کد خبر: 701026
تاریخ انتشار: ۱۱ بهمن ۱۳۹۳ - ۱۱:۱۴
روايت علي اميني از فرازونشيب‌هاي ارتباط خود با محمدرضا پهلوي
شاهدتوحيدي

در روزهاي اخير، انتشار دو فايل صوتي از مكالمات محمدرضا پهلوي با علي اميني در روزهاي اوج‌گيري انقلاب، بار ديگر توجه عموم مردم و علاقه‌مندان به تاريخ معاصر را به فراز و فرود ارتباط ميان اين دو چهره جلب كرد. براي محمدرضا پهلوي، اميني نمادي از حضور و دخالت دموكرات‌هاي امريكا در امور داخلي ايران بود. وي به دليل سوابقي كه در خدمت به دولت امريكا در ماجراي كنسرسيوم داشت، از سوي امريكايي‌ها به عنوان مهره مناسبي براي اجراي منويات آنها در ايران، در نظر گرفته و در دوران رياست جمهوري جان. اف كندي به نخست‌وزيري ايران برگزيده شد. فعاليت‌هاي اميني در طول مدت نخست‌وزيري، در راستاي منافع و گسترش حضور امريكا در ايران بود، روندي كه شاه آن را تاب نياورد و پس از سپردن تضمين‌هاي لازم به كندي، خود را از دست اميني آسوده ساخت. علي اميني تا مدت زيادي پس از بركناري از نخست‌وزيري مغضوب شاه و ساواك بود تا اينكه پس از برخاستن موج انقلاب و نيز روي كار آمدن دموكرات‌ها درآن دوران، مجدداً در عداد مشاوران شاه قرار گرفت و دو فايل صوتي منتشر شده در روزهاي اخير نيز مربوط به اين مقطع است. آنچه پيش روي داريد بخش‌هايي ازكتاب خاطرات علي اميني است كه روايت او از برخي فراز و فرودهاي ارتباط خويش با شاه است.

من نمي‌خواهم شاه شوم!

به گفته علي اميني، محمدرضا پهلوي هماره نگران تلاش اميني براي «بازگرداندن سلطنت قاجار» و كودتا بوده وكژتابي‌هاي شاه با او نيز، تماماً به اين نكته باز‌مي‌گردد. او در مقام بيان خاطراتش، روزي را به ياد مي‌آورد كه در اين‌باره با شاه صحبت كرده است: «روزي در زمان وزارت دارايي و پس از قرارداد نفت در يك ملاقات خصوصي شاه مهربان شد. نشستيم و بعد از چاي سيگاري تعارف كرد كه چون سيگاري نبودم نكشيدم. از هر در گفت‌وگو مي‌شد. در ميان گفت‌وگوها نگراني‌اش را حس مي‌كردم. عاقبت عقده را گشودم و گفتم: نسبت به من بيهوده نگران نباشيد. آخرين حد بلندپروازي و جاه‌طلبي‌ام مي‌تواند اين باشد كه روزي نخست‌وزير شوم. پرسيد: همين؟ جواب دادم: اگر نگران قاجاريه و دعوي بازگشت به سلطنت هستيد، عوام مي‌گويند هر كس فقط مادرش سيد باشد، شب‌هاي جمعه انگشت كوچكش سيد مي‌شود. من هم طبق همين مثل عاميانه شب‌هاي جمعه انگشت كوچكم شاهزاده قاجار مي‌شود. اگر به فرض محال سلطنت به قاجار برگردد، طبق رسوم ايلي و سنتي شاهزادگان مقدم بر من وجود دارند كه تازه بايد بروم به دنبال نخست‌وزيري آنها. قضيه را با كمك لعابي از شوخي رفع و رجوع كردم و تصورم اين بود كه رفع نگراني كرده‌ام، اما اين نگراني هرگز رفع نشد». (1)

مي‌دانستم به من اعتماد و علاقه‌اي ندارد!

اميني در بازگويي خاطرات خويش اذعان دارد كه شاه اورا در عين «بي‌اعتمادي وبي علاقگي»بدين سمت خوانده است. درواقع گماشته شدن او در آن مسند، نه با اراده شاه بلكه به دلخواه جان. اف كندي بوده است. اميني در روايت خويش، ديدارهاي آغازين خود با شاه را در آستانه احراز نخست‌وزيري، اينگونه باز مي‌گويد: «درست يك هفته پس از به قتل رسيدن دكتر خانعلي ـ گويا روز سه‌شنبه چهاردهم ارديبهشت ـ صبح زود عمويم مرحوم سرلشكر حسن اميني به ديدنم آمد و گفت همان روز ساعت 10 صبح خود را به دربار برسانم كه براي كار مهمي احضار شده‌ام. امكان پيشنهاد نخست‌وزيري را پيش‌بيني كرد. هيچ آماده چنين پيشنهادي نبودم. با هزار جور فكر و خيال رفتم. شاه برخورد دوستانه و مهربانانه‌اي داشت. مي‌دانستم به من اعتماد و علاقه‌اي ندارد. در آن برخورد كوشيدم تمام آداب لازم را انجام بدهم. البته چون در سخنراني‌هاي مختلف انتخاباتي ماه‌هاي گذشته به پابوسي، دست‌بوسي و گذاشتن القاب چاكر، نوكر، غلام خانه‌زاد و غيره به كرات حمله كرده بودم، مثل يك شهروند آزاد، ولي در كمال احترام با ايشان برخورد كردم. چند جمله درباره بحران اوضاع رد و بدل شد تا پيشنهاد نخست‌وزيري را شنيدم همراه با تعارفات لازم كه چون در بحران‌هاي اقتصادي، اجتماعي و سياسي بايد كارها به دست آدم‌هاي لايق سپرده شود شما نخست‌وزير شويد. اجازه خواستم دو روزي در اين‌باره مطالعه كنم و قبول يا رد پيشنهاد را اطلاع دهم... در ملاقات دوم تمام رابطه ايشان با خودم و نوع اين رابطه را هر لحظه در ذهن داشتم و نظرات خود را درباره وضع موجود گفتم، وضعي كه از كم و كيف آن اطلاع داشتند. آخرين دستوري كه درباره من صادر كرده بودند عزلم از پست سفارت ايران در امريكا بود و آخرين مطلبي كه مي‌دانستم از ذهن ايشان بيرون نرفته است، اتهام رهبري كودتايي بود كه به آن اتهام هنگامي كه هنوز در امريكا بودم عده‌اي از دوستانم، از جمله سرلشكر قره‌ني را توقيف كرده بودند. ناچار براي جلب اعتماد ايشان بايد مي‌كوشيدم و صراحت به كار مي‌بردم. مثلاً گفتم طبق قانون و سنت مشروطيت نخست‌وزيري هر كسي منوط به رأي تمايل مجلس و فرمان شاهانه است. پرونده‌اي كه درباره تقلبات متعدد انتخابات مجلس حاضر با شكايت به دادگستري داده‌ام همراه با اسناد واقعي از تخلفات و تقلبات آشكار است. چون سعي دارم يكپارچگي فكر و عمل خود را حفظ كنم و در اين پرونده شخصاً شاكي هستم و حق را با ادعاي خود مي‌دانم، خلاف اصول است از همين مجلس رأي اعتماد بخواهم. پس نخست‌وزيري‌ام فقط وابسته به حكم شاهانه است، اما اگر اين حكم اعتماد و پشتيباني لازم را نداشته باشد، حتي يك روز كار كردن غير عملي است. من هم كسي نيستم كه به هر قيمت به ميز بچسبم، ناچار همان‌طور كه منصوب مي‌كنيد، هر روز هم اشاره كنيد مي‌روم، چون درگيري را نه به صرف خود مي‌دانم و نه به صلاح ملت و مملكت. فرمان انحلال مجلس را امضا كنيد كه در جيب داشته باشم و در وقت مقتضي انتشار دهم. تصديق‌ها و تأييدهاي پي در پي و آشكار شاهانه را در آن روز دريافت مي‌كردم و مضمون و مفهوم اين شعر معروف كه در ذهنم بود، كم‌كم رنگ مي‌باخت، ولي متأسفانه محو نمي‌شد: «گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله ماست/ آنچه البته به جايي نرسد فرياد است» در مورد انتخاب وزرا هم برخلاف اصول، ولي با تكيه به اصول اخلاقي و براي نشان دادن حسن نيت واقعي كه داشتم و به‌منظور جلب اعتماد بيشتر مشورت كردم و نظر ايشان را جويا شدم. جز در يكي دو مورد آن هم به صورت نظر مشورتي و نه به عنوان توصيه يا دستور، اظهار‌نظري نشنيدم». (2)

اولين واكنش‌هاي مطبوعاتي به نخست وزيري اميني به دستور شاه!

برداشتن سانسور از مطبوعات، از آغازين شعارهاي سياسي دكتر اميني پس از نخست وزيري بود. او در خاطرات خود بر اين باور است كه آغازين واكنش‌ها به اعلام اين آزادي را، دو روزنامه عصر و به امر شخص شاه نشان دادند، واكنش‌هايي كه به واقع، واكنش محمدرضا پهلوي به شمار مي‌رفت: «عصر اولين روز عمر دولت با معرفي كابينه و وزراي تازه‌اي كه برگزيده بودم و اولين سخنراني و دستورها كه يكي از مهم‌ترين آنها منع هر‌گونه سانسور و اعلام آزادي كامل مطبوعات بود، گذشت. كنجكاو بودم بدانم اولين واكنش روزنامه‌ها چيست. روزنامه اطلاعات سرمقاله‌اي نوشت با امضاي عباس مسعودي صاحب و مدير مؤسسه اطلاعات كه كمتر اتفاق مي‌افتاد خودش سرمقاله بنويسد. از آن سرمقاله بوي بي‌وفايي مي‌آمد. مسعودي در آن مقاله خواسته بود دولتي را كه تشكيل آن بااهميت تلقي مي‌شد، كم‌اهميت جلوه دهد. سراسر مقاله تا اندازه‌اي كه سواد نويسنده آن قد مي‌داد چيزي بود كه اهل ادب آن را مدح شبيه ذم مي‌گويند، يعني ضمن تعريف و تعارفات معمولي درباره شخص من و آرزوي موفقيت برايم، خاطره‌اي از سال‌ها پيش را يادآوري كرده و نوشته بود دكتر اميني هنگام تحصيل و اقامت در اروپا (پاريس) خبرنگار اطلاعات بود و روزي كه به پاريس رفتم به ديدنم آمد. از او پرسيدم: خيال داريد در آينده چه كاره شويد؟ جواب داد: نخست‌وزير! حالا آن خبرنگار اطلاعات به نخست‌وزيري رسيده است و اميدواريم در برنامه‌اي كه دارد موفق شود. اين مقاله‌اي نبود كه مدير يكي از دو روزنامه بزرگ ايران در شروع كار دولتي كه قصد تحول دارد بنويسد. قضيه خبرنگاري اطلاعات دروغ نبود. هنگام تحصيل در پاريس علاقه داشتم به‌جاي وقت‌گذراني در كافه‌ها و خيابان‌ها در ساعات بيكاري در مجلس، ساير جلسات سياسي و مصاحبه‌هاي سياستمداران فرانسه حاضر شوم و با مشاهده همه مسائل از نزديك تجربه بيندوزم. اين كار ميسر نبود مگر اينكه يك كارت رسمي خبرنگاري داشته باشم كه آن را از روزنامه اطلاعات گرفته بودم. سفر مسعودي به اروپا و ملاقات با او را هم به ياد داشتم، اما آن سؤال و جواب را نه به ياد داشتم و نه دارم. اگر چه آرزو بر جوانان عيب نبوده است و نيست و به نخست‌وزيري رسيده بودم و اگر چه نقل آن مطالب هم مانعي ندارد، ولي نوشتن آن در روزنامه و به آن صورت خاص و كنايه‌آميز معناي مخصوص خود را داشت. مي‌دانستم و يقين داشتم كه نه عباس مسعودي و نه عبدالرحمن فرامرزي هيچ كدام بدون رضايت شخص شاه جرئت نوشتن چنان مقالاتي را ندارند. در نتيجه دانستم از همان پياله اول بدمستي شروع شده است، ولي بيدي نبودم كه با اين بادها بلرزم. وارد ميدان شده بودم و بايد مقاومت مي‌كردم و ادامه مي‌دادم». (3)

سفر شاه به امريكا و«پايان شب سخن‌سرايي»

به باور بسياري، سفرمحمدرضا پهلوي به امريكا، جهت ارائه تضمين‌هاي لازم به «كندي»براي تأمين منافع اين كشور و بي‌خاصيت كردن نخست‌وزيري اميني بود. چيزي كه در عمل اتفاق افتاد، هرچند كه اميني با طراري، به گونه‌اي ديگر به روايت آن پرداخته است: «كمتر از يك ماه پس از مراجعت من و هيئت دولتي از سفر اروپايي، پادشاه در نيمه دوم فروردين 1341 بنا به دعوت دولت امريكا به آن كشور سفر كرد. اين سفر نزديك 20 روز در امريكا طول كشيد و ايشان پس از امريكا به انگلستان رفتند. چند روزي هم سفر به انگلستان طول كشيد و به ايران بازگشتند. اگر چه كليات مذاكرات سياسي در اين دو كشور را مثل هر آدم سياسي ديگري مي‌توانستم حدس بزنم، ولي كم و بيش از جريان آن اطلاع هم پيدا كردم. ايشان در بازگشت روحيه مطمئن‌تري پيدا كرده بودند. حتي در يك مصاحبه اصلاحات ارضي را - كه هنوز گرفتار مرحله اولش بوديم ـ كافي ندانستند و به اصلاح وضع كارمندان دولت و سهيم كردن كارگران در كارخانه‌ها اشاره كردند. اين كار معني داشت و به معني دخالت دوباره در كار قوه مجريه و پيش افتادن از دولت در شعارها و اعلام برنامه اجرايي بود. رابطه شخص ايشان پس از بازگشت اگر چه ظاهراً با شخص من و دولت تغييري نكرده بود، ولي بر دو كار پافشاري زيادي مي‌كردند كه سابقاً چنين نبود، يكي اضافه شدن بودجه ارتش كه سابق بر اين توافق‌هاي اصلي را كرده بوديم و قرار نبود اضافه شود و ديگر سرعت گرفتن آهنگ اصلاحات ارضي كه اين يكي هم سابقه نداشت. از مجموع اوضاع و حركات تازه اطرافيان و مخالفان دولت دانسته بودم ديگر يا بايد سرسختي كرد كه اين يك ريسك حساب نشده و غيرسياسي بود، چون دولت وسايل كافي براي پافشاري، ماندن و ادامه برنامه را نداشت يا دست و پا را جمع كردن و سلامت از معركه جستن و رفتن. شق دوم عملي‌تر و عاقلانه‌تر بود، ولي رازي نبود كه بتوان با كسي مشورت كرد. حتي وزيران و نزديكاني كه وضع را حس كرده بودند و قضيه را مطرح مي‌كردند، جواب مي‌شنيدند كه وضع دولت هم محكم و خوب است و فعلاً بر سر جاي خود محكم ايستاده است. تمام اين صحنه دو ماهي بيشتر طول نكشيد. مخالفان در تبليغات خود به مشروطيت چسبيده بودند و اينكه دولت مشروطه را تعطيل كرد و بايد انتخابات انجام بدهد. شروع انتخابات هم در آن موقعيت نقض غرض بود. دست زدن به ايجاد اغتشاش در سراسر كشور و تن دادن به انتخاباتي كه اگر به فرض محال انجام مي‌شد، نتيجه‌اي جز تقلبات سابقه‌دار، دخالت دستگاه سابق محاكمه و رفتن وكلاي غير‌طبيعي به مجلس را نداشت. در سخنراني‌ها و مصاحبه‌ها و در جواب سؤال‌هاي مكرر باز هم تكرار مي‌كردم كه انجام يك انتخابات نسبتاً سالم هنوز مدتي وقت لازم دارد. از اواخر خرداد‌ماه اطلاعات محرمانه‌اي توسط دوستان به گوشم مي‌رسيد كه مخالفان مشغول ديد و بازديد شده و يك برنامه دو ماهه را شروع كرده‌اند تا در روز چهاردهم كه روز مشروطيت است، به عنوان مشروطه‌خواهي عده‌اي را به حركت درآوردند و آنچه را تيمور بختيار نتوانسته بود در روز اول بهمن انجام دهد، به انجام برسانند. در تير ماه ديگر داستان از حد اطلاعات محرمانه و خصوصي گذشته بود و در حوزه نسبتاً وسيعي از خواص و كارگزاران دولت دهان به دهان مي‌گشت و ابراز نگراني مي‌شد. سپهبد بختيار رفته بود، ولي انواع و اقسام رشيديان‌ها، فرودها و ميراشرافي‌ها آزادي‌طلب و مشروطه‌خواه شده بودند و مقدمات كار و برنامه خود را با جديت و سرمايه‌گذاري كافي دنبال مي‌كردند». (4)

و سرانجام استعفا!

اميني با مشاهده تمهيدات شاه و غلامان جان نثارش براي كنار گذاردن وي، پيش‌دستي كرده و خود راه كناره‌گيري را در پيش مي‌گيرد: «عاقبت روز بيست و دوم تير‌ماه استعفاي خود را تقديم پادشاه كردم. ايشان نپذيرفتند و اصرار به ماندن كردند كه قبول نكردم و عذر خواستم شب آن روز در يك مهماني رسمي كه با هيئت دولت شركت داشتم، با خونسردي و خنده به خبرنگاراني كه حضور داشتند، گفتم امروز صبح استعفا داده‌ام. عده‌اي مبهوت شدند. خبرنگاران از نام نخست‌وزير آينده پرسيدند. مي‌دانستم با بر هم زدن برنامه مخصوص چهاردهم مرداد به‌وسيله آن استعفاي ناگهاني شخص مخصوصي كانديدا نيست، راه‌حل عاقلانه را فرمان نخست‌وزيري دادن به عبدالله انتظام مي‌دانستم و راه‌حل ديگر را نخست‌وزيري اسدالله علم. از هر دوي آنان به عنوان احتمالات نام بردم. صبح فردا جلسه هيئت دولت و جمع‌آوري كاغذها، وسايل خصوصي و رفتن به منزل بود، اما هنوز جواب رسمي استعفا را دريافت نكرده بودم. تا دو روز هم آقاي علم و گروهي از دوستان اصرار مي‌كردند به كار برگردم و از خر شيطان پايين بيايم، گويا مي‌خواستند از تماشاي نمايش چهاردهم مرداد محروم نشوند. حرف‌ها و وعده‌ها را شنيدم و نپذيرفتم. عاقبت روز بيست و ششم تير‌ماه 1341 جواب قبولي استعفا را كه تعارفات و قدرداني‌هاي فراواني در متن آن بود برايم آوردند و چهارده ماه نخست‌وزيري مملو از وقايع و حوادث تمام شد». (5)

اميني و داوري‌ها درباره انقلاب 57

علي اميني در واپسين ساليان حيات و به لحاظ شرم از حضور سلطنت‌طلبان در اطراف خود، با احتياط درباره شاه و كارنامه‌اش سخن مي‌گفت، به ويژه اگر مي‌خواست كه خاطرات خود را در «كيهان لندن»به چاپ برساند. با اين همه آنچه او گفته است، خواننده موشكاف را كافي خواهد بود‌:‌«درباره انقلاب 1357 و سوابق، علل و جريان آن بسيار نوشته‌اند. در ايران هنوز مطلبي تحقيقي از محققان ايراني منتشر نشده است. مهم‌ترين نوشته‌ها كتاب‌هاي سفيران و كارگزاران سياسي غرب است كه بيشتر آنها در ايران هم ترجمه و منتشر شده است و اين‌قدر كه از انتشار آنها جلوگيري نكرده‌اند، مايه تعجب و حتي قابل تقدير است. اگر چه تغييرات كوچكي در متن آنها داده باشند. تقريباً تمام آنها را خوانده‌‌ام. غالباً نوشته كساني است كه در دوران انقلاب ايران مصدر كاري بوده‌اند كه با ايران و اوضاع آن ارتباط داشته‌اند. از اين جهت هيچ يك قابل اعتماد به نظر نمي‌رسد، چون تقريباً تمام آنان احساس گناه كرده و خواسته‌اند گناه را به گردن ديگري بيندازند. در اين ميان يك كتاب به نظرم جالب و واقعي‌تر رسيد كه آن هم به فارسي ترجمه شده است. نويسنده آن چون ظاهراً شغلي نداشته و فقط يك محقق دانشگاهي بود، رئوس وقايع ايران را از دوره رضاشاه تