کد خبر: 734657
تعداد نظرات: ۲ نظر
تاریخ انتشار: ۳۱ مرداد ۱۳۹۴ - ۱۱:۳۲
گذري و نظري بر خصال فردي و اجتماعي دكتر محمد مصدق از نوجواني تا پايان حيات
عبدالله شكري

امروزه شخصيت‌شناسي رجال سياسي، به مدخلي مهم براي شناخت آنان مبدل گشته است. طبعاً شناخت شخصيت دكتر محمد مصدق نخست‌وزير دوران نهضت ملي نيز نمي‌تواند از اين قاعده مستثني باشد. به باور نويسنده و پس از بررسي كارنامه فردي و سياسي دكتر مصدق، خصال ذيل در شخصيت وي برجسته مي‌نمايد كه مقاله زير، در تبيين آن به نگارش درآمده است:

1ـ ترس دائمي كه در دكتر مصدق وجود داشته و همواره خيال مي‌كرده است كساني قصد كشتنش را دارند.

2ـ منزوي شدن و خودداري از معاشرت با مردم.

3ـ مرض هيستري يا حمله (غش و بيهوشي) كه خيلي از اوقات به ايشان دست مي‌داد.

4ـ علاقه به مهاجرت از ايران و سكونت در سوئيس.

1ـ ترس دائمي

اولين بار كه دكتر مصدق در مورد ترس صحبت مي‌كند، زمان محمدعلي‌شاه قاجار است كه شرح آن گذشت و بار دوم مربوط به زمان احمدشاه قاجار و در موقع نخست‌وزيري سيدضيا است كه گمان مي‌كرد احمدشاه مي‌خواهد او به تهران برود تا سيدضيا او را بكشد. بار اول و در زمان محمدعلي‌شاه نه تنها قصد دستگيري او در بين نبود بلكه به عنوان عضو شوراي دولتي انتخاب شد و در مرتبه دوم هم با كنار رفتن سيد ضيا، قوام‌السلطنه او را به عنوان وزير ماليه به احمدشاه معرفي كرد و مورد قبول واقع شد.

در حكومت سيد ضيا هنگامي كه دكتر مصدق از والي‌گري فارس استعفا مي‌دهد، احمدشاه در جواب تلگرافي به او مي‌گويد: استعفاي شما از ايالت فارس به تصويب جناب رئيس‌الوزرا قبول شد. لازم است كفالت امور ايالتي را به قوام‌الملك تفويض و فوراً حركت كنيد. (1) دكتر مصدق احضار فوري خود را به تهران به گمان خود و از زبان ديگران چنين آورده است... و برخي چنين تعبير مي‌كردند كه چون نتوانستند مرا در شيراز دستگير كنند زودتر حركت كنم كه در اصفهان بازداشتم كنند، ولي از آنجا كه وقايعي رخ داد به مقصود نرسيدند. (2)

بار ديگر كه ترس به ايشان دست داد، پس از استعفاي قوام از نخست‌وزيري بود كه چون مأموريت ايشان هم تمام شده بود و يك عده نظامي كه براي حفاظتشان تعيين شده بودند خدمتشان پايان يافته بود، ديگر نتوانست از خانه خارج شود. (3) به‌خصوص كساني كه پس از بركناري از كار با مخالفان زيادي روبه‌رو شده بودند و او را پيرو باب مي‌دانستند و مي‌گفتند از عكا الواحي به او مي‌رسد. (4)

در صفحه 147 خاطرات از زماني كه والي تبريز بوده تا بازگشت به تهران مدعي است كه سه مرتبه مخالفان قصد كشتن او را داشتند. يك بار هنگامي كه حقوق پاسبان‌ها عقب افتاده بود و پاسبان‌ها براي دريافت حقوق معوقه‌شان به ايشان رجوع كردند. بار دوم موقعي كه نان در تبريز كمياب شد و مردم براي اعتراض به كمبود نان به‌طور دسته‌جمعي به محل والي‌گري مراجعه كردند. بار سوم هنگام بازگشت ايشان از تبريز به تهران شهرت داشته است كه اشرار مي‌خواستند در عرض راه از او انتقام بگيرند و در نتيجه 120 سواره نظام مأمور حفاظت ايشان شدند. در صفحه 227 خاطرات و تألمات هم مي‌گويد در نهم آبان 1304، در مجلس چهارم تهديد به قتل شدم. در زمان رضاشاه دكتر مصدق صحبتي از ترس نمي‌كند و از سال 1307 تا 1319 ظاهراً اين دو نفر با يكديگر مشكلي نداشتند، ولي معلوم نيست چه پيش آمده است كه در سال 1319 دكتر مصدق دستگير و سه روز و به روايتي 11 روز در زندان مركزي تهران ماند و از او بازجويي‌هايي و سپس به بيرجند تبعيد شد كه پس از شش ماه با وساطت محمدرضا پهلوي آزاد شد و به احمدآباد رفت. چون دكتر مصدق بعد از سه روز زنداني شدن در تهران يك بار در راه بيرجند و بار دوم در شهر بيرجند اقدام به خودكشي مي‌كند مي‌توان آن را هم بر اثر ترس دانست. دستخط دكتر مصدق درباره اقدام به خودكشي چنين مي‌گويد:«از دوره هفتم تقنينيه كه از سياست دور شدم، قريب 16 سال مي‌گذرد كه اغلب در احمدآباد ساوجبلاغ به فلاحت مشغول و خيالم ناراحت و از آتيه خود بي‌نهايت نگران بودم و گاه مي‌خواستم با پاي خود به زندان قصر بروم و در آنجا روحاً و جسماً هر دو مقيد بمانم تا اينكه در پنجم تيرماه 1319 بدون جهت و دليل مرا چند روز در زندان موقت تهران محبوس كردند و از آنجا به زندان بيرجند انتقال دادند و در عرض راه و در زندان دو بار اقدام به خودكشي كردم و پس از شش ماه تحمل سختي و مشقت از آنجا مرا به احمدآباد آوردند و تحت نظر مأمور شهرباني بودم تا شهريور 1320 كه تمام مقصرين سياسي خلاص شدند حكم آزادي من هم رسيد و تصميم گرفتم در همانجا بمانم و در سياست مداخله نكنم. انتخابات اين دوره كه شروع شد به من نوشتند دوري از اوضاع به صلاح نيست. اگر اهل تهران در هفت دوره اخير نتوانستند به من رأي بدهند در عقيده خود باقي هستند و چون مي‌گويند دوره 14 تقنينيه آزاد است مي‌توانند اعتماد خود را به من اظهار كنند و روا نيست از خدمت سر باز زنم.»

در سال 1323 كه دكتر مصدق نماينده مجلس چهاردهم بود و به دليل گفت‌وگويي كه در مجلس بين ايشان و چند نفر از وكلا پيش آمد و يكي دو روز بعد به دنبال مذاكرات دو نفر از وابستگان سفارت انگليس (آقايان مصطفي فاتح و اديب فرزند اديب‌الممالك فراهاني) با دكتر مصدق جمعي از مردم ايشان را به مجلس مي‌بردند، جلوي مجلس صداي شليك گلوله‌اي به گوش مي‌رسد و يك دانشجو مورد اصابت گلوله قرار مي‌گيرد و دكتر مصدق گمان مي‌كند قصد جان وي را كرده‌اند.

پنجمين مرتبه كه ايشان صحبت از ترس مي‌كند پس از انتخاب به مقام نخست‌وزيري است كه فكر مي‌كرد مي‌خواهند او را بكشند و در بيانيه 17 فروردين 1332 دولت آمده است: در همان اوايل در نتيجه احساس عدم امنيت براي شخص خود در مجلس متوقف شدم و رئيس شهرباني وقت را از كار بركنار كردم. پس از آن جناب آقاي علا وزير دربار مرا در مجلس ملاقات كرد و ضمن مذاكراتي كه به عمل آمد اظهار كردند اوضاع خوب نيست. مبادا ترتيبي پيش بيايد كه كشور ما جمهوري شود. به اين دليل براي اينكه خاطر شاهانه نگران نباشد در چهارم خرداد 1330 شرحي به اين مضمون عرض كردم و فرستادم: «پيشگاه اعليحضرت همايون شاهنشاهي، چون مدت خدمت چاكر به محض خاتمه كار نفت به سر خواهد رسيد براي رياست شهرباني كار كشور به هيچ وجه نظري نمي‌تواند به عرض برساند و تعيين آن فقط منوط به اراده ملوكانه است.‌»(5)

در جريان نهم اسفند سال 1331 نيز دكتر مصدق گمان مي‌كرد كشتن او مطرح بوده است. دكتر مصدق بعد از نهم اسفند تا 28 مرداد يعني بيش از پنج ماه و نيم، باز هم از ترس به دربار نرفت، ولي در هيچ يك از اين موارد خيالي در طول 50 سال يعني از زمان محمدعلي‌شاه قاجار تا روز 29 مرداد 1332 كه ايشان و دكتر صديقي، دكتر معظمي و دكتر شايگان بنا به ميل خودشان و دادن نشاني دستگير و به باشگاه افسران برده شدند و ملاقات‌ 10 دقيقه‌اي دكتر مصدق و سرلشكر زاهدي در محل كار زاهدي در طبقه سوم باشگاه افسران و حتي حدود سه سال ايام زندان، هرگز يكي از خيالات دكتر مصدق به منصه ظهور نرسيد و ايشان در سن 84 سالگي دعوت حق را لبيك گفت!

2ـ ميل به منزوي شدن و خودداري از معاشرت با مردم

دومين خصيصه‌اي كه دكتر مصدق از دوران جواني داشت ميل به انزوا و گوشه‌گيري بود. اولين بار كه اين ويژگي ظاهر شد و دكتر مصدق از آن نام مي‌برد مربوط به اواخر كارشان به عنوان مستوفي خراسان يعني حدود 22 تا 24 سالگي است كه در صفحه 54 خاطرات و تألمات مي‌نويسد: ارتباط بي‌اثرم با بعضي از مخالفان امين‌السلطان اتابك اعظم سبب شده بود نسبت به من متغير و بي‌لطف شود...از آن به بعد از معاشرت با اشخاص خودداري كردم و در خانه منزوي شدم.

دومين مرتبه كه دكتر مصدق صحبت از انزوا مي‌كند، مربوط به سال‌هاي 1307 تا 1320 است كه مي‌نويسد: « در آن سال‌ها در ده زندگي مي‌كردم و براي اينكه گرفتار نشوم با كسي معاشرت نمي‌كردم. با اين حال يكي از روزها كه به شهر آمدم دل به دريا زدم و خدمت ايشان ـ منظور حسين پيرنيا مشيرالدوله است ـ رسيدم.» (6)

مورد سوم مربوط به حدود سال‌هاي 1320 تا 1322 است كه حسين مكي ـ در آن زمان كه دكتر مصدق او را مانند فرزند خود عزيز مي‌داشت و در خاطرات دكتر سنجابي صفحه 205 به اين موضوع اشاره شده است ـ در كتاب نطق‌هاي تاريخي دكتر محمد مصدق به اين موضوع اشاره كرده و نوشته است: « چون دكتر سال‌ها به انزوا عادت كرده بود و نمي‌خواست زندگي اجتماعي را تجديد كند و با كسالتي كه داشت مايل بود در محيطي آرام امرار حيات كند و تا وقتي انتخابات تهران تمام نشد محل اقامتش را تغيير نداد و به واسطه حسن‌ظن اهالي تهران كه به نمايندگي مجلس 14 انتخاب شد از تصميم خود صرفنظر كرد و از 16 اسفند 1322 به مجلس شوراي ملي وارد شد.» (7)

3ـ مرض غش يا بيهوشي

1ـ حسين مكي در صفحه 15 كتاب نطق‌هاي تاريخي دكتر مصدق از اين بيماري به عنوان مرض هيستري يا حمله نام مي‌برد و مي‌نويسد: هنگامي كه دكتر را به اداره سياسي مي‌برند...و آن وقت دكتر به مرض هيستري يا حمله كه بي‌سابقه هم نبود مبتلا مي‌شود.

2ـ دكتر مصدق نيز بارها از اين مريضي نام مي‌برد كه يكي از اين موارد در راه تهران به بيرجند در سال 1319 و مورد ديگر در روز 26 تير 1331 رخ داد.

3ـ يكي ديگر از اين غش‌ها و حمله‌هايي كه پيش آمد بسيار جالب و شنيدني است، در كتاب خاطرات دكتر بقايي صفحه 131 به شرح زير آمده است: در زمان تيمسار رزم‌آرا كه وقتي او آمد و نخست‌وزير شد، ما شمشيرها را از رو بستيم و چوب لاي چرخ مي‌گذاشتيم. يك روز كه در مجلس برنامه خود را مي‌خواند، شروع به هياهو كرديم به جايي نرسيد، چون تيمسار با صداي بلند برنامه خود را مي‌خواند و يك تخته جلوي ما بود كه كار ميز را مي‌كرد. پيشنهاد كردم روي آن تخته بكوبيم. بنا كرديم كوبيدن روي اين تخته و باز او هي بنا كرد به خواندن! ادامه داد كه تمام شود. اولين دفعه‌اي كه ما متوجه موضوعي شديم آنجا بود. مكي پهلويم نشسته بود. دكتر مصدق آن طرف...ديديم مكي گفت: «آقا! غش كنيد ديگر كاري نمي‌شود كرد. » يك دفعه دكتر مصدق غش كرد...حالت غش و رعشه و بعد كريم‌پور شيرازي خودش را از بين تماشاچي‌ها پايين انداخت كه پدر ملت را كشتند و از اين حرف‌ها كه مجلس تنفس بدهد. دكتر آمد و دكتر مصدق را برداشتند و به همان اتاق بردند، ولي نايب رئيس تنفس نداد. يعني غش كردن دكتر مصدق هم نتيجه‌اي نبخشيد.

اين همان موردي است كه مسعود بهنود در صفحه 445 خاطرات دكتر سنجابي به آن اشاره مي‌كند، ولي مي‌نويسد دكتر مصدق آنقدر فرياد كشيد تا غش كرد.

4ـ دكتر سنجابي هم در صفحه 200 خاطرات به آن اشاره مي‌كند و مي‌نويسد: نكته‌اي كه درباره دكتر مصدق چه در خارج و چه در ايران مخالفان او گاهي به صورت تمسخر و گاهي به عنوان بيماري بدان اشاره مي‌كردند حالت تشنج و حساسيتي بود كه گهگاه به او دست مي‌داد و گريه مي‌كرد و اشك مي‌ريخت. خيلي‌ها تصور مي‌كردند آن حالت ساختگي و به اصطلاح صحنه‌سازي سياسي و نمايشي بوده است. بنده باور نمي‌كنم...

5ـ علاوه بر موارد بالا در سال‌هاي 1331 و 1332 اين مطلب شايع بود كه دكتر مصدق هر وقت بخواهد غش مي‌كند و مي‌گفتند وقتي بازاري‌ها در اتاقش باشند و زياد بمانند يا نخواهد آنها را بپذيرد فوراً غش مي‌كند و معمولاً زير پتو مي‌ماند، ولي وقتي سفير امريكا نزد او مي‌رود فوراً سر و وضع خود را مرتب مي‌كند و با لباس رسمي از او پذيرايي مي‌كند.

6ـ دكتر مصدق هم در نامه‌هاي خود بارها به اين مريضي اشاره كرده است و از آن به عنوان كسالت عصبي و كسالت عصباني يا روحي نام مي‌برد. از جمله در نامه شماره 532 صفحه 396 جلد دوم كتاب نامه‌هاي دكتر مصدق به مهندس احمد مصدق نوشته است: احمد عزيزم قربان تو كه هميشه به فكر من هستي. كسالت من جسمي نيست كه احتياج به مراجعه اطباي داخلي باشد، بلكه روحي است و ساليان دراز گاه و بيگاه به آن مبتلا مي‌شوم و به عنوان نمونه مي‌توان در صفحه 69 خاطرات و تألمات و موارد متعددي اين مريضي را به نام «كسالت عصباني» و ضعف مزاج ديد.

7ـ اين موضوع به جرايد خارجي هم كشيده شده بود و خبرگزاري يونايتدپرس در اين باره مطلبي دارد كه روزنامه اطلاعات شنبه بيست و هفتم ارديبهشت در صفحه اول خود زير عنوان «فعاليت خبرگزاري‌ها براي انتشار نطق دكتر مصدق» آورده است: امريكايي‌ها نگرانند مبادا مصدق در لاهه هم مانند شوراي امنيت قيافه ديپلمات‌هاي غربي به خود بگيرد و از غش كردن و گريه خودداري كند. خبرگزاري‌ها براي انتشار نطق مصدق از هم اكنون در دادگاه لاهه آماده شده‌اند. اين احتمال نيز هست كه دكتر مصدق نخست‌وزير موقع‌شناس ايران كه طي تجارب طولاني خود به تأثير و مقتضيات محيط توجه يافته است در لاهه هم مانند نيويورك (شوراي امنيت) كساني را كه به انتظار مشاهده غش، ضعف و گريه او در برابر دستگاه‌هاي تلويزيون نشسته‌اند نااميد سازد.

4ـ علاقه به مهاجرت از ايران و سكونت در يكي از كشورهاي اروپايي

دكتر مصدق در صفحه 118، خاطرات و تألمات مي‌نويسد: هميشه در اين فكر بودم اگر روزي نتوانم در ايران خدمت كنم محل اقامت خود را در سوئيس قرار بدهم و از همين لحاظ در آنجا كارآموزي وكالت گرفتم...، ولي چون مدت اقامت براي تابعيت از سه سال به 10 سال تغيير يافت مشمول مقررات جديد نشدم. در همين صفحه مي‌نويسد: در آنجا بودم كه قرارداد اوت 1919 معروف به قرارداد وثوق‌الدوله بين ايران و انگليس منعقد شد كه باز تصميم گرفتم در سوئيس اقامت كنم و به تجارت بپردازم. مقدار قليلي هم كالا كه در ايران كمياب شده بود خريدم و به ايران فرستادم و بعد چنين صلاح ديدم با پسر و دختر بزرگم كه 10 سال بود وطن خود را نديده بودند به ايران بيايم و بعد از تسويه كارهايم از ايران مهاجرت كنم...از ورودم چيزي نگذشته بود كه تلگرافي از مشيرالدوله رسيد كه مرا به وزارت عدليه منصوب كرده بود.

دكتر مصدق در صفحه 143 خاطرات و تألمات از مشكلات و محذوراتي كه در ايران برايش پيش آمده بود سخن مي‌گويد و مي‌نويسد: اين مشكلات و محذورات كه برايم ايجاد شده بود سبب شد تصميم بگيرم هيچ وقت در امور ايران مداخله نكنم و نظرياتي كه قبل از انتصابم به وزارت عدليه داشتم به موقع اجرا كنم، يعني امور خود را تسويه و از ايران مهاجرت كنم كه قضيه لاهوتي در تبريز پيش آمد...و ايشان به والي‌گري آذربايجان منصوب شد و حدود شش ماه در آنجا ماند و سپس به تهران آمد و رئيس يكي از انجمن‌هاي فرعي انتخابات شد و بعد هم به نمايندگي مردم تهران به مجلس پنجم رفت.

پي‌نوشت‌ها:

(1) خاطرات و تألمات دكتر محمدمصدق، صفحه 135

(2) همان، ص 136

(3) همان، ص 142

(4) همان، ص 143

(5) همان، ص 209

(6) همان، ص 292

(7) دكتر مصدق و نطق‌هاي تاريخي او، چاپ جديد، 1358، انتشارات جاويدان، ص 112

غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۲
محمد
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۸:۲۷ - ۱۳۹۴/۰۶/۰۷
0
0
خاک ... با این طرز فکر ... تان . اخ با شعور .چیز دیگری به ذهن خلاقانه ات خطور نکرد که از چنان شحصیت بزرگی کشف کنی و ان را تیتر قرار دهی؟ ... اول فکر کن بعد ... بنویس . این ... که گفتی شخصی است و استفاده از ان برای سرکوب فرد نامردی است البته اگه صحت داشته باشد
کامران
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۸:۵۷ - ۱۳۹۴/۰۶/۱۲
0
0
کاش ما قبل از نگارش متنی در باره صحت آن و فواید بیانش کمی برسی کنیم . نویسنده محترم چه هدفی را از بیان این توهمات دنبال میکند؟ چرا با ابتدایی ترین مسائل سعی در مخدوش کردن چهره شخصی نماییم که کسی نمی تواند منکر نقشش در ملی شدن نفت باشد. چرا ما اینقدر بدبخت و کوتاه فکر هستیم ؟ چرا به جای بیان خدمات و ویزگیهای برجسته مانند بچه ها دنبال بهانه ایم برای تخریب؟
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار