کد خبر: 770302
تاریخ انتشار: ۱۹ بهمن ۱۳۹۴ - ۲۱:۲۹
گفت‌وگوي «جوان» با ليدا هليسائي خواهر شهيدان رضا، كوروش و شهيد مدافع حرم روزبه هليسائي
سرگذشت انقلاب امام خميني(ره) و وفاداري يارانش حكايت عجيبي دارد.
صغري خيل فرهنگ

داستاني از جانفشاني‌ها، ايثارگري‌ها و گذشتن از مال و جان و فرزند و هستي تا مگر نظام اسلامي ماندگار شود و چه كسي مي‌داند ريشه‌هاي اين شجره طيبه با خون چند شهيد مستحكم شده است؟ داستان خانواده هليسائي هم از قسم همين دلدادگي‌هاست. دو فرزند اين خانواده در دوران دفاع مقدس به شهادت رسيدند و دو تن ديگر نيز جانباز شدند. اما قصه هليسائي‌ها در اينجا به پايان نرسيد! چراكه يكي از دو برادر جانباز اخيراً در دفاع از حرم اهل بيت(ع) در سوريه به شهادت رسيد تا حماسه‌سرايي اين خانواده همچنان ادامه داشته باشد. ليدا هليسائي خواهر شهيدان رضا و كوروش از شهداي دفاع مقدس و همچنين روزبه هليسائي از شهداي مدافع حرم ساعتي به گفت و گو با ما نشست تا شنواي ماجراي شنيدني اين خانواده باشيم.

خانواده شما چه جوي داشت كه ثمره آن سه شهيد و يك جانباز بود؟

ما شش برادر و سه خواهر بوديم. اهل اهواز هستيم و در آنجا زندگي مي‌كرديم. اما بنا به شرايط كاري مرحوم پدرم و مأموريت‌هايي كه داشتند، بسياري از شهرها را گشتيم. در كودكي تصور مي‌كردم كه شغل پدرمان طوري است كه بايد دائم در سفر باشد، اما مدتي بعد متوجه شدم ايشان يك فعال انقلابي است كه در جبهه ملي فعاليت مي‌كرد و همراه مصدق بود. نهايتاً سال 1343 پدر تهران را براي سكونت دائمي انتخاب كرد و ما راهي تهران شديم. بنا به شرايطي كه پدر داشت، با نام فاميلي متعددي زندگي كرديم و چند مرتبه‌اي فاميلي‌مان راعوض كرديم، اما در نهايت فاميلي هليسائي را براي خودمان انتخاب كرديم. هليسا نام روستا و طايفه ما در چهار محال و بختياري است.

پس پدرتان از مخالفان رژيم طاغوت بود، ‌كمي بيشتر از ايشان بگوييد.

مرحوم پدرم تحصيلاتش را تا فوق ديپلم ادامه داده بود و به چند زبان تسلط داشت. زندگي نسبتاً مرفهي داشتيم. پدر با همه نبودن‌هايش اجازه نمي‌داد كه به بچه‌ها سخت بگذرد، اما زحمت زيادي بر دوش مادرمان بود. تربيت 9 فرزند كار چندان ساده‌اي نبود. با اوضاع و احوال انقلاب موضع پدر هم تغيير كرد. به سمت انقلابيون و آرمان‌هاي امام خميني (ره)‌ نزديك شد. پدر فردي مؤمن و متعهد بود. در زماني كه كسي در قيد و بند حجاب نبود، پدر حساسيت و تعصبي خاص روي حجاب داشت. همه برادر‌ها و خواهرهايم نماز مي‌خواندند و روزه مي‌گرفتند و بسيار متدين بودند. خواهرم كه در حال حاضر همسر جانباز دوچشم نابينا است، بدون چادر به مدرسه نمي‌رفت و بارها و بارها هم به خاطر اين موضوع مورد آزار قرار گرفت، اما هرگز چادر را از سرش برنداشت. پدر با رژيم شاهنشاهي به مبارزه پرداخت اما ما از جزئيات مبارزات ايشان اطلاعي نداشتيم. بعد از اينكه پدر فوت كرد، تازه متوجه شديم كه چقدر از طرف رژيم شاهنشاهي مورد شكنجه و ظلم قرار گرفته‌اند. با ديدن آن صحنه‌ها داغ دلمان تازه شد. سال 1355 بود كه ما به اهواز برگشتيم و پدر در صنايع فولاد مشغول به كار شد و رياست انبار فولاد را به عهده گرفت.

از حضور برادر‌هايتان در زمان انقلاب و فعاليت‌هاي آنان برايمان بگوييد.

در زمان انقلاب برادرم رضا در تهران خدمت سربازي‌اش را مي‌گذراند كه با فرمايش امام مبني بر ترك پادگان‌ها، محل خدمتش را رها كرد و با اسلحه‌اي كه در دست داشت هر طور كه بود خودش را به اهواز رساند. وقتي به اهواز آمد، پدر از او خواست تا به تهران بازگردد و اسلحه‌اش را تحويل بدهد. رضا به تهران بازگشت و بعد از تحويل اسلحه، با پخش كتاب‌هاي امام خميني (ره)‌ و اعلاميه‌هاي ايشان وارد عرصه جديدي از فعاليت‌هاي انقلابي شد. من و برادر‌هاي ديگر هم در تظاهرات‌هاي خياباني اهواز شركت مي‌كرديم و فعاليت داشتيم.

بعد از پيروزي انقلاب اوضاع خانواده هليسائي‌ها به چه صورت بود؟!

هنوز طعم شيرين پيروزي انقلاب اسلامي بر دلمان ننشسته بود كه حمله متجاوزانه عراق عليه ايران آغاز شد. روزبه و كوروش بعد از پيروزي انقلاب ابتدا بسيجي بودند و به پايگاه‌هاي بسيج مي‌پرداختند. بعد از آن وارد سپاه پاسداران شدند. رضا هم وارد سپاه شد. اما مدتي بعد بيرون آمد و به عنوان يك نيروي داوطلب بسيجي راهي جبهه‌هاي جنگ شد. رامين برادر ديگرم هم خود را به جمع رزمنده‌ها رساند. هر چهار برادرم به جبهه رفتند. كوروش را در جبهه صادق صدا مي‌كردند. وقتي كوروش به شهادت رسيد در يكي از كتاب‌هايش نوشته شده بود: شهيد صادق هليسائي. رامين را هم عبدالله صدا مي‌كردند.

پدر و مادرتان مخالفتي در خصوص حضور چهار برادرتان در جنگ و جبهه نداشتند؟

نه پدر مخالفتي نداشتند. اصلاً شرايطي نبود كه بخواهد تعلل كند و دست روي دست بگذارد. خود من هم دوست داشتم كاري انجام دهم. دو خواهر ديگرم در فعاليت‌هاي انقلابي و جنگي حضور داشتند. خواهر كوچكم همراه با مادرم در اهواز در ستاد پشتيباني جنگ بسيار فعاليت داشت و در تهيه مواد مورد نياز رزمنده‌ها تلاش مي‌كرد. خياطي مي‌كرد، ترشي و مربا تهيه مي‌كرد و هر كاري كه از دستش برمي‌آمد انجام مي‌داد. مادر مي‌گفت من از اينجا مراقب بچه‌ها هستم. به بچه‌ها هم مي‌گفت: شما برويد بجنگيد من هواي پشت سنگر را دارم. ما يك سال بعد از آغاز جنگ به تهران آمديم و مادرم در اهواز ماند. چون دلتنگ برادرها مي‌شد.

خانم هليسائي از اولين افتخار خانواده هليسائي‌ها برايمان بگوييد؛ از شهيد رضا هليسا‌ئي.

برادرم رضا در سال 1335 در اهواز متولد شد. رضا ديپلم خودش را در رشته رياضيات گرفت. سال ۶۵ به خدمت سربازي رفت و در شهرباني مشغول به خدمت شد. در مبارزات ضد رژيم فعال بود. بعد از انقلاب هم اول وارد كميته انقلاب اسلامي شد و بعد از اولين تشكيل سپاه پاسداران لباس سبز پاسداري را بر تن كرد. برادرم قبل از ازدواج راهي جبهه شده بود. بعد از ازدواج هم باز به جبهه رفت. رضا در اواخر سال1359 در تهران ازدواج كرد. حاصل اين ازدواج دو دختر به نام‌هاي فاطمه و عطيه و يك پسر به نام مصطفي است. فرزند سوم‌شان بعد ازشهادت رضا متولد شد. همسايه‌ها به رضا مي‌گفتند رضا پاسدار. علاقه زيادي به كتاب‌هاي شهيد مطهري داشت. در سال ۶۵ در عمليات كربلاي۵ به عنوان نيروي رزمي و خط‌شكن وارد لشكر ۷ وليعصر(عج) شد و در نهايت همراه با برادر ديگرمان كوروش و با فاصله كمي از هم به شهادت رسيدند و در قطعه 29 بهشت زهرا مدفون شدند.

پس دو برادرتان در يك عمليات و همراه يكديگر شهيد شدند؟

در عمليات كربلاي5 هم رضا و هم كوروش هر دو در يك گردان بودند. رضا در مرحله دوم عمليات از ناحيه چشم تركش مي‌خورد و يك پايش هم بر اثر برخورد تركش به صورت نيمه قطع مي‌شود. صادق (كوروش) مي‌آيد و او را مي‌بيند و به عقب منتقلش مي‌كند. ولي رضا در راه به شهادت مي‌رسد. يكسري از نيروها بين خط خودمان و عراق مي‌مانند و راه را گم مي‌كنند. در منطقه كانال ماهي فرمانده گردان زخمي مي‌شود و صادق فرماندهي گردان را قبول كرده و نيروها را هدايت مي‌كند. همه بازمي‌گردند ولي از صادق خبري نمي‌شود. كمي بعد پيكر رضا به خانه برگشت، اما بچه‌هاي گردان مي‌آمدند و همه سراغ صادق را مي‌گرفتند تا اينكه هفتم رضا خبر شهادت كوروش (صادق )‌ هليسائي را هم آوردند. رضا از سال 1359 تا 1365 دائم در جبهه حضور داشت. همرزمانش اطلاع دادند كه صادق ابتدا اسير و بعد با تير خلاصي بعثيون به شهادت رسيده است. صادق 14 روز در منطقه مانده بود.

در بخش‌هايي از وصيتنامه شهيد رضا هليسائي مي‌خوانيم: «امروز انديشه ما فقط حفظ اسلام عزيز است و بر خود مي‌باليم كه به نداي حق‌طلبانه رهبرمان كه همانند نداي حسين(ع) است پاسخ گفته‌ايم و ان‌شاءالله خون ناقابل خود را نثار دين حق و مظلوميت اسلام مي‌نماييم. از همسر مهربانم مي‌خواهم در تربيت فرزندانم نهايت كوشش خود را مبذول دارد و آنها را با تعاليم اسلام و ديانت آشنا سازد تا همواره پيرو ولايت فقيه و ائمه اطهار باشند.»

و شهيد دوم خانواده ؟

كوروش (صادق )‌هليسائي، شهيد دوم خانه ما بود. برادرم كوروش 6 دي ماه 1341 متولد شد. قبل از پيروزي انقلاب در سال ۱۳۵۶در شهر اهواز، رضا و كوروش در يكي از حسينيه‌هاي شهر به همراه تعداد زيادي از انقلابيون در حالي كه پاي سخنراني آيت الله خزعلي بودند دستگير شدند و پس از چند ماه تحمل شكنجه‌هاي گوناگون از زندان آزاد شدند. آنها پس از رهايي از زندان به فعاليت‌هاي سياسي خود ادامه دادند. با پيروزي انقلاب و تشكيل سپاه، كوروش به جمع سبز‌پوشان پيوست. مدتي بعد كوروش در رشته مهندسي معماري دانشگاه شهيد بهشتي پذيرفته شد. زماني كه در دانشگاه بود خيلي دغدغه داشت كه نمازخانه و مسجد دانشگاه را فعال كند. همزمان با تحصيل در دانشگاه در مدرسه هم تدريس مي‌كرد.

كوروش سال 1360به جبهه رفت و در عمليات‌هاي مختلفي شركت كرد ولي از آنجا كه رشته تحصيلي‌اش فني و نقشه برداري بود به عنوان نيروي ثابت و فعال در واحد مهندسي- رزمي قرارگاه خاتم الانبياء در مناطق مختلف عملياتي در زمينه ساخت پل‌هاي نظامي، جاده‌هاي تداركاتي، طراحي خاكريز و بيمارستان‌ها فعاليت داشت، در نهايت در سال 1365 در عمليات كربلاي 5 همراه برادرش رضا به شهادت رسيد. كوروش در وصيتنامه‌اش نوشته بود، روي سنگ مزارش بنويسند، پاسدار دانشجو يعني من اول پاسدارم بعد دانشجو. بعد صادق داخل پرانتز كوروش.

خانم هليسائي از جانباز خانواده هليسائي برايمان بگوييد.

برادرم رامين متولد 1347 است. رامين جانبازي گمنام است كه بعد از 36 ماه حضور در جبهه و جهاد حتي به دنبال حق و حقوقش نرفت. پدر با رفتن رامين به جبهه مخالف بود. مي‌گفت سن كمي داري و نمي‌تواني از پس خودت بر بيايي. نزديكي‌هاي عيد نوروز بود كه پدر به رامين پول داد تا صبح برود و ماهي بخرد. همان شب رامين ساكش را بست و با همان پول از خانه فرار كرد. پدر دو باري رفته بود و رامين را از صف رزمندگان در حال اعزام بيرون كشيده بود. اما اين بار پدر دير رسيد. رامين را در جبهه عبدالله صدا مي‌كردند. برادرم با شهيد بهنام محمدي رفيق بود. خيلي با هم صميمي بودند. بهنام در اهواز همسايه ما بود. نوجوان بسيار جسوري بود. رامين بعد از مجروحيت به اهواز منتقل شده بود و از آنجا هم بلافاصله دوباره به جبهه بازگشته بود. رامين سه سال در جبهه حضور داشت. بعد از شهادت رضا و كوروش با شرايطي كه پيش آمده بود، رامين ديگر امكان حضور در جبهه را نداشت.

روزبه سومين برادر شما است كه به شهادت رسيد. البته اين بار در جبهه مقاومت اسلامي و دفاع از حرم اهل بيت. شهيد چطور آدمي بود؟

روزبه سومين شهيد خانواده ما بود. با تشكيل سپاه پاسداران روزبه به عضويت سپاه در آمد. با آغاز جنگ ايران و عراق در سال 1359 روزبه خودش را به صفوف رزمندگان رساند. مدتي بعد يعني در سال 1360 روزبه از ناحيه فك و صورت به شدت مجروح و در بيمارستان بستري شد. بعد از ترخيص باز به جبهه برگشت. سال 1362 باز روزبه مجروح شد. اين بار بر اثر اصابت خمپاره از ناحيه چشم راست دچار مجروحيت شديدي شد و چشم راستش را از دست داد و تمام دست و پاي روزبه پر از تركش شد. 2200تركش در بدن روزبه وجود داشت كه برخي از آنها را با ناخن‌گير بيرون مي‌آورد. تنها 200 تركش در پاي راستش بود. اما به رغم اين تركش‌ها و مجروحيت‌ها همواره روحيه بالايي داشت و قبراق و سرحال بود. روزبه حتي در دوران دفاع مقدس تا مرز شهادت رفت. در يك عمليات بر اثر اصابت تركش شهادت روزبه تأييد شد و او را در داخل نايلون پيچيدند تا به سردخانه منتقل كنند. ناگهان يكي از رزمنده‌ها متوجه عرق كردن نايلون در ناحيه روي دهان روزبه مي‌شود و با اطلاع دادن به پزشكان برادرم زنده ماند. آن زمان برادرم كوروش هم در همان منطقه حضور داشت كه به ايشان اطلاع مي‌دهند و ايشان روزبه را به بيمارستان ساسان تهران منتقل كردند. من آن زمان ازدواج كرده و در تهران ساكن بودم و براي عيادت برادرم رفتم. باورم نمي‌شد انگار او را داخل تابه روغن گذاشته و خارج كرده باشي، همه بدنش ورم كرده بود. من نتوانستم تحمل كنم و ديگر به ملاقاتش نرفتم. روزبه در نهايت در سال 1363 با 75 درصد جانبازي از ادامه حضور در جنگ تحميلي باز‌ماند اما فعاليت‌هايش را همچنان ادامه داد. نيمي از روزبه در جنگ و نيمي ديگر در سوريه آسماني شد.

‌فعاليت‌هايشان چه بود؟

روزبه فرمانده مقاومت بسيج ناحيه 6 اهواز بودند و هشت پايگاه زير نظرش فعاليت مي‌كردند. برادرم خيلي مهربان بود و چهره‌اي روحاني داشت. ايشان به تمام معنا دوست‌داشتني بود. خيلي‌ها به خاطر اخلاقش جذب بسيج شدند. مديريت خوبي داشت. روزبه بسيار ولايت‌مدار بود انقدر كه با هيچ كسي در مورد ولايت فقيه تعارف نداشت. جهاد و رزم براي روزبه هليسائي پايان نداشت، او ادامه داد تا خود را به جبهه مقاومت اسلامي رساند.

روزبه هليسائي جانباز 75 در صدي كه بعد از حضور خود در صحنه‌هاي نبرد حق عليه باطل در نهايت عشق و دلدادگي به اربابش، راهي دفاع از حرم عمه سادات شد. از جهاد و جانبازي در دفاع مقدس تا شهادت در جوار حرم حضرت زينب (س) بگوييد.

برادرم در سال 1392 براي اولين بار به سوريه اعزام شد. تا در جبهه‌اي ديگر جهاد خود را ادامه دهد. بعد از اولين اعزام براي مرخصي به كشور بازگشت و در مرحله بعد همراه با شهيد سيد مهدي موسوي اولين شهيد مدافع حرم خوزستان مجدداً به سوريه راهي شد.

در اين اعزام، روزبه و دوستانش خلأ اطلاعاتي را در يگان‌هاي مستقر احساس و با استفاده از تجربه هشت سال دفاع مقدس واحد اطلاعات را در آنجا راه‌اندازي مي‌كنند. برادرم روزها مشغول به كار مي‌شود و شب‌ها همراه همرزمانش به كار شناسايي مي‌پردازد. بعد از حضور در ميان نيروهاي تكفيري داعشي و آوردن پرچم آنها به خطوط خودي، فرماندهان را متوجه نفوذ‌پذيري مواضع تروريست‌ها مي‌كند. در نهايت پس از شناسايي‌هاي انجام شده عمليات با موفقيت انجام مي‌گيرد و پيروزي عظيمي به دست مي‌آيد، اما سيد مهدي موسوي همرزم و دوست برادرم در اين عمليات به شهادت مي‌رسد. بعد از شهادت سيد مهدي موسوي، روزبه خيلي بي‌قرار مي‌شود. در مأموريت دوم در مدت حضورش در سوريه، برادرم و همرزمان دلاورش به ساماندهي تجهيزات و پرسنل حاضر در منطقه مي‌پردازند. اما در روند اجراي كارهايشان شهيد حزباوي يكي ديگر از دوستان برادرم به شهادت مي‌رسد. كمي بعد هم تقوي‌فر ديگر همرزمش شهيد مي‌شود. بعد از شهادت دوستان برادرم او ديگر روي زمين بند نشد. ابتدا به زيارت كربلا رفت و بعد هم براي بار سوم به سوريه اعزام شد. برادرم با آن حال و هواي خوش معنوي‌اش در آخرين لحظه وداعمان حكايت از سفري بي‌بازگشت داشت. گويي لحظه موعود فرا رسيده و آماده پر كشيدن بود. در نهايت ظهر 31 فروردين ماه 1394 روزبه نيز به آنچه لياقت و آرزويش را داشت رسيد و شهيد شد. برادرم را در جبهه مقاومت اسلامي به نام محمد مي‌شناختند. روزبه هليسائي سومين شهيد‌مان بود. همه اينها نشان از ارادت او به خاندان عشق و شهادت داشت. من و همه خانواده‌مان امروز حاضريم كه رهرو خون شهيد مدافع حرممان باشيم. برادرم در غربت به خدا رسيد و آسماني شد و همچنان پيكرش مفقودالاثر است.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار