لشكر 14 امام حسين(ع) را از اولين و ريشهدارترين يگانهاي سپاه به شمار ميآورند كه يگان اصلي استان پر رزمنده و پر شهيد اصفهان محسوب ميشد. هسته مركزي اين لشكر را همان گروه ضربت شهيد خرازي تشكيل ميداد كه همراه اين فرمانده تكرار ناشدني در كردستان خار چشم ضد انقلاب شد و با حضور در جبهههاي جنوب نيز به هماوردي با قويترين يگانهاي دشمن بعثي پرداخت. براي آشنايي با عملكرد اين لشكر خطشكن دفاع مقدس، به گفت و گو با سردار محمد ابوشهاب پرداختيم. ابوشهاب در مقاطعي فرماندهي لشكر14 امام حسين(ع) را برعهده داشت و عملياتهاي متعددي را نيز چه به عنوان يار ديرين خرازي و چه به عنوان مسئول لشكر تجربه كردهاست.
هسته اوليه لشكر14 از گروه ويژهاي بود كه شهيد خرازي در كردستان تشكيل داد. از اين منظر ميتوان گفت كه اين لشكر يكي از ريشهدارترين و منسجمترين لشكرهاي دفاع مقدس است؟
من از دوران انقلاب با شهيد خرازي آشنايي داشتم. شهيد خرازي در خيابان مسجد سيدي اصفهان سكونت داشت و بيشتر قيامهاي مردمي در اين خيابان اتفاق ميافتاد. به اين خيابان ميرفتيم و در پايگاههايي كه زده بوديم برنامههايمان را اجرا ميكرديم. اينها را گفتم تا به كردستان برسم. ما قبل از جنگ تحميلي در كردستان با دشمن جنگ داشتيم. بنابراين به همراه شهيد خرازي يك گروه ضربت را در كردستان تشكيل داديم. گروه ضربت يعني نيروي واكنش سريع. تصورمان اين بود كه ميرويم و بعد از 10 روز واقعه كردستان را تمام ميكنيم. اما كردستان را منافقان گرفته بودند و دولت موقت با حزب كومله توافق كرده بود كه سپاه از شهر خارج شود. چون پايگاه لشكر28 كردستان در سنندج بود ضدانقلاب ميخواست سپاه از شهر بيرون برود تا به پادگان حمله كند. همين كه از شهر سنندج خارج شديم آنها هم حمله كردند و شهرباني و ژاندارمري را گرفتند. بخش زيادي از لشكر28 را گرفتند كه امام سريعاً پيام دادند كه برويد سنندج را آزاد كنيد و ما هم سريع تصميم به بازگشت گرفتيم. به محض رسيدن شروع به پاكسازي كرديم و بيمارستان توحيد را گرفتيم. اصول رزمي را خيلي بلد نبوديم اما در كردستان ساخته شديم. فرماندهاي مثل شهيد همت در كردستان ساخته و در جنگ فرمانده لشكر شد. آنجا ما يكسال جنگ سخت داشتيم.
بعد از كردستان جنگ شروع شد و خودتان را به منطقه عملياتي رسانديد؟
وقتي كه جنگ شروع شد ديگر امنيت در كردستان تا حدودي برقرار شده بود. يك روز در پادگان سنندج بوديم كه ناگهان ديديم هواپيماها آمدند. ابتدا فكر كرديم هواپيماهاي خودمان هستند كه در آسمان پرواز ميكنند ولي بعد از چند دقيقه ديديم صداي بمب و انفجار آمد. در اولين روز جنگ عراقيها فرودگاه سنندج را زدند. جنگ كه شروع شد به همراه شهيد خرازي گفتيم اينجا نميمانيم. خيلي فشار آوردند و گفتند اگر از شهر بروديد ميفهمند گروه ضربت از شهر رفته و امنيتش از بين ميرود. ولي حضور در جنوب واجبتر بود. به علاوه كه امنيت در كردستان برقرار شده بود و اگر شهر را ترك ميكرديم اتفاق خاصي نميافتاد. 12 روز بعد در اهواز بوديم. اولين بارمان بود كه اهواز ميرفتيم و جنگي در چنين وسعت را تجربه ميكرديم. آنجا به پايگاه منتظران شهادت در گلف رفتيم. پايگاهي بود كه از همه جاي ايران در آن حضور داشتند و آموزش ميديدند.
دارخوين اولين خط نيروهاي شهيد خرازي به عنوان هسته مركزي تيپ 14 امام حسين(ع) در جبهههاي جنوب بود. از تشكيل اين خط و اولين درگيريهايتان با دشمن بگوييد.
دارخوين يك مركز تلمبهخانه نفت از اهواز به آبادان بود. به دارخوين كه رفتيم،
ميگفتيم اگر الان عراق بفهمد گروه ضربت كردستان آمده عقبنشيني ميكند. سرمان نميشد
تانك و موشك چيست. عراقيها از آن سمت رودخانه كارون از جاده اهواز- خرمشهر ميآمدند
و با توپ و تانك آبادان را مورد هدف قرار ميدادند و ميرفتند. شهيد خرازي گفت
جايي كه هستيم را براي عقبه و سازماندهي ميگذاريم. روزهاي اول كه دارخوين رفتيم
كنسرو و آب رودخانه ميخورديم. چند ماه به همين شكل بوديم تا اينكه آشپزخانهاي
درست كرديم تا بچهها مريض نشوند. تا وارد شديم عراقيها حمله كردند و تعدادي از
دانشجويان خط امام اصفهان مثل شهيد منصور موحديان، ضابط زاده و محسن محبت و مكارم
را محاصره كردند. اين دانشجوها خودجوش از اصفهان آمده بودند و در محاصره عراقيها
قرار گرفته بودند. عراقيها سلمانيه را دور زده بودند و ميخواستند بچهها را
بكشند. به دليل نبود سنگر من و شهيد خرازي از كنار جاده آسفالته حركت ميكرديم تا
ما را نبينند. به شهيد خرازي گفتم: حاجي اگر جلو برويم و دو تا تانكهايشان را
بزنيم عقبنشيني ميكنند. حالا اولين بارمان بود تانك ميديديم. شهيد خرازي گفت من
هم ميآيم. يواشكي از پشت سر بهشان نزديك شديم و به 15 متريشان رسيديم. شهيد رضا
رضاييان دو تا از تانكهاي عراقي را زد. عراقيها به سمت ما حركت كردند. بچهها
دو تانك ديگرشان را زدند و عراقيها در اولين درگيري كه توسط گروه ضربت رقم خورد
فرار كرد. به سمت پل مارد رفتند. ما رفتيم جلو در منطقه محمديه به جاي اينكه سنگر
درست كنيم، قبر كنديم. چون اصول سنگرسازي را بلد نبوديم. اولين بار كه دشمن به ما
حمله كرد يك شهيد داديم. اولين شهيدمان حسين قديري بود. همهمان جمعاً 48 نفر ميشديم.
عمليات فرماندهي كل قوا يكي از اولين عملياتهاي سپاه است كه گروه ضربت بچههاي اصفهان هم در آن بودند. اين عمليات چه تأثيري در روند جنگ داشت؟
رفته رفته كه ما در خط دارخوين تثبيت شديم، دشمن سه بار ديگر به ما حمله كرد و هر سه بار شكست خورد و ما از آنها غنيمت گرفتيم. عراق بهترين تجهيزكننده ما در جنگ بود. بهترين سلاحها را استفاده ميكردند. گفتيم حالا كه تثبيت شدهايم بايد ما به خط عراقيها حمله كنيم و پل مارد را بگيريم. آن زمان حدود 120 نفر شده بوديم. سه ماه از سه محور كانالي را به ارتفاع دو متر كنديم. اين كانال را براي عمليات «فرماندهي كل قوا، خميني روح خدا» ميكنديم. نام عمليات هم به اين دليل بود كه شب عمليات امام خميني بنيصدر را عزل كرد و همان شب شهيد بهشتي سخنراني انجام داد. براي اين عمليات به ما مهمات زيادي ندادند. در اين عمليات شهيد باقري با خرازي برنامهريزي كردند. لولههاي نفت را طرف كارون برديم. بچههاي جهاد آمدند زهكشي كردند كه از كارون به طرف عراقيها برود. همان شب با استعداد 120 نفر به لشكر چهارم عراق زديم و حدود 12 كيلومتر را آزاد كرديم. اين اتفاق آن روزهاي ابتدايي جنگ خيلي مهم بود. خيلي خوب عمليات را پيش برديم و موفق شديم. حسن اين عمليات اين بود كه بنيصدر عزل شده بود و اين عمليات به بچههاي محور شوش و كرخه جرئت داد.
قبل از اينكه تيپ 14 تشكيل بشود، عمليات سرنوشتساز ثامن الائمه(ع) انجام شد كه حصر آبادان را شكست. عملكرد بچههاي شما در اين عمليات چگونه بود؟
وقتي امام فرمود حصر آبادان بايد شكسته شود، ما كه انگيزهمان بالا رفته بود، سريع آماده عمليات شديم و شروع به شناسايي كرديم. سه محور نهر شادگان به پل مارد، كنار جاده آسفالت و كنار رودخانه را برايمان در نظر گرفتند. شهيد حسن باقري و شهيد حبيباللهي تدبير كردند دور رودخانه را آتش بزنند. در اينجا عراقيها سه پل داشتند و وابستگيهايشان به اين سمت كارون به همين سه پل متكي بود. اگر اين سه پل منهدم ميشد هيچ كاري نميتوانستند انجام دهند. اشتباه هم كرده بودند كه به سمت ديگر پل آمده بودند. در اصول جنگ نبايد چنين كاري ميكردند. در محور دارخوين بچهها پل قسوه را تصرف كردند و با دور زدن دشمن پل حفار را هم به خطر انداختند. عراقيها وقتي ديدند امكان محاصره شدنشان است، سريع عقبنشيني كردند. در محورهاي ديگر هم پيشروي رزمندهها به سرعت انجام گرفت و نيروهاي دشمن از ترس گير افتادن فرار كردند. در ثامن الائمه(ع) ما توپ، تانك و نفربر زيادي از عراقيها به غنيمت گرفتيم.
كمي بعد از اين عمليات هم كه تيپ 14 امام حسين(ع) تشكيل شد، بنابراين با عنوان تيپ به طريق القدس وارد شديد؟
در واقع براي شركت در عمليات طريقالقدس استعدادمان لشكر بود. در تعاريف نظامي هر لشكر سه تيپ و هر تيپ سه گردان دارد، اما براي اين عمليات ما 18 گردان داشتيم يعني از يك لشكر هم بيشتر بوديم. با اين 18 گردان از دو محور عمل كرديم. من و سردار زاهدي از يك محور تا تنگه چزابه رفتيم. نبرد چزابه خيلي برايمان سخت بود. خصوصاً آنكه سختترين قسمت يعني جناح راست را به ما داده بودند. علتش هم اين بود كه يگان ما نيروي كيفي و استعداد خوبي داشت. در چزابه به لطف خدا خيلي خوب و عالي عمل كرديم. به نظر من در طول جنگ دشمن آتشي به وسعت تنگه چزابه بر سرمان نريخته است. اما ما توانستيم دشمن را منهدم كنيم و به جاده سوسنگرد به بستان رسيديم. همچنين به رودخانه كرخه و پل نيسان رفتيم تا به مرتضي قرباني و عزيز جعفري كمك كنيم. همه اينها با مديريت شهيد خرازي انجام گرفت.
گويا بعد از طريقالقدس تعدادي از فرماندهان مثل شهيد خرازي استعفا دادند، علتش چه بود؟
در طريقالقدس براي اولين بار يگانها شهداي زيادي دادند و شهيد خرازي و تعداد ديگري از فرماندهان استعفا دادند. آن روز 200 شهيد داده بوديم و فكر ميكرديم اين تعداد شهيد خيلي زياد است و بايد استعفا داد. محسن رضايي جريان را به امام گفت و ايشان همه را خواست. آنجا امام فرمودند خدا را شكر كنيد شماها قبل از اينكه به دنيا بيايد براي چنين جا و مسئوليتي انتخاب شده بوديد. بيتدبيري و كوتاهي نكنيد و هر چقدر شهيد داديد من گردن ميگيرم. نه اينكه كوتاهي كنيد و بدون مديريت عمل كنيد. خيلي قشنگ آيه قرآن خواندند و آخر همه دور امام عكس گرفتيم.
اگر موافق باشيد قدم به قدم سير عملياتهاي تيپ امام حسين(ع) را دنبال كنيم. بعد از طريقالقدس نوبت به فتحالمبين رسيد. عملياتي كه تيپ امام حسين(ع) مقاومت زيادي از خود نشان داد.
قبل از اين عمليات آقاي محسن رضايي، حاج احمد متوسليان را از غرب آورد و تيپ 27 محمد رسولالله(ص) تشكيل شد. تيپ ثارالله به فرماندهي قاسم سليماني و با بچههاي كرمان هم از اين عمليات شكل گرفت. اينها از اول جنگ بودند ولي تيپشان از فتحالمبين تشكيل شد. قرار شد هر شهر يا استاني تيپ داشته باشد. به هر حال بعد از طريقالقدس كه جنگ سختي برايمان بود به منطقه فتحالمبين رفتيم. آقاي حسن دانايي آن روز راهنمايمان در منطقه فتحالمبين بود. سختترين نقطه را به ما دادند كه كيلومترها پشت دشمن بود. شناسايي و برنامهريزي دشواري داشتيم. يكي از سختترين نقاط منطقه ارتفاعات تيشهكن پادگان عينخوش و امامزاده عباس بود كه بايد به آنجا ميرفتيم. جناح چپمان تيپ ثارالله با قاسم سليماني چون نيروهايش كم بود نتوانست بيايد و ما محاصره شديم. پنج روز لشكر ما محاصره بود. ارتفاعات هم صعبالعبور بود و امكان برگشت نبود. آقا محسن و صياد دستور عقبنشيني دادند. اما شهيد خرازي و رداني قبول نكردند. بيشتر گردانها در منطقه بودند. اگر لشكر امام حسين در فتحالمبين عقب ميآمد تمام عمليات از بين رفته بود. پنج روز مقاومت شديد كرديم. عراقيها در ارتفاعات 202 قبل از پادگان عينخوش محكم ايستاده بودند. ما در عين اينكه استقامت كرده بوديم شبانه حمله ميكرديم تا تنگه رقابيه رفتيم. عراقيها تا ديدند پشتشان زده شده جلوي قاسم سليماني استقامتشان كم شد و عقب رفتند. در اين عمليات يكي از بهترين پيروزيها را داشتيم. استقامت و مديريت خرازي و ردانيپور دو مجاهد بزرگ باعث پيروزي در عمليات شد.
تأثير فرماندهي طولانيمدت حسين خرازي در لشكر14 امام حسين(ع) را چطور ارزيابي ميكنيد؟ به عنوان يك يار ديرينه، از خصوصيات اخلاقياش هم بگوييد.
شايد كسي به اندازه بنده از كردستان تا شهادت خرازي، با ايشان نبوده است. ياد ندارم نماز شب شهيد خرازي در جبهه ترك شده باشد. خودش مفسر قرآن بود. هر روز صبح كادر را جمع ميكرد، همه بايد يك سوره از قرآن ميخوانديم و خودش تفسير ميكرد. ايشان با همه مدارا ميكرد و كلاسهاي اخلاق ميگذاشت. كنار اروند قبري كنده بود و نماز شبهايش را آنجا ميخواند.
شهيد خرازي در چند چيز خيلي حساس بود. يكي غذا و يكي دستشويي. در جنگ دستشويي يكي از مهمترين چيزهايي است كه بچه مسلمانها خيلي رويش حساسند. ما اولين لشكري بوديم كه بزرگترين حمام عمومي و خصوصي را زديم. شهيد خرازي از اصفهان هماهنگ كرد و براي لشكر حمام عمومي و خصوصي زدند. بايد به نيروها از لحاظ روحي رسيدگي كرد. شهيد خرازي گاهي دستشوييها را خودش تميز ميكرد. همه اين برنامهها را اين مجاهد عارف انجام ميداد. مديريت يك لشكر با اختلاف سلايق خيلي سخت است. وقتي شهيد خرازي فرمانده قرارگاه فتح بود، من دوبار استعفا دادم. ايشان در جواب استعفايم خيلي عارفانه جواب داد: برادر استعفاي شما استعفا از اسلام است، كار براي رضاي خدا هيچوقت گله ندارد.
همچنين دوستي شهيد خرازي با ردانيپور تأثير خوبي بر لشكر گذاشته بود و باعث پيوند محكم رزمندگان با روحانيت شده بود. آيتالله بهشتي را شخصاً شهيد خرازي به لشكر براي سخنراني آرود. خرازي و رداني مكمل هم بودند. شهيد خرازي آن قدر تواضع داشت كه در بسياري از موارد ميگفت من اينجا فرمانده نميشوم و آقاي رداني فرمانده شود. در جايي ديگر شهيد رداني ميگفت شهيد خرازي بايد باشد. ملاك اخلاص و پاكي بود.
شهيد حجتالاسلام ردانيپور از سرداران بزرگ استان اصفهان و يار ديرين شهيد خرازي در لشكر14 بودند، خاطرهاي از اين شهيد داريد؟
خاطرم هست قبل از طريقالقدس انجمن حجتيه در حال ريشه دواندن در جبهه بود. با طرح مسائل خرافي سعي در تفرقهافكني داشتند. شب ميخوابيدند و صبح ميگفتند شب امام زمان را در خواب ديديم كه ميگويند پشت فلان كس نماز نخوانيد. يك عده ميگفتند امام زمان گفته شب عمليات بايد از اين محور عمليات شود. يا شخصي گوسفندي را از عشاير ميگرفت، پاهايش را ميبست و روي تپه ميگذاشت. وسط نماز غش ميكرد و ميگفت ديدم امام زمان گفتند گوسفندي سر كوه گذاشتهام و آن را براي غذا بخوريد. يا چند روز قبل خرما ميخورد و هستههايش را لاي صفحه ميگذاشت و وسط دعا خودش را به دروغ به غش ميزد و ميگفت چند هسته خرما لاي قرآن گذاشتهام. گروههايي با طرح چنين مسائلي قصد اختلاف و تفرقه ميان بچههاي جنگ داشتند. شهيد رداني اين وضعيت را كه مشاهده كرد نگران شد. گفت كساني كه امام زمان را ديدهاند بيايند تا زيارتشان كنيم. بعد آنها را پنج كيلومتر در بيابان پياده برد و تيري كنارشان زد و گفت حواستان باشد اينجا آمدهايد نبايد جوسازي كنيد. حاج آقا ردانيپور با برخورد قاطعش ريشه اين كارها را كند. در آن زمان ما هنوز نماينده وليفقيه در لشكر نداشتيم ولي شهيد ردانيپور و خرازي كار 10 نماينده وليفقيه را انجام ميدادند. در صحبتهايشان از امام، ائمه و ذات اقدس الهي ميگفتند. تمام مسائل را براي بچهها روشن ميكردند. شب عمليات فرماندهي كلقوا مصاحبهاي با شهيد ردانيپور كردم و ايشان همان زمان ميگويد اگر پشت به ولايت فقيه كنيد كشور آسيب ميبيند. شهيد ردانيپور نميگذاشت بچههايي كه به اصفهان ميروند در مسائل سياسي شهر بيفتند. خودش ميآمد و ما را قم پيش آيتالله بهاالديني و مظاهري ميبرد. پيوند كادرمان با روحانيت را شهيد رداني قوي كرده بود.
خود شما در چه مقطعي فرمانده لشكر شديد؟
در مقطعي از جنگ ( قبل از عمليات والفجر مقدماتي ) احساس شد كه سپاه نياز به گسترش سازمان رزم براي جذب نيروهاي جديد و سازماندهي آنها دارد. در اين مقطع چند سپاه عملياتي تشكيل شد كه شهيد خرازي فرمانده يكي از آنها شد و بنده نيز مسئوليت لشكر14 را برعهده گرفتم. البته مدتي بعد طرح سپاههاي عملياتي ملغي شد. والفجر2 كه در كردستان انجام شد شهيد خرازي دوباره برگشت و فرماندهي لشكر را برعهده گرفت. من در عملياتهاي والفجر مقدماتي، والفجر يك و 2 و كربلاي 3 فرمانده بودم. ماجراي فرماندهيام در كربلاي3 كه در شهريور سال 65 صورت گرفت به دليل سفر حجي بود كه شهيد خرازي رفته بودند و در همان مدت كربلاي3 انجام گرفت. يك مدت كوتاه بعد از شهادت خرازي سرپرستي لشكر به عهده بنده گذاشته شد كه كمي بعد آقاي زاهدي مسئوليت فرماندهي را تحويل گرفتند.
همان طور كه اشاره كرديد شما در عمليات كربلاي3 مسئول لشكر14 امام حسين(ع) بوديد. يك عمليات خاص و دريايي كه سپاه انجام داد. اين عمليات چطور رقم خورد؟
براي ما هر عملياتي كه در دريا انجام ميگرفت، سياسي بود و اهميت بالايي داشت. در كربلاي 3 مستقيم با امام و آقاي انصاري و آيتالله خامنهاي و آيتالله هاشمي ارتباط داشتيم. اين عمليات واقعاً خاص و نادر بود. چراكه ما فرهنگ جنگ در زمين داشتيم و در دريا نجنگيده بوديم. خود آب برايمان دشمن به شمار ميرفت و بايد جزر و مد و طوفانش را بررسي ميكرديم. هواشناسي هم ميگفت نميتوانيم دقيق پيشبيني كنيم. ما هم براي اين عمليات ماهيگيران منطقه كه 40 سال در آب بودهاند را جمع كرديم و از آنها خواستيم وضع دريا را برايمان پيشبيني كنند و بگويند چگونه است. انهدام اسكلههاي البكر و الاميه كه دو چشم صدام بودند، هدف عمليات تعيين شده بود. در اين عمليات كارمان موفقيتآميز بود و با يك شهيد آن را به انجام رسانديم. غواصي نيروهايمان عالي بود. كربلاي 3 يكي از بزرگترين افتخارات لشكر14 و كل سپاه است. از نظر من كربلاي3، رمضان، فاو، ثامنالائمه و فتحالمبين بهترين عملياتهايمان در جنگ بودند.
اسطوره لشكر14 امام حسين(ع) يعني حاج حسين خرازي در كربلاي5 به شهادت رسيد. هنگام شهادت كنارشان بوديد؟
كربلاي 5 عمليات بسيار خوب و عالي بود. مشكل اصليمان موانع آبي دشمن در جلويمان بود كه كارمان را كند كرده بود. شب به شب خاكريز دو جداره ميزديم و جلو ميرفتيم. سه سمتمان عراقيها بودند. يكي از اين شبها به سمت شهرك دويرجه به سمت رودخانه اروند ميرفتيم. صبح آقاي عزيز جعفري و شهيد احمد كاظمي آمدند. در حال صحبت بوديم كه چهار خمپاره 60 وسطمان خورد. آنجا من مجروح شدم. من و عزيز را عقب بردند. شهيد خرازي پدرش را بالا سرم گذاشت و تأكيد كرد كه مواظبمان باشد. موقع شهادت حسين خرازي من نبودم. ايشان در منطقه براي اعزام تدارك به بچههاي خط با راننده تداركاتي مشغول صحبت بودند كه خمپارهاي كنارشان اصابت ميكند و به شهادت ميرسد. در حالي كه تقريباً بخش عمده كربلاي5 را پشت سرگذاشته و نيروها را در مراحل سخت اين آوردگاه بزرگ به خوبي فرماندهي كرده بود.