پير سپيدمويي كه امروز ما را ميهمان خاطرات شنيدني و ناگفته خويش ساخته است، اينك 91 سال دارد اما به لحاظ دل و ذهن همچنان جوان و آماده مواجهه با دشمنان دين و ميهن است.سيداسماعيل طباطبايي از فعالان نهضت ملي ايران است كه با توصيه مرحوم آيتالله سيد ابوالقاسم كاشاني در منطقه ورامين و پيشوا به فعاليتهاي گسترده و سخت ميپرداخت و همين امر نيز موجب گشت تا سالياني طولاني و به بهانهاي واهي، زندان را تجربه كند. اميد ميبريم كه انتشار اين گفتوشنود پرنكته و نظاير آن، ما را با فراز و نشيبهاي تاريخ معاصر به ويژه نهضت ملي ايران بيشتر آشنا سازد و موجب عبرتاندوزي و تجربهآموزي گردد.
با تشكر از جنابعالي به لحاظ شركت در اين گفت و شنود. قاعدتاً ورود شما به جريان نهضت ملي ايران از طريق مرحوم آيتالله كاشاني بوده است. مبدأ آشنايي شما با ايشان از چه دورهاي بود و چگونه توسعه و گسترش يافت؟
بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين. خاطرم هست بعد از ماجراي ترور شاه در بهمن 1327، ايشان به لبنان تبعيد شدند. روزي كه ميخواستند برگردند، به حاج محمود كرماني گفتم: عدهاي از جوانان شهر ورامين و پيشوا را جمع كند تا به تهران برويم و به جمع مستقبلين از ايشان بپيونديم. حاج محمود هم قبول كرد و عدهاي از جوانان را جمع كرد و به اتفاق به تهران و فرودگاه مهرآباد رفتيم. جمعيت زيادي آمده بودند و استقبال بسيار باشكوهي صورت گرفت. بعد از آنجا همراه آيتالله كاشاني تا پامنار- كه منزل ايشان بود- رفتيم. منزل يكي از تجار بازار كه ظاهراً از نزديكان آيتالله كاشاني بود، نزديك خانه ايشان بود و ما را براي ناهار دعوت كرد. ناهار را در آنجا صرف كرديم و قرار شد آقاي توتونچي ترتيب ملاقات ما را با آيتالله كاشاني بدهد. آن شب عدهاي از سياسيون هم آمدند، اما ملاقات با ايشان به روز بعد موكول شد. روز بعد خدمت آيتالله كاشاني رفتيم. از ذوق سر از پا نميشناختم و از اينكه با آن روحاني مجاهد و مرد بزرگ از نزديك آشنا ميشدم، واقعاً خوشحال بودم. آن روز يكي از بزرگترين روزهاي زندگيام بود، زيرا به راه ايشان به عنوان يك مجتهد و عالم روحاني ايمان داشتم و حاضر بودم تا پاي جان از آرمان ايشان حمايت كنم.
چگونه وارد مبارزات سياسي شديد؟
پس از ملاقات با آيتالله كاشاني، كمكم پاي من هم به منزل ايشان باز شد و در جلسات و بحثهاي سياسي آنجا شركت ميكرديم و بهتدريج با برخي از رجال سياسي از قبيل دكتر مصدق، دكتر بقايي، دكتر سپهبدي، دكتر فاطمي، خليل ملكي و ديگران آشنا شدم.
كه هر كدام سردمدار جرياني بودند. اينطور نيست؟
همينطور است. هر كدام از آنها خيال داشتند حزب و تشكيلاتي را به راه بيندازند. جبهه ملي از چندين حزب تشكيل شده بود و دكتر مصدق و دكتر بقايي و ديگران، رهبران آن بودند. گروه مجمع مسلمانان مجاهد هم، به سرپرستي شمس قناتآبادي و با نظر مستقيم آيتالله كاشاني فعاليت ميكرد.
اشاره شما به كدام مقطع است؟
دورهاي كه دكتر مصدق بعد از قتل رزمآرا و دوره كوتاه صدارت حسين علاء، نخستوزير شده بود و آيتالله كاشاني و مردم متدين از او حمايت ميكردند.
از فعاليتهاي سياسيتان گفتید. اين فعاليتها را چگونه ادامه داديد؟
چندين ماه به صورت منظم در جلسات منزل آيتالله كاشاني شركت كردم و انصافاً خيلي چيزها ياد گرفتم، مخصوصاً آراي آيتالله كاشاني بسيار برايم جالب بود و سعي ميكردم به تكتك توصيههاي ايشان عمل كنم.
ظاهراً شما در همان دوره، سرپرست شاخه حزب زحمتكشان در ورامين و پيشوا بوديد. چگونه با اين گروه آشنا شديد و سپس همكاري كرديد؟
سال 1329 بود كه يك روز دكتر بقايي همراه با عدهاي از رجال سياسي، به ديدن مرحوم آيتالله كاشاني آمدند. من قبل از آن روز هم او را ديده بودم، ولي به نام نميشناختم، همينقدر ميدانستم كه در مبارزات منتهي به ملي شدن نفت فعال بوده و به آيتالله كاشاني هم نزديك است. آن روز وقتي آقايان معرفي شدند، فهميدم او دكتر بقايي است. همين آشنايي سبب شد من با كسب اجازه از آيتالله كاشاني، در حزب زحمتكشان ثبتنام كنم. آنگاه مرا به كميته آزمايش حزب معرفي كردند و در حوزههاي آزمايشي امتحان دادم و بعد از قبولي، مسئوليت دفتر ورامين حزب را بر عهدهام گذاشتند.
با قبول اين مسئوليت، وظيفه شما چه بود؟ در آن دوره چه فعاليتهايي انجام ميداديد؟
قبل از قبولي، فعاليتم به شهر پيشوا محدود ميشد، اما بعد از قبول عضويت و شركت در شورا و علاقه و استعدادي كه از خود نشان دادم، مأمور تشكيل شعبه حزب زحمتكشان در ورامين شدم و فعاليتهاي جدي سياسيام در منطقه ورامين شروع شد. در اين مقطع حزب زحمتكشان در كنار جبهه ملي با رهبري مذهبي آيتالله كاشاني و رهبري سياسي دكتر مصدق به فعاليت خود ادامه ميداد. اين وحدت حزبي تا 30 تير 1330 بين احزاب زحمتكشان، ايران، پانايرانيسم و چند حزب ديگر كه در واقع شاكله و اساس جبهه ملي را تشكيل ميدادند، ادامه داشت. بعدها به دلايلي اين ارتباط گسسته شد كه اگر بخواهيد در ضمن گفتوگو، به آن اشاره خواهم كرد.
ويژگيهاي برجسته سياسي و اخلاقي آيتالله كاشاني از نظر شما كدامند؟چه چيز موجب شد كه شما از آن تاريخ تا هم اينك، مجذوب ايشان بوده باشيد؟
مرحوم آيتالله كاشاني، يكي از برجستهترين شخصيتهاي روحاني مجاهد و مبارز معاصر هستند كه همراه با پدرشان در جنگ عليه انگليسيها در عراق شركت داشتند و پدر ايشان مرحوم آيتالله سيد مصطفي كاشاني رهبري مبارزه را به عهده داشت. آيتالله كاشاني هم عملاً فرمانده عمليات نظامي مجاهدين عليه انگليسيها بودند. ايشان يكي از مهمترين عناصر در مبارزه عليه استعمار انگليس بودند و در واقع نخستين نبرد مسلحانه ضد استعماري در خاورميانه را اداره كردند. آثار اين مقاومت و پايداري به ايران هم كشيده شد و در جنوب ايران مبارزاتي عليه پليس جنوب كه توسط انگليسيها ايجاد شده بود، آغاز شد. لذا استعمار انگليس پس از انقلاب 1920، نتوانست حضور آيتالله كاشاني را در عراق تحمل كند.
آيتالله كاشاني به دليل هوش و استعداد زياد در سن 25 سالگي به درجه اجتهاد نائل شده بودند. خود ايشان ميگفتند در جنبش مشروطه در كنار مرحوم آخوند خراساني و در واقع مشاور ايشان بودند. حسنين هيكل، خبرنگار و نويسنده شهير مصر درباره آيتالله كاشاني نوشته است: ايشان بزرگترين رهبر شيعه از نظر مقام و نفوذ بود و برخلاف برخي علماي ديني، هر چه را كه اراده ميكرد، قاطعانه به مرحله اجرا درميآورد. وي در دورهاي كه به سياست روي آورد، به تدريج شهرتش از مرزهاي ايران گذشت و به افغانستان و عراق رسيد و رهبر مطلق همه مسلمانان و شيعيان مبارز شد. وي به دشمني با انگليس مشهور بود. اين نقلقول را از يك نويسنده بزرگ عرب آوردم تا علت ارادت و احترام عميقم به اين مرد بزرگ آشكارتر شود. ايشان از چندين مرجع بزرگ از قبيل آيات عظام آخوند خراساني، ميرزا حسين خليلي تهراني و ميرزا محمدتقي شيرازي درجه اجتهاد گرفته و سياستمداري توانا و مجتهدي مسلم بود.
از رابطه حضرت امام با آيتالله كاشاني خاطرهاي داريد؟ ظاهراً شاهد مراودات و رفتوآمدهاي اين دو بزرگوار هم بودهايد؟
حضرت امام در دوران جواني و ميانسالي، به منزل پدر خانمشان، آيتالله حاج ميرزا محمد ثقفينوري كه در كنار منزل آيتالله كاشاني در پامنار بود ميآمدند و در نتيجه بين اين دو بزرگوار ملاقاتهاي زيادي انجام شد، مخصوصاً تابستانها كه حوزه علميه قم تعطيل ميشد و حضرت امام به تهران ميآمدند، ساعات زيادي را با آيتالله كاشاني سپري ميكردند. گاهي هم شبها در مسجد پامنار به ايشان اقتدا ميكردند. امام علاقه و ارادت خاصي به آيتالله كاشاني داشتند و شجاعت ايشان را ميستودند.
از شجاعت آيتالله كاشاني بسيار گفتهاند. خاطرهاي درباره اين ويژگي ايشان داريد؟
آيتالله حاجآقا روحالله كمالوندخرمآبادي ميگفتند: آن موقعي كه آيتالله كاشاني را به قلعه فلكالافلاك خرمآباد تبعيد كردند، از فرماندار نظامي آنجا خواستم اجازه بدهد با آيتالله كاشاني ملاقات كنم و او هم قبول كرد و دو نفري نزد ايشان رفتيم. فرماندار نظامي به آيتالله كاشاني گفت:«آقا در شأن شما نيست در سياست دخالت كنيد و خود را اينطور به زحمت بيندازيد.» آيتالله كاشاني صريح گفتند: «خيلي خري!» گفتن اين حرف به يك افسر عاليرتبه ارتش مجازات مرگ داشت، اما ايشان گفت:«اگر من در سياست دخالت نكنم، چه كسي بايد دخالت كند؟» يك بار هم حضرت امام اين خاطره را در يكي از سخنرانيهاي خود در حسينيه جماران نقل كردند كه موجب خنده حضار شد!
اشاره كرديد مسئوليت حزب زحمتكشان در ورامين بر عهده شما قرار گرفت. برنامهتان در آن حزب چه بود؟
اول با عدهاي از همفكران برنامهها را تنظيم و مسئولان گروهها را در روستاها انتخاب كرديم تا از طريق آنها به شكلي منظم، برنامههايمان را براي عموم مردم، مخصوصاً كارگران كارخانههاي قند و روغن نباتي كه عده زيادي از آنها عضو حزب زحمتكشان شده بودند، بيان كنيم. اولين شعار ما «مرگ بر زورگو، ظالم و تودهاي» بود.
حزب توده در آن مقطع فعاليتهاي گستردهاي داشت. چگونه با آنها مواجه ميشديد؟
يادم هست هر روز عدهاي از دختر و پسرهاي دانشجو وابسته به كميته دانشجويي حزب توده، با سر و وضعي بسيار زننده به ورامين و دهات اطراف آن ميآمدند و براي مردم و كشاورزان حرف ميزدند و شعارهاي توخالي و مسخره حزب توده را براي آنها بيان ميكردند و توضيح ميدادند...
تأثيري هم داشت؟
خير، چون ريشههاي اعتقادي و ديني مردم ورامين بسيار محكم بود و در برابر افكار الحادي بهشدت مقاومت ميكردند. به همين دليل حزب توده در آنجا توفيقي به دست نياورد. آنها نشريه «مردم» ارگان حزب توده را مجاني بين همه پخش ميكردند و از دهقانان ميخواستند شعار «زمين مال دهقانان است و مالكين را به ده راه ندهيد!» را تكرار كنند، اما كسي به اين چيزها اعتنا نميكرد.
به هرحال، كار من به عنوان مسئول حزب زحمتكشان بسيار دشوار بود، چون بايد در دو جبهه مبارزه ميكردم. يكي روشنگري در برابر هجوم سنگين تبليغات حزب توده كه مخصوصاً فعاليت خود را روي مردم فقير متمركز كرده و بيم آن بود كه برخي به دليل فقر شديد، فريفته اين شعارها شوند و ديگر مبارزه با مالكان و اربابان كه منافع خود را در اثر تشكلهاي مردمي، از جمله فعاليتهاي ما در خطر ميديدند. آنها يك عمر عادت كرده بودند همه را نوكر و كنيز خود بدانند و از هيچ تعدي و ظلمي رويگردان نبودند و حالا برايشان سخت بود زنان و مردان ستمديده در برابر آنان قد علم كنند.
چگونه عضوگيري ميكرديد؟
دفتر حزب در منزل حاج عباس مقني جعفري قبل از ورودي بازار و كمي پايينتر از ژاندارمري قديم بود. در آنجا مستقر شديم و شروع به عضوگيري كرديم. مردم مخصوصاً جوانان استقبال زيادي كردند. من در 11 خرداد 1334 دستگير و زنداني شدم. در اين تاريخ توانسته بوديم 3 هزار تن را عضوگيري و براي آنها كارت عضويت صادر كنيم! حزب با برنامهريزي دقيق و سازماندهي منسجم فعاليت ميكرد كه متأسفانه يكي از فعالترين و خالصترين اعضاي حزب به نام حسن پازوكي در راه به دست آوردن حقوق كارگران و مبارزه با زورگويان به شهادت رسيد. در 11 خرداد سال 34 هم حسن كريمي به قتل رسيد و در نتيجه اين حوادث تلخ، شيرازه دو خانواده از هم پاشيد و بيشتر از صد خانوار متواري شدند! با زنداني شدن من، تشكيلات حزب زحمتكشان در ورامين عملاً تعطيل شد و با قتل مرحوم كريمي، حزبي كه به خاطرش آن همه زحمت كشيده بوديم، نتوانست به فعاليت خود ادامه بدهد!
عامل اصلي تعطيلي حزب در ورامين چه بود؟
مهمترين دليل كمبود افراد تحصيلكرده و آشنا به مسائل سياسي بود. مردم از نظر اقتصادي در مضيقه فراوان بودند، مالكان كشاورزان را سخت تحت فشار قرار داده بودند و حزب توده به پشتگرمي شوروي فعاليتهاي گستردهاي داشت و صراحتاً با حزب زحمت زحمتكشان مقابله ميكرد. وضع مملكت خوب نبود. درگيري دكتر مصدق و آيتالله كاشاني شروع شده و دولت سخت در مضيقه افتاده بود. هر كسي هر كاري كه دلش ميخواست ميكرد و دزدي و رشوه رواج يافته بود. از همه جا بدتر دادگستري بود كه در آن فساد و رشوه غوغا ميكرد.
در مجلس گروههاي اقليت و اكثريت، به جان هم افتاده بودند و دائماً به هم ناسزا ميگفتند! افسران حزب توده از اين فرصت استفاده و در هر جا غائلهاي را به پا ميكردند. قبلاً غائله پيشهوري در آذربايجان جمع شده بود، اما در كردستان و سيستان و بلوچستان ناامني وجود داشت. روزنامههاي مزدور، روحانيت و مخصوصاً آيتالله كاشاني را آماج توهينهاي خود قرار داده بودند و خلاصه افسار امور يكسره از دست دولت بيرون رفته بود و شبي نبود كه در تهران عدهاي كشته نشوند. به همين دليل ناچار بودم هميشه محافظ داشته باشم و جوانان مخلصي با نهايت لطف اين كار را ميكردند.
تودهايها هم از اين فرصت نهايت استفاده را بردند. اينطور نيست؟
همينطور است. آنها سعي كردند به اختلاف بين آيتالله كاشاني و دكتر مصدق دامن بزنند. البته مصدق در آن دوره به دليل خلأ متدينين و مذهبيها، به تودهايها رو داده بود و آنها هم خيلي شلتاق ميكردند. خاطرم هست آنها خانهاي را به نام «خانه صلح» در خيابان فردوسي گرفته بودند و جنايتها و خيانتهاي فراواني را در آن انجام ميدادند. آنجا مخصوصاً پاتوق پسر و دخترهاي تودهاي شده بود كه به هيچ اصلي پايبند نبودند. وضعيت اسفباري بود. از يك طرف درباريها به خوشگذراني مشغول بودند و از طرف ديگر در شرق ايران بلوچها به رهبري فردي به نام «دادشاه» با نيروهاي دولتي ميجنگيدند. ساختمان «اصل چهار» هم كه مركز جاسوسي بود و تحت عنوان كمك به مردم ايران در همه شئون زندگيشان دخالت ميكرد. دولت مركزي و در رأس آن دربار آلت دست امريكا و شوروي و انگليس بود.
نقش دكتر مصدق را در اين ميان چگونه ارزيابي ميكنيد؟
البته او هم سعي خودش را ميكرد، ولي انگليس و امريكا، عملاٌ مملكت را در دست گرفته بودند و به كمتر از اين هم راضي نميشدند كه غنایم را با كس ديگري تقسيم كنند. امريكا هم نهايت سعي خود را ميكرد كه وارد مسائل سياسي ايران شود. دكتر مصدق در دو نوبت، از مجلس اختيارات بيشتري گرفت و ميخواست رفراندوم كند، اما آيتالله كاشاني اين كار را مغاير قانون اساسي دانستند و با آن مخالفت كردند. ساير علماي بزرگ، بهخصوص آيتالله بروجردي هم با انجام رفراندوم مخالف بودند. دكتر بقايي هم با تلاشي شبانهروزي سعي داشت مانع از انجام رفراندوم شود.
شما چه كرديد؟
آيتالله كاشاني مرا خواستند و گفتند به ورامين برميگردي و همه توانت را براي مخالفت با رفراندوم به كار ميگيري و مردم را آگاه ميكني كه رأي مخالف بدهند و از هيچ چيزي هم نترسند! سريع به ورامين رفتم و فوراً افراد را جمع كردم و به حوزههاي روستاها فرستادم تا مردم را براي دادن رأي منفي به رفراندوم آماده كنند. نزديك غروب فردي به نام سيد احمد كه توسط مالكين اجير شده بود با عدهاي به اطراف منزلم آمد تا مرا از بين ببرند، اما عدهاي از جوانان با غيرت و متدين مردانه جلوي هجوم آنها را گرفتند. در هر حال با تلاش شبانهروزي و گسترده جوانان با غيرت حزب، مردم ورامين به رفراندوم رأي منفي دادند! فرداي روز انتخابات، روزنامه باختر امروز به سرپرستي دكتر فاطمي تيتر زد كه مردم ورامين آماده بودند به رفراندوم رأي مثبت بدهند، اما شخصي به اسم سيد اسماعيل طباطبايي معروف به سيد زغالي، با همكاري دار و دستهاش مانع رأي دادن مردم شد!
در ميان صحبتهايتان اشارهاي هم به خليل ملكي كرديد. آيا با او هم آشنايي داشتيد؟
بله، او را ميشناختم. در سال 1348 در زندان بودم كه خبر فوتش را شنيدم. او با دكتر بقايي بر سر ايدئولوژي حاكم بر حزب و همچنين نحوه اداره اين جريان سياسي اختلاف پيدا كرد و از حزب زحمتكشان جدا شد. او ميدانست من در ورامين نفوذ دارم، لذا مرا به تهران دعوت كرد. به باشگاهش رفتم و ديدم دخترها و پسرها قاطي هم هستند و شيشههاي آبجوي زيادي را خالي كردهاند! از من خواست با او همكاري كنم، ولي من گفتم: از نظر ايدئولوژي نميتوانم با او كنار بيايم! يك بار هم دكتر بقايي برايم پيغام داد كه قرار است حسين مكي از خارج بيايد و خوب است با عدهاي از جوانها به استقبالش برويم.
عدهاي را جمع كردم و به فرودگاه رفتيم و بعد هم او را تا ميدان 24 اسفند (انقلاب فعلي) بدرقه كرديم. بعد شنيديم خليل ملكي در نزديكي ميدان پاستور ميتينگ راه انداخته است و سخنراني ميكند. ما هم از فرصت استفاده كرديم و همراه جواناني كه از ورامين آمده بودند رفتيم و شيشههاي ماشينهاي هواداران او را كه كنار خيابان پارك شده بود، شكستيم و به اين ترتيب مخالفت خود را با بقاياي حزب توده اعلام كرديم! البته اين شيوه با منشي اخلاقي دكتر بقايي سازگار نبود و كار اشتباهي بود كه انجام داديم.
شما شهيد نواب صفوي و فدائيان اسلام را هم ديده بوديد؟ از آنها چه خاطراتي داريد؟
بله، در منزل آيتالله كاشاني چندين بار مرحوم نواب را ديدم. چند بار هم در خانه خودش با او ملاقات كردم. در زندان دادگستري بودم كه خبر اعدام نواب و يارانش را شنيدم. بعد از آزادي از زندان به من گفتند: آن شب به اين دليل مرا از زندان قصر به زندان دادگستري بردند، چون احتمال داشت مرا همراه آنها اعدام كنند و بعد بگويند اشتباه شده است! آن روزها حساسترين روزهاي پروندهام بود.
بعد از اعدام چهار تن از عاملان قتل حسنعلي منصور، دوباره مرا به زندان قصر برگرداندند. در آنجا در خدمت مرحوم آيتالله انواري، مرحوم عسگراولادي، مرحوم ابوالفضل حاجحيدري، سعيد عراقي و آقاي شهابالدين كلافچي بودم و همهشان واقعاً به من محبت داشتند، مخصوصاً روابط صميمانهاي با مرحوم آيتالله انواري برقرار كردم.
چند سال بعد آنها را به زندان شماره 3 فرستادند. در آنجا فروشگاه داشتم و مطالب محرمانه را به بيرون از زندان منتقل ميكردم و از بيرون ميگرفتم. بايد بگويم شانسي كه در زندان آوردم اين بود كه با حضرت آيتالله انواري هماتاق بودم و از محضر ايشان بهرهها بردم.
از خاطرات زندان بگوييد؟اين همه سال را در زندان چگونه تاب آورديد؟
بعد از اينكه برايم حكم ابد صادر شد، در زندان بين زندانيان و مأموران موقعيت و محبوبيت خوبي پيدا كردم، براي همين هر كسي كه زنداني ميشد، سراغ مرا ميگرفت، از جمله شهيد سرلشكر قرني. هر روز برايش از بيرون شام و ناهار ميآوردند و از من ميخواست او را همراهي كنم. در زندان فقط با من حرف ميزد. يك روز صبح به من گفت ديشب خوابي ديدهام. وقتي تعريف كرد گفتم: «مطمئن باش شاه از ايران ميرود و شما هم به شغلت برميگردي!. » گفت: «اين ديگر چه جور شوخياي است؟» گفتم: «ابداً شوخي نميكنم. حالا خواهي ديد.» بعدها همين اتفاق افتاد. البته متأسفانه ايشان عمر طولاني نداشت و توسط گروه فرقان ترور شد. رحمتالله عليه.
جنابعالي در مجموع، چند سال در زندان بوديد و كي آزاد شديد؟
من هميشه ايمان داشتم كه در زندان نميميرم و اين را به همه گفته بودم. در روز 28 اسفند سال 1348 از زندان آزاد شدم، در حالي كه پنج بار محكوم به اعدام شده بودم! براي احقاق حقوق مردم مظلوم ورامين فعاليت كردم و بسيار راضي بودم.
بعد از آزادي به ورامين برگشتيد؟
خير، دو، سه سالي در تهران كاسبي كردم و بعد به پيشوا رفتم. اوايل عدهاي به من مشكوك بودند، ولي كمكم همان روابط صميمي سابق برقرار شد.
در جريان انقلاب اسلامي چه ميكرديد؟
موقع ورود حضرت امام، همراه گروهي از مردم پيشوا در خيابان منيريه انتظامات را به عهده گرفتيم. انقلاب اسلامي در طول تاريخ پس از بعثت پيامبر(ص) نظير ندارد. يادم هست روزي كه آيتالله كاشاني از تبعيد لبنان برگشتند، فرمودند: «از روس و انگليس نترسيد، چون اينها دشمنان شناختهشده هستند.
از ايرانيها بترسيد كه شناسنامه ايراني دارند، ولي براي روس و انگليس جاسوسي ميكنند. كشور خارجي هيچوقت نميتواند ايراني را از پا دربياورد. ايراني را نيروي منافقصفت داخلي از پا درميآورد» و ديديم منافقين با اين كشور چه كردند. الان هم مشكل كشور ما، همين منافقين هستند. خداوند شر آنها را از اين كشور دور بدارد.
و سخن آخر
من فرزند شهيد و فرزند زندانم، لذا اگر خطري كشور را تهديد كند، با اينكه پير هستم با همه وجود از كشورم دفاع خواهم كرد.