نظام كنكور و گزينش، نظام كاملاً غلطي است و بايد حتماً تغيير كند، زيرا هزينه گزافي بر دوش نظام و بيتالمال ميگذارد و ثمره چنداني ندارد و خسارت و بياعتمادي هم دارد. افراد بعد از كنكور ميپرسند اين سؤالات به چه كسي داده شد؟ آيا از قبل فروخته شدهاند؟ با اين كنكور جمع كثيري از انسانها بيجهت سرگرم ميشوند. مثلاً سازمان سنجش چه مقدار نيروي انساني براي كنكور به كار ميگيرد. بر جوانان چه مقدار استرس وارد ميشود و نهايتاً همه هم قبول ميشوند در دانشگاه آزاد، غيرانتفاعي، پيام نور و كاربردي.
به نظر ميآيد اين سيستم بايد برچيده شود. متأسفانه در حوزه هم از اين روش اقتباس ميشود. اين روش غلط در حوزه هم هست. ما بايد كلاً سيستم را عوض كنيم و سيستم جديد بر استعدادها بنا شود. در دبيرستان، در دوره آموزش متوسطه استعداديابي شود و كساني كه در يك رشته علاقه، استعداد، هوش و توان دارند و كوشش ميكنند و انگيزه دارند در دوران متوسطه شناسايي و بعد هدايت شوند تا در مسير تخصص و استعدادشان قرار گيرند و اين مسير از كودكي انتخاب شود. ديگر شخص بعد از كارشناسي تغيير رشته نميدهد. كسي كه از بچگي فوتبال را دوست دارد و استعداد هم دارد، ديگر تغيير رشته نميدهد و تا آخر عمرش در آن رشته است. يا بچهاي از كودكي درس را رها ميكند وارد بازار ميشود و در آن حرفه ميبينيم موفق ميشود. بايد آزادي در انتخاب باشد تا فرد مطابق با استعدادش وارد شود. متأسفانه اكنون فقط اينكه شخص كنكور قبول شود خودش يك هدف، يك كلاس و يك پرستيژ است؛ حالا چه رشتهاي قبول شود در درجه دوم اهميت است. به خصوص الان كه اينقدر انتخاب رشته از سر زور و زر شده است و هدف صرفاً دانشجو شدن است. هدف رشته نيست. كسي در استعدادش قرار نميگيرد جز عدهاي قليل. لذا به افرادي كه از آموزش عالي آمدند، پيشنهاد كرديم كه مثل حوزههاي علميه قديم كنكور را برداريد و دانشگاههايي متفاوت مثلاً كشاورزي، مهندسي و پزشكي تأسيس كنيد و همه بتوانند وارد دانشگاه شوند. تمام كساني كه ديپلم دارند در اين كلاسهاي دانشگاههاي مختلف شركت ميكنند بعد به تدريج دو ماه نميگذرد ريزش ميكنند. آنهايي كه توان و علاقه ندارند ميروند در رشته خودشان جايگزين ميشوند. سپس از افراد امتحان گرفته شود تا افرادي خود به خود حذف شوند. آنهايي كه توانمندند ميمانند؛ مثل اين دوي ماراتن.
كنكور اين نقاط ضعف را دارد. بعيد ميدانم در جهان پيشرفته كنوني اين شيوه كمثمره، پرهزينه و فرسوده در هيچ جاي دنيا به اين شكلي كه ما داريم متداول شده باشد و كسي هم جرأت نميكند اين تابو و طلسم را بشكند. گاهي يك چيزهايي ميگويند كه كنكور برداشته ميشود، هيچ وزير علوم و هيچ دولتي زير بار نميرود. به نظر ميآيد اگر از اساس تغييرات بدهيم ديگر فرد رشتهاش را فانتزي و مجازي انتخاب نميكند كه بعداً مجبور شود تغيير بدهد و در تحصيلات تكميلي گاهي افراد جاهايي ميروند كه قبلاً در آن زمينه كار نكردهاند. مثلاً ما فارغالتحصيل رشته ميكروبيولوژي داريم كه اصلاً از رشتهاش استفاده نميكند و در سيستمهاي نرمافزاري فعاليت ميكند و مسئول دبيرخانه شده است.
شخص حالا كه دانشجو شده و از تسلط پدر و مادرش هم آزاد شده است ميرود تغيير رشته ميدهد. پدر و مادرها دوست دارند بگويند ما دانشجو داريم و اين بليه شده است. بچهها قرباني آرزوهاي پدر و مادر ميشوند و با فشار زور و زر از توان رشتهاي كه دارند رشتههايي كه درجه اهميت بالايي در جامعه دارند را انتخاب ميكنند تا از قافله عقب نمانند. بعد كه به كارشناسي ارشد ميرسند قدرت انتخاب از پدر و مادر به دانشجو منتقل ميشود و او تازه ميفهمد كه رشتهاش را بايد تغيير دهد. اين مورد است كه ما اصلاً كنكورمان يك هيولاي وحشتناك است، اسمش كه ميآيد جوانان قبل كنكور قلبشان ميزند. هر كسي بايد در انتخاب استاد و كلاس آزاد باشد. بعد اگر ديديد كه توانش را ندارد خود به خود ميآيد در رشتهاي كه توانش را دارد. استادهاي حوزه علميه اين طور بودند. طلبه از هر گوشه كشور به جاي ديگري ميرفت و خودش استاد و رشتهاش را انتخاب ميكرد و در آن زمينه پيشرفت ميكرد و اوج ميگرفت.
مورد ديگر آن است كه براي جوانان ما گرايشهاي علوم انساني، علوم تجربي و علوم پايه روشن نيست. اكنون در دنياي پيشرفته علوم انساني بر علوم تجربي مقدم است. در حالي كه در ايران پدر و مادرها همه دوست دارند فرزندانشان دكتر و مهندس شوند. در حالي كه اينها، رشتههاي ابزاري است و متخصصان اين رشتهها صرفاً نيروهاي كار ميشوند. در حالي كه نيروهاي رهبر، مصلح و سياستمدار كه ميتوانند نظام تشكيل بدهند از نيروهاي علوم انساني هستند. نيروهاي علوم انساني فرضاً جامعهشناسان، اقتصاددانان اينها هستند كه با آن نظريات علوم انساني ميتوانند رهبري جامعه را بر عهده بگيرند. دكتر نهايتاً يك مطبي دارد و بيماراني را علاج ميكند يا بيمارستاني را مديريت ميكند ولي قدرت رهبري از آن علوم انساني است.
در كشور ما متأسفانه بعضيها وارد كارشناسي كه ميشوند ميروند سمت پزشكي. علوم انساني را در درجه دوم اهميت قرار ميدهند. چه بسا كمي مطالعه ميكنند ميفهمند رشتههاي علوم انساني برترند. ممكن است تغيير رشته بدهند بروند به سمت علوم انساني. زماني ميفهمند به علوم انساني علاقه دارند كه دير ميشود. در مجموع عدم آگاهي به رشتهها، عدم استقلال در انتخاب رشته، تحت تأثير فضاي اجتماع، خانواده و فاميل بودن، چشم و همچشميها، عدم استعدادشناسي، عدم تأثير آموزش متوسطه در شناخت و جهتدهي استعدادها، اينها مجموعاً كميتي درست ميكند كه انبوهي ناآگاه وارد دانشگاه ميشوند و بعد از ليسانس تازه ميفهمند چه كسي هستند. آن موقع است كه تغيير رشتهها اوج ميگيرد و زياد ميشود.
در موارد بسياري مشاهده ميشود دانشجوياني كه در تحصيلات تكميلي تغيير رشته ميدهند در رشتههاي جديد بسيار موفقترند و به دستاوردهاي قابل توجهي هم دست مييابند، با توجه به اين واقعيت آيا ميتوان لزوماً تغيير رشته را تصميمي درست يا غلط دانست؟
تغيير رشته را نميتوان فينفسه بد يا خوب دانست. در مجموع مضراتش بيشتر است. عوامل تغيير رشته را ذكر كردم كه ريشه در گزينش غلط و دستگاههاي گزينش دارد كه منجر به تغيير رشته ميشود. تغيير رشته اصالتاً نبايد باشد ولي در همين اوضاع نابهنجار زماني مثبت ميشود كه دانشجو خودش را ميشناسد. تا 18 سالگي دانشجو اسير جو است و خودش نيست. وقتي دانشجو وارد دانشگاه ميشود استقلال رأي پيدا ميكند. با افراد مختلفي صحبت و كلاس بالاتري پيدا ميكند. در سياست دخالت ميكند. با الگوهاي جديدي آشنا ميشود. استاداني برايشان صحبت ميكنند و نظريهپردازاني را ميشناسند. با كتب و مكاتب مختلف آشنا ميشود. كمكم ميفهمد شخصيتهاي موفق آنهايي نيستند كه فكر ميكرد. كم كم علاقهمند به الگوهاي جديد ميشود و مسير را انتخاب ميكند و موفق ميشود. زيرا در تغيير رشته خطا كمتر است. اگر تمايلات، توان و انگيزه فرد مطابق با رشتهاش نباشد، وقتي وارد رشتهاي غيراستعدادش ميشود هرز ميرود، آن رشته تلخ، سخت، سنگين و خستهكننده ميشود. ولي وقتي وارد رشتهاي كه استعداد داريد ميشويد در حقيقت از جاده خاكي قديمي وارد اتوبان شده و با سرعت بالا حركت ميكنيد.
افرادي كه تغيير رشته ميدهند از جاده خاكي ميآيند در جاده اصلي. سفر برايشان لذتبخش، شيرين، آسان و موفق ميشود و زودتر به نتيجه ميرسند. انسان ميبيند مسير راحت طي ميشود و مطالب را خوب ميفهمد و علم توليد ميكند. همين نفس عمل مهم است و اين درصد موفقيتش را بالا ميبرد. تغيير رشته ابتدائاً بد است، چون نظام گزينش بد است ولي از روي ناچار كه فرد بعدها مجبور به تغيير رشته ميشود، خوب است؛ چون از تغيير رشته چارهاي نيست، در اين حالت مثبت تلقي ميشود. اما چه خوب است كه ما از اول فرد را به سمتي ببريم كه اصلاً رشتهاش را عوض نكند. دوران يادگيري افرادكه دوران نوجواني و حافظهاش قوي است فرد در رشته خودش كه استعداد دارد قرار نگرفته بعد ما او را به جايي ميرسانيم كه حافظهها و يادگيريها ضعيف و كم شده، آن موقع تغيير رشته ميدهد. در صورتي كه بايد فرد را در دوران رشد كه دوران توليد علم است در مسير خودش قرار دهيم كه اصلاً تغيير رشته ندهد. اگر رشته غلط انتخاب شد ناگزير تغيير رشته مثبت حساب ميشود و فرد در رشته جديد موفق هم ميشود حتي با يك مقدار تأخير و چه بسا اگر از اول در آن رشته بود موفقتر ميشد و چند كتاب هم مينوشت و چندين نظريه هم ارائه كرده بود.
با وجود نتايج مثبتي كه عموماً تغيير رشته در مقاطع تحصيلات تكميلي دارد، با اين حال نظام آموزشي دانشگاهي موانع زيادي بر سر راه اين دست از دانشجويان قرار ميدهد، با توجه به اينكه دانشجويي كه در اين مقطع چنين تصميمي ميگيرد قطعاً به جوانب تصميم خود كاملاً انديشيده است، لزوم گذراندن دروس عمومي و مشكلاتي كه در سنوات گرفتن براي اين دانشجويان پيش ميآيد، چندان پسنديده نيست. آيا اين روند نشانه مخالفت نظام دانشگاهي كشور با اينگونه تغيير رشته دادن است؟
نظام دانشگاهي كشور ما از پاي بست ويران است. وقتي چيزي اساسش از پايه غلط باشد تا ثريا ديوار كج است. لذا در اول مطابق با توانش رشته را انتخاب نميكند و فكر ميكند در رشته خودش هست. موقع تغيير رشته همين هيولا ميآيد جلوي رشد را ميگيرد. اين نظام ضد رشد است. بعد كه در رشته وارد ميشود، سعي ميكند با پيشنياز كمبودهاي درسي را جبران كند؛ پشيمان ميشود. بعد شخص افسرده ميشود. آدم افسرده هم نميتواند جايگاه تأثيرگذاري در جامعه داشته باشد. در حالي كه او بايد آزاد باشد كه بتواند پيش رود، سرعت، امنيت و صحت داشته باشد. از اول اين هيولا اشتباه ميكند و وسط راه هم اشتباه بزرگتري ميكند. لذا اين نظام ضد رشد است.
شوراي عالي انقلاب فرهنگي نميداند كه بايد يك روز ريسك كند و اين نظام آموزشي را عوض نمايد تا اين نظام گزينشي غلط اصلاح شود. اگر ما نظام حوزههاي قديم را احيا كنيم، خواهيم ديد در كل كشور و توليد علم، شكوفايي ايجاد شده و يك انقلاب واقعي پديد خواهد آمد. رهبر ما ميفرمايند علم سلطان و قدرت است. علم بايد توليد شود و جنبش نرمافزاري را مطرح ميفرمايند. اين در صورتي است كه اين نظام گزينشي بتواند و توان داشته باشد، به طور صحيح شروع كند و ادامه يابد. نظام آموزش عالي ما مثل پدر است كه ميخواهد فرزند آن چيزي شود كه او ميخواهد. در صورتي كه اين گونه نيست. بايد بگذاريم فرزند آن چيزي كه خودش ميخواهد شود نه آن چيزي كه پدر و مادر ميخواهند. اين موانعي كه ذكر كرديد بعد از انتخاب رشته غلط ايجاد ميشود.
به نظر ميرسد يكي از مؤلفههايي كه در تصميمگيري براي انتخاب رشته سرنوشتساز است علاقه حقيقي محصلان است در حالي كه برخي عوامل ديگر مانند درآمدزايي يا شأن اجتماعي موجب ايجاد اختلال در شناسايي واقعي علايق ميشود، در اين مسير نقش خانواده و مشاوران براي كمك به انتخاب رشته چيست؟
اين عوامل كه ذكر شد معمولاً نقش غلطي دارند. چون بر فرض مثال، والدين شناختي از درون فرد ندارند و آرزوهاي خود را در فرزندانشان جستوجو ميكنند. آرزوهايي كه خودشان به آنها نرسيدند و اين اولين قطع استقلال و نابودي انگيزهها است. مورد بعد اينكه مشاوران ما مشاور نيستند. نميدانند كه اين فرد چه اعجوبهاي است. يك فرد گاهي نبايد تحصيل كند بايد وارد بازار كار شود، نبوغش آنجا هويدا ميشود.
گاهي افراد وارد بازار كار ميشوند بايد نظام آموزش به آنها مدرك بدهد؛ چون فرضاً در دوچرخهسازي اوج گرفته و براي اين فرد علاوه بر اعطاي مدرك، مورد تحسين قرار گرفتن هم مهم است؛ زيرا دكتر واقعي اينها هستند. دكتر تنها آن كسي نيست كه دو تا كتاب بخواند، پاياننامه بنويسد، پاياننامههايي كه اخيراً مورد خريد و فروش واقع ميشود. اين يك كار علمي نيست. يكي دو ميليون دانشجو وارد دانشگاه ميشوند، تنها شايد صد نفر از آنان دانشمند برتر ميشوند يا 10 نفرشان دانشمند بينالمللي ميشوند، اين لشكر عظيم فقط ميآيند دانشجو شوند كه شأن اجتماعيشان بالا برود؛ در ازدواج چه دختر چه پسر دست برتر داشته باشند؛ در اشتغال گروه شغلي و پايهشان يك ذره بالا برود، حقوقشان بيشتر شود، در مهمانيها باعث فخر شوند. بگويند من فلان رشته خواندهام. خود علم اينجا پنهان است و آن تأثيراتي كه دانشمندان مخفيانه و خالصانه در كتابخانه و لابراتورها دارند كم كم پنهان ميشود و چيز ديگري ميشود.
اگر خانوادهها بخواهند كار كنند انصافاً فقط بايد فرزند را حمايت كنند و بگذارند در مسير خودش كه دوست دارد برود، مثلاً يك فوتباليست بينالمللي از 12 سالگي در آن رشته رفته و اوج گرفته است، پدر و مادر حمايتش كردهاند يا مثلاً در صنعت، هنر، خوانندگي و هنرپيشگي. مثلاً نوجواني از بچگي ميرود هنرپيشگي؛ بزرگ كه ميشود فوقستاره ميشود، مثل اكبر عبدي. اگر پدر و مادرش ميگفتند برو درس بخوان كه دكتر و مهندس شوي و براي او ايجاد مانع ميكردند، دنياي هنر از ستاره خالي ميشد. دنياي ورزش از ستاره خالي ميشد. همه در اين موضوع در بيراهه و كجراهه هستند. مشاوران هم همين طور و مشاوران بايد بروند استعدادشناسي را بخوانند و دانشآموزان را در مسير استعدادشان هدايت كنند و اين راهكار نقش مؤثري در هدايت جوانان خواهد داشت.
در حال حاضر چه موانعي براي دستيابي به استانداردهاي استعداديابي وجود دارد؟
معمولاً وقتي مديران ما در مدارس عناصر ناكامي هستند و تحصيلاتشان را يك جوري كه صرفاً يك ليسانس يا فوقليسانس بگيرند و حالا شدند مدير مدرسهاي، يا معلماني كه خاطرات تلخي دارند در تربيت خودشان و به آنچه ميخواستند نرسيدند و ناظم، مشاور و مربي ورزش اينها همه مشكلات معيشتي دارند و دو شيفت براي امرار معاش كار هم ميكنند. معلم وقتي به جاي يك درس 10 تا درس ميدهد و به بچهها ميگويد كلاس خصوصي هم دارم آنجا بياييد، هدفش فقط تأمين كردن هزينههاي زندگي است. در اين حالت ارتباط قطع ميشود. بچهها همينطور رشد ميكنند. بعد ميبينيم جواني كه 12 سال درس خوانده، آن چيزي كه ما ميخواهيم نيست. به آن چيزي كه ميخواسته نرسيده است. با وجود مدرسههاي غيرانتفاعي و شهريههاي سنگين كه اكنون تشكيل ميشود مدرسههاي دولتي ضعيف قلمداد ميشوند. البته آن تأثيرگذاري قديم كه استاد، هم مربي و هم پدر و مرشد بود اكنون به افسانه تبديل شده است. كميتگرايي در كلاسهاي شلوغ مدارس دولتي كه نبايد از 15 نفر دانشآموز بيشتر باشد تبديل به كلاسهاي 30 و 40 نفره با امكانات كم شده است. اينها مجموعاً باعث ميشود با دانشآموز ارتباطات مثبت و عاطفي خيلي كم شود و در نتيجه شاهد خواهيم بود كه بگويند فعلاً درس بخوان تا نمره بياري. نمرهها نوعاً كاذب هستند و دال بر حقيقت نيست.
آن دانشآموزي كه 20 ميگيرد معلم و مدير ميخواهد كه مدرسه ضعيف جلوه نكند. حتي همه به معلم ميگويند نمره را بالا بدهيد. سيستم آزمون ما و نگاه تربيتيمان قوي نيست. آن بازدهيها و استعدادها در مدرسه، خانه و اوليا و مربيان شناخته نميشوند. چنين دانشآموزي را تحويل نظام آموزش غلط ميدهند. وقتي كه بچه است و در اضطراب كه ميخواهد در كنكور شركت كند. هزار بيماري با استرس كنكور ميگيرد و پدر و مادر با كلي نذر و نياز دعا ميكنند تا قبول شود. اينها همه غيرطبيعي است. در طبيعت آزادي است. يعني بايد فرد هر رشتهاي كه ميخواهد انتخاب كند و كنكور هم نياز نيست. از كودكي و در مدرسهها هم استعدادهاي او شناخته شود.
بعضي از مدارس بايد تخصصي شوند. مدرسه تجارت، ورزش و اقتصاد داشته باشيم. مدرسههاي متفاوت تا دانشآموزان هر كجا دوست داشتند تحصيل كنند. الان همه مدرسهها يك شكل هستند شايد در دبستان چارهاي نيست اما در دبيرستان ميشود تخصصياش كرد. منتها كار شجاعانه و قدرتمندانه ميخواهد. يك رئيسجمهور قهرمان، يك وزير آموزش و پرورش قهرمان ميخواهد ظهور كند و يك تجلي ايجاد كند. يك شوراي عالي انقلاب فرهنگي ميخواهد. در عزيزاني كه ما ميبينيم چنين چيزي ديده نميشود. با هزار شغل و خستگي در جلسات حضور پيدا ميكنند. نميشود به اين شكل انقلاب فرهنگي را هدايت كرد. اميدواريم استعدادها از دبستان شناخته شوند. ژاپنيها ميگويند از دبستان و از اسباببازي كودك ميفهمند استعداد او در چيست. هر كس با چند تا تست ميتواند بفهمد اين كودك اهل چه كاري است. استعدادش در چه است. كودك مثل ميوه درخت است هر درختي يك ميوه ميدهد. ميوه اين درخت را از آن درخت ديگر نميتوان توقع داشت. فرزندان بايد رشد كنند بروند بالا و اوج بگيرند.
آيا آمار مشخصي در زمينه ميزان تغيير رشته و رشد آن در سالهاي اخير وجود دارد كه بتوان بر اساس آن به ريشهيابي اين موضوع پرداخت؟
از كارشناسي ارشد تغيير رشته شروع ميشود ديگر به دكترا كه برسد تغيير رشته سخت ميشود. بعضيها سه تا دكترا دارند سه تا كارشناسي ارشد دارند و اين را جزو مفاخرشان هم ميگويند. در مدرسه معصوميه قم مدير بودم 1200 ليسانس به بالا آمدند طلبه شدند. تغيير رشته دادند براي ادامه گفتند ميخواهند طلبه شوند و حوزه اين جور مواقع ميگويد رشتههايتان را بريزيد دور. يك موجي آنان را ميگيرد. نگاه ميكنند در جامعه، روحانيون موفق هستند. يا بعضي از رئيسجمهورها روحاني هستند. ولي فقيه و مقام معظم رهبري روحاني است. يا نمايندگان مجلس روحاني هستند. توهم غلط نسبت به روحانيون كه وضع مالي بهتري دارند ولي اين طور نيست.
رئيسجمهور ممكن است مثل دولت دهم غيرروحاني باشد. شخصيتهاي موفق بر جوانان تأثيرگذارند. اينها همه غلطانداز هستند. فرد بايد به درون خودش مراجعه كند. فضاهاي اجتماعي، رشتههاي پولساز و جايگاهساز، اينها همه در انتخاب رشته مؤثرند كه همگي غلط هستند. تنها آن رشتهاي كه خدا فرد را براي آن آفريده، درست است. خداوند صراط مستقيم هر كسي را با صراط مستقيم فرد ديگر متفاوت قرار داده است. بايد هر كسي را در جاده خود بيندازيم. اين بهترين راه آزادي در انتخاب رشته است. مثل درخت كه بايد آبياري كرد و امكانات داد بعد انتخاب با او باشد؛ ولي امكانات با ما باشد. نخبگان را بايد مثل درخت پروراند. به درخت نميشود گفت به جاي انگور سيب بدهد. به درخت آب ميدهند، خس و خاشاكش را ميزنند، كود شيميايي ميدهند، نور و فضايش را درست ميكنند، ولي نميتوانند بگويند يك ميوه ديگر بده. بايد فكر آزاد باشد هر كسي را خداوند به سمت رشتهاش ميكشد. «وَلِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيهَا»؛ هر كسي را جانبي است كه بدان روي ميآورد. هر كسي استعدادي دارد كه به آن سمت ميرود. حالا ما با فشار زور و زر، قرار گرفتن جوان در جايگاه خود را به تأخير مياندازيم. نهايتاً انتخاب ميكند. اگر خيلي مانعش شويم افسرده ميشود و به همه چيز بدبين ميشود و ناسزا ميگويد كه آنها من را بدبخت كردهاند و هر چقدر هزينه كنيم، هدر رفته است. ميليونها تومان خرج ميكنيد آخر در مسير ديگري ميرود. بايد او را در مسير خودش قرار دهيم.