اصل از اين منظر كه لايتغير است و در اغلب قريب به اتفاق موارد قابل اثبات. فقط كافي است تا صغري و كبري قضيه را در كنار هم بگذاريم تا آنچه حاصل ميشود، بشود همان منطق و اصل. به كلام منطقيون اگر موضوع و محمول با وجه اسنادي در راستاي يكديگر كشيده شوند و در عرض هم قرار بگيرند، نتيجه ناظر بر موضوع و محمول اسمش ميشود قضيه كه همان اصل است. از آنجايي كه همين اصل يكي از بنيانهاي شكلدهنده و پديدآورنده واقعيت است، بنابراين ميشود اصلي از اصول. فيلمسازي مثل رضا درميشيان كه در پرونده كارياش به احتساب فيلم اخيرش «لانتوري» يك سهضلعي را شكل داده، یک فصل مشترك در لابهلاي سكانسها و پلانهاي آثارش كه تبديل به فيلمشان كرده، قابل احصا و كشف است.
درميشيان فصل مشتركي در سهگانه آثارش تا به امروز به أينحو كان گنجانده تا بگويد ميخواهد حرفي براي گفتن داشته باشد. اين فصل مشترك در سهضلعي غیر منتظم درميشيان، نواختن جامعه و بهزعمِ متوهمِ خودمهم انگارش، حفظ وجهه و پوزيشن اپوزيسيوني است!
اين نواختن جامعه و حاكميت در آثار درميشيان گاه با تكرار جمله «عصباني نيستم» تيكگونه شخصيت اصلي يكي از آثارش كه بهزعم وي(درميشيان) به دليل حقطلبي و عدالتخواه، حاكميت او را زير بار عنوان «دانشجوي ستارهدار» برده تا قدرت، توان و پتانسيل بالقوه يا بالفعل تحرك و انقلابيگرياش را مصروف و مضمحل در به دنبال خود كشاندن غل و زنجير ستارهدار بودنش كند! از نگاه درميشيان نظام و حاكميت با دست يازيدن به حكم تلخ «خوردن فرزند خود» هرچند كامش را تلخ كرده، اما سعي كرده تا دانشجوي عدالتطلب را كه جايگاه مغز، پيشرانه و سوخت هر ملت و كشوري دارد؛ فرصت و فرجه عرضاندام پيدا نكند. درميشيان در اثر تازهترش باز هم همان پوزيشن «طغيانگر» را براي خودش در مواجهه با مخاطب تكرار كرده است.
اين نوع استمرار نگاه و ابرام يكسري كد و رمز براي مخاطبان خاص يا شايد مخاطبان آنور آبي كه اتفاقاً جشنوارههاي فيلم پررنگ و لعابي با گستره رسانهاي وسيع و جوايز و نشانهاي شواليه و... هم دارند، مخابره میكند. بعضي از سر «خود مهمانگاري» يا «ما خيلي مهم هستيم» يا «ما بيشماريم» و... به خيال پروانه شدن گرفتار پيله و خلسه نارسيست شدهاند، قدم برداشتن درميشيان در ساخت ضلع سوم آثارش با عنوان «لانتوري» را با آفرين و مرحبا، ثابت قدمي و جسارتي مثالزدني در مسير آوانگارد و اپوزيسيونياش قلمداد و تحليل كردهاند. برخي هم لانتوری را تكرار حرفهاي هيستريك و از روي عصبيت كارگرداني تعبير كردهاند كه ديگر كسي گوشي براي شنيدن اين همه غرولند ندارد. ولي واقعيت اين است كه درميشيان و ساخت آثاري كه در يك منظومه فكري قابل تعبير و ترجمان هستند، مصداق همان حرف پرتكرار فيلسوف غربي دكارت است كه براي تأييد و تصديق اصالت وجود در قامت مكتب «اگزيستانسياليستي» ميگويد «چون ميانديشم پس وجود دارم و هستم!» هرچند جمله آلبرت كامو، ديگر فيلسوف غربي را كه در زمينه تصديق اصالت وجود ميگويد، بيشتر ميتوان وصف حال آثار و تفكرات رضا درميشيان دانست، آنجا كه ميگويد «من طغيان ميكنم پس هستم.» واقعيت درميشيان و آثار سهگانهاش ذيل همين جمله اگزيستانسياليستي آلبرت كامو خودشان را جا ميدهند، چه اينكه درميشيان و ديگر همپالگيها و همفكرانش با عينيتبخشي به انگاره «من طغيان ميكنم، پس هستم» در فيلمهايشان سعي كرده و ميكنند تا نظر و رأي مخاطبان ويژه و خاص خودشان را كه به واقع جامعه هدف يا با تدقيق بيشتر، صاحبان اصلي فيلمهاي آنها هستند، جلب كنند. افرادي كه گردانندگان اصلي جشنوارههاي كن، اسكار، برلين، تورنتو، گلدن گلوب و چندين نام پرطمطراق پلشت ديگري هستند كه سياست «براندازي نرم» و وظيفه خطير «نفوذ فرهنگي» را در جوامع مسلمان و ايستادهاي همانند انقلاب اسلامي كشورمان طرحريزي كردهاند و حسب توانايي و سرسپردگي فيلمسازان معتقد به «جهان وطني» و تا بن دندان باورمند به اصل«دين افيون تودهها» تقسيم وظيفه ميكنند!
هرچند كملطفي است اگر به اين جشنوارهها و جوايز، محفلها و نشانهايي از جمله نوبل صلح، شواليه و دهها نشان پرزرق و برق، اما بيهويتكننده و خائنپرور ديگر و افرادي را كه آنها را دريافت ميكنند، اضافه نكنيم. هنرمندان و فيلمسازاني كه براي خوشايند كركسهايي با نقابهايي مثل روشنفكر، صلحطلب، آزاديخواه غربي، طرفدار مردم و عدالت حاضرند با فرياد «هنر براي هنر» و با به كار گماشتن تكنيك و تاكتيكهاي سينما، مردم، كشور و مملكتشان را به مسلخ جشنوارههاي غربي بكشانند و بر پرده نقرهاي آنها سلاخي كنند، از كساني كه به اسم مسلماني و اسلام، اين دين عزيز و مظلوم، چاقو بر حنجره مناديان اسلام ناب گذاشته و سر ميبرند، هيچ كم ندارند.