و قرآن بود عمل كنيم و شايعه‌ها، حرف‌ها و تهمت‌ها را به جان خريديم و در واقع رژيم را فريب داديم.

و سخن آخر.

انقلاب اسلامي حاصل ايثار و جانبازي‌هاي كساني است كه مردانه در اين راه جهاد كردند. برماست كه نسل جوان را با اين پايمردي‌ها آشنا كنيم تا بداند امنيت و آرامش امروز را به چه بهايي به دست آورده است.

با تشكر از فرصتي كه در اختيار ما قرار داديد.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار