کد خبر: 730207
تاریخ انتشار: ۰۷ مرداد ۱۳۹۴ - ۱۶:۳۹
خاطرات مرحوم ابوترابي منتشر شد
بيست و هفتمين جلد از مجموعه «يادگاران» انتشارات روايت فتح شامل خاطراتي از «سيدعلي‌اكبر ابوترابي» منتشر شد. اين كتاب شامل يكصد خاطره كوتاه درباره حاج‌آقا ابوترابي از دوران كودكي تا زمان شهادت است. بيشتر داستان‌هاي كتاب درباره 10 سال اسارت اين مجاهد نوشته‌ شده‌اند و به جنبه‌هاي سلوكي مرحوم ابوترابي در اين كتاب اشاره شده است.
   بيست و هفتمين جلد از مجموعه «يادگاران» انتشارات روايت فتح شامل خاطراتي از «سيدعلي‌اكبر ابوترابي» منتشر شد. اين كتاب شامل يكصد خاطره كوتاه درباره حاج‌آقا ابوترابي از دوران كودكي تا زمان شهادت است. بيشتر داستان‌هاي كتاب درباره 10 سال اسارت اين مجاهد نوشته‌ شده‌اند و به جنبه‌هاي سلوكي مرحوم ابوترابي در اين كتاب اشاره شده است.
«يادگاران» عنوان كتاب‌هايي است كه بنا دارد تصويرهايي از سال‌هاي جنگ را در قالب خاطره‌هاي بازنويسي‌شده، براي آنها كه آن سال‌ها را نديده‌اند، نشان بدهد. اين مجموعه راهي است بر سرزميني نسبتاً بكر ميان تاريخ و ادبيات، ميان واقعه‌ها و بازگفته‌ها، خواندن‌شان تنها يادآوري است، يادآوري اين نكته كه آن مردها بوده‌اند و آن واقعه‌ها رخ داده‌اند؛ نه در سال‌ها و جاهاي دور، بلكه در همين نزديكي؛ در مقدمه‌ اين كتب مي‌خوانيم: عُسر را همه مي‏دانند چيست؛ شدت سختي و بلا، آن قدر كه جانت را به لبت برساند و تاب را از دلت براند. اما عَصر جان‌مايه است. عصاره‏اي است كه محصول فشار است؛ مثل آب كه از زمين به آسمان مي‏رسد، مي‏بارد، دوباره برمي‏گردد به آسمان. تمام و كمال؛ بي‌كم و كاست.
در هر عصري مرداني هستند كه خودشان مي‏شوند عصر؛
كه عسر را به عصر مبدل مي‏كنند؛
مرداني شبيه ابوترابي...
در ادامه چند خاطره از اين كتاب را مي‌خوانيم:
1- بعد از تبعيد امام به تركيه، ديگر در ايران نماند. شبانه از آب عبور كرد؛ قاچاقي. به نجف كه رسيد؛ محسن قرائتي را ديد كه برمي‏گشت ايران. اثاثيه‏اش را خريد.
همان شب خبر رسيدن امام خميني را به كاظمين شنيد.
2- آن روز عراقي‏ها‏ بدجوري كتك‌مان زدند. بدتر از هميشه. گوشه‌ اردوگاه سرم را گذاشته بودم روي زانويم. انگار خوابم برد. توي خواب ديدم، بانوي محجبه‏اي آمد جلو. گفت:
«ناراحت نباش، فردا پسرم، علي‌اكبر، مي‏آد.»
چند تا اسير تازه آوردند. گفتند نماينده‏ امام بين آنهاست. از يكي‌شان پرسيدم «اسم شما چيه؟»
گفت «علي‌اكبر آقاجان»!
3- چند بار حاج‌آقا دنبالش فرستاد. نيامد. سردسته‌ منافقين اردوگاه بود. پيغام هم داد «به ابوترابي بگو اگه بياي پاتو مي‏شكنم.» حاج‌آقا رفت ديدنش. دست‌شان توي دست هم بود و حرف مي‏زدند. موقع برگشتن گفت «چيزي ندارم ازت پذيرايي كنم؛ اما كاري مي‏كنم كه دلت شاد بشه.»
رفقايش را راه انداخته بود دور اردوگاه عليه مسعود و مريم شعار بدهند.
4- هر وقت صحبت مرگ و قبر مي‏شد، حاج‌آقا مي‏گفت «من كه جام آماده‌اس، شما فكري به حال خودتون بكنين.»
سفر آخر با پدرشان رفتند زيارت امام رضا(ع). توي راه تصادف كردند. بردندشان مشهد، آنجا غسل‌شان دادند، كفن‌شان كردند و فرستادن‌شان تهران. بعد براي دفن بردند قزوين.
وقتي رسيدند خبر دادند دو تا قبر توي حرم امام رضا(ع) برايشان آماده كرده‏اند. دوباره برشان گرداندند مشهد پيش امام رضا (ع).
كتاب يادگاران حاج‌آقا ابوترابي در 112 صفحه، با شمارگان 2200 نسخه توسط انتشارات روايت فتح منتشر شده است.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار