محمدرضا كاييني
روزهايي كه بر ما ميگذرد، سالروز شهادت يكي از مناديان پرآوازه تقريب بين مذاهب اسلامي را تداعي ميكند. سيدجمالالدين اسدآبادي در دورهاي از تاريخ ندا به نزديكي مسلمانان داد، كه كمتر كسي به اهميت آن پي برده بود. اينك در سالروز شهادت اين منادي سترگ حقطلبي، با يكي از شاگردان مكتبش، يعني عالم مفضال آيتالله محمدواعظزاده خراساني به گفتوگو نشستهايم.
حضرتعالي از مناديان و متوليان شاخص تقريب بين مذاهب اسلامي در روزگار ما هستيد و طبعاً به تناسب همين موضوع، با افكار زندهياد سيدجمالالدين اسدآبادي نيز انس داشتهايد. بفرماييد كه در آغاز، چگونه با افكار سيد آشنا شديد؟
بسماللهالرحمنالرحيم. الحمدلله رب العالمين و صليالله علي محمد وآله الطاهرين(ع). خب طبعاً سيدجمالالدين اسدآبادي، شخصيت معروفي بود. از همان اوايل وقتي كه از اصلاحگران برجسته جهان اسلام نام ميبردند، يكي از شخصيتها سيد بود و نام او را ميشنيديم، ولي بعدها تفصيلاً شرح حالي را كه پسر خواهرش نوشته است، مطالعه كردم...
مرحوم صفاتالله جمالي؟
بله، بعد هم كه ديگر در مسائل وحدت و تقريب مذاهب اسلامي مشغول مطالعات شديم و در دورهاي در دانشگاه تهران، قبل از نماز جمعه درباره انديشههاي او سخنراني ميكرديم ـ كه چاپ شده است ـ اطلاعات بيشتري دربارهاش پيدا كرديم. اگر بخواهم مطالبي را كه قبلاً گفته و نوشتهام تكرار كنم، طول ميكشد، ولي خلاصه عرض ميكنم. سيدجمالالدين در اواسط قرن سيزدهم در شهر اسدآباد متولد شد. در حدود هفت هشت سالگي با پدرش به قزوين رفت كه در آنجا حوزه علميه معتبري وجود داشت. در حدود 12 سالگي به تهران آمد و روزي با پدرش در جلسه درس پدر مرحوم آيتالله سيدمحمد بهبهاني (از مؤسسين مشروطه ايران) شركت كرد. درس كه شروع ميشود، سيد جمال شروع به اشكال كردن ميكند. مرحوم بهبهاني ميگويد: «بچه! تو چه ميگويي؟» سيد جمال جواب ميدهد: «ميخواهيد هر چه را كه درس گفتيد بگويم؟» و درس او را به صورت كامل بيان ميكند. مرحوم بهبهاني خيلي تعجب كرد كه يك بچه اين قدر استعداد داشته باشد و بلند شد و يك عمامه روي سرش گذاشت. در اينباره داستانهاي زيادي دارد كه ذكر نميكنم تا وقتي كه به نجف ميرود و در درس شيخ انصاري حاضر ميشود. شيخ انصاري از برخوردهايي كه با او داشت و اشكالاتي كه ميكرد، ميفهمد كه خيلي آدم روشني است. به او ميگويد: برو هند. انگليسها به آنجا آمده و فرهنگ و مطالب جديدي را آوردهاند، خوب است آنها را هم بداني!... درباره استعداد سيد جمالالدين اين نكته را ناگفته نگذارم كه شيخ محمد عبده در شرح حالش نوشت: از انبيا و اوليا كه بگذريم انساني با اين استعداد خدا نيافريده است! اين حرف شيخ محمد عبده درباره سيد جمال، حرف بسيار مهمي است. به هرحال، مرحوم جمالي نوشته است كه ايشان كه آن افكار را پيدا كرده بود، از نجف به شهرشان برگشت. پدرش هم هنوز زنده بود. يك جلد تفسير صافي هم هست كه پشت آن نوشته است: تقديم به پدر، كه معلوم ميشود پدرش هنوز زنده بوده است. كتابهاي ايشان، الان در كتابخانه مجلس در تهران است. سيد جمال فقط دو شبانهروز در اسدآباد ميماند و بعد مستقيم و در كسوت اهل سنت به افغانستان ميرود. حالا چرا به افغانستان ميرود؟ نظر من اين است كه او ميخواهد مسلمانان را دعوت به وحدت اسلامي كند و طبعاً اگر بدانند او شيعه است، از او قبول نميكنند. به آنجا رفته و گفته است من اهل اسعدآباد هستم...
اسعدآباد افغانستان...
بله، بعد هم با استعدادي كه داشت در دستگاه دولت خيلي ترقي كرد و حتي ميخواستند او را وزير كنند! چند سالي طول كشيد و بعد به هند رفت و چند سالي با مستشرقين و كساني كه با آنها آشنا بودند ارتباط گرفت و با افكارشان آشنا شد. بعد از همه اينها به مصر رفت. در سفر اولش، هشت ماه در مصر ماند. در بيرون الازهر، يك مسجد هست كه من آنجا را ديدهام. مركز يك عده از صوفيها بود. در آنجا درس كلامي را با محوريت كتابي كه متعلق به اهل سنت است، آغاز ميكند. يكي از شاگردانش درآنجا، شيخ محمد عبده بوده است. بسياري از رجال مصر و ديگران هم در كلاسش شركت ميكردند. هشت ماه آنجا ماند و كمكم وارد سياست شد و عليه پادشاه به مبارزه پرداخت. حكومتيها ميبينند كه او و شيخ محمد عبده دارند تبديل به مشكل ميشوند، هر دو را تبعيد ميكنند. اينها به پاريس ميروند و روزنامه «عروهالوثقي» را منتشر ميكنند. روزنامه «عروهالوثقي» به زبان عربي چاپ ميشد و معلوم بود كه قلم آن از شيخ محمد عبده، اما فكر آن از سيد جمال است. حدود 20 شماره از اين نشريه منتشر شد. اينها آنجا بودهاند و اينطور معلوم ميشود كه شيخ محمد عبده به اين نتيجه رسيده بود كه ما داريم مسلمانان را به سياست واحد دعوت ميكنيم، اما مسلمانان، قرآن را آن طور كه بايد نميفهمند. نكات زيادي در قرآن هست، ولي آنها فقط به ظواهر ميپردازند. در نتيجه از سيد جمال جدا شد. سيد جمال به افريقا، سوريه و بسياري از كشورها رفت. او چند سفر هم به ايران آمد بلكه بتواند ناصرالدينشاه را با فكر خودش آشنا كند، اما در سفر دوم او را سوار قاطر كردند و پاهايش را بستند و از ايران بيرونش كردند! و او به بصره رفت. در آنجا اقامت و شروع به نامه نوشتن به بزرگان كرد كه يكي از آنها خطاب به ميرزاي شيرازي بزرگ بود. به مشهد هم براي شيخ محمدتقي كه منبر مسجد شيخ در اختيار او بود، نامه نوشت. همه نامههايش هم عليه ناصرالدينشاه بود. ميگفت كه: او در شكم انگليس و روس رفته و عليه دين قيام كرده است و ميكند! بالاخره اين تلاشها منجر به فتواي مهم مرحوم ميرزاي بزرگ شد و آن فتوا با يك كلمه در همه جا ـ حتي دربار ناصرالدينشاه ـ نقش پيدا كرد، بهطوري كه ديگر خدام زنان شاه هم برايش قليان درست نميكردند! داستان تنباكو خيلي مفصل و اصلش مال سيد جمال بوده است كه از ايران كه رفت، آن نامهها را نوشت و بعد هم آن فتاوي صادر شدند. در تهران هم علماي بزرگ از او حمايت كردند و ناصرالدينشاه از افكاري كه داشت برگشت. آخرين مرحلهاي كه براي سيد جمال ذكر ميكنند در عثماني است كه با دربار ارتباط پيدا كرد.
نظرتان راجع به اتهام گرايش سيد جمال به فراماسونري چيست؟ چون اين مسئله در ساليان اخير، به كرات مطرح ميشود؟
خير، اين اتهام نسبت به سيد را قبول ندارم. اين اتهام را مخالفان تهراني سيد، در همان موقع به او زدند. او مافوق اين حرفهاست. فقط وقتي شنيده بود كه چنين مركزي هست، رفته بود ببيند موضوع چيست. بعد كه به ماهيت آنها پي برد، از آنجا خارج شد. درباره همه چيز تحقيق ميكرد و فراماسونري را هم ميخواست ببيند چيست؟
و تازه اوايل كار فراماسونري هم بود و هويت آنها هم به درستي شناخته نشده بود. اينطور نيست؟
بله، رفته بود ببيند ماجرا چيست؟ فهميده بود يك مركز سري، سياسي و جاسوسي است. كاملاً هم ماهيت آنها را شناخته بود، لذا بيرون آمد. اوايل عدهاي از آخوندهاي غير روشنفكر ميگفتند: سيد فراماسون است! البته بيشتر اين حرف را، طرفداران ناصرالدينشاه نشر دادند. بعد هم همين را كه صرفاً به آنجا رفته بود، دليل فراماسون بودنش ميگيرند، در حالي كه او رفت تحقيق كند و ببيند آنجا چه خبر است كه يك عده از رجال معروف به آنجا رفتهاند. سيد فوق اين حرفها بود.
بعضي از علما هم به سيد جمال مشكوك بودند. آيا علت اين بدبيني، همين عضويت كوتاه او در فراماسونري است؟
علتش همين است كه رفت ببيند چه خبر است و چند روزي هم در آنجا بود. بعد هم مخالفين غيرروشنفكر او كه زياد هم بودند، از اين به آن گفتند و اين موضوع را سر زبانها انداختند.
ظاهراً تداوم تلاشهاي اصلاحي سيد را، بايد در فعاليتهاي فرهنگي و تبليغي مرحوم شيخ محمد عبده جستوجو كرد. اين تلاشها چگونه تداوم يافتند؟
اما شيخ محمد عبده، مدتي در بيروت بود و در آنجا به نهجالبلاغه برخورد كه تا آن زمان نديده بود! بعد شرح مختصري از نهجالبلاغه مينويسد كه شرح بسيار مفيدي است و در يك جلد چاپ شده است. در آنجا هيچ تقيهاي هم نكرده است. بعد از آن به مصر رفت و بهجاي اينكه مثل گذشته حرفهاي سياسي را شروع كند، در داخل الازهر، درس تفسير را شروع كرد. من به آنجا رفتهام و شبستاني را كه او درس ميگفت، ديدهام. وقتي از در الازهر وارد ميشويد، دست چپ و دست راست صحنها و اتاقهايي هست. او در سالن كوچكي درس ميداد و بزرگاني حتي غير از روحانيون هم پاي درسش ميآمدند، از جمله رجالي كه بعداً نخستوزير شدند كه اگر بخواهم اسم ببرم، طولاني است. يكي از كساني كه در درس او حاضر ميشد، رشيد رضا صاحب تفسير «المنار» است كه روحاني نبود و كلاهي بود و هر وقت به درس ميآمد، شيخ عبده ميگفت: بگذاريد بيايد كه از همه شما بهتر درس مرا ميفهمد! رشيد رضا تا سال 1323ق. كه شيخ محمد عبده زنده بود، هر چه را كه از او ميشنيد مينوشت و شيخ محمد عبده ميديد و اصلاح ميكرد و او در مجله المنار منتشر ميكرد. بعد از عبده، رشيد رضا 12 جلد تفسير قرآن را نوشت كه متأسفانه هنوز ناقص است، اما كساني كه بعد از او ـ اعم از شيعه و سني و حتي علامه طباطبايي ـ تفسير نوشتهاند، متأثر از او هستند، منتهي اسم نميبرند! گاهي آقاي طباطبايي به او ايراد ميگيرد مطالبي را كه از او نقل ميكند، بدون ذكر نام ميگويد. به هرحال در آثار و مآثر عبده، افكار نويي است كه قبل از او كمتر ديده شده است. طنطاوي هم قبل از او تفسيري نوشت و اهتمامش بر اين بود كه آيات را طبق علم روز تفسير كند. حرفهاي اجتماعي زيادي در تفسير طنطاوي نيست، ولي در تفسير شيخ محمد عبده هست. انصافاً مطالب بسيار عالياي را مطرح كرده است. بعضي جاها رشيد رضا در تفسيرش ميگويد: قال الامام، يعني حرف او را با اين تعبير شروع ميكند. اين هم نتيجه مجالست شيخ محمد عبده با سيد جمال.
