کد خبر: 706267
تاریخ انتشار: ۰۹ اسفند ۱۳۹۳ - ۱۴:۴۴
«ناگفته‌هايي ‌از وقايع ساليان آغازين پس از پيروزي انقلاب» در گفت‌وشنودي منتشر نشده با زند‌ه‌ياد دكتر سيد‌صادق طباطبايي
محمدرضا كائيني

زنده‌ياد دكتر سيد‌محمدصادق طباطبايي، از گنجينه‌هاي تاريخ محرمانه انقلاب بود. نمي‌دانم كه اين ناگفته‌ها را درجايي ثبت كرده است يا خير، اما بخش‌هايي از آنها را گاهي براي راقم اين سطور، برحسب قاعده لطف وصميميت، بازگو مي‌ساخت. آنچه پيش‌روي شماست، بازگفته او ازيكي از همين ناگفته‌هاست كه براي من نقل كرده است. حال كه او در منزلگاه رحمت الهي مأوي گزيده است، اميد مي‌برم كه انتشار اين بخش، موجب ‌آگاهي بيشتر تاريخ پژوهان انقلاب گردد. چنين باد.

با نظري به اثر خاطرات جنابعالي در مي‌يابيم كه اين مجموعه و مخصوصاً تصاوير آن با كيفيت نامطلوب و اشتباهات تايپي وحتي تكرارهاي فراواني چاپ شده است. آيا قبل از چاپ كتاب را نديده بوديد يا به دلايلي اين نقص‌ها را ناديده گرفتيد؟ آيا در چاپ‌هاي بعدي بر كيفيت آن نظارت بيشتري خواهيد داشت؟

به نام خدا. چاپ كتاب خاطراتم با دشواري‌هاي فراواني روبه‌رو بود و احساس مي‌كردم دستي در كار است كه نمي‌خواهد بگذارد اين خاطرات چاپ شوند! اگر اصرار حاج سيد‌حسن آقا خميني نبود، شايد اصلاً اين كتاب چاپ نمي‌شد! شش هفت سالي طول كشيد تا كتاب چاپ شد.

چرا اينقدر كيفيت عكس‌ها پايين است؟

عكس‌هايي كه من داده بودم، با سيستم كامپيوتري ناشر نمي‌خواند. كارهاي گرافيكي كتاب تمام بود و داشتم به آلمان مي‌رفتم. كتاب را دادند كه بررسي كنم و ديدم مثلاً در شرح عكسي كه من و مرحوم احمد آقا در بيروت گرفته بوديم، نوشته‌اند امام موسي صدر با سران عرب در كنفرانس طائف! شرح حدود هزار و 500 عكسي كه داده بودم به همين نحو بود! فهميدم به عكس‌ها كد داده‌اند و كامپيوتر هم عكس‌ها را بر حسب اندازه رديف كرده است. تمام متن هم غلط‌هاي زيادي داشت. اگر اصلاحات را انجام مي‌دادم، چاپ كتاب شش ماه ديگر عقب مي‌افتاد. براي همين تصميم گرفتم اجازه دهم كتاب با همان وضعيت چاپ شود و در چاپ دوم اصلاحات لازم را انجام بدهم.

جلدهاي بعدي چه حوادثي را پوشش مي‌دهند؟با توجه به اينكه جنبه‌هاي مهمي از نقش شما در تاريخ معاصر ايران، قاعدتا بايد در مجلدات بعدي اين كتاب باشد؟

جلد چهارم از 12 فروردين 57 تا تشكيل بعضي از نهادها، از جمله بنياد مستضعفين و تشكيل حزب جمهوري اسلامي تا شروع جنگ را در بر مي‌گيرد. جلد پنجم از جنگ تا رحلت امام است. جلد چهارم آماده است و فقط نكات مبهمي دارد كه بايد از افرادي كه در آن رويدادها حضور داشته‌اند سؤال كنم. مثلاً ورود ماشاءالله قصاب به قضيه سعادتي برايم ابهاماتي دارد يا فوت آقاي طالقاني يا آقاي لاهوتي، مخصوصاً ًدرباره آقاي لاهوتي آنچه نقل مي‌شود، با آنچه خود من شخصاً در جريان آن بودم تفاوت زيادي دارد...

