عالم جليل و مجاهد، حضرت آيتالله حاج سيد علي شفيعي(دام ظله) از عالمان شاخص شهر اهواز و پيشگامان و رهبران انقلاب اسلامي در اين شهر به شمار ميرود. از اين روي گزارش ايشان از رويدادهاي انقلاب در اين خطه، ميتواند از مستندترين روايتها در اينباره محسوب شود. آنچه پيش روي داريد، خاطرات آيتالله شفيعي از وقايع اهواز درسال 1357است. اميد آنكه مقبول افتد.
از اوايل سال 1357، اوضاع و احوال كشور بهتدريج رو به بحراني شدن ميرفت و مبارزات به اوج خود ميرسيد. تحرك عمومي مخصوصاً فعاليتهاي روحانيت، جوانان و ساير اقشار روزبهروز شدت مييافت. اطلاعيههاي حضرت امام(ره) يكي پس از ديگري به دست مبارزان ميرسيد و بهسرعت تكثير و توزيع ميشد. بعضي از اعمال و اقدامات امام(ره) به مبارزه بيشتر دامن ميزد. از باب نمونه نهي امام(ره) از پرداختن قبوض آب و برق به دولت ظالم يا مثلاً منع ايشان از برگزاري جشنهاي نيمه شعبان سال آخر انقلاب و مسائلي ديگر.
بحراني شدن اوضاع عمومي كشور و فرار شاه
علاوه بر تمام اين وقايع، امام(ره) در نيمه سال 57 از نجف اشرف خارج شد و به فرانسه هجرت كرد و از آنجا فعاليتهاي خود را به صورت دامنهدارتر و صريحتر ادامه داد. دانشجويان انجمنهاي اسلامي از امريكا، كانادا، انگلستان و ديگر كشورها به ديدار امام(ره) ميرفتند و با ايشان مصاحبه و امام(ره) برنامههاي كلي خود را در راه مبارزه با شاه براي آنان تشريح ميكردند. سرانجام روز موعود فرا رسيد و شاه به بهانه استراحت از كشور فرار كرد! بهگونهاي كه همگان گريههاي او را در پاي پلكان هواپيما به ياد دارند. او قبل از گريختن و هنگام گريز، به اندازهاي از ثروت ايران برد كه با آمار و ارقام نميتوان آن را معين كرد! به مجرد خروج شاه از كشور، مردم در اهواز اوايل شب مجسمه شاه را كه در مقابل در لشكر 92 زرهي نصب بود، به پايين كشيدند و در ديگر نقاط كشور همين وضع اجرا شد.
رويداد يورش خونين به حسينيه اعظم
صبح 27 ديماه 1357 فرا رسيد. قبل از آن جامعه روحانيت اهواز تشكيل جلسه داد و مردم را به تجمع در حسينيه اعظم اهواز دعوت كرد. منظور از اين گردهمايي بزرگ آن بود كه به مردم آگاهي داده شود كه آرامش و هوشياري كامل خود را حفظ كنند و اينكه از رفتن شاه هيچ مشكلي پيش نخواهد آمد. كارهاي شهر تقسيم ميشود و هر مسئولي وظيفه خود را انجام خواهد داد و مردم بايد مواظب و مراقب همه جوانب امور باشند. بيانيهاي هم ظاهراً در حدود 27 ماده يا بيشتر تنظيم و دستورات لازم به عموم مردم داده شد كه در تجمع حسينيه اعظم قرائت شود. خود جامعه روحانيت هم تصميم گرفت منزل يكي از افراد خود كه نزديكترين مسافت را به حسينيه اعظم داشته باشد انتخاب و به صورت دستهجمعي به طرف حسينيه اعظم حركت كنند. اين منزل متعلق به مرحوم آيتالله سيد محمدكاظم آل طيب جزايري بود كه در خيابان فيلي بين حافظ و فردوسي قرار داشت و تا حسينيه پنج دقيقه بيشتر مسافت نبود.
روز 27 ديماه 1357 يعني فرداي خروج شاه از ايران در منزل مرحوم ياد شده جمع شديم و پس از كسب اطلاع از اينكه مجلس حسينيه آماده است، به سمت آن حركت كرديم. نصف كمتر از اين راه را كه پيموديم، وجود جمعيت كه به حسينيه اعظم تا خيابان اطراف كشيده شده بود، به اندازهاي عظيم و متراكم بود كه پيشروي را براي ما مشكل كرده بود. با ديدن ما فرياد شادي و صلوات از مردم برخاست. هر چه ما جلوتر ميرفتيم، تراكم جمعيت بيشتر ميشد، گويي ما بر دوش مردم قدم ميگذاشتيم! بالاخره وارد حسينيه شديم. اين مجلس و اين شكوه و جلال، به اندازهاي با اهميت بود كه در وصف نميگنجد! بعد از آماده شدن كامل مجلس و قرائت قرآن، برنامه خواندن آن پيام آغاز شد و مقرر داشتيم آن اطلاعيه بهوسيله جناب آقاي جزايري، امام جمعه كنوني اهواز براي مردم قرائت شود كه طبيعتاً اين كار با ذكر برنامه سخنراني شروع شد، اما در آن هنگام صداها و زمزمهها و رفت و آمدهاي ابهامآميزي نيز به گوش ميرسيد و به چشم ميخورد.
پيشروي برنامهريزيشده ارتش به سوي حسينيه
افرادي از آشنايان ميآمدند و به اينجانب ميگفتند: نظاميان به سمت شهر حركت كردند. يكي ميآمد و ميگفت: نزديك شدند. يكي ميگفت: متوقف شدند و يكي ميگفت: به سمت دانشگاه رفتند! هر كسي چيزي را ميگفت. سخنران هم به سخنان خود ادامه ميداد كه ناگهان مجلس متشنج شد و مردم حركت كردند و بعضي پا به فرار گذاشتند! برخي هم به انتهاي حسينيه پناهنده ميشدند. اصل حادثه از اين قرار بود: شب قبل مجسمه شاه را از مقابل پادگان لشكر 92 زرهي و يكي ديگر را از فلكه مجسمه (فلكه شهداي فعلي) پايين كشيده بودند. اول صبح يك نفر از ارتشيان حين عبور متوجه مجسمه واژگونشده شاه شده بود. جيغ و فرياد ميكشيد و كلاه خود را برميداشت و به سر خود ميكوبيد و ديگران را به كمك ميطلبيد! كمكم ارتشيان ديگري و نيز عدهاي ديگر به او گرويدند و پيرامون مجسمه واژگونشده به عزاداري پرداختند! احتمال ميرفت اصل اين قضيه صحنهسازي باشد، زيرا همزمان با اين كار، خودروهاي نظامي و ارتشيان با ابزار و اسلحه خود از پادگان خارج شدند و به سمت شهر به حركت درآمدند. در بين راه ارتش دو دسته شده بود. يك دسته به طرف دانشگاه پيشروي كرده بودند كه در آنجا دانشگاهيان به مناسبت فرار شاه، مجلسي برپا كرده بودند و آيتالله خزعلي حاضر شد و براي آنها سخنراني كرد. نيروهاي رژيم شاه در مسير خود به جنايت و شرارت پرداختند و به هر طرف تيراندازي ميكردند تا به دانشگاه رسيدند و طبعاً آنجا را به آشوب و بلوا كشيده بودند. قسمت ديگر آنان نيز از مسير مركز شهر به سمت حسينيه اعظم پيشروي ميكردند و در بين راهِ خود، به هر سو شليك ميكردند و شيشههاي مغازهها را ميشكستند. آنها وقتي به نزديك حسينيه اعظم رسيدند كه مردم مطلع شدند و اوضاع حسينيه بهكلي به هم خورده بود. با هجوم مردم به داخل حسينيه و فرار قسمتي از مردم دستور دادم در حسينيه بسته شود و به هيچوجه باز نشود. آنان هم بهشدت فعاليت و تلاش ميكردند به داخل حسينيه هجوم بياورند و وارد شوند. گاهي الفاظ بد را به كار ميبردند و نيز گاهي خود را طرفداران ما معرفي ميكردند و ميخواستند به داخل حسينيه بيايند. به هر صورت درها بسته ماند. صداي رگبار گلوله از زمين و زمان شنيده ميشد. تانكها با شليك گلولهها رعب و وحشت به وجود ميآوردند و هليكوپترها و نيروهاي زرهي از زمين و هوا مردم را هدف قرار ميدادند. در آن لحظات مجلس حسينيه به هم خورد و علما به سوي منزلي كه در قسمت پشتي حسينيه به عنوان مهمانسراي حسينيه بود هجوم آوردند، لكن به هيچوجه اجازه ندادم حتي يك لنگه در از حسينيه باز شود.
تدبيري براي كاهش تلفات در چهارشنبه خونين اهواز
ما در آنجا زنها، دخترها، پيرمردها، پيرزنها و افراد بيپناه را به پشتبام حسينيه فرستاديم و از روي ديوارهاي بام به منازل اطراف هدايت كرديم و از آنجا به منازل خودشان ميفرستاديم. در جريان درگيريها با مردم، چند تن از ارتشيان بازداشت شدند و آنان را كتبسته به داخل حسينيه آوردند كه من يكييكي آنان را در همانجا محاكمه كردم و براي آنان پرونده تشكيل دادم و نيز از آنان تعهد گرفتم با تشكيل عنقريب حكومت اسلامي، خود را به دادگاههاي عدل انقلاب معرفي كنند و با اخذ تعهدات لازم و نشانيهاي دقيق آنان را آزاد كرديم.
كمكم تلفنها شروع شد. خانوادهها، پدران و مادران به حسينيه تلفن ميكردند و جوياي حال زنان و دختران خود ميشدند و به آنان اطمينان ميدادم و ميگفتم بهزودي به خانههايشان ميرسند و چون مرا ميشناختند، آرام و آسوده ميشدند. بالاخره روزي فراموشناشدني بود كه آن روز را چهارشنبه سياه نام نهادند. اين برنامه بخشي از آن تا بعد از ظهر و بخشي تا مغرب و شب ادامه داشت. ظهر آن روز از طرف حضرت امام راحل(ره) از پاريس به خرمشهر زنگ زده و از بعضي علماي خرمشهر اوضاع و احوال را سؤال كرده بودند و از خرمشهر با اهواز تماس گرفتند كه بهوسيله آيتالله خزعلي كه بعد از حادثه دانشگاه به حسينيه اعظم آمده بودند، با پاريس تماس گرفتند و مسائل اهواز را به اطلاع حضرت امام(ره) رسانده بودند.
ورود امام به ايران و ديدار علماي اهواز با ايشان
در آستانه ورود حضرت امام به ايران، جامعه روحانيت اهواز جلسه خود را برگزار كرد. در اين جلسه آقايان به اين نتيجه رسيدند كه حضور در مراسم استقبال در محوطه فرودگاه مهرآباد تهران و در آن درياي عظيم جمعيت، عطش علما و روحانيون اهواز را فرو نمينشاند. پس بهتر است كه صبر كنيم امام وارد شود. سپس در محل استقرار به ديدن ايشان برويم. اين كار انجام گرفت. پس از ورود امام و استقرار در مدرسه علوي خدمت ايشان پيغام داديم ما عازم تشرف به خدمت شما و عرض خيرمقدم هستيم. حضرت امام روز پانزدهم بهمنماه 1357 ساعت 7 و 30 دقيقه بعد از ظهر را براي ملاقات تعيين فرمودند. جامعه روحانيت اهواز صبح روز چهاردهم بهمن با پنج دستگاه اتومبيل سواري به طرف تهران حركت كردند. توضيح اينكه روز ورود حضرت امام 12 بهمن ماه بود. صبح روز حركت، اينجانب به صورت ناگهاني دچار آنفلوآنزا و تب و لرز شديد شدم كه به هيچوجه قادر به حركت و مسافرت نبودم، ولي نميتوانستم ماندن را تحمل كنم، بنابراين پس از چند ساعت بستري شدن طاقت نياوردم و آقايان كه حركت كردند، من آرام نماندم و بالاخره برخاستم و با تهيه وسيلهاي، به دنبال آقايان عازم تهران شديم. خوشبختانه آنان تصميم گرفته بودند شب را در خرمآباد بمانند، لذا اينجانب در خرمآباد به آنان پيوستم و فرداي آن روز كه پانزدهم بود، به طرف تهران حركت كرديم. پس از مقداري معطلي در هواي سرد زمستان و جدا شدن خودروهاي ما از همديگر كه بعضي به قم رفته بودند و برخي به سمت تهران، نهايتاً عصر آن روز وارد تهران شديم و به محل اقامت امام(ره) رفتيم.
با رسيدن به تهران و مدرسه رفاه، متوجه شديم حضرت امام(ره) تازه مهندس بازرگان را به عنوان نخستوزير دولت موقت منصوب كردند و با نصب تلويزيون مداربسته خبرنگاران داخلي و خارجي با مهندس بازرگان مصاحبه ميكردند، اما سيل جمعيت در اطراف اين ساختمان آنچنان مهيج و تكاندهنده بود كه در شرح نميگنجد! بالاخره به مدرسه علوي رفتيم و به سالن بزرگي راهنمايي شديم. با پذيرايي مختصري به عنوان شام، به امام پيغام داديم طبق وعده اكنون آماده هستيم. امام(ره) جواب دادند:«با وضعي كه اتفاق افتاده، ملاقات هفت و نيم بعد از ظهر به هفت و نيم صبح مبدل شد». به اين ترتيب آقايان پذيراييكننده ما را به طبقه فوقاني راهنمايي كردند و براي استراحت و خواب دو اتاق در اختيارمان گذاشتند. آن شب آقايان علما تصويب كردند كه اينجانب خود سخنگوي آنان در محضر امام باشم و كل مدت ملاقات 10 دقيقه باشد، مگر آنكه خود امام بخواهند بيشتر در محضر ايشان باشيم. مذاكره يك بيعت با امام(ره) و اعلام حمايت از نهضت ايشان باشد. فردا صبح از پله حياط مقر امام كه پايين رفتيم، اينجانب با دو منظره جالب مواجه شدم؛ يكي آنكه ديدم مرحوم علامه طباطبايي صاحب تفسير الميزان و مرحوم آيتاللهالعظمي شيخ هاشم آملي، پدر آقاي لاريجاني رئيس مجلس كنوني شوراي اسلامي با همديگر از ديدار امام بيرون ميآمدند. نميدانم اين دو مرجع بزرگ و اين دو پيرمرد كبيرالسن چه وقت در آن هواي سرد از قم به تهران آمده بودند كه اكنون ديدار با حضرت امام را انجام دادند و بازميگشتند؟
نكته دوم اولين اعلاميهاي بود كه به مناسبت نخستوزيري مهندس بازرگان تنظيم و تكثير شده بود و براي اولين بار به صورت رسمي از رهبر كبير انقلاب به عنوان امام خميني ياد كرده بود توزيع ميشد، مبني بر اينكه امام دولت موقت تشكيل دادند و مهندس بازرگان را به رياست آن منصوب كردند و طي اين اعلاميه مردم را به حمايت و همكاري با اين دولت جديد ترغيب و تشويق كرده بودند. به هر صورت ما را به داخل اتاق راهنمايي برده بودند.
سخنان اينجانب به نمايندگي از روحانيون اهواز در محضر امام
نخست جامعه روحانيت اهواز در محل خود مستقر و پس از لحظاتي امام(ره) وارد شدند و در جايگاه خود قرار گرفتند و با آقايان به احوالپرسي پرداختند، مخصوصاً با مرحوم آيتاللهالعظمي مروج كه از نجف ايشان را ميشناختند. بعد از معارفه مختصر، اينجانب بلافاصله برخاستم و شروع به سخن كردم و به مناسبت حال از آيه دوازدهم سوره ابراهيم(ع) كه درست مطابق با سرگذشت امام بود شروع به تلاوت كردم و بعد از حمد و ثنا آيات را به اين شرح خواندم: «بسم الله الرحمن الرحيم، وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُواْ لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّكُم مِّنْ أَرْضِنَآ أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنَا فَأَوْحَى إِلَيْهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِكَنَّ الظَّالِمِينَ* وَ لَنُسْكِنَنَّكُمُ الأَرْضَ مِن بَعْدِهِمْ ذَلِكَ لِمَنْ خَافَ مَقَامِي وَ خَافَ وَعِيدِ* وَ اسْتَفْتَحُواْ وَ خَابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ»(1)
اينقدر اين آيات كه اصل آن درباره حضرت ابراهيم(ع) و نمرود بود، منطبق با مبارزه امام بود و آنچنان امام را تحت تأثير قرار داد كه سر خود را كه پايين بود برداشت و با يك چشم به من نگاه كرد! بعد از تلاوت آيات و اعلام اينكه جامعه روحانيت اهواز براي خيرمقدم خدمت شما و اعلام بيعت و حمايت از نهضت شما اينجا آمدهاند و در استماع رهنمودهاي شما اعلام آمادگي ميكنند، به صحبت خود پايان دادم. آنگاه ضبط صوت كوچكي در مقابل امام(ره) قرار دادند و امام هم چند دقيقهاي صحبت كردند و آقايان را به ادامه مبارزه، اتحاد، اتفاق و وحدت كلمه ارشاد و راهنمايي كردند. سخنان ايشان كه تمام شد خود حضرت امام و آقايان با همديگر برخاستيم و از محضر ايشان خداحافظي كرديم و مرخص شديم و مستقيماً به سمت خوزستان و اهواز حركت كرديم. البته عكسهايي در همان مجلس گرفته شد كه بعضي از آنها موجود است. تفصيل بخشي از اين ديدار و سخنان حضرت امام(ره) در كتاب كوثر، جلد دوم و در كتاب صحيفه امام چاپ و منتشر شده است. اين حادثه روز 16 بهمن 1357 بود و بعد از آن حوادث ديگر چه در سطح كشور و چه در استان خوزستان و مركز اهواز يكي پس از ديگري رخ ميداد تا هنگامي كه منجر به آن دستور حكومت نظامي از طرف رژيم پهلوي در روز 21 بهمن صادر شد و امام راحل(ره) اطلاعيه آن را ملغي اعلام كردند و دستور دادند مردم در خيابانها بمانند و همين باعث خنثي شدن نقشه شوم دستگاه جبار پهلوي شد كه ميخواستند با ماندن مردم در خانهها بر سر مردم كودتا و مردم تهران را قتلعام كنند كه خداوند توفيقشان نداد و در صبح روز 22 بهمنماه 1357 همه چيز به نفع اسلام و مسلمين تمام شد. حكومت 2500 ساله شاهنشاهي منقرض شد و انقلاب اسلامي به پيروزي رسيد.
پينوشت در سرويس تاريخ موجود است.