گرايشات تقريبي امروز در جهان اسلام را تا چه حد متأثر از شيخ محمد عبده ميدانيد؟ او تا چه ميزان در پيدايش اين گرايشات نقش داشته است؟
درباره عبده خيلي صحبت ميشود كرد. او در شكل دادن جامعالازهر، بسيار تأثير داشته است. الان دائماً دارند ميگويند دانشگاه الازهر در حالي كه جامع يعني مسجد و فاطميه، ايشان اين مركز دانشگاهي را در خود الازهر تأسيس كرده است. واقعيت اين است كه شيخ عبده به فكر ميافتد الازهر را كمكم به شكل دانشگاه در بياورد و نظمي به آن بدهد و بعد از اين فكر او، مركزي به نام جامعه الازهر تأسيس شد و پشت مسجد الازهر، دانشكده ادبيات درست كردند. حتي انور سادات وزير هم براي آن تعيين كرد. الان هم وزير دارد و گاهي در سخنرانيهاي نماز جمعه صحبت ميكند.
منظورم اين است اينكه الازهر اساس دانشگاهي پيدا كرده، فكر شيخ محمد عبده بوده است. او به انگلستان هم رفت و با سبك دانشگاه آشنا شد. بعد از آن در بين مشايخ الازهر و غير الازهر، از بين رجال سياسي كساني را پيدا كرد كه با اين فكر آشنا بودند. خودش يك خانه داشت كه الان هم هست و پسر كوچكش در آنجا ساكن است. در خانه خودش مركزي به نام «دار التقريب بين المذاهب الاسلاميه» تأسيس كرد. اين مركز زماني تأسيس شد كه شيخ عبدالمجيد سليم، استاد شيخ محمود شلتوت، در زمان عبدالناصر، شيخ الازهر بود. شيخ عبدالمجيد به واسطه كارهاي خلافي كه ناصر داشت، استعفا داد. هنوز كه هنوز است، در مصر ميگويند از مبالغ هنگفتي پول صرفنظر كرد، چون با عقيده ناصر موافق نبود. بعد از او شيخ محمود شلتوت شيخ الازهر شد. بنابراين اولين شيخوخ الازهر، اول شيخ عبدالمجيد سليم بود و بعداً شيخ محمود شلتوت كه از شيوخ عرب بودند.
شايد بتوان نتيجه انديشههاي تقريبي سيد جمال در ميان شاگردان سنياش را در فعل و انفعالات فكري متفكرين اسلامي قاهره و مآلاً دانشگاه الازهر رصد كرد. اين تحولات چگونه ادامه پيدا كردند و چه نتايجي را آفريدند؟
همينطور است. همانطور كه گفتم، يكي از شاگردان شيخ محمد عبده به نام شيخ عبدالله الجواد، استاد شيخ محمود شلتوت كه از مؤسسين دارالتقريب است، در فكر وحدت اسلامي بود، اما هنوز مركزي به اين نام وجود نداشت تا اينكه در ايران يكي از علماي روشنفكر در قم، به نام آقا احمد قمي ميآيد كه ميگويند از بس حرفهاي تازه روشنفكرانه داشت، در قم پذيرفته نشد و به تهران آمد و يك عده از روشنفكرها دورش را گرفتند. پسر ايشان هم، يعني مرحوم شيخ محمدتقي قمي كه مؤسس دارالتقريب است، با افكار پدرش آشنا شد و ظاهراً كمكم به فكر افتاد كه مؤسسهاي را داير كند و به مصر رفت. مصر هميشه مركز اين افكار بود. مصر هنوز هم از لحاظ برخورد با فرهنگ جديد، مركز عالم اسلام است. در آن زمان اين پديده، تنها منحصر به مصر بود. همه اساتيد اوليه دانشگاههاي كشورهاي عربي، تربيت شده مصر بودهاند. مرحوم شيخ محمدتقي، در آغاز ديد انديشمندان وقت، با استفاده از انديشههاي روز صحبت ميكنند يا مينويسند و او به اين چيزها آشنا نيست، لذا به بيروت رفت و چند سال در آنجا بود و نوشتن و صحبت كردن عربي را ياد گرفت. وقتي به مصر رفت مثل خود آنها عربي صحبت ميكرد و مينوشت. آثارش در رساله الاسلام هست و نيز مقدمه تفسير مجمعالبيان كه در مصر چاپ كردهاند كه در ادامه، راجع به آن چند كلمه خواهم گفت. خلاصه آثار بديعي به سبك و سياق عربها مينويسد. در آنجا با كساني كه در الازهر بودند تماس ميگيرد تا ببيند كدام يك فكر تقريبي دارند. آنهايي را كه شاگردان شيخ محمد عبده بودند ـ مثل شيخ عبدالجواد ـ كه همان فكر را داشتند، پيدا ميكند.
انديشه تقريبي در ايران و حوزه قم، در دوران مرجعيت آيتالله العظمي بروجردي قدرت فراواني يافت. اين گرايش آيا به طرز فكر ايشان بازميگشت؟
بله، آيتالله بروجردي وقتي از بروجرد به تهران و قم آمد و باخبر شد كه دارالتقريب به وجود آمده است، تا توانست تأييد كرد. حاج شيخ محمدتقي قمي مرتباً به قم ميآمد. ما در منزل آقاي بروجردي مشغول جمعآوري حديث بوديم و ايشان با يك نفر از علماي قم كه در تهران بود را ميديديم كه به منزل ايشان ميآمد. در همان اتاق ما مينشستند تا خدمت آقاي بروجردي بروند. آيتالله بروجردي تا توانست از آشيخ محمدتقي حمايت كرد. جالبترين مطلب در اين زمينه اين است كه ما از قول آقاي ميردامادي كه نماينده آشيخ محمدتقي بود، اطلاع پيدا كرديم پول چاپ «رساله الاسلام» را در سالهاي آخر، آقاي بروجردي ميداد. ايشان ميگفت: پدر مهندس بازرگان در بازار تاجر معروفي بود. يك روز در بازار از ايشان شنيدم كه گفت: ديدم اين آقا(آقا شيخ محمدتقي) دارد در آنجا خدمت ميكند و پول هم ندارد! از آقاي بروجردي درباره كمك به ايشان سؤال كردم و ايشان جواب دادند: هم از خودت بده و هم از وجوهات ما بده! ايشان پول را مرتب به همين آقاي ميردامادي ميداد و او هم ميفرستاد و رساله التقريب چاپ ميشد. تا اينكه آقاي بروجردي فوت كرد و رساله التقريب تعطيل شد. معلوم شد با پول ايشان اداره ميشده است. آقايان بعدي در اين فكرها نبودند كه به يك مجله سني پول بدهند كه چاپ شود، اين كار آقاي بروجردي بود.
