هنگام تجاوز بعثيها به خرمشهر چند سال داشتيد و تصورتان از جنگ چه بود؟
در زمان حمله عراق به خرمشهر دختر جواني بودم كه اصلاً نميدانستم جنگ چيست؟ اسلحه دست گرفتن و ايستادگي در برابر دشمنان چگونه است؟ نميدانستم يك دختر جوان 19 ساله، در جنگ خياباني چه بايد بكند، جنگ بود و هزاران معضل و مشكل ديگر. در اولين روزها و لحظات آغاز جنگ اكثر مردم در بهت و ناباوري بودند، بعضيها صداي بمبارانها را چيز ديگري تصور ميكردند، باورشان نميشد صداها ناشي از انفجار بمب باشد.
اما عدهاي آمادگي جنگ را داشتند، چون قبل از شروع جنگ تحميلي در 31/6/59 كم و بيش تهاجمات عراقيها از مرزهاي زميني و آبي شروع شده بود و حتي تعدادي از آنها در دفاع با متجاوزان عراقي به شهادت رسيده بودند.
خود خرمشهريها دوران دفاع از اين شهر را 45 روز ميدانند، دليلش چيست؟
قبل از شروع رسمي جنگ، عراق تحركاتي داشت، بچهها در سپاه پاسداران خرمشهر با حساسيت خاصي پيگير قضايا و تحركات عراقيها بودند و از سنگرسازي عراقيها و تحركات نظامي آنان مشخص بود كه نقشه شومي در سر دارند. متأسفانه نيروهاي ستون پنجم هم با آنان همكاري داشتند. پرسنل استخبارات عراق و نفوذيها از طريق مرز وارد خرمشهر و روستاهاي اطراف ميشدند.
به خوبي به ياد دارم در پاسگاه مؤمني نهرخين اولين جوان خرمشهري به دست مزدوران عراق شهيد شد و پس از آن دو نفر از بچههاي سپاه خرمشهر و جوانان ديگر شهدايي چون موسي بختور، عباس اسدي، حيدر حيدري، رحمان اقبالپور و سيدجعفر موسوي نيز شهيد شدند.
در اصل بايد گفت كه مقاومت خرمشهريها در برابر ارتش سرتا پا مسلح عراقيها 45 روز بود نه 34 روز.
نقش شما به عنوان يك زن مقاوم خرمشهري از كجا رقم خورد؟
با شروع جنگ در 31 شهريور كه شهر رسماً از زمين و هوا و دريا مورد تهاجم قرار گرفت ما همكاريمان را با گروه مهدنوراني آغاز كرديم. بيشتر كارهاي فرهنگي انجام داديم و به ياري مردم ميرفتيم. اما مردم عادي هنوز جنگ را باور نميكردند. نميدانستند چه اتفاقي افتاده است. وقتي عراق با توپخانه به شهر شليك ميكرد مردم هاج و واج وسط خيابان ميايستادند و شهيد ميشدند.
اول و دوم مهرماه 59 بود كه 60 نفر از شهروندان خرمشهري ناجوانمردانه شهيد شدند و عدهاي هم بر اثر اصابت گلولههاي توپ مجروح شدند.
مردم نميدانستند چه كاركنند. نه پناهگاهي داشتند و نه راه چارهاي، اينگونه جنگ شروع شد، جنگي نابرابر.
من در طول 24 روز حضورم در گروههاي مختلف امدادگران و رزمندگان فعاليت ميكردم ولي در آن روز به خصوص به همراه محمدرضا بارز مسئول تداركات جهاد همدان، رضا ليامي از هلالاحمر تهران، من و مريم كهندل از بچههاي امدادگر و پنج نفر ديگر از سربازان در دروازه نستاپ بندر مستقر بوديم و زخمهاي مجروحين را پانسمان ميكرديم.
عكسالعمل مردم خرمشهر در آغازين روزهاي هجوم دشمن چه بود؟
با آغاز جنگ مردم با دل و جان به يكديگر كمك ميكردند. آنها آذوقهشان را به مساجد و حسينيهها ميدادند تا بچههاي رزمنده گرسنه نمانند. به علت قطعي برق، مواد غذايي در يخچالها و فريزرها فاسد شده بود. تا 24 مهر مردم در مساجد و حسينيهها غذا ميپختند اما مشكلات فراوان بود، مثلاً با قطع آب جنازه مطهر شهدا را نميشد شستشو داد.
عراقيها مردم بيگناه را كه در قبرستان جنتآباد، فرزندان شهيدشان را دفن ميكردند مرتب با توپخانهشان ميزدند. مردم شهر با تانكر و به سختي آب به قبرستان ميبردند. مردمي كه از شهر خارج ميشدند، هيچ وسيلهاي از منزلشان با خودشان نميبردند. بنزين به سختي پيدا ميشد. آنهايي كه دلسوخته بودند جوانان رزمنده خرمشهر را رها نميكردند. مسجد جامع محل پشتيباني و استقرار بچهها بود.
خانم امباشي از مجروحيتتان برايمان بگوييد.
24 مهرماه همزمان با شهادت حجتالاسلام شريف قنوتي كه در خيابان 40 متري خرمشهر به دست مزدوران صدام صورت گرفت و با سرنيزه كاسهسرش را برداشتند من هم مجروح شدم. در آن روز عراقيها از طريق جاده كمربندي وارد شهر شده و لحظهاي كه اتومبيل اين شهيد بزرگوار وارد خيابان 40 متري شد با شليك رگبار متوقفش كردند. بعد با حمله به ايشان كه زخمي هم شده بودند مرتب با قنداق تفنگ به سر و صورتش زده بودند و يكي از افسران بعثي عراقي با سرنيزه كاسه سر اين بزرگوار را برداشته بود. عراقيها با رقص و پايكوبي تكرار كرده بودند ما يك خميني (ره) كشتيم. شهيد قنوتي، اولين روحاني شهيد جنگ تحميلي است.
آن روز ما اطلاع دقيقي از اوضاع نابسامان خيابان 40 متري نداشتيم، پس از عبور از مسجد جامع در گوشهاي از خيابان دو سه نفر را مشاهده كرديم كه نيمخيز در حال حركت بودند و مرتب به ما ميگفتند جلوتر نرويد ولي ما به حركتمان ادامه داديم تا به چهار راه نسيم رسيديم، يك مرتبه عراقيها ماشين ما را تيرباران كردند. من و رضا ليامي، مجروح شديم. تير به گردن محمدرضا از بچههاي رزمنده خورد و بدون گفتن حتي يك آخ، به شهادت رسيد. من غافلگير و بهتزده شده بودم. در ساك امدادگريمان تعدادي نارنجك داشتيم. اسلحه هم در دستمان بود. تير به دستهايم اصابت كرده بود، ولي آن را همانطور عمود تنم قرار داده بودم. ماشين متوقف شد. رضا بلافاصله نيمخيز شد و رفت پايين جنازه مطهر شهيد محمدرضا مثل سدي پناه ما قرار گرفته بود و نيم تنهاش از ماشين بيرون بود. من، رضا ليامي و يكي ديگر از زخميها از گروه 8 نفري زنده مانديم حدود چند ساعت به همان حالت نيمه هوش و زخمي روي زمين افتاده بوديم، رضا ليامي چند بار سيلي به صورتم زد تا به هوش بمانم.
حدود چند ساعت به همان حالت زخمي و نيمه هوش بودم تا اينكه صداي آژير آمبولانس را شنيدم، بچههاي هلال احمر به دادمان رسيدند. آنها باورشان نميشد ما زندهايم، آمده بودند اجسادي را كه اطراف خيابان 40 متري افتاده بود، ببرند و من چند ساعت كه با مرگ دست و پنجه نرم كردم، به صورت معجزهآسايي نجات پيدا كردم. بعد از مداواي اوليه در خرمشهر و آبادان به بيمارستان شريعتي تهران منتقل شدم.
دلتان براي آن روزهاي مقاومت تنگ نميشود؟ براي شهداي مدافع خرمشهر؟
شهدا به جايگاه اصلي خودشان رفتند. دفاعي كه بچههاي خرمشهر كردند كار فوقالعادهاي بود. آن چنان كه غرور صدام خرد شد. صدام تكريتي بعثي كه در جنگ از طرف امريكا و استكبار جهاني حمايت و پشتيباني ميشد. صداميان روي ديوارهاي شهر خرمشهر نوشته بودند: «ما آمدهايم كه بمانيم.»
ولي ما با دست خداوند و اوامر حضرت امام، جانفشاني شهدا و ايثارگري رزمندگان اسلام بت را شكستيم و خرمشهر آزاد شد.
بدون شك جوانان مبارز و مدافع خرمشهري هر كدامشان اسوه هستند. هر كدامشان فرمانده هستند. هر كدامشان سردار هستند.
هر زن شيردل خرمشهري چون اسماء (زني كه همراه با رسول خدا در جنگ احد حاضر بود) در خرمشهر از خاك و ناموس كشورش دفاع كرد.
حضور زنان در دفاع 45 روزه خرمشهر بايد امروز به نسل جواني كه آن روزها را نديده و حكاياتي مبسوط از آن دوران نشنيدهاند، بازگو شود تا الگويي براي زنان و دختران امروزي شود.
از همرزمان و زنان مقاوم ديگر حاضر در روزهاي جهاد و دفاع آن روزهاي خونينشهر برايمان بگوييد.
مريم امجد يكي از زنان دلاور آن روزهاي خرمشهر بود. مريم، كمك شليك توپ 106 بود. همسن و سال خودم بود بعد با گروه ابوذر امير ثامري، رحيم ثامري گروهي را تشكيل دادند كه حسين زابلزاده و ريحاني و سعيد قدكساز همراهشان بودند. اينها بيشتر در نستاپ مستقر بودند. اطراف نستاپ قبلاً نخلستان بود. يك نفر ارتشي مسئول توپ بود و مريم خدمه آن، دختر خيلي شجاعي بود. واقعاً در آن سن و سال و آن موقعيت جنگ نابرابر در مقابل عراقيها سرتا پا مسلح، خيلي شجاعت داشت.