کد خبر: 714919
تاریخ انتشار: ۰۲ ارديبهشت ۱۳۹۴ - ۱۶:۲۶
خاطره‌ها و ناگفته‌هايي از منش اجتماعي و مبارزاتي استاد محمدتقي شريعتي درگفت‌وشنود با بتول شريعتي
علي احمدي فراهاني

روزهايي كه بر ما مي‌گذرد مصادف است با سالروز رحلت انديشمند گرانمايه و مجاهد، فقيد سعيد، استاد محمدتقي شريعتي. آن بزرگ در دوراني به تبليغ معارف ديني در ميان جوانان همت گمارد كه تبليغات سوء بسياري از گروه‌هاي معاند، انجام اين امر را بسي دشوار ساخته بود. مجاهدات مخلصانه او دراين دوران، وي را در شمار يكي از پيشروان بازگشت به اسلام و قرآن در دوره معاصر مطرح ساخت. اينك در سالروز رحلت آن عالم نامور، گفت‌وشنودي با بتول شريعتي فرزند آن مرحوم را به شما تقديم مي‌داريم كه طي آن به بازگويي پاره‌اي از خاطرات خويش از پدر پرداخته است. اميدآنكه مقبول افتد.

ابتدا مختصري در‌باره خود بفرماييد تا سپس به پرسش‌هايي در باره مرحوم پدرتان بپردازيم.

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم. من بتول شريعتي، آخرين دختر استاد محمدتقي شريعتي هستم. تحصيلات ابتدايي و دبيرستان را غير از سال آخر كه همراه پدر به تهران مي‌رفتم تا ايشان در حسينيه ارشاد به فعاليت بپردازند در مشهد بودم. كارشناس تاريخ هستم.

همه مي‌دانند كه شغل مرحوم استاد محمدتقي شريعتي معلمي بود. چرا ايشان به‌رغم تمامي فعاليت‌ها، اين شغل را ترك نگفتند؟

بله، ايشان با وجود جايگاه علمي بالا، هميشه در دبيرستان تدريس مي‌كردند. دو سه سال هم در دانشكده الهيات درس دادند، اما با همان پايه دبيري بازنشسته شدند.

از نظر شما، انگيزه استاد شريعتي از تأسيس كانون نشر حقايق اسلامي چه بود؟ اين اقدام تا چه ميزان مقرون به توفيق شد؟

ابتدا اشاره كنم تا جايي كه به خاطر دارم، جو حاكم بر خانواده ما، همواره سياسي و مذهبي بود و طبيعتاً رجال سياسي و مذهبي به منزل ما رفت و آمد داشتند. همه بحث‌هايي هم كه در خانواده مطرح مي‌شدند، عمدتاً سياسي و مذهبي بودند. پدر همواره دغدغه تبليغ و ترويج معارف و انديشه‌هاي ناب اسلامي را داشتند. ايشان در دوراني اينگونه مسائل را مطرح مي‌كردند كه هزاران پيرايه و خرافه به اسلام بسته شده و سخن گفتن از اسلام ناب، كار فوق‌العاده دشواري بود. حكومت هم دين‌زدايي را وجهه همت خود قرار داده و مذهب كاملاً مهجور مانده بود. نظام‌هاي اقتصادي، سياسي و مدني هم، هيچ تناسبي با آموزه‌ها و احكام ديني نداشتند. پدرم مي‌گفتند: نسل وفادار به دين يك نسل رو به انقراض است! نسل جوان عمدتاً جذب ماركسيسم شده بودند و متدين بودن، نشانه متحجر و ضد روشنفكر و ضد دين بودن، نشانه تجدد و پيشرفت تلقي مي‌شد. پدر در چنين شرايط مشقت‌باري شروع به مبارزه كردند. كسي هم نبود كه به ايشان كمك كند. دين به رابطه شخصي بين فرد و خدا محدود مي‌شد و دينداران فقط به فكر اين بودند كه خود و آخرتشان را نجات بدهند و سرنوشت جامعه برايشان مهم نبود. اما پدر همواره به اين فكر مي‌كردند كه افراد جامعه مي‌توانند با كمك ايدئولوژي ديني به يكديگر ياري برسانند و خود را از زير بار استبداد، استعمار و تحجر برهانند. اين حركت توسط ايشان در دوراني صورت گرفت كه حزب توده به شكلي بسيار گسترده مشغول تبليغ ماركسيسم بود و توانسته بود عده زيادي از جوانان روشنفكر و تحصيلكرده را جذب كند. پدر مي‌گفتند: با مشاهده اين وضع احساس كردم به‌زودي وضعيتي پيش خواهد آمد كه نسل جديد نسل قبلي خود را نخواهد شناخت و يك گسست تاريخي عميق روي خواهد داد. اين نسل ديگر نه مذهبش را خواهد شناخت و نه هويتش را، زيرا ديگر مذهبي كه فقط منحصر به يكسري آداب و حتي خرافات شده است، به نيازهاي روز جوان جواب نمي‌دهد. از همين روي فعاليت خود را در فضايي كاملاً نامساعد شروع كردند و رفته‌رفته، فضا براي تاسيس كانون نشر حقايق اسلامي مساعد شد. اين كانون در درازمدت توانست نسلي از نيروهاي مذهبي و زمان آگاه تربيت كند كه توانستند از جنبه‌هاي گوناگون، بر جامعه تأثير بگذارند.

بيرون آمدن استاد شريعتي از لباس روحانيت، از فرازهاي شاخص زندگي ايشان است. اين اقدام كه در نوع خود بحث‌برانگيز بود، درچه شرايطي انجام شد و علت آن چه بود؟

ايشان به دليل همان شرايط اجتماعي كه عرض كردم، احساس كردند كه بدون لباس روحانيت، بيشتر مي‌توانند مؤثر باشند. ايشان لباس روحانيت را كنار گذاشتند و از حجره به قلب جامعه آمدند تا در مدارس جديد به روشنگري بپردازند. ايشان در مدارس جديد و با نوجواناني كه اهل تفكر نبودند و تحت تأثير جريانات چپ، گوش شنوايي براي شنيدن معارف ديني نداشتند بسيار زجر كشيدند. حتي توده‌اي‌ها عده‌اي اراذل و اوباش را اجير كرده بودند كه شب‌ها در كوچه، ايشان را كتك بزنند! انگشت‌هاي پاي ايشان در اثر يكي از اين يورش‌ها چنان آسيب ديد كه هميشه در سرماي زمستان اذيت مي‌شدند! ايشان پشتوانه‌اي نداشتند و براي تأمين معاش مجبور بودند تدريس خصوصي هم بكنند. مي‌گفتند: در زمستان‌ها چون كفش درست و حسابي هم نداشتم، پاهايم يخ مي‌زدند و بيشتر اذيت مي‌شدم.

قاعدتاً ايشان مخالفاني هم داشتند، اين مخالفان بيشتر از چه قشري بودند و از اين مخالفت‌ها چه خاطراتي داريد؟

بله، يكي از گروه‌هاي مخالف ايشان، جماعتي از متحجرين بودند و هميشه مي‌گفتند: ايشان حرف‌هاي خودش را به اسم امام حسين(ع) مي‌زند! پدر براي اولين بار مسئله عاشورا را مطرح كردند كه در كتاب «چرا حسين(ع) قيام كرد» آمده است. ايشان بر اين باور بودند كه گريه و سوگواري به تنهايي دردي را دوا نمي‌كند. امام حسين(ع) آمد تا به ما درس آزادگي بدهد. ايشان براي نخستين بار موضوع جوهر آزادگي در قيام امام حسين(ع) را مطرح كردند.

احتمالاً دليل جذب قشر جوان و تحصيلكرده به ايشان همين بوده است، اينطور نيست؟

همين‌طور است. جوانان متوجه شدند در اسلام سخن‌هاي ناگفته زياد است. پدر در برابر دسته‌هايي كه قمه مي‌زدند و به نام دين كارهاي خلاف شرع مي‌كردند و شعارهاي سخيف مي‌دادند، براي اولين بار دسته موقر و متيني از تحصيلكرده‌ها و روشنفكران با لباس‌هاي مرتب تشكيل دادند، درحالي كه از بلندگويي در وسط دسته، قرآن تلاوت شد. خود ايشان هم جلوي دسته حركت كردند و تا صحن امام رضا(ع) رفتند و در آنجا در باره قيام امام حسين(ع) سخنراني كردند. خيلي‌ها از سراسر دنيا از اين اقدام پدر قدرداني كردند، اما متحجرين مي‌گفتند: اينها يكسري رفتارهاي من در آوردي است و ربطي به اسلام ندارد! گروه دوم گروه‌هاي چپ و ملحد بودند كه با پدر مخالفت مي‌كردند و گروه سوم خود حكومت بود كه احساس مي‌كرد با طرح چنين چهره‌اي از اسلام كه معتقد به مبارزه با طاغوت است، بنيان‌هاي حكومت خودش متزلزل مي‌شود. در نتيجه فشارهاي گوناگون به پدر از طرف ساواك شروع شد و دائماً در خانه ما مي‌ريختند يا تلفن مي‌زدند و به عناوين مختلف ايجاد مزاحمت مي‌كردند. يك بار در دوره‌اي كه برادرم دكترعلي شريعتي دانشجو بود، تعدادي اطلاعيه‌ و مدارك را در باغچه خاك كرد!آن روز پدر را دستگير كردند و ما مدتي از ايشان خبر نداشتيم تا وقتي كه شنيديم ايشان را همراه عده‌ ديگري به زندان تهران برده‌اند.

از كساني كه تحت تأثير استاد تغيير روش داده و به اسلام گرويده باشند، چه گفتني‌هايي داريد؟

من با محبوبه متحدين آشنا بودم. پدرش مرحوم آقاي كاظم متحدين تعريف مي‌كرد كه من و چند نفر ديگر عضو يك تيم ورزشي بوديم و سر پرشوري داشتيم و از دين هم فراري بوديم. يك بار شنيديم آقايي به اسم شريعتي در كانون نشر حقايق اسلامي تبليغ ديني مي‌كند. تصميم گرفتيم به آنجا برويم و شلوغ‌بازي در بياوريم و سؤالات آنچناني بپرسيم و وقتي اين آقا نتوانست جواب بدهد، حسابي بخنديم و تفريح كنيم. با حالت عصباني و هيجاني هم سؤال مي‌كرديم، ولي ايشان خيلي آرام و متين جوابمان را مي‌داد. جواب‌هايش به‌قدري منطقي و مستدل بود كه نتوانستيم شلوغ كنيم. خلاصه هر سؤالي كه پرسيديم ايشان جواب ما را داد و متوجه شديم چهره تازه‌اي از دين را مطرح مي‌كند كه با دين سنتي مادربزرگ‌هايمان خيلي فرق دارد. در هر حال مشتري پر و پا قرص جلسات كانون شديم و از هر فرصتي براي استفاده از محضر استاد استفاده مي‌كرديم. فردي از خارج براي پدر نامه فرستاده بود كه اينجا در اروپا و امريكا وقتي رد افرادي را كه پايبند جدي به دين دارند مي‌گيريم، مي‌بينيم به نوعي به كانون نشر حقايق اسلامي ربط دارد. اين موضوع پدر را خيلي خوشحال كرد و گفتند اگر فقط همين يك كار هم شده باشد، بسيار كار بزرگي است. به هرحال كساني كه از محضر پدر استفاده كردند، در هر قشر و طبقه‌اي كه بودند، معمولاً تا آخر بر راه درستي استوار ماندند و توانستند آن معارف را به فرزندان خود نيز منتقل كنند كه به اسامي برخي از آنان اشاره كردم.

از زندان‌ها و بازداشت‌هايشان چه مي‌گفتند؟ يا خود شما در اين باره چه فهميديد؟

پدر بسيار عاطفي و با احساس بودند. مأموراني كه براي بازداشت ايشان مي‌آمدند، هميشه ظاهر را حفظ مي‌كردند و مي‌گفتند فقط چند سؤال از ايشان مي‌پرسند و برمي‌گردند، اما گاهي ماه‌ها و حتي سال‌ها طول مي‌كشيد و پدر برنمي‌گشتند. پدر مي‌گفتند فشار روحي و رواني زيادي به ايشان وارد مي‌شد، از جمله اينكه در تهران ايشان را با توده‌اي‌ها در يك زندان انداخته بودند كه برايشان شكنجه سنگيني بود. هميشه در بازجويي‌ها به پدر مي‌گفتند شما مغز جوان‌ها را شستشو مي‌دهيد و هر چه را كه خودتان دلتان مي‌خواهد در آن مي‌ريزيد. يكي از شكنجه‌هايي كه به پدر مي‌دادند اين بود كه برادرم، علي را كه براي بازجويي مي‌بردند، عمداً از جلوي سلول پدر رد مي‌كردند، چون مي‌دانستند پدر فوق‌العاده به علي علاقه دارند. پدر مي‌گفتند تا علي برود و برگردد، جان به لبم مي‌رسيد و در اين فاصله دعا مي‌كردم. خلاصه از هر طريقي كه مي‌توانستند به پدر فشار مي‌آوردند. پدر با وجود سن بالا و بيماري و مصرف هميشگي دارو، بسيار پرانرژي بودند و در راه انجام وظايفي كه به عهده داشتند، لحظه‌اي سستي و ضعف نشان نمي‌دادند. با وجود ضعف جسمي وقتي بنا مي‌شد از دين دفاع كنند، ناگهان مثل يك جوان پرانرژي فعاليت مي‌كردند. براي همين در خانه، مخصوصاً پس از مرگ علي كه پدر به‌شدت غمگين بودند قرار گذاشته بوديم همين كه پدر افسرده شدند، مثلاً به ع نوان اعتراض بگوييم چرا قرآن در باره زنان فلان حكم را داده است؟ ايشان اگر در تب هم مي‌سوخت و از شدت ضعف جان در بدن نداشت، ناگهان سراپا شور و انرژي مي‌شد و با تفسير آيات و آوردن روايات به استدلال مي‌پرداخت و ساعتي نمي‌گذشت كه انگار نه انگار بيمار بوده‌اند. دكتر هم چنين روحيه‌اي داشت، چون هر دو درد دين داشتند.

دوستان روحاني پدرتان چه كساني بودند؟ كساني كه با ايشان حشر و نشر زيادي داشتند و احياناً از ايشان حمايت نيز مي‌كردند؟

قديمي‌ترينشان آيت‌الله ميلاني بودند كه بسيار به پدر علاقه داشتند و به خانه ما هم مي‌آمدند. ديگران آيت‌الله خامنه‌اي، آقايان شيخ كاظم دامغاني، شيخ محمود حلبي و آيت‌الله مهدوي دامغاني.

و از غير روحاني؟

آقايان دكتر تاج‌الديني، دكتر دل‌آسايي، دكتر سرجمعي، دكتر ممكن، محسنيان، اميرپور، يزدانيان، رحيميان، ناصر بازرگان و عده زيادي از دانشجويان و روشنفكران.

زنان هم در جلسات كانون شركت مي‌كردند؟ و اگر شركت نمي‌كردند- كه ظاهراً هم همين طور است- چرا؟

با توجه به جو شديداً مذهبي و بسته مشهد امكان شركت زنان در كانون وجود نداشت. زنان به دليل اين جو، نمي‌توانستند خيلي در فعاليت‌هاي اجتماعي شركت كنند و بيشتر در حاشيه بودند. امثال ما كه كنجكاو بوديم، پشت در مي‌ايستاديم و گوش مي‌داديم، ولي ما را مشاركت نمي‌دادند. پدر در خانه به دخترها درس مي‌دادند. دولت هم به دليل اعتمادي كه به تدين ايشان داشت، ايشان را دبير دبيرستان‌ دخترانه كرده بود، اما در مجموع زنان در فعاليت‌هاي اجتماعي و مسائل سياسي مشاركت نداشتند. زناني كه عمدتاً تحصيلكرده بودند، در خانه‌ها آموزش مي‌ديدند، ولي مثل آقايان نمي‌توانستند عضو كانون شوند و به‌طور مستمر در جلسات آن شركت كنند. جو به‌قدري سنگين بود كه وقتي در سال 47 با رتبه بالا در دانشگاه قبول شدم، پدر از من خواستند از رفتن به دانشگاه صرف‌نظر كنم. ايشان گفتند قشر متحجر كه منطق سرش نمي‌شود. از حالا دست گرفته‌اند فلاني ادعاي تدين مي‌كند، اما مي‌خواهد دخترش را به دانشگاه بفرستد. شايد اين حرف‌ها به نظر نسل جديد كه دخترها حتي بيشتر از پسرها به دانشگاه مي‌روند عجيب باشد، اما واقعيت اين است كه در آن هنگام اين امكانات وجود نداشت.

از قيام 15 خرداد 42 و برخورد استاد با اين جريان خاطره‌اي داريد؟

آن موقع نوجوان بودم و خيلي چيزي يادم نيست، ولي پدر همواره پشتيبان روحانيت مبارز، آگاه و متعهد بودند. قيام امام در سال 42 همان چيزي بود كه پدر مي‌خواستند و در خانه ما شور زيادي بر پا شد.

مناسب است كه در پايان سخن، به برخي خاطرات خود از مرحوم استاد نيز اشاره كنيد، خاطراتي كه بيشتر جنبه سياسي و مبارزاتي دارند يا قابل استنتاج اخلاقي‌اند؟

خاطراتم بيشتر به زندان‌ها و دستگيري‌هاي پدر مربوط مي‌شود. يك بار در سال 36 پس از آنكه از زندان برگشتند، براي ما تعريف كردند با آقاي احمدزاده و چند مبارز خراساني ديگر در زندان تهران با هم بودند. ايشان چون بيمار بودند، ديگر زنداني‌ها كه اغلب هم جوان و تحصيلكرده بودند، سعي مي‌كردند ايشان را تنها نگذارند و دور ايشان را مي‌گرفتند و تا آخر شب راجع به موضوعات مختلف صحبت مي‌كردند. زندانبان‌ها عصباني مي‌شدند و پدر را به زندان انفرادي مي‌بردند و مي‌گفتند اينها مي‌خواهند از تو بت بسازند و ما اجازه نمي‌دهيم!

يك بار هم در سال 52 فرد ناشناسي به ما تلفن زد كه استاد در زندان قصر از دنيا رفته است و دست‌كم برويد جنازه ايشان را تحويل بگيريد. برادرم، علي هم در زندان بود و كسي را نداشتيم. همراه همسر دكتر به سراغ يكي از دوستان سابق او در دانشكده ادبيات مشهد رفتيم كه در دستگاه نفوذ داشت. او پرس و جو كرد و گفت ايشان زنده است، منتها چون در زندان حالش بد شده و ايشان را به حالت بيهوشي و روي دوش مأموران بيرون برده‌اند، زنداني‌ها تصور كرده‌اند ايشان مرده است و حتي برايش مجلس ختم هم گرفته بودند!

پس از پيروزي انقلاب چه كردند؟ ظاهراً نوعي بازنشستگي و انزوا را اختيار كرده بودند؟

ايشان براي اولين دوره مجلس شوراي اسلامي از سوي مردم مشهد نامزد شدند، اما خودشان به علت كهولت سن و بيماري انصراف دادند. پدر پس از فوت دكتر، خانه‌نشين شدند و ضربه روحي شديدي خوردند. رفتارهاي نابه‌جا، به‌خصوص بعد از شهادت دكتر ايشان را بسيار آزرده خاطر كرد. با شروع جنگ هم بسيار به خاطر از بين رفتن جوان‌ها غصه مي‌خوردند و با آنكه پزشك به‌شدت شنيدن اخبار ناگوار را براي ايشان ممنوع كرده بود، اما اخبار را از تلويزيون دنبال مي‌كردند.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار