وقتي همسرمان هديهاي براي پدر يا مادر خود تهيه ميكند خوشحال ميشويم؟ وقتي او براي احوالپرسي هر روز با خانواده خود تماس تلفني برقرار ميكند، خشمي را در وجودمان احساس ميكنيم؟ وقتي همسرمان براي برپايي مهماني كه خانوادهاش قرار است در آن شركت كنند، سنگ تمام ميگذارد، از صميم دل ميتوانيم كمكش كنيم؟ رويهمرفته وقتي همسرمان درباره خانوادهاش با ما حرف ميزند، ميتوانيم خودمان را به جاي او بگذاريم و به جاي اينكه به او بگوييم: خانوادهات، بگوييم: خانوادهمان؟
روابط با خانواده همسر مگر عذاب دارد؟
حتماً شما هم با افرادي برخورد كردهايد كه نسبت به خانواده همسر خود رفتار مناسبي ندارند. شايد هم خود ما اين رفتارها را در رابطه خود با خانواده همسرمان احساس كنيم و از آن رنج ببريم. شايد هم در اطراف ما اشخاصي زندگي كنند كه رفتار و برخورد مناسبي با خانواده همسر خود ندارند. در هر حالت، هر دو سوي رابطه دچار عذابند. از درون رنج ميبرند و پشتسر هم خشم را درون خود انبار ميكنند و جالبتر اينكه هر كدام از ما در موضع طرف ديگر كه قرار ميگيريم همان رنجشي را احساس ميكنيم كه در جاي خود احساس ميكرديم. مثلاً اگر داماد يك خانواده هستيم وقتي نسبت به توجه همسر خود به خانوادهاش عصباني ميشويم، اگر در جايگاه خانواده عروس قرار بگيريم و روزي مثلاً برادرزن شويم و داماد خانواده همين رفتار را با خواهرمان داشته باشد باز دچار همان رنج ميشويم. اين قصه هميشه در حال تكرار شدن است. اگر درباره آن تا به حال با كسي حرف نزدهايد يا به دلايل مختلف آن را مخفي كردهايد، حالا دربارهاش حرف بزنيد و نظر ديگران را بپرسيد. آنوقت ميبينيد كه تنها شما نيستيد كه ممكن است از بابت مسائلي از اين دست، در روابط خانوادگي با همسر، رنج ببريد، بلكه خيلي ديگر از مردم هم از اين مسائل دچار ناراحتي هستند. شايد با خود بگوييد مگر اين روابط عذاب هم دارد؟! خب... خواهر همسرم برخورد خوبي ندارد، اگرنه من حتماً با او گرم ميگرفتم، درست مثل خواهر خودم. يا بگوييد: پدر و مادر همسرم به وجود من حسادت ميكنند، اگرنه حتماً مثل پدر و مادر خودم با آنها برخورد ميكردم. يا اينكه زن برادرم انگار از دماغ فيل افتاده است، اگرنه با او ميتوانستم خودماني باشم و مثل حالا انقدر با او رسمي برخورد نكنم. اينها كه عذاب ندارد! اما واقعيت اين است كه اين رفتارها براي هر دو طرف عذابآور است. مگر نه اينكه وقتي هر كدام از دو سوي اين روابط به ياد رفتار و روابطشان ميافتند، ناراحت ميشوند؟ پس يعني از كرده خود و روابط موجود ناراضي هستند. اگرنه كه به جاي احساس ناراحتي، احساس خوشحالي پيدا ميكردند. اينكه اين احساسهاي ناخوشايند كه در وجود ما ذخيره ميشود درواقع يك انباري از خشم و نيروهاي منفي در ما ايجاد ميكند، مدنظر اين نوشته نيست، هرچند اهميتش واقعاً زياد است. اما خود رابطه و ناراحتيهايي كه از آن داريم و درنتيجه به وجود آمدن اختلاف و نارضايتي در همسر، محور نگاه اين نوشته است.
روحمان را عفوني نكنيم
وقتي با خانواده همسر خود برخورد خوبي نداريم، درواقع با يك يا چند نفري از انسانهاي ديگر بدرفتار يا بيمهريم. ولي چطور ميشود كه ما آدمها نسبت به همديگر بيمهري ميكنيم؟! اين خيلي عجيب است كه بعضي از ما آدمها هيچوقت به اين پرسش فكر نميكنيم. شايد هم فكر كنيم، اما پاسخ مناسبي را پيدا نميكنيم يا پاسخ را پيدا ميكنيم ولي در عمل نميتوانيم آن را در زندگيمان به كار بگيريم. اين درد بزرگي است كه نتوانيم به افراد خانواده همسر خود عشق بورزيم و محبت كنيم. درد، مگر بدون رنج و عذاب هم ميشود؟ خيلي از ما اين عذاب را ميكشيم اما حاضر نيستيم جلوي آن را با درمان صحيحي بگيريم. خيلي از ما به جاي درمان، مرتب از مسكن استفاده ميكنيم. مثلاً براي تسكين اين درد دست به لجبازي ميزنيم. وقتي يكي از افراد خانواده همسر برخورد مناسبي با ما ندارد دست به لجبازي ميزنيم يا تلافي همه چيز را سر همسرمان درميآوريم. به خانواده پدري خود بيشتر وابسته ميشويم يا با بدگويي پشت سر خانواده همسر دق دليمان را خالي ميكنيم. بعد هم احساس رضايت پيدا ميكنيم و در دل ميگوييم: آخيش... دلم خنك شد. در واقع با انجام يك سري رفتارهاي منفي، يك مشت مسكن موقتي را به معده روحمان وارد ميكنيم و به احساس تسلي خاطر ميرسيم؛ بگذريم از اينكه با اين داروهاي مضر، به زودي معده روحمان دچار زخم و عفونت خواهد شد. شايد براي حل اين مسئله كه آسيب شديدي هم به روابط خانوادگيمان ميزند، هيچ چيز مؤثرتر از اين نباشد كه خودمان را به جاي طرف مقابل بگذاريم. اگر من امروز خواهر زن يك مرد هستم، انتظار احترام دارم كه بتوانم روابط سالم و محكمي را با خانواده خواهر خود برقرار كنم. حالا اگر من در جايگاه همسر خواهرم باشم چطور؟ باز هم دلم احترام ميخواهد يا نه؟ انتظار برخورد محترمانه از سوي خواهر همسرم را دارم يا نه؟ اين يك فرمول ساده است كه هر كدام از ما ميتوانيم آن را درباره روابط خود در خانواده پياده كنيم، ولي عمل كردن و وفادار ماندن به آن خيلي مهمتر است، چون حتماً خيلي از ما تا پيش از خواندن اين مقاله هم به آن فكر كرده بوديم. حالا اگر اين را ميدانستيم ولي به آن عمل نميكرديم حتماً اشكالي دركارمان وجود دارد.
ترسهايمان را پيدا كنيم
حالا وقت آن است كه بنشينيم و بدون هيچ خشم و كينهاي به اين قضيه فكر كنيم. اگر امروز نميتوانيم به خانواده همسر خود محبت كنيم، شايد دچار ترسهايي هستيم، كه به آنها واقف نيستيم. حتماً ناآگاهانه و به طور ناخودآگاه از داشتن برخي ترسها در وجودمان رنج ميبريم. حالا اين را از خودتان بپرسيد: اگر همسرم در هر شرايطي، به من عشق بورزد و من را رها نكند، حتي اگر هر روز به خانواه خود سر بزند و حتي بخشي از دارايي خود را براي آنها خرج كند، باز هم من با خانوادهاش نامهربان خواهم بود؟ اگر من مطمئن باشم كه همسرم تحت هر شرايطي من را دوست دارد و به من وفادار ميماند و به خانواده من تا هميشه احترام خواهد گذاشت، درصورتي كه به خانواده خود توجه زيادي داشته باشد، باز هم از محبتهايش به خانواده خودش ناراحتم و در واقع بيم دارم؟ پاسخ به اين پرسش را صادقانه بدهيد. شايد هم در اين پرسش و پاسخ صادقانه بين شما و درونتان پرسشهاي مهمتر و مناسبتري به وجود بيايد. اگر از روابط نامناسب با خانواده همسر در رنج هستيد و توانستيد به اين پرسشها پاسخ «نه» بدهيد، قدمهاي مناسبي را براي رسيدن به آرامش برداشتهايد. تا وقتي ترسهاي وجودمان را پيدا نكنيم، نميتوانيم دليل مصرف مسكنهاي دردآور را پيدا كنيم. اينهمه مسكن در واقع تا ميتواند عشق را در وجود ما پنهان ميكند. براي همين هم به آن ميگويم: مسكن دردآور. چون شبيه چيزي براي سركوب كردن عشق است. شايد براي همين هم است كه بزرگان عالم معنا عشق را عامل اصلي درست زندگيكردن ميدانند. به قول عرفا، اگر از ترسها فاصله بگيريم عشق را بهتر ميبينيم و در زندگي به كار ميگيريم. در آنصورت همانقدر كه با عشق به ارتباط خود و خانواده خود نگاه ميكنيم، دست از يك سري خودخواهيها هم برميداريم و به رابطه با خانواده همسرمان هم عشق را وارد ميكنيم.