كدام ماجرا درباره مرحوم طالقاني برايتان ابهام دارد؟

در مورد حوادثي كه منجر به بيرون رفتن ايشان از شهر شد و حوادث پس از آن. راجع به گروه فرقان هم نكته عجيب اين است كه تعداد ترورها از تعداد اعدامي‌ها بيشتر است! گودرزي و عده ديگري اعدام شدند، ولي عده‌اي هم اعدام نشدند، در حالي كه نوارهايي از آنها باقي مانده، پر از گريه، ناله، اظهار توبه و اصرار بر اعدام خود آنهاست! حرف‌هاي آنها در دادگاه شبهات و سؤالاتي را برايم ايجاد كرده است. همه اين نكات بايد روشن شوند تا نسل جواني كه مي‌خواهد در منابع تاريخي پژوهش كند، دچار اشتباه نشود.

اشاره كرديد آنچه شما از فوت مرحوم آقاي لاهوتي مي‌دانيد با آنچه ديگران نقل كرده‌اند تفاوت دارد. روايت شما چيست؟

در اين قضيه برايم ابهامي وجود ندارد و ماجرا را با همه جزئياتش مي‌دانم، چون شب قبل از فوت آقاي لاهوتي، من و مرحوم احمد آقا در منزل ايشان بوديم. البته دو شب بود كه مهمان ايشان بوديم. صبح به اداره رفتم و زود برگشتم. آقاي لاهوتي خيلي از دست حزب جمهوري عصباني بود و مي‌خواست برود وعليه آنها صحبت كند. مي‌دانيد كه آقاي لاهوتي انتقاداتي هم از آقاي بهشتي داشت، البته اين ماجرا مربوط به بعد از رويداد7 تير است. مرحوم احمد آقا معتقد بود: آقاي بهشتي در عمل رئيس شوراي انقلاب بوده و امام هم روي شوراي انقلاب خيلي حساس است و توصيه مي‌كرد اين حرف‌ها و انتقادها نبايد به انتقاد از شوراي انقلاب تعبير شود و مي‌گفت: اگر مي‌تواني حساب آقاي بهشتي را از شوراي انقلاب جدا كني، برو و حرف بزن، وگرنه درست نيست. به هرحال فرداي آن روز ما تا قبل از ظهر، در منزل ايشان بوديم و بعد به خانه برگشتيم. همان روز موقعي كه آقاي لاهوتي منزل نبود، از طرف دادستاني و به دستور آقاي لاجوردي به خانه ايشان مي‌ريزند و تعداد زيادي اسلحه پيدا مي‌كنند و پسر آقاي لاهوتي، وحيد را هم دستگير مي‌كنند. آقاي لاهوتي كه به خانه برمي‌گردد، مي‌بيند خانه را زير و رو كرده‌اند و خانم ايشان هم از برخوردي كه با او شده بود، فوق‌العاده ناراحت بود. آقاي لاهوتي به دنبال صحبت‌هايي كه شب پيش با احمد آقا كرده بود، با مشاهده اين وضع احساس مي‌كند توطئه‌اي عليه او شكل گرفته است. بلافاصله به دادستاني مي‌رود تا ببيند ماجرا از چه قرار است. وقتي به دادستاني مي‌رسد، آقاي لاجوردي به ايشان مي‌گويد: آقا وحيد به ما كلك زده است. ضربان قلب آقاي لاهوتي خيلي بالا بود و قرص قلبش را هم فراموش كرده بود با خود ببرد. با ماشين دادستاني به منزل برمي‌گردد و قرص‌هايش را برمي‌دارد و دو‌باره به دادستاني مي‌رود تا ببيند قضيه پسرش چيست؟ در اوين به او مي‌گويند بعد از اينكه يكي دو ساعت با وحيد صحبت كردند، او به آنها گفته بود: بالاي ساختمان القانيان در خيابان اسلامبول با دو تا از دوستانش قرار ملاقات دارد و همراه بچه‌هاي دادستاني به آنجا مي‌رود و يك لحظه از غفلت آنها سوء استفاده و خودش را از ساختمان به پايين پرت مي‌كند! آقاي لاهوتي اين حرف را كه مي‌شنود سكته مي‌كند و تا او را به بيمارستان برسانند، فوت مي‌كند. به مرحوم احمد آقا خبر دادند آقاي لاهوتي بازداشت شده است و احمد آقا هم به آقاي‌هاشمي خبر مي‌دهد. هر چه سعي مي‌كنند آقاي لاجوردي را پيدا كنند و به او بگويند مراقب باشد به آقاي لاهوتي بي‌احترامي نشود و اگر بازپرسي هم ضرورت دارد، اين كار در منزل خود ايشان انجام شود، موفق نمي‌شوند. بالاخره آقاي‌هاشمي با اوين تماس مي‌گيرد و مطلع مي‌شود آقاي لاهوتي فوت كرده است.

اما خانواده آقاي‌هاشمي و فرزندان مرحوم لاهوتي معتقدند ايشان را كشته‌اند...

بله، من هم شنيدم كه فرزندان مرحوم لاهوتي اين حرف را زده‌اند، ولي از آنجا كه آنها به سازمان مجاهدين سمپاتي‌هايي داشتند و اين سازمان هم روش‌هاي تبليغاتي خاص خودش را دارد، حرف‌هاي آنها چندان اعتباري ندارد و نمي‌توان آنها را ملاك قضاوت قرار داد.

روايت شما نقل قول از مرحوم احمد آقاست؟

بارها اين روايت را از شخص احمد شنيده‌ام. خواهرم فاطمه هم با خانم آقاي لاهوتي دوست صميمي بود و روايتي هم كه ايشان مي‌گويد، با اين روايتي كه نقل كردم، كاملاً يكي است. آقاي‌هاشمي در مورد فوت مرحوم لاهوتي ابهاماتي را ايجاد كرده است كه قطعاً دلايلي براي خودش دارد. همين باعث مي‌شود نقل اين روايت توسط من مشكل شود، چون اول بايد ثابت كنم كه دارم حقيقت را مي‌گويم و بعد از ماجرايي كه خيلي‌ها آن را متهم كرده‌اند، دفاع كنم و طوري هم اين كار را انجام بدهم كه اين‌طور تلقي نشود كه دارم از كل جريان دفاع مي‌كنم! همان‌طور كه در مورد حزب جمهوري اسلامي بايد طوري عمل كنم كه از آن نه قصد تخريب استنباط شود، نه دفاع! من در زمينه‌هايي به مرحوم لاجوردي انتقاد دارم، اما دليلي نمي‌بينم در مورد مرگ مرحوم لاهوتي چيزي را كه واقعيت ندارد، به ايشان نسبت بدهم. همين مراعات‌هاست كه كار نوشتن در اين زمينه‌ها را دشوار مي‌كند. قصد ندارم در باور نسل‌هاي جديد نسبت به نظام، ترديد ايجاد كنم. شايد آقاي‌هاشمي به دليل خويشاوندي با مرحوم لاهوتي اينگونه موضع‌گيري مي‌كند. روايت ايشان و فائزه‌هاشمي در حقيقت به مرحوم احمد آقا صدمه مي‌زند، در حالي كه او و آقاي لاهوتي دوستان صميمي بودند و ما هم تا شش ساعت قبل از فوت آقاي لاهوتي در منزل ايشان بوديم. در هر حال اين نوع ابهامات باعث مي‌شود چاپ جلدهاي چهارم و پنجم به شكل فعلي را، صلاح ندانم. در مورد فرقان هم آقاي معاديخواه حرف‌هايي زد كه ابداً با اطلاعاتم از ماجراي فرقان جور در نمي‌آيد...

آيا در اين مجلدات، در خاطراتتان در باره خريد اسلحه در دوران جنگ هم حرفي زده‌ايد؟ چون تا به حال ترجيح داده‌ايد كه در اين‌باره سكوت كنيد؟

قطعاً در اين‌باره حرف خواهم زد، از جمله احضار آقايان ري‌شهري و صانعي توسط امام و اصرار دارم همه جزئيات را بنويسم. درست است آقاي ري‌شهري بالاخره مرا تبرئه كرد، اما در ظرف يك سال و نيم و تا زماني كه سند فوق‌محرمانه اداره پنجم ارتش پيدا شد، روزگارم را سياه كرد!

قضيه از چه قرار است؟

قضيه از اين قرار بود كه وزارت دفاع براي خريد 200 قبضه تفنگ M106 امريكايي قراردادي امضا كرده بود. قيمت نوع اسرائيلي اين تفنگ 26 هزار دلار و نوع امريكايي آن 32 هزار دلار بود. اسلحه‌ها را به هر مكافاتي كه بود تهيه كرديم. مرحوم فكوري وزير دفاع بود و مي‌گفت: اسلحه‌ها را بايد با هواپيما بفرستيد، اما معاونش مي‌گفت: با كشتي و از ترمينال نظامي بفرستيد! مانده بوديم اسلحه‌ها را با كدام هواپيما و از كدام پايگاه و چگونه به تهران بفرستيم. به تهران آمدم و با مرحوم فكوري، بني‌صدر و ناخدا افضلي جلسه گذاشتم و گفتم: اسلحه‌ها را تا فرودگاه ايسلند مي‌رسانم و ساعت و ورود هواپيما به فرودگاه ايسلند را خبر مي‌دهم. اينها هم در اينجا هواپيماي Cargo نيروي هوايي را رنگ بزنند و به عنوان هواپيماي مسافربري به ايسلند بفرستند و اسلحه‌ها را بار بزنند و به ايران بياورند. بني‌صدر به عنوان فرمانده كل قوا با اين پيشنهاد موافقت كرد برگشتم و به هر مكافاتي بود هواپيمايي را تهيه كردم كه بتواند همه اسلحه‌ها را يكجا بار بزند و به فرودگاه ايسلند برساند. بعد هم خودم به جاي خانه به هتل رفتم تا شماره تلفنخانه شناسايي نشود. 20 دقيقه قبل از اينكه هواپيمايي كه بار را مي‌برد به زمين بنشيند، خلبان هواپيما با من تماس گرفت كه: هيچ هواپيمايي از ايران به مقصد فرودگاه ايسلند در راه نيست. گفتم: اشتباه مي‌كني، حتماً مي‌آيد. پيش خودم حساب كردم شايد نيروي هوايي شگردي را به كار برده است تا مشكلي پيش نيايد. خلبان به من گفت: اگر در فاصله نهايتاً نيم ساعت هواپيمايي نيايد كه بار را تحويل بگيرد، او ناچار است سوخت بزند و برگردد. با تهران تماس گرفتم و گفتند فكوري نيست و به جبهه رفته است. احمد آقا در قشم بود. به او زنگ زدم و با اينكه خط تلفن امنيت نداشت ناچار شدم به او بگويم قضيه از چه قرار است. احمد آقا به من گفت: از دست من چه كاري برمي‌آيد؟ من كه آنجا نيستم بدانم چه كار مي‌شود كرد، هر كاري از دستت برمي‌آيد بكن! گفتم: بريزم توي دريا؟ گفت: اگر راه ديگري ندارد بله!ديدم بحث با احمد آقا فايده ندارد.

سوار ماشين شدم و به فرودگاه دوسلدورف رفتم. عصر شنبه و فرصت مناسبي براي بارگيري بود. از مسئول آنجا پرسيدم: آيا مي‌تواند بار را در فرودگاه ايسلند تحويل بگيرد؟ الان كسي آنجا هست؟ گفت: بله. پرسيدم: 10 دقيقه ديگر مي‌توانيد يك بار را تحويل بگيريد؟ خيلي تعجب كرد و با شك و ترديد پرسيد: بارتان چيست؟ يك چك 5هزار دلاري به او دادم و گفتم: بارمان اين است، تحويل بگير و سؤال نكن! اصرار كرد قطعاً بايد بدانم بارتان چيست. يك چك 5هزار دلاري ديگر به او دادم و گفتم: ديگر سؤال نكن. فقط بار را تحويل بگير و من امشب تا آخر وقت به تو مي‌گويم چه بايد بكني. بعد به خلبان زنگ زدم و شماره آن مرد را به او دادم كه با او تماس بگيرد. قرار شد كانتينرهاي محتوي اسلحه را بردارند و يكسري كانتينر جديد جاي آنها بگذارند، چون بار را نمي‌شد خالي كرد. يادم است حدود 5/2 ميليون دلار براي كانتينرها هزينه كرديم. 45 دقيقه بعد خلبان به من خبر داد بار را تحويل داده است. 10 دقيقه بعد باز زنگ زد كه پليس هواپيما را محاصره كرده و دستور بازرسي بارها را داده است. شانسي كه آورديم اين بود كه وقتي هواپيما را محاصره كردند كه بارها خالي شده بود كه اگر اين‌طور نمي‌شد، واقعاً فاجعه به بار مي‌آمد. از خلبان پرسيدم: براي تو كه مشكلي پيش نيامده است؟ گفت نه. حدود پنج ساعت بعد هم زنگ زد كه به من اجازه پرواز دادند. فرداي آن روز در حالي كه كاردم مي‌زديد خونم در نمي‌آمد، به فكوري زنگ زدم وگفتم: اصلاً معلوم است آنجا چه خبر است؟ مي‌دانيد چه فاجعه‌اي داشت به بار مي‌آمد؟ من همين الان به تهران مي‌آيم و تكليفم را با همه روشن مي‌كنم. از اين‌جور ماجراهاي خطرناك در طول جنگ فراوان داشتيم. يك بار يكي از اين دلال‌ها 67 ميليون دلار پول گرفت و به‌جاي اسلحه آجر تحويل داد! بعد هم بار را به عراق برد و از آنها پول گرفت. تحريم بوديم و قرارداد بدي بسته بودند. بعد هم در آن وضعيت اگر هم مي‌خواستيم اقامه دعوا كنيم موفق نمي‌شديم.

خب، بعد از باز گشت به ايران چه كرديد؟ ماجرا چگونه پيش رفت؟

خلاصه به ايران برگشتم و حسابي سر و صدا راه انداختم! فكوري گفت: قضيه لو رفته بود و نمي‌شد كاري كرد. او همچنان اصرار داشت بار را با هواپيما بياوريم، ولي معاونش سرهنگ دهقان مي‌گفت: بهتر است با كشتي و از ترمينال‌هاي نظامي خارك بفرستند. به آن همه اصرار سرهنگ دهقان شك كرده بودم. به هر حال برگشتم و يك هواپيماي آرژانتيني را كرايه كردم كه در سه نوبت بار را بياورد و به مقصد پاكستان پرواز كند و در ارزروم، نزديك مرز ايران و تركيه اعلام فرود اضطراري كند و در فرودگاه تبريز بنشيند و بارها را خالي كند و بعد به قبرس برود و بارگيري و در سه نوبت تقاضاي فرود اضطراري كند. در نوبت سوم مقداري از پالت‌ها و فشنگ‌ها مانده بود و كل بار را آوردند و خالي كردند. غروب بود كه يكي از دوستان از آلمان به من زنگ زد كه يك هواپيماي آرژانتيني بين تهران و اسرائيل در رفت و آمد بود كه در آسمان روسيه به او دستور مي‌دهند بنشيند و خلبان گوش نمي‌دهد و هواپيما را با موشك مي‌زنند و هر چهار سرنشين آن كشته مي‌شوند. مي‌دانستم طبق قرار ما بايد سه نفر با هواپيما مي‌آمدند، پس اين نفر چهارم چه كسي مي‌توانست باشد و از كجا آمده بود؟ تحقيق كه كرديم فهميديم اين نفر چهارم توده‌اي و قرار بود هواپيما را به روسيه ببرد تا در آنجا ببيند از كجا آمده است و بار آن چيست؟!

ظاهر اين ماجرا تداوم قضايي هم پيدا كرد. داستان از چه قرار بود؟

يك سال و نيم از اين ماجرا گذشت و يك وقت ديدم ادعانامه‌اي عليه من تنظيم شده است كه شما پول 200 اسلحه را گرفتي، اما 175 اسلحه تحويل داده‌اي. 25 تاي ديگر كو؟ گفتم يك سال و نيم پيش كه اسلحه‌ها را تحويل دادم، شمارش شد و گفتند: طبق ليست صحيح است! اگر اين موضوع صحت دارد، چرا همان موقع به من نگفتند 25 اسلحه را چه كردي؟ خلاصه پرونده قطوري برايم تشكيل دادند و گفتند: براي اثبات حرف‌هايت مدرك ارائه كن. گفتم: مدرك ندارم. هيچ كسي براي چنين ماجراهايي پيش خودش مدرك نگه نمي‌دارد كه مأموران امنيتي بريزند و دستگيرش كنند. گفتند: پس شما را نگه مي‌داريم. به احمد آقا زنگ زدم و گفتم: اينجا يك جناب سرهنگي هست كه غلط نكنم ستون پنجم عراق است و از من مدرك مي‌خواهد. پرسيد: مدرك براي چه؟ گفتم: براي همان قضيه يك سال و نيم پيش. وزارت دفاع عليه من ادعانامه‌ تنظيم كرده است. احمد آقا گفت: همين الان بلند شو بيا. سرهنگ به من گفت: با شما كار داريم. گفتم: امام احضارم كرده‌اند و بايد بروم. خلاصه بلند شدم و يكسر رفتم پيش امام و گفتم: آقا! مطمئن باشيد نزديكان شما دزد نيستند، اما اينها دارند چنين تهمتي به من مي‌زنند. من چند بار خدمت شما عرض كردم كه اين‌جور كارها از من برنمي‌آيد و خوب است اين را به عهده خود آقايان بگذاريد، اما شما فرموديد اگر شمشير رزمنده‌ها را تيز كني، ثواب دارد!امام گفتند: بدنامي در همه جا و براي همه كس پيش مي‌آيد. بعد از اينكه خداحافظي مي‌كنم و مي‌روم، امام دادستان كل كشور، آقاي صانعي را احضار مي‌كنند. شب كه شد احمد آقا تلفن زد و گفت: بلند شو بيا. رفتم و آقاي صانعي گفت: از شما ممنونم كه باعث شديد امام مرا احضار كنند. امام قضيه را فرمودند، من فكر مي‌كنم چون شما از نزديكان امام هستيد، جريانات سياسي دارند براي شما پرونده‌سازي مي‌كنند تا به ايشان لطمه بزنند. خودم شخصاً به اين پرونده رسيدگي مي‌كنم.

آقاي ري‌شهري هم در خاطراتش به اين موضوع اشاراتي كرده است...

بله، خوانده‌ام كه ايشان نوشته است آقاي صانعي به من زنگ زد و گفت پرونده آقاي طباطبايي را برايم بفرستيد و من گفتم بگذاريد خودم به اين پرونده رسيدگي كنم و براي خودتان خسران دنيا و آخرت را نخريد، ولي آقاي صانعي گفت: اين دستور امام است. من هم به ايشان گفتم: خودم با امام حرف مي‌زنم. فرداي آن روز احمد آقا زنگ زد و گفت: بياييد، امام با شما كار دارند. نمي‌دانستم قضيه از چه قرار است. وقتي رفتم امام فرمودند: امكان دارد به خاطر انتساب طباطبايي به من برايش پرونده‌سازي كرده باشند، به اين موضوع رسيدگي شود. احمد آقا گفت: آقا! براي رسيدگي به اين پرونده كسي بهتر از آقاي ري‌شهري نيست! خيلي شرمنده شدم، چون فكر مي‌كردم احمد آقا به آقاي صانعي گفته است كه پرونده را از من بگيرد و حالا مي‌ديدم به امام مي‌گويد: بهترين فرد براي رسيدگي به اين پرونده من هستم! فهميدم در مورد احمد آقا اشتباه كرده بودم. خدمت امام عرض كردم: به اين نوع پرونده‌ها دادستان ارتش رسيدگي مي‌كند. امام فرمودند: من شما را مي‌شناسم، خودتان رسيدگي كنيد. من هم رفتم و رسيدگي كردم و آقاي طباطبايي تبرئه شد.

بالاخره چه مدركي ارائه داديد كه تبرئه‌تان كردند؟

اين ماجرا بسيار موجب آزارم شد و ذهنم را حسابي آشفته كرد. امام گفته بودند: قضيه تمام شده است، اما من آرام و قرار نداشتم. سه چهار ماه كه از قضيه گذشت، يك روز تيمسار ظهيرنژاد ـ كه رئيس ستاد ارتش بود ـ به من گفت به سراغش بروم. رفتم و گفت: شماره سريال اسلحه‌هايي كه گرفتي يادت است؟ گفتم: نه. گفت: مي‌خواهي سندي را به تو نشان بدهم كه طبق آن 200 اسلحه را به فرماندهان نيروها تحويل داده‌اي و همه آنها هم امضا كرده‌اند كه تحويل گرفته‌اند؟ گفتم: مي‌تواني سند را به من بدهي؟ گفت: نه، چون فوق‌محرمانه است. گفتم: اگر امام بخواهند چطور؟ گفت: امام بخواهند چشم! رفتم خدمت امام و گفتم آقاي ظهيرنژاد چنين سندي را در اختيار دارد. امام به احمد آقا گفتند: به ايشان بگو فوراً سند را بياورد. مرحوم ظهيرنژاد بلافاصله به دفتر امام آمد و سند را به احمد آقا داد و احمد آقا هم آورد و به من نشان داد. گفتم: من سريال اسلحه‌ها را نمي‌دانم، ولي تاريخ سند، همان تاريخ است و من آخرين قسط پول را دو ماه بعد از اين تاريخ پرداخت كردم. احمد آقا اين سند را به آقاي ري‌شهري نشان داد و من تبرئه شدم.

اما هنوز قضيه آن 25 اسلحه‌اي كه كم آمده، برايم روشن نشده بود و پي قضيه را گرفتم. بعدها از يكي از بچه‌هايي كه دستگير و بعد آزاد شد شنيدم يكي از تيمسارهاي زمان طاغوت كه حالا مقيم لندن است به اسم تيمسار صباحت، براي ارتش 150 تفنگ M106 مي‌خرد. از فكوري هم پرسيدم گفت درست است. شماره سريال تفنگ‌ها را گرفتم، ديدم 25 تا از آنها هفت رقمي هستند كه مربوط به اسلحه‌هايي مي‌شد كه من خريده بودم، اما 125 تاي ديگر هفت رقمي نبودند. معلوم شد آقايان پول 150 تا تفنگ را گرفته و 125 تفنگ خريده بودند و بعد هم به‌جاي آن 25 تا شماره سريال تفنگ‌هاي ما را نوشته بودند. براي اين سري تفنگ‌ها هيچ سند تحويلي به نيروها وجود نداشت. به فكوري گفتم اين سند محرمانه است و خودت ببر و به امام نشان بده.

از اين خاطرات فراوان دارم كه در زمان مناسب و در جلدهاي چهارم و پنجم خاطراتم منتشر خواهم كرد.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار