کد خبر: 713269
تاریخ انتشار: ۲۴ فروردين ۱۳۹۴ - ۱۷:۲۴


اوايل جنگ تحميلي در پايگاه تبريز بودم. چون اين پايگاه تلفات كمتري نسبت به دزفول داشت، از همان هفته اول تعدادي از خلبانان تبريز به كمك پايگاه دزفول رفتند. حتي براي مأموريت آلرت يا آمادگي به پايگاه‌هاي مهرآباد تهران، نوژه همدان و پايگاه هشتم شكاري اصفهان هم مي‌رفتيم. ماه‌هاي اول جنگ تنها نيروي مؤثر در برابر هجوم عراقي‌ها، نيروي هوايي بود. بچه‌هاي خلبان واقعاً سنگ‌تمام مي‌گذاشتند. هر چند روز، يكي دو نفر از مأموريت برنمي‌گشتند و هواپيماي آنها مورد اصابت پدافند قرار مي‌گرفت. اما ديگران با اراده و اعتقاد قوي جاي خالي آنها را پر مي‌كردند.  بيشتر همكاران داوطلبانه عازم مأموريت مي‌شدند و ترس را به خود راه نمي‌دادند. مردم هم واقعاً قدرشناس آنها بودند و احترام زيادي مي‌گذاشتند. چندبار ديدم تا در پايگاه آمدند و براي خلبانان گوسفند قرباني كردند. گاهي نيز هديه‌هاي ديگري به پايگاه ارسال مي‌كردند و به ما قوت قلب مي‌دادند. خلبان‌ها حماسه‌هاي زيادي آفريدند و خيلي زود همه به توانايي نيروي هوايي پي بردند.
يكي از اين حماسه‌ها حمله هوايي به دورترين پايگاه‌هاي دشمن با نام اچ 3 بود كه در آن يك كار تيمي بزرگ انجام شد. خلبانان از پايگاه‌هاي متعددي به پرواز درآمدند و هر يك كار خود را به نحو احسن انجام دادند. من آن زمان به پايگاه هوايي همدان مأمور شده بودم. اين افتخار نصيبم شد كه گوشه‌اي از عمليات را برعهده گرفته و همراه ديگر خلبان‌هاي شركت‌كننده به ديدار امام خميني مفتخر شوم و يكي از بهترين روزهاي زندگي‌ام رقم بخورد. خاطره اين ديدار كه به صورت خصوصي و در اتاق اندروني انجام شد و لحظه‌اي كه موفق به بوسيدن اين روحاني بزرگ و معمار انقلاب شدم، هرگز از خاطرم محو نشد و همواره به آن مي‌بالم. روزي كه رهنمودهاي امام نيرويي مضاعف به من داد.

هواپيمايي كه سقوط كرد
به من اطلاع دادند به فاصله حداكثر هر پنج دقيقه دو فروند شكاري بمب افكن اف 5 در قالب چند دسته تهاجمي، از روي موضع ما رد خواهند شد. به سرعت اطلاعات مذكور را به مسئولان سايت‌هاي پدافندي حيطه عملياتي خودم رساندم. دسته اول تا سوم بدون هيچ مشكلي عبور كردند. نمي‌دانم براي دسته چهارم چه اتفاقي افتاد كه پدافند موضع جلو شروع كرد به تيراندازي به سمت آنها. با كمال تأسف شماره دو دسته مورد اصابت قرار گرفت و در ميان بهت و حيرت همگان، شعله بزرگي از پشت هواپيما زبانه كشيد. هواپيما شروع به اوج‌گيري كرد و من فكر كردم خلبان مي‌خواهد آن را با صندلي‌پران ترك كند. من هم در راديو فرياد مي‌زدم: «بپر، بپر، هواپيما آتش گرفته، بپر» اميدوار بودم لحظاتي بعد شاهد باز شدن چتر خلبان باشم. اما اين اتفاق نيفتاد و هواپيما به يك سمت غلتيد و سقوط كرد. چند ثانيه بعد از اصابت آن به زمين، كوهي از آتش به وجود آمد. بعد از بررسي آگاه شديم كه خلبان اين هواپيما سروان ابوالفضل اسدزاده بود كه با هم در يك گردان خدمت مي‌كرديم. شهادت او سبب شد اين خاطره تلخ در ذهن من ثبت شود.
راوي: خلبان سرهنگ سعيد باباخانيان

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار