کد خبر: 768316
تاریخ انتشار: ۰۷ بهمن ۱۳۹۴ - ۲۱:۱۶
نگاهي به «شكاف» دومين تجربه فيلمسازي كيارش اسدي‌زاده
هنگامي كه كارگرداني تنها يك فيلم در كارنامه‌اش دارد، قضاوت درباره نوع نگاه و تفكرش به سينما كمي سخت است
احمد محمدتبريزي
هنگامي كه كارگرداني تنها يك فيلم در كارنامه‌اش دارد، قضاوت درباره نوع نگاه و تفكرش به سينما كمي سخت است. به روشني مشخص نيست طرز نگاه كارگردان به يك پديده اجتماعي در فيلم و سبك و سياق فيلمسازي‌اش حاصل يك اتفاق است يا بيانگر تفكر و انديشه اوست. وقتي كيارش اسدي‌زاده فيلم نخستش «گس» را ساخت براي بسياري مبهم و نامشخص بود كه آيا اسدي‌زاده در ادامه كارش باز هم در سينماي اجتماعي قدم خواهد برداشت يا تغيير سبك خواهد داد و حالا با ساخت دومين فيلمش به نام «شكاف» راحت‌تر مي‌توان درباره كارنامه كاري وي نظر داد.
اسدي‌زاده در «شكاف» همراه خود يك سؤال اساسي و مهم دارد؛ اينكه ما چه زماني براي آوردن فرزند آماده مي‌شويم و وظيفه‌ و مسئوليت‌مان در قبال اين فرزند چيست؟ فيلم با همين سؤال هم شروع مي‌شود؛ يك زوج با بازي بابك حميديان و هانيه توسلي براي بچه‌دار شدن يك راه بيشتر ندارند، به دليل بيماري زن يا بايد در يك مقطع كوتاه بچه‌اي به دنيا بياورند يا بايد براي هميشه قيد بچه‌دار شدن را بزنند. سوژه در نگاه اول ايده خوبي به نظر مي‌رسد و نشان مي‌دهد كارگردان براي ساخت فيلمش دغدغه دارد. موضوعي كه مي‌تواند دغدغه افراد بسياري باشد و خيلي‌ها در خلوتشان به اين سؤال فكر كرده باشند.
در مقابل زوجي كه براي بچه‌دار شدن مردد هستند، زوج ديگري با بازي پارسا پيروزفر و سحر دولت‌شاهي را مي‌بينيم كه با وجود داشتن بچه‌اي پنج، شش ساله زندگي‌شان در آتش اختلاف مي‌سوزد و طلاق‌شان بچه را ميان اين آتش انداخته است. بچه مثل يك توپ بيسبال مدام در ميان دست پدر و مادر و دوستانشان دست به دست مي‌شود و آخر سر بچه جانش را در ميان همين دست به دست شدن‌ها و بي‌مسئوليتي از دست مي‌دهد.
پدر و مادر كودك بدون هيچ احساس مسئوليتي نسبت به آينده فرزندشان، او را مثل يك كالا جزئي از مايملك خودشان مي‌دانند و براي تملكش، مي‌خواهند فرزند را از نعمت و محبت پدر و مادري محروم كنند. اين زوج كه بدون فكر و آمادگي بچه‌دار شده‌‌اند، حالا با خودخواهي‌شان ذره ذره فرزندشان را نابود مي‌كنند و به تباهي مي‌كشانند. حتي در زماني كه پسرشان در بيمارستان بستري است آنها دست از دعواهاي بچگانه‌شان برنمي‌دارند و جلوي در اتاق بيمارستان شروع به دعوا مي‌كنند و مرگ فرزندشان را رقم مي‌زنند و پس از مرگ، نادم و پشيمان به كرده‌هايشان فكر مي‌كنند و گريان افسوس مي‌خورند.
انگار اين نگاه به داشتن فرزند نسل به نسل گشته و حالا به نسل‌هاي جديد رسيده است. زماني كه پيمان با بازي بابك حميديان به خانه پدرش مي‌رود، پدر هم فرزند را در حد كسي كه كانال‌هاي تلويزيوني را برايش مرتب كند مي‌داند و ارزش وجودي فرزند را تا اين حد پايين مي‌آورد. حالا با وجود چنين آدم‌هايي با چنين تفكراتي در كنار زوج مردد، شك و ترديد آنها نسبت به آينده انساني كه در آينده متولد خواهد شد بيشتر و بيشتر مي‌شود و آنها نمي‌دانند پدر و مادر خوبي براي فرزندشان خواهند بود يا نه؟ در سكانس پاياني هم اين زوج همچنان بدون جواب و سردرگم هيچ پاسخ روشن و قاطعي ندارند كه به پزشك بگويند و كارگردان جواب به اين سؤال را به مخاطبانش واگذار كرده است.
 
  فيلمي بدون پيرنگ
در «شكاف» هيچ خبري از خرده پيرنگ و خرده داستان نيست و همان ايده اوليه تا پايان كش مي‌آيد و همين فيلم را كمي خسته‌كننده مي‌كند. روند يكنواخت فيلم تا سكانس‌هاي پاياني كه موجب مرگ پسربچه مي‌شود ادامه پيدا مي‌كند و از فراز و فرود و گره‌هاي ديگري در فيلم خبري نيست. حرف‌ها همان حرف‌ها و اتفاق‌ها همان اتفاق‌هاي اوليه مي‌ماند و گسترش پيدا نمي‌كند. به عبارت ديگر فيلم در عرض و در طول بسط نمي‌يابد و تا پايان همان روندي كه آغاز كرده را حفظ مي‌كند. شايد اين موضوع به سبك فيلمسازي كارگردان برگردد ولي چنين سبكي براي بيننده‌اي كه بيشتر از يك ساعت روي صندلي سينما نشسته خسته‌كننده است. به هرحال وقتي فيلم‌ ريتم كندي دارد بايد از اين ريتم كند يا براي معرفي و تحليل شخصيت‌ها يا براي بيان هرچه بهتر داستان استفاده كرد و در «شكاف» هيچ كدام از اين اتفاق‌ها نمي‌افتد. از زمان بيماري زن به عنوان گره اول و غرق شدن پسربچه در استخر به عنوان نقطه عطف فيلم تا زمان مرگ پسربچه اتفاق‌ها در حد كنش‌هاي سطحي باقي‌ مي‌ماند كه جنبه‌هاي ديگري از داستان و شخصيت‌ها را نشان نمي‌دهد. كاش اسدي‌زاده انقدر كه در تبليغ يك برند خاص از ماشين ‌لباس‌شويي، خودروي چيني و نوشابه حساسيت‌ نشان داده بود، وسواس بيشتري را هم براي فيلمنامه در نظر مي‌گرفت. بد نيست در پايان به تأثير نوع نگاه اصغر فرهادي بر سينماي اجتماعي ايران كه دامنه‌اش مثل يك شهابسنگ روي اين ژانر سنگيني مي‌كند، اشاره كنيم. پس از تماشاي بعضي فيلم‌ها ناخودآگاه اين قياس در ذهنمان شكل مي‌گيرد كه آيا كارگردان فيلمش را با الگوگيري از سينماي فرهادي ساخته است يا خير؟ جنس فيلمسازي كيارش اسدي‌زاده در «شكاف» كاملاً اين تشابه را در ذهنمان متبادر مي‌كند؛ پايان‌بندي فيلم كه از جنس همان پايان باز فرهادي است و سكانس‌هاي تعليق، سردرگمي و سر دو راهي قرار دادن بازيگران تا پايان فيلم، مشخصه‌هايي است كه نخست ما را ياد فرهادي و «جدايي نادر از سيمين» مي‌اندازد.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار