ع. م
ميگويند جواني در شهري زندگي ميكرد و از قضاي روزگار عاشق شده بود. چند سال پاي عشقش ماند و آن قدر اصرار و آمد و شد كرد تا اينكه همه مردم شهر از راز عشقش باخبر شدند. جوان براي رسيدن به معشوق از هيچ تلاشي فروگذار نبود. حتي چند بار مورد خشم ديگران قرار گرفت و كتك خورد. اما دست برنداشت و به زعم ديگران عمرش را صرف رسيدن به معشوقي كرد كه انگار او نيز با جوان بيگانگي ميكرد و خواستارش نبود.
گذشت و معشوق از آن شهر رفت. نه در ديده جوان كه او به چشم دل همه جا معشوقش را ميديد. منتها ديگر اين جوان در ظاهر آن آدم سابق نبود. زني اختيار كرد و چند سال بعد با چند بچه قد و نيم قد چسبيد به كار و زندگي و همرنگ جماعت شد. تا جايي كه ديگر كسي به او مجنون نميگفت. روزها همين طور سپري ميشدند تا خبر آوردند معشوق دوباره برگشته است. منتها كمي دورتر از شهر منزلي گزيده و خبر داده كه خواهان ديدار با عاشقش است. عاشقي كه حالا ديگر سن و سالي به هم زده و ديگر جوان نبود.
مردم تصور ميكردند كه ديگر عاشقي از سر مرد افتاده و به درخواست معشوق پاسخ منفي ميدهند. يعني فكر ميكردند او ديگر صاحب زن و بچه و زندگي است و سن و سالش ديگر رمق ماجراجويي عشقي را از او گرفته است. اما اشتباه ميكردند. بوي معشوق چنان مرد را مست كرده بود كه خيلي اين در و آن در زد تا خودش را به او برساند. يك صبح كه همه در خواب بودند، مرد اهل و عيال و خانه و زندگي و هرچيزي كه در اين دنيا داشت را گذاشت و براي هميشه رفت. . .
حكايت جوان عاشق، شباهت عجيبي به ماجراي شهادت سعيد قارلقي، از شهداي مدافع حرم دارد. سعيد متولد 1345 در محله امامزاده حسن تهران بود. در جواني 45 ماه از عمرش را صرف حضور در جبهههاي دفاع مقدس كرد تا مگر قدم به حجله معشوقي بگذارد كه شهادت نام داشت. در اين مسير سختيهاي زيادي را هم پشت سر گذاشت. چندين بار مجروح شد و چون بيشتر اوقات در جبهههاي جنگ بود، مال و اموال چنداني هم نتوانست جمع كند و زندگي سادهاي داشت.
جنگ كه تمام شد و چند سال از آن گذشت، سعيد براي تأمين مايحتاج خانوادهاش مثل خيلي از مردم چسبيد به كار و زندگي و اين طور شد كه همه فكر ميكردند او ديگر معشوقش را فراموش كرده است. اما وقتي ماجراي تعرض به حرم اهل بيت در عراق و سوريه پيش آمد، فيل سعيد دوباره ياد هندوستان كرد و چون بازنشسته بود، براي حضور در جمع مدافعان آن قدر اين در و آن در زد تا اينكه كوس رسوايي عشق قديمياش دوباره نقل محافل شد. پيگيريهاي او عاقبت نتيجه داد و منجر به اعزامش به كشور عراق شد. او رفت و تنها 28 روز بعد در سامرا و به تاريخ ششم خردادماه 94 پس از عمري شيدايي به معشوقش رسيد.