جنابعالي يكي از حلقههاي شاخص اتصال به اين انديشه تقريبي در ايران هستيد. شما خود با اين مركز و انديشهها چگونه آشنا شديد؟
در حدود سالهاي 1323 تا 1325شمسي براي پدرم مجله رساله الاسلام ميآمد. آقاي آشيخ محمدتقي قمي در ايران نمايندهاي داشت كه از خانواده ميردامادي بود و من او را ديده بودم. اول طلبه و معمم بود و بعد حقوقدان شد و وكالت ميكرد. هر مجله و نامهاي را براي او ميفرستادند، او در شهرها تقسيم ميكرد. از جمله ديده بود در مشهد واعظ معروفي است و براي پدرم ميفرستاد. پدرم چندان اهل مجله و اين چيزها نبود. نگاهي ميكرد و بعد به من ميداد. تا وقتي زنده بود، اين مجله ميآمد و ما از همان اول با فكر دارالتقريب آشنا شديم. من با دقت اين مجله را ميخواندم. وقتي پدرم فوت شد، ديگر نيامد و من خودم در گوشه و كنار چيزهايي پيدا كردم كه هنوز در كتابخانهام هست. آشنايي با اين انديشه با همه فراز و فرودهايي كه داشت، در من وجود داشت تا وقتي كه اوضاع و احوال تغيير كرد و انقلاب اسلامي پيروز شد. مرحوم امام(ره) خيلي مسئله وحدت اسلامي را ترويج ميكرد و متوجه بود كه حالا كه انقلاب اسلامي شده است، اختلافات شيعه و سني نبايد ادامه يابد. از جمله مطالبي كه در اين زمينه فرمود اين بود كه: امروز اگر كسي از تشيع و تسنن نام ببرد، نه شيعه است و نه سني! اما در زمان ايشان مركزي براي پيشبرد منظم اين هدف تأسيس نشد تا زمان مقام معظم رهبري كه در سال اول يا دوم رهبري خود، مركزي به نام «مجمع جهاني اهل بيت(ع) تأسيس شد. من هم در جلسه اول سخنراني داشتم و همان جا مطرح كردم كه خوب است مركزي هم براي تقريب درست كنيم. اين را به حضرت آقا گفتم و فرمودند: خيلي خوب است، اين كار را انجام بدهيد. يك روز با آقاي تسخيري خدمت ايشان بوديم. پرسيدند: «كار را به عهده چه كسي بگذاريم؟» آقاي تسخيري بلافاصله گفت: «آقاي واعظزاده. »آقا ابلاغي به من دادند. اين مركز هنوز اسمي نداشت. بهزحمت افرادي را جمع كرديم. در اين بين كه درصدد بوديم اسمي براي اين مركز بگذاريم، جناب آقاي سيد هادي خسروشاهي (حفظهالله) كه از قم با ما آشنا بود و در مكتب اسلام هم همكاري ميكرد، با حاج شيخ محمدتقي كه بعد از انقلاب به پاريس نزد دخترش رفت و چندان هم با انقلاب توافق نداشت، آشنا بود. با ايشان تماس گرفت و گفت: در تهران هم مركزي تأسيس شده كه متصدي آن آقاي واعظزاده است، نظرشما چيست؟ ايشان ميگويد: اسم دارالتقريب را بگذاريد كنار و اسم ديگري را انتخاب كنيد! او قبلاً مرا در كنگره شيخ طوسي ديده و كاملاً با افكارم آشنا بود. اين بود كه در فكر اسم ديگري بوديم كه مجمع تقريب به فكرمان رسيد. آن موقع هنوز كلمه «جهاني»را نداشت. يك روز با پسرم، حسام خدمت حضرت آقا بوديم و او خدمت ايشان عرض كرد: چطور است بگذاريم مجمع جهاني تقريب؟ و آقا فرمودند خيلي خوب است. در نتيجه شد «مجمع جهاني تقريب بين مذاهب اسلامي.»
تأسيس اين مركز چه پيامدهايي داشت؟ در راستاي پيشبرد انديشه تقريب چه گامهايي برداشت؟
كارهايي كه در آنجا كرديم و بعد ادامه يافت، زيادند. گفتم كه دارالتقريب مجله «رساله الاسلام» را داشتند و ما «رساله التقريب» را تأسيس كرديم كه به زبان عربي بود. مجلات فارسي هم داشتيم. انتشار تفسير مجمعالبيان هم از كارهاي اوليه ما بود. مرحوم طبرسي حقيقتاً فكر تقريبي داشت و انسان واقعاً تعجب ميكند از اينكه كسي در آن زمان، چنين فكري داشته است. بر همين اساس هم تفسيرش را نوشت. دارالتقريب در قاهره اين تفسير را با كيفيت عالي چاپ كرده بود. قبل از اينكه اين كتاب چاپ شود، من به خانه حاج شيخ محمدتقي در مصر رفتم و ديدم عدهاي در آنجا نشستهاند و دارند مجمعالبيان را تصحيح ميكنند. وقتي اين كتاب آمد، ما هم به فكر افتاديم همان را عيناً چاپ كنيم. فقط من يك مقدمه عربي نوشتم كه در آن قيد كردم شيخ محمد شلتوت گفته بود: چنين تفسيري تا كنون نوشته نشده است و از اين پس هم نخواهد شد! آشيخ محمدتقي هم مقدمهاي بر اين كتاب دارد كه مقدمه خوبي است. پسر بزرگ حاج شيخ محمدتقي قمي در تهران است و كارهاي حقوقي ميكند. وقتي ما اين سمت را پيدا كرديم، با ايشان هم آشنا و مرتبط شديم. يكي از علتهايش هم اين بود كه يك گرفتاري در املاك اين طايفه به وجود آمده بود، آنها ثروتمند بودند. اين پسر دائماً پيش من ميآمد و ما هم كساني را واسطه قرار ميداديم و سفارش و كمك ميكرديم تا كارش حل شود. در همان روزها بود كه به او گفتيم: ميخواهيم مجمعالبيان را چاپ كنيم. او دو دوره برايم آورد. يك دوره را به خودم داد و گفت: يك دوره را هم به مقام معظم رهبري بدهيم كه داديم. البته بعد ديديم كه يك جلد از دوره ما ناقص بود كه از ايشان گرفتيم و چاپ كرديم. به نظرم دو بار چاپ شد و از بهترين چاپهاي مجمعالبيان بود. فكر دومي كه داشتيم اين بود كه دوره «رساله الاسلام» را جمع و تجديد چاپ كنيم. اين دوره را نداشتم و باز به مهندس قمي گفتم و ايشان يكص دوره كامل از اين مجله را به من داد. اين مجله در عرض 15 سال، سالي چهار بار چاپ و شامل 60 جلد شد...
در واقع فصلنامه بود؟
بله، با كمك بنياد پژوهشهاي آستان قدس رضوي اينها را جمعآوري و در 15 جلد چاپ كرديم. البته افست كرديم، نه اينكه از نو چاپ كنيم. 500 دورهاش را آقاي الهي برداشت و بعد هم گفت: همه را اين طرف و آن طرف دادهايم و ديگر چيزي ازآن باقي نمانده است. 500 دوره را هم به تهران برديم. بعدها باز هم اين 15 جلد چاپ شدند.
ميگويند تصادف آشيخ محمدتقي مشكوك است. نظر شما چيست؟
در پاريس تصادف كرد. بعد از انقلاب، يك بار به سراغش رفتم و ديدم راجع به انقلاب، حرفهاي بيمنطقي ميزند. گفته ميشود در آنجا ماشين به او زد و فوت كرد. بعد هم جنازهاش را آوردند. تشييع كرديم و آيتالله آقا حاج آقارضا صدر بر جنازهاش نماز خواند. مقبرهاش هم در امامزاده عبدالله بين تهران و شاه عبدالعظيم است. پدرش و همفكران و شاگردان پدرش هم در آنجا دفن هستند.
با تشكر از شما كه وقت خود را به اين گفت وشنود اختصاص داديد.