شايد بتوان«پسافرجام»را محمل دلواپسيها و ترديدهايي بيشتر از دوره مذاكرات دانست، چه اينكه اين دوره، دوره عمل به تعهدات است و اين كار از زورمندان عالم كمتر برآمده است. در گفتوشنودي كه پيش رو داريد، دكتر يعقوب توكلي با اتكا به تجربيات تاريخي به بررسي اين مهم پرداخته است.
موضوع مذاكرات هستهاي، برجام و نحوه اجرايي شدن آن در حال حاضر، چالشبرانگيزترين موضوع ملي به شمار ميرود. به همين دليل مقايسه فرازهايي از آن با وقايع مشابه معاصر ايران، ميتواند درسآموز و مفيد باشد. به نظر جنابعالي وجوه افتراق و تشابه جنبش هستهاي كنوني با نهضت ملي شدن صنعت نفت كدامند؟ و از چه فرازهايي از آن نهضت، ميتوانیم براي امروز خود بهرهبرداري داشته باشيم؟
بسماللهالرحمنالرحيم. بايد گفت كه تفاوت بين اين دو حركت، بنيادي و ريشهاي است و البته در ابعادي هم به هم شبيه هستند. واقعيت اين است كه در نهضت ملي نفت، داشتيم حقوقي را از چنگ استعمار انگليس بيرون ميكشيديم كه به هيچ وجه روي آن اختياري نداشتيم. مردم مالك ذخاير و سرمايههاي زيرزميني بودند، اما سالها بود كه استعمار انگليس بر اساس قرارداد ننگين دارسي و نيز قرارداد سال 1312، اين حقوق را از ملت ايران گرفته بود و با انواع ترفندهاي سياسي و حقوقي و بينالمللي اجازه بهرهبرداري از مايملك خودمان را به خودمان نميداد! بعد هم كه توانستيم نفت را ملي كنيم، آنچه را كه به دست آورده بوديم، به يكباره در قرارداد كنسرسيوم از دست داديم و رهبران نهضت ملي نفت زنداني و مخالفان دستگير يا اعدام شدند. در اين يورش چپ، راست، اسلامگرا و كمونيست فرقي نداشتند و همه دچار اين سرنوشت شدند و پس از آن امريكاييها بر تمام ابعاد سياسي، اقتصادي و حتي فرهنگي ما سلطه پيدا كردند.
اما در نهضت هستهاي ما مالك حق و حقوق خود هستيم و ضرورت ندارد چيزي را از چنگ استعمار بيرون بياوريم. ما فقط ميخواهيم از حقي كه با تلاش و زحمت خود به دست آوردهايم، بهرهبرداري كنيم و چون اين توانايي، قدرت غرب، بهويژه امريكا را به چالش ميكشد، با تمام قوا در برابر ما صفآرايي كردهاند. غربيها سهمي در كسب تواناييهاي هستهاي ما ندارند و ما همه دانش و تأسيسات هستهاي را با اتكا به استعداد و توانايي داخلي خود به دست آوردهايم و ابداً ربطي به غرب ندارد. وضعيت سياسي و فرهنگي ما با دوران نهضت نفت تفاوت بنيادين دارد. در آن دوره، ما كاملاً يك كشور استعمارزده بوديم كه غرب گلوي اقتصادي ما، يعني نفت را چسبيده بود، اما امروز كشور مستقل و تأثيرگذاري هستيم و ميخواهيم از قدرتي كه خودمان آن را به وجود آوردهايم استفاده كنيم، قدرتي كه برخلاف نفت به هيچوجه و از هيچ بعدي ربطي به منافع غرب ندارد.
بين تعامل دكتر مصدق و دولت فعلي با غرب چه تفاوتها و تشابهاتي ميبينيد؟ با توجه به اينكه برخي در داخل، نسبت به اين مقايسه اشتياق فراواني نشان ميدهند.
اگر تاريخ با دقت و هوشمندي مورد مطالعه و بررسي قرار گيرد، بسيار عبرتآموز است و بهوسيله آن ميتوان از اشتباهات مكرر جلوگيري كرد. دكتر مصدق در قضيه 28 مرداد بر اين باور بود كه اگر مقاومت كند، مردم از بين خواهند رفت كه البته استدلال غلطي بود، چون پس از آن هم عده زيادي كشته شدند و هم مشكلاتي براي كشور پيش آمد كه پيش از آن كسي تصورش را هم نميكرد. از همه دردناكتر، از دست رفتن استقلال سياسي كشور و سرسپردگي محض رژيم پهلوي بود. نهضت ملي نفت تجربه فوقالعاده موفقي از همبستگي اقشار گوناگون و مقاومت بيبديل در برابر استكبار بود كه متأسفانه نتايج آن با بيتدبيري از دست رفت. تلاش انگليس براي ايجاد تفرقه در بين رهبران نهضت و به تبع آنها در ميان اقشار مردم، پاشنه آشيل نهضت ملي نفت بود كه هرگز نبايد مورد غفلت قرار بگيرد. همان ترفندي كه استكبار جهاني در حال حاضر هم بهشدت در پي آن است و دامن زدن به تفاوتهاي نگرشي شيعه و سني و تفاوتهاي قومي مليتي يكي از ابزارهاي ايجاد آن است. استعمار انگليس توانست با اين حربه، نهضت ملي نفت را به شكست بكشاند و براي سه دهه كشور ما را عرصه تاخت و تاز استعمار قرار دهد.
ماهيت طبقاتي رئيس دولت هم عليالقاعده در شكست نهضت ملي بيتأثير نبايد بوده باشد. اينطور نيست؟
قطعاً همينطور است. دكتر مصدق متعلق به خاندان قاجار و داراي خوي و خصلت اشرافي بود و لذا نميتوان از او توقع مقاومت و پايداري در برابر استعمار را داشت.
براي اين تحليل مصاديقي را هم ذكر ميكنيد؟
مثلاً دكتر مصدق، مكرراً با شركتهاي امريكايي و انگليسي از در مصالحه وارد شد كه بينتيجه بود. با لرد استوكس انگليسي توافق حاصل شد كه سهم ايران و انگليس از منافع ايران مساوي باشد كه آيتالله كاشاني و مردم اعتراض كردند. بعد دكتر مصدق در امريكا با جورج مكگي دموكرات كه در آن مقطع وزير امور خارجه امريكا بود، وارد مذاكره ميشود و امريكاييها قبول ميكنند كه 50 ميليون دلار به ايران وام بدهند. البته مفاد مذاكره توسط داماد دكتر مصدق، متين دفتري لو ميرود و دولت انگليس از طريق او از اين توافق مطلع ميشود و جلوي كار را ميگيرد، در نتيجه امريكاييها زير قولشان ميزنند.
بنابراين تركيب و ماهيت دولت دكتر مصدق نشان ميدهد قرار نبود توسط دولت مقاومتي صورت بگيرد و به هر قيمت ممكن بر سر استيفاي حقوق ملت بايستد. حضور دائمي متين دفتري در هيئتهاي مذاكرهكننده، نشان ميدهد انگلستان بدون واسطه در امور كشور حضور و مداخله داشته است. در دوران نهضت ملي، دولت و حكومت، ثبات و پايداري لازم را ندارند. بسيار فرق است بين وضعيت سياسي آن دوران با وضعيت فعلي كه نظام سياسي ما از پشتوانه عظيم مردمي برخوردار است و روحيه مقاومت و ايستادگي و استعداد ملت براي انجام اين كار فوقالعاده بالاست و همگان مقاومت را يكي از وجوه و ابعاد اصلي حفظ انقلاب ميدانند. در دوران دكتر مصدق فدائيان اسلام ميتوانند با زدن هژير انتخابات را ابطال كنند و با زدن رزمآرا لايحه ملي شدن نفت را به تصويب برسانند و آيتالله كاشاني ميتواند در 30 تير با بسيج مردمي نخستوزيري با قدرت قوامالسلطنه را از قدرت ساقط كند. اين در واقع نوعي اعمال قدرت لغزنده است. اين با وضعيت فعلي ما كه به عنوان يك قدرت مسلم منطقهاي و جهاني مطرح هستيم، زمين تا آسمان فرق دارد. غرب اينك در موضوع هستهاي با يك نظام قدرتمند روبهروست، نه با دولتي متكي به رژيمي كه خود او وابسته به غرب است. شاه و دربار جز نوكري غرب خاصيتي نداشتند. رژيم شاهنشاهي يك رژيم وابسته و خود شاه به دنبال تحكيم روابط با غرب، بهويژه امريكا و معامله با آنها بود. از طرفي خود دكتر مصدق هم دلبسته امريكا بود و تلاش ميكرد با كمك امريكا مسائل و مشكلات داخلي را حل كند. مهمترين مشكل دولت مصدق اين بود كه در چارچوب يك نظام وابسته شكل گرفته، در نتيجه فاقد قدرت و ثبات دروني براي مقابله با استعمار بود. مشكل اصلياي كه نهضت ملي نفت را به شكست كشاند، اين بود كه اين حركت توسط دولتي صورت گرفت كه پيشزمينه اصلي آن، رژيم شاهنشاهي دستنشانده انگليسيهاست. بديهي است چنين رژيمي نميتواند عليه ولينعمت خود كاري را انجام بدهد، به همين دليل است كه دكتر فاطمي صراحتاً اعلام كرد بدون تغيير رژيم، تغيير ممكن نيست و همه فجايعي كه به سر كشور آمده زير سر دربار است!
و به همين دليل هم اعدام شد؟
دقيقاً، والا دكتر فاطمي كاري نكرده بود كه اعدام شود. دربار تشخيص داده بود دكتر فاطمي به دليل آنكه وزير امور خارجه است، غرب در اين امر دخالت كند و نگذارد او را اعدام كنند، بنابراين به شعبان جعفري و اراذل و اوباش تهران دستور داد ابتدا حسابي با چاقو به خدمت او برسند و بعد هم به سرعت اعدامش كردند، چون او دقيقاً روي همان نقطهاي انگشت گذاشته بود كه منافع غرب را در معرض تهديد قرار ميداد. بنابراين، اين سخن بسيار درستي است كه ابتدا بايد رژيم تغيير ميكرد تا بتوان بر يك بستر سالم و مردمي، حقوق ملت را استيفا كرد. لازم به يادآوري است كه ارتش، اساساً مخالف دولت مصدق و ملي شدن صنعت نفت بود. در مجلس شانزدهم فقط 11 نفر به ملي شدن صنعت نفت رأي دادند! در واقع ترور رزمآرا بهوسيله فدائيان اسلام بود كه مجلس شورا و سنا را مجبور كرد طرح ملي شدن صنعت نفت را بپذيرند و شاه هم مجبور شد در 29 اسفند 1329 آن را امضا كند.
يكي ديگر از وجوه تمايز دوران ما با مقطع نهضت ملي، وابستگي ناگزير كارگزاران نهضت ملي به دولت انگليس بود. اين مسئله تا چه حد موجب ميشد كه مسئولان وقت مجال عرض اندام نداشته باشند؟
در نهضت ملي نفت، همه كارشناسان و عوامل صنعت نفت انگليسي بودند و كارگران ايراني اطلاعي از نحوه اداره امور نداشتند، به همين دليل وقتي مهندسين انگليسي از كشور رفتند، صنعت نفت تعطيل شد. دكتر مصدق حتي تصورش را هم نميكرد كه ممكن است انگليسيها چنين كاري بكنند. بعد آنچنان عرصه را تنگ كردند كه دولت ايران نتوانست حتي يك بشكه نفت بفروشد. دولتهاي شرقي هم، بيشتر به دنبال معاملات پاياپاي بودند كه مشكلي را حل نميكرد. در اين مقطع بود كه دكتر مصدق اقتصاد بدون نفت را مطرح كرد كه اين روزها خيليها آن را با اقتصاد مقاومتي مقايسه ميكنند.
در هر حال فضايي كه مذاكرات هستهاي در آن صورت گرفت، بهكلي متفاوت با فضاي دوره نهضت ملي نفت است و مقايسه اين دو ما را به نتيجه روشني نميرساند. بايد با جديت و حساسيت بيشتري قضيه برجام را تحليل و بررسي كرد. اما اينكه برخي سعي ميكنند دولت فعلي را مصدقي بنامند، به اعتقاد من يك بازي و فريب سياسي است. اينكه بگويند ايجاد رفاه اقتصادي در داخل كشور منوط به كنار آمدن با غرب است، فريبي بيش نيست. مگر تن دادن به قرارداد كمپديويد توسط انورسادات و وابستگي به امريكا مشكلات اقتصادي مصر را حل كرد؟ غرب هم در دوره انورسادات، مصر را گرفتار تنگناي اقتصادي شديدي كرد تا تسليم شود. انورسادات هم تسليم شد و سعي كرد با مذاكره با غرب، صحراي سينا را از اسرائيل پس بگيرد تا با فروش نفت آن، به اقتصاد مصر سر و ساماني بدهد. در فاصله سه سالي كه مذاكرات كمپديويد طول كشيد، ماهيت مصر هم از يك حكومت پيشتاز در مبارزه با اسرائيل تغيير كرد و به رژيمي سازشكار تبديل شد و سيستم امنيتي آن كه يكي از قويترين شبكههاي ضد جاسوسي و ضد اسرائيلي بود، به تمامي تحت كنترل غرب قرار گرفت.
اين تغيير و تحول به عبارت بهتر اين استحاله، بهتدريج در طول مذاكرات اتفاق افتاد. وقتي انورسادات و گلداماير با يكديگر به تفاهم رسيدند، بديهي است بدنه حكومت هم شكست و ديگر اسرائيل دشمن مصر و به تبع آن بسياري از كشورهاي عربي نبود. كمكم فرهنگ غربي هم بر جامعه مصر حاكم و زمينههاي مقاومت در برابر استكبار و رژيم صهيونيستي در بدنه جامعه بهشدت تضعيف شد. بنده از اين مقايسه قصد ندارم اين معنا را القا كنم كه خداي ناكرده تيم مذاكرهكننده هستهاي ما، شبيه انورسادات و گروه او هستند. رهبر انقلاب فرمودهاند: اينها فرزندان انقلابند و بايد از آنها حمايت كرد. ما هم پيرو فرمايشهاي ايشان بديهي است از اين تيم حمايت ميكنيم، ولي همچنان بر اين نكته پافشاري ميكنم كه نسبت دادن رونق اقتصادي و رفاه مردم و توسعه واقعي در كشور به توافق با خارج، امري خطرناك و در واقع يك بازي سياسي است. هيچ كشوري از توافق با استكبار به رفاه و توسعه حقيقي دست نيافته است. نكته نگرانكننده القاي اين تفكر غلط به جامعه است كه بنيان و ريشه مقاومت را سست ميكند. متأسفانه در ميان برخي از خواص و دولتمردان ما اين تفكر وجود دارد و بايد درباره آن به شكلي مستمر به روشنگري پرداخت. ما نبايد خواسته يا ناخواسته خود را گرفتار پروژهاي شبيه به كمپديويد بكنيم. فاجعه خواهد بود اگر اول، غنيسازي 20 درصد را براي نگهداشتن غنيسازي 5درصد از دست بدهيم و سرانجام مجبور شويم كشور را به غرب تسليم كنيم يا بخشي از اموال خودمان را به ما بدهند تا بعد به شيوههاي ديگري پس بگيرند! برخي از شرايطي كه در اين مذاكرات مورد توافق قرار گرفتهاند، در واقع تقويت اقتصاد و بازار خود غربيهاست و سودي براي ما ندارد.
كدام مورد؟
براي نمونه گفتهاند: پولي را كه آزاد خواهند كرد، بايد به دانشجويان خارج از كشور پرداخت شود! بديهي است اين پول فايدهاي براي توليد و ساختوساز داخلي ندارد يا از دست دادن بازار پتروشيمي كه در دوره تحريم به دست آورده بوديم و بازگشت آلمانيها به شرايط قبلي خود و... از همه بدتر آسيب ديدن اعتماد به نفس و غرور ملي است كه در اثر پيشرفت علوم هستهاي براي ملت ما حاصل شده بود. مردم مصر به خاطر قرارداد خفتبار كمپديويد، هنوز كه هنوز است گرفتارند و حتي وقتي توانستند رژيم مبارك را ساقط كنند، قادر نبودند از شرايط ايجادشده درست استفاده كنند و باز گرفتار شدند. وقتي دولتمردان ما به شكل ضمني يا صريح اعلام ميكنند مردم نبايد درباره سياست خارجي حرف بزنند و اين كار را بايد به عهده سياسيون بگذارند، انسان خود به خود به ياد حرف انور سادات به كيسينجر ميافتد كه اين مسائل را من و شما به عنوان دو استراتژيست بايد حل كنيم. به اعتقاد بنده اتفاقاً الان برههاي است كه مردم و بهويژه خواص بايد كاملاًحواسشان را جمع كنند، زيرا غرب در عرصه بازيهاي سياسي، عقبه طولاني و تجارب فراوان دارد. ما هر جا امتياز بدهيم، غرب بلافاصله امتيازات بعدي را طلب خواهد كرد و هرگز در جايي متوقف نخواهد شد. اگر در ميدان مقاومت كوتاه بياييم، قطعاً بازي را از دست ميدهيم و ديگر براي زيادهخواهيهاي استكبار نميتوان مرز و حدودي قائل شد.
آيا همين تحليل موجب شده است كه غرب بلافاصله پس از مذاكرات هستهاي موضوع حقوق بشر را مطرح كند؟به نظر شما، آنها دراينباره علائمي ديدهاند؟
قطعاً. عرض كردم وقتي شما در يك جا امتياز داديد، غرب كه به همان قناعت نميكند و امتيازات بعدي را ميخواهد. حقوق بشر را هم كه مطابق ميل آنها پيش ببريد، بحث موشكي را پيش ميكشند! اگر ما يك قدم عقب برويم، ترديد نكنيد ديگر نميتوانيم جلوي پيشروي آنها را بگيريم. براي آنها اصل و اساس، شكستن الگوي مقاومت مردم ماست و تا وقتي نظام ما براندازي نشود، آنها كوتاه نخواهند آمد. در مذاكرات هستهاي عدهاي تلاش كردند قبح ايجاد ارتباط با امريكا را از بين ببرند كه به نظر من كاملاً برنامهريزي شده هم هست. در اين مذاكرات هم مثل مذاكرات كمپديويد، محور اصلي مذاكرات امريكابود! از اين سو انورساداتي بر سر ميز مذاكره نشسته بود كه راهحل مشكلات داخلي مصر را رابطه با امريكا ميدانست و در آنجا هم فروش نفت خام، بهانه گرفتار شدن در آن مذاكرات بود. امروز هم دولتمردان ما راه خروج از تحريمها، مخصوصاً تحريم فروش نفت خام را مذاكره با امريكا ميدانند. اين شباهتها بايد ما را متوجه عواقب وخيمي كه مردم مصر را گرفتار كرد بكند. به همين دليل است كه مردم، بهويژه انديشمندان و نخبگان منصف نبايد حتي براي لحظهاي غافل شوند و اين ميدان را ترك كنند.
اشاره كرديد همه اين اقدامات در جهت شكستن روح مقاومت در ملت ايران است. شرايط تحقق و نيز عدم تحقق چنين هدفي از نظر شما كدامند؟
مقدمتاً بايد بگويم كساني كه موضوع هستهاي را كه يك موضوع ملي است، دستمايه موضوع انتخاباتي قرار دادند و در نتيجه شكست در انتخابات در واقع اين تفكر را به بدنه جامعه القا كردند كه شكست آنها يعني شكست مذاكرات هستهاي، بايد بيايند و به اشتباه خود اعتراف كنند! رسيدن به اهداف سياسي شخصي و گروهي، نبايد دستمايه يك امر ملي قرار ميگرفت كه گرفت و كساني كه سمبل مقاومت در اين زمينه به نظر ميرسيدند، با شكست در انتخابات، در واقع در قضيه هستهاي، رخنهاي در بدنه مقاومت ايجاد كردند كه فوقالعاده آسيبرسان بود.
نكته دوم اين است كه دولت بايد به حرف مخالفان منصف، كارشناس، عالم و نخبه گوش كند و گرفتار بيماري هميشگي ناشنوايي قدرتمندان و دولتمردان نشود. دولتها معمولاً، گوشي براي شنيدن حرفهاي ديگران ندارند و تصور ميكنند هر چه گفتند مردم بايد گوش بدهند! به نظر من دولتمردان ما نه تنها بايد حرف مخالفان خود را بشنوند، بلكه ميتوانند از اين مخالفتها به عنوان اهرم فشار بر طرف مذاكرات استفاده كنند. امريكاييها در استفاده از اين شيوه استادند، اما در كشور ما همواره سعي بر اين بوده است كه صداي مخالفان خاموش شود و با زدن برچسب بيسواد يا اقليت بودن آنها را ناديده بگيرند.
تحليلتان از فرآيند مذاكرات چيست و نتيجه آن را چگونه ارزيابي ميكنيد؟
به نظر من غرب كوچكترين تغييري در رفتار استكباري خود ايجاد نكرده و همچنان به دنبال مطامع نامشروع خود است و اجازه نخواهد داد كوچكترين رخنهاي در ساختار تحريمها ايجاد شود. دليلش هم واضح است. از يك طرف تحريمهاي هستهاي را ظاهراً تعليق ميكند، اما بلافاصله تحريمهاي شديدتري را با بهانههاي واهي اعمال ميكند!
از منظر شما چاره چيست؟
چاره اين است كه به قدرتهاي نهفته داخلي تكيه كنيم. با اين رفتارِ غرب، چگونه ميتوان به او اعتماد كرد؟امريكا كجا به عهدش وفا كرده كه اين بار بكند؟ چرا بايد اين ترس را القا كنيم كه غرب ميتواند ما را از بين ببرد؟ امريكا بايد به اين واقعيت پي ببرد كه مردم ما سختيها و تحريمها را تحمل كردهاند و اگر جايي به نظر رسيده كه ضعف داشتهايم، ربطي به مردم ندارد و در واقع سياستمداران به خاطر مطامع سياسي فشارها را تحمل نكردهاند! سياستمداران و خواص ما بايد اين واقعيت را درك كنند كه با تسليم مقابل خواستههاي غرب به جايي نخواهيم رسيد و در اين شيوه تفكر بهطور جدي تجديد نظر كنند. سياستمدار و خواصي كه ميخواهند بهجاي سياستورزي متعهدانه و مبتني بر اصول اعتقادي و ارزشي و مباني انقلابي، صرفاً در قدرت باقي بمانند، قابل اعتماد نيستند و بهتر است بروند بنشينند و خاطرات خود را بنويسند و در تصميمگيريهاي كلان كشور دخالتي نداشته باشند. به اعتقاد من افرادي كه معتقدند با كنار آمدن با مطامع غرب، ميتوان به توسعه كشور كمك كرد بايد هر چه سريعتر از مصادر تصميمگيري كنار گذاشته شوند و اداره امور به دست كساني بيفتد كه حقيقتاً جرئت تصميمگيري دارند.
دولتمردان ما با توجه به عملكرد و سوابق تاريخي غرب، بهويژه امريكا بايد متوجه اين نكته كليدي باشند كه با كشورهاي زورگو و سلطهطلبي كه كمترين اعتقادي به اخلاق و انسانيت ندارند، روبهرو هستيم و لذا نميتوانيم به قول و قرارهاي آنها اعتماد كنيم. در تاريخ معاصر خود ما، اليماشاءالله نمونههاي اين بدعهديها را ميتوان رديابي كرد، از جمله كودتاي 28 مرداد، كنسرسيوم، كاپيتولاسيون و... البته اين عدم تعهد به قراردادها، قولها و پيمانها، در ذات نظام سرمايهداري است و اين نظام بدون زير پا گذاشتن ارزشهاي اخلاقي و توسل به زيادهخواهي، قادر به ادامه حيات نيست. به همين دليل است كه عرض ميكنم اگر همه كشور را هم دربست در اختيار امريكا قرار بدهيم، نميتوانيم او را وادار به انجام تعهداتش كنيم، زيرا زيادهطلبي در ذات استكبار است. بايد ششدانگ حواسمان را جمع كنيم كه ما با عنصري زيادهطلب، ضد اخلاق و رياكار روبهرو هستيم كه از هيچ فرصتي براي نابودي حريف و چنگ زدن به منابع و حتي ارزشهاي ما غفلت نخواهد كرد. بدعهدي، استثمار و آدمكشي در ذات امريكاست. اگر امريكا بتواند امروز از ما امتيازي را بگيرد، فردا قطعاً خواستههاي ديگري را مطرح خواهد كرد و سيريناپذير است. از ياد نبريم كه در كودتاي 28 مرداد، امريكا حتي به دوستان خود يعني محمدرضاشاه و سرلشكر فضلالله زاهدي هم سهمي نداد و در قضيه كنسرسيوم بيشترين سهم را براي خود برداشت.
در آنجا كه حتي به انگليس هم، سهم چنداني نداد...
همينطور است، در حالي كه انگليس براي انجام كودتا در ايران، نهايت همراهي را با امريكا كرد. حتي در جنگ جهاني دوم، موقعي كه چرچيل به امريكا التماس ميكرد كه نيروهاي خود را به ساحل نرماندي بفرستد و به انگليسيها كمك كند، امريكا همچنان خودداري كرد! اين عادت امريكاست كه هميشه موقع تقسيم غنائم سر ميرسد و حتي به دوستان خودش هم وفا نميكند. امريكا ديگران را برده و نوكر خود فرض ميكند. به رفتار دولتمردان امريكايي به همرديفهاي اروپايي خود دقت كنيد، چه رسد به امثال محمدرضاشاه كه رسماً نوكر آنها بودند. امريكا هرگز جز به منافع خود فكر نكرده است و در اين راه از هيچ كشت و كشتار و تخريبي ابا ندارد. اعتماد كردن به چنين عنصري نهايت سادهلوحي است. يادمان باشد امريكا بعد از پيروزي انقلاب اسلامي حتي حاضر نشد به نوكر قديمي و هميشگي خود يعني شاه پناه بدهد و كمترين هزينهاي براي او بكند.
از ديدگاه شما، چگونه بايد از فرو غلتيدن به چنين ورطهاي پرهيز كرد؟
در چنين عرصههايي فرقي نميكند طرف ما چه كسي باشد. حتي در زندگي فردي هم، افراد ضعيف و فاقد اعتماد به نفس، هميشه طعمه افراد رند و حقهباز قرار ميگيرند. ما براي اينكه در دام كسي نيفتيم، بايد قوي باشيم و به كسي نياز نداشته باشيم. بديهي است همه افراد و همه كشورها به دانش و تجربه هم نياز دارند. وقتي ميگويم نياز نداشته باشيم، منظورم نياز از سر ضعف است كه ناگزير به تسليم و تحت سلطه بودن منجر ميشود. بايد ششدانگ حواسمان را جمع كنيم. دشمن بسيار كاركشتهتر از آن است كه تصورش را ميكنيم. هر چه وابستگي ما به امريكا و ديگر كشورها كمتر باشد، با قدرت بيشتري وارد تعاملات سياسي، اقتصادي و فرهنگي با آنها ميشويم و موفقتر هم خواهيم بود، اما در هر جا كه وابسته شويم، از همانجا ضربه ميخوريم و ذرهاي به ما رحم نخواهند كرد. تا وقتي كه امريكاييها بتوانند زور بگويند، بسيار سادهلوحانه است اگر تصور كنيم به خاطر مسائل اخلاقي اين كار را نخواهند كرد. امريكا همواره خواسته خود را بر ديگر كشورها تحميل كرده است و باز هم اين كار را خواهد كرد. بايد بسيار هوشيار باشيم.
با تشكر از وقتي كه در اختيار ما گذاشتيد.