خيلي وقتها اغلب تصور ميكنيم كار فرهنگي تنها محدود به چاپ پوستر، كتاب، تئاتر و فيلم است در حالي كه همه اينها هست و همه اين نيست؛ وقتي به تاريخ گذري مياندازيم، ميبينيم گاهي حتي يك تاجر ايراني در چين، افريقا يا تايلند توانسته با رفتار و منش علوي و نبوي خود تأثيرات زيادي بر مردم منطقه بگذارد؛ آنقدر عميق كه هنوز هم آثار آن را ميتوان ديد؛ كاري كه خيلي وقتها بروشورها، سينماها، كتابها و نوشتهها از عهده آن برنميآيند. فرصتي دست داد تا به ديدار كسي بروم كه به معناي واقعي ميتوان وي را نماينده اين عرصه دانست؛ مردي كه در خارج از ايران آنچنان محبوبيتي يافت كه به مصداقي از ديپلماسي عمومي ايران تبديل شود اما جالب آن است كه همه اينها با بودجه شخصي و علاقهمندي خودش بوده نه يك ارگان يا سازماني. آنچه ميخوانيد گفتوگو با دكتر سيدناصر عمادي، متخصص پوست و استاد دانشگاه است كسي كه به الگويي براي ديپلماسي فرهنگي ايران تبديل شده بدون آنكه كتابي چاپ كند يا تبليغاتي داشته باشد. زيبايي كار وي در اين است كه با عملي كردن اخلاق نبوي و علوي محبوب شده است.
شما از يك خانواده روحانيزاده بوديد كه تا ديپلم هم بيشتر درس نخوانديد، چطور شد كه پزشك متخصص پوست شديد؟
بله، پدربزرگ و مادربزرگ من روحاني بودند من هم كم و بيش از همان بچگي با مسائل ديني و مذهبي بزرگ شدم و بعد همزمان با ايام انقلاب و در بحبوحه انقلاب، درگيريهايي به اقتضاي سن داشتم مثل همراهي با معلمان و دبيران متحصن و معترض و... ولي زماني كه در جبهه بوديم خيلي از بچهها شيميايي شده بودند و در يكي از حملات من بايد يكي از بچهها كه شيميايي شده بود را به عقب ميبردم، بدنش پر از تاول شده بود و براثر شدت مجروحيت شهيد شد. با خودم گفتم خدايا كاش من پزشك متخصصي بودم ميتوانستم برايش كاري كنم تا شهيد نشود، از همان موقع بود كه انگيزه براي پزشك شدن در من ايجاد شد.
چطور شد پس از زلزله بم راهي آنجا شديد، زيرا اصولاً پزشكان پوست به سختي به چنين نقاطي ميروند؟
وقتي زلزله آمد آنجا متخصص پوست نداشتند، كسي هم نبود كاري كند. من به وزارتخانه رفتم و گفتم هرجاي ايران لازم باشد من را بفرستيد. آنها گفتند برو فردا بيا وقتي دوباره برگشتم گفتند هنوز برسر حرفتان هستيد؟ گفتم بله و به من مأموريت سه ماهه دادند. پرسيدم چرا ديروز نداديد گفتند شما رزمنده و جانباز هستيد شرايط ماندن در تهران داشتيد لازم بود بيشتر فكر كنيد. خلاصه به بم رفتم و به دليل شرايط بدي كه داشت يكسال و نيم ماندم.
نياز به متخصص پوست بود؟
بله، بسيار زياد. بيماري سالك رواج پيدا كرده بود؛ البته گفته بودند500 نفرهستند ولي من زماني كه آنجا بودم تا 10هزار بيمار سالكي را معاينه كردم. متأسفانه نيروهاي بومي اطلاع درستي به وزارت بهداشت نداده بودند براي همين اين اشتباه ايجاد شده بود كه بعد هم به من معترض شدند حتي مانع كار من هم بودند.
شما حلبچه هم فعاليت داشتيد؟
بله، در حلبچه، سردشت و شهرهاي مرزي براي درمان بيماران رفتم زيرا گاز خردل بعد از بيست سال تأثيراتش روي چشم، پوست و ريه پيدا ميشود و بيماران هم توانايي مالي نداشتند و نميدانستند علتش چيست، به همين خاطر وظيفه خودم دانستم آنجا بروم. چيزي كه برايم جالب بود موزه بزرگ حلبچه درباره شهداي شيميايي بود؛ به صورتي كه شهر را به يك شهر توريستي تبديل كرده بود. خيليها از كشورهاي مختلف كنجكاوانه آنجا ميآمدند تا از موزه ديدن كنند. از تمام صحنههاي اتفاق افتاده عكس گرفته بودند حتي لباس شهداي شيميايي هم در موزه بود براي همين با كمكهاي خيريه آنجا درمانگاه ساخته بودند؛ درحاليكه ما تنها يك موزه صلح داريم كه چندان گستردگي ندارد حتي يك سوم موزه شهرستان كوچك حلبچه هم نيست.
چطور شد راهي افريقا شديد؟
22بهمن سال 86 بود كه به افريقا رفتم و در كشورهاي كنيا، زيمباوه، غنا و بروندي مشغول درمانگري و تدريس در دانشگاه شدم. خيلي مهم است كه بتوانيم در كشورهاي ديگر حضور و بروز داشته باشيم و فعاليت كنيم، آن هم كشورهاي محروم تا وقتي كه احساس رضايت نباشد اقناع نميشويم. داوطلبانه راهي اين كشورهاي محروم شدم تا از نزديك مشكلاتشان را حس كنم، البته نميگويم من فقط رفتهام، ممكن است افراد ديگر هم بوده باشند ولي من متخصصان را بيشتر از كشورهاي ديگر ميديدم و با آنها ملاقات داشتم.
اصولاً متخصصان تمايل دارند به كشورهاي خوش آبوهوا بروند تا ضمن داشتن يك رزومه، موقعيت رشد هم داشته باشند ولي شما به كشورهاي محروم افريقايي با شرايط سخت رفتيد، چرا؟
شعري هست كه ميگويد «بنيآدم اعضاي يكديگرند/كه در آفرينش ز يك گوهرند.» اين خود بيشترين معنا را براي خدمت دارد. از طرفي ما هنگام پزشكي سوگند خورديم كه به انسانها كمك كنيم، فارغ از رنگ و پوست و موقعيتي كه دارند؛ پس اين وظيفه انساني من است.
با توجه به اينكه شما ايراني بوديد و به هرحال فضاي رسانهاي چندان هم به نفع ما نيست، نظرشان درباره ايران چه بود؟
پزشكان زيادي از كشورهاي مختلف به افريقا ميآمدند با اينكه بيماري سل، ايدز يا آبولا رواج دارد ولي خالصانه فعاليت ميكردند و ميرفتند، گاهي ممكن بود متأثر از رسانهها تفكراتي نسبت به ايران داشته باشند، ميگفتند شما كه اينجا خدمت ميكنيد پس چرا مسئولان كشور ما درباره شما حرفهاي بدي ميزنند يا در سفرم به بروندي، وزير امور خارجه آنجا به من گفت وقتي دو سال پيش خواستيم در ايران سفارتي بزنيم به ما ميگفتند ايران حامي تروريست است امنيت ندارد، ولي امروز كه شما در كشور ما هم درس ميدهيد و هم مريضها را درمان ميكنيد ميبينيم كه كاردرستي كرديم سفارتخانه زديم.
درباره ايران هم از شما سؤالي ميشود؟
در اكثركشورها ايران را حامي تروريست ميدانند مثلاً روي موضوع فلسطين و حزبالله لبنان يا گروههاي تروريستي در عراق و افغانستان كه ايران از آنها حمايت ميكند ولي عملاً اعتقادي به آن نداشتند. به نظرم وقتي ما ايرانيها خدمات عملي داشته باشيم اين ذهنيت ايجاد شده برطرف ميشود؛ يعني به جاي حرف و برگزاري همايش، در عمل نشان بدهيم قطعاً تأثيراتش بيشتر است.
آيا اين پيشنهاد را تاكنون به مسئولان مربوطه دادهايد؟
در وزارت خارجه جلسه بود برايشان گفتم و اينكه من با هزينه خودم سفرهاي خارجي ميروم و از سال89 به بعد هلالاحمر هيچ كمك مالي به من نكرد، تنها سال 86 تا88 زير نظر هلالاحمر بودم ولي در اينباره اتفاق خاصي نيفتاد.
يكي از دستاوردهاي شما تغيير نام بزرگترين بيمارستان كشور بروندي به نام امامرضا(ع) است كه اكثريتش مسيحي است . لطفاً درباره اين ماجرا بگوييد.
مسئولان كشور بروندي از من خواستند در قبال درس و درماني كه دارم 30هزار دلار در ماه پول به من بدهند، گفتم بهجاي اين مبلغ بيمارستاني ساخته شود و نام آن را امامرضا (ع) بگذارند تا با علاقه بيشتر بتوانيم اينجا خدمت كنيم. آنها هم اين كار را كردند كه جالب توجه بود.
كليسا مخالفت نكرد؟
نه اصلاً مخالفتي نشد حتي دو وزير بهداشت و آموزش هم در مراسم افتتاح بيمارستان و نصب تابلو آمدند.
در افريقا خاطرهاي هم داريد؟
يادم است خانوادهاي مشكل پوستي داشتند كه درمان شدند. يك روز مادر آنها به اتفاق فرزندانش پيش من آمد حرفهايي به انگليسي ميزد و دستش را روي چشم ميگذاشت. از دخترش علت را پرسيدم گفت دارد براي كشورتان دعا ميكند. جالب بود براي كشور ما دعا ميكرد.
مستندي از تلويزيون پخش شد كه يك زوج نام فرزندانشان را خميني، خامنهاي، مطهري و بهشتي گذاشتند كه نشاندهنده ضريب نفوذ فرهنگي ايران در كشوري است كه حتي ايران آنجا سفارت
ندارد، ظاهراً اين خانواده را شما كشف كرديد درست است؟
بله، در جزيره لامون واقع در كشور غنا يك كمپ پزشكي است كه به مناسبت ميلاد پيامبر هرسال جشن ميگيرند. هر سري آنجا ميروم. يك بار پدر خانوادهاي فرزندش را آورد تا درمانش كنم ديدم بالاي فرم نوشته نام: خميني؛ برايم جالب بود ماجرا را پرسيدم گفتند بعد از تشرف به تشيع اسم پسرانش را خامنهاي، خميني، مطهري و بهشتي گذاشته است.
خانواده شما با اين قضيه كنار آمدهاند؟
دو روز بعد از مراسم عقدكنان به همسرم گفتم ميخواهم به كردستان بروم الان هم دير نشده است اگر مخالفتي داري بگو، همسرم گفت من قبول دارم و ايشان پذيرفت. شبي هم كه ميخواستم به بم بروم مانده بودم چگونه با همسرم در ميان بگذارم كه گفت خواب ديدم جاي خرابهاي رفتهاي، گفتم خدا خيرت بده هرچه ميخواستم بگويم گفتي. خداراشكر هيچ وقت مشكلي نداشتهاند و همراهي كردهاند.
با مشكلي هم در افريقا مواجه شدهايد؟
بله، يك شب دزدان به من حمله كردند خيلي ترسيده بودم و يك بارهم مالاريا گرفتم كه نگران بودم آنجا بميرم.
در پايان اگر صحبت خاصي داريد بفرماييد.
اولين قدم اين است كه نيازهاي داخلي را برطرف كنيم بعد به نيازهاي بيروني بپردازيم، بهنظر من ميتوان بين اين دو تعادل ايجاد كرد تا مشكلي پيش نيايد از طرفي با توجه به نگاه منفي نسبت به ايران، بدون حضور فيزيكي و خدمترساني شناخته نميشويم در بروندي وزير امورخارجه گفت شما بهقدري در اين يك ماه در كشور ما فعاليت چشمگيري داشتيد كه در رأي سازمان ملل درباره حقوق بشر به شما رأي مثبت داديم. اين را من به وزارت امور خارجه خودمان گفتم اينكه چقدر فعاليتهاي برونمرزي مؤثر است؛ بنابراين حضور اهميت دارد؛ وقتي اخلاق و رفتار ما را ببينند خودشان قضاوت ميكنند. 33درصد درآمد كنيا از راه توريسم است، ما بايد ثابت كنيم كه ايرانيها تروريست نيستند، بلكه مهماننواز و مردمدوست هستند. اينكه فقط كتاب، دارو و غذا براي آنها بفرستيم خوب است ولي تأثيراتش موقتي است به محض تمام شدن، ارزش آنها هم تمام ميشود. ما اگر از نظر علمي و فكري وارد شويم ماندگار ميگرديم. بهترين شيوه تبليغ اسلام و تشيع، چهره به چهره است، زماني مقام معظم رهبري فرمودند اگر نباشيم تأثير دوام ندارد، بهجاي اينكه پول و سرمايه را تنها در ارسال تجهيزات صرف كنيم بايد نيرو آموزش بدهيم و بفرستيم تا ايران و ايراني را بشناسند و علاقهمند شوند.