در دوران دفاع مقدس خبرنگاران و گزارشگران زيادي از رسانههاي مكتوب، شنيداري و ديداري راهي مناطق جنگي ميشدند و سعي ميكردند با نشان دادن گوشههايي از حقيقت جاري جبههها، مردم را با شرايط و عملكرد رزمندگان آشنا كنند. در اين ميان برخي خبرنگاران به دليل سبك خاص گزارشي و كاريشان خيلي زود از ديگر همكارانشان متمايز ميشدند و به چهرهاي خاص در ميان مردم تبديل ميشدند.
غلامرضا رهبر هم يكي از گزارشگراني بود كه سبك و شيوه خاصش در بيان اخبار دفاع مقدس، او را به خبرنگاري شاخص در كارش معرفي كرد. رهبر خبرنگار و گوينده راديو آبادان بود كه سال 1365 در عمليات شلمچه به شهادت رسيد و به يكي از چهرههاي ماندگار حوزه خبر دفاع مقدس تبديل شد. هيچ گزارشي از شهيد رهبر بدون ذكر آيهاي از قرآن به گوش نميرسيد. بچه فقير كوچههاي آبادان در دشوارترين شرايط جنگ، در ابريترين هواي تجاوز شهر را ترك نكرد و راديو آبادان را از نفس سينه بهارياش گرمي داد. ديالوگ ماندگار «اينجا آبادان است!» همچنان در اذهان شنوندگان باقي مانده و او براي اينكه تجاوزپيشگان موضوع برنامههاي او را بفهمند به زبان عربي ميگفت: «هنا آبادان!»
ابداع شهيد رهبر در ارائه سبك تازه براي روايت اخبار دفاع مقدس منجر به رشد و بلوغ تفكري به نام «خوننگاران جنگ» شد. او هنگامي كه جان پر مقدار بر سر آرمان و افكار خود نهاد صدها قطعه عكس و دهها حلقه فيلم به عنوان ثمرۀ دفاع مقدس بر جاي گذاشت كه امروز به منبعي غني براي آيندگان تبديل شده است.
پس از چندين سال از شهادت رهبر، انتشارات روايت فتح در مجموعه نيمه پنهان ماه زندگي اين شهيد را از منظر همسرش مورد بررسي قرار داده است. خواندن سرگذشت يك گوينده خبر كه زندگياش در راه جبهه و راديو و خانه ميگذشته قطعاً براي خوانندگان جذابيتهاي زيادي دارد و تفاوت كاري كه رهبر زمان جنگ انجام ميداده جلوههاي ديگري از جبههها را پيش روي مخاطبان ميگشايد. جلوهاي كه تا به حال كمتر به آن پرداخته شده و ناگفتههاي بسياري براي گفتن دارد.
فريبا انصاري كه در سال 1362 با غلامرضا رهبر ازدواج ميكند در اين كتاب پيوندي بين حرفه همسرش با زندگي خصوصياش برقرار ميكند و نيمنگاهي به هر دو وجه دارد. يعني خواننده هم به كار رهبر در جبهه سرك ميكشد و هم در جريان زندگي شخصياو قرار ميگيرد. اين مسئله در همان صفحات آغازين كتاب به خوبي ديده ميشود. وقتي غلامرضا براي خواستگاري ميرود و براي آشنايي بيشتر از كار همديگر سؤال ميكنند خانم انصاري چنين روايت ميكند: «آنجا بود كه فهميدم خبرنگار و گوينده راديو آبادان است، اما حركات و طرز صحبت كردنش نشان ميداد كه بايد بيشتر از يك خبرنگار تجربه داشته باشد...»
اين كتاب جمع و جور كه تعداد صفحاتش به 70 هم نميرسد سعي كرده نگاهي گذرا به دوران سه ساله ازدواج تا شهادت غلامرضا رهبر و همسرش فريبا انصاري بيندازد. كتاب در ادامه به حوادثي كه در جبهه براي غلامرضا و همكارانش اتفاق افتاده ميپردازد: «هر چه اصرار ميكردم، نميگفت كه چه جوري مجروح شده، اما بعد از چند روز كه در مجلس ختم شهيد رستگار شركت كرديم، فهميدم توي جبهه، كنار رستگار بوده. موقع فيلمبرداري تو خط مقدم، داشتند از تانكهاي سوخته عراقيها فيلمبرداري ميكردند كه گلوله آرپيجي به طرفشان شليك ميكنند و اين حادثه برايشان اتفاق افتاد. با شهادت دوستان غلامرضا، ميشد حدس زد كه روند حضور او در جبهه به شهادت ختم خواهد شد. شهيد رهبر در نوزدهم ديماه مجروح ميشود و برادر و بستگانش نميتوانند او را در هيچ بيمارستاني پيدا كنند. يك روز ميگفتند اسير شده، يك روز كسي ميگفت شهيد شده و خانوادهاش در بيخبري محض بودند: «حالت كسي را داشتم كه هديه گرانبهايي به او داده باشند و حالا گمش كرده باشد. به هر جا سر ميزدم دنبال نشاني از گمشدهام بودم.» در آخر پس از پيگيريها و جستوجوهاي فراوان، وقتي شهيد رهبر حين فيلمبرداري جراحت سنگيني برميدارد بيحال با صورتي خونين در سنگر انفرادي ميافتد. اين آخرين تصويري است كه همرزمانش از او به ياد دارند تا اينكه در 21 دي ماه سال 65 همكارانش در صداوسيما و همرزمانش بر اساس اسنادي كه به دست ميآورند و تحقيقاتي كه ميكنند به اين نتيجه ميرسند غلامرضا در منطقه عملياتي كربلاي5 به شهادت رسيده است. شهيد رهبر خبرنگاري بود كه عاشقانه و عالمانه كارش را با تمام سختيها و خطراتش انجام داد و عاقبت جانش را هم در همين راه از دست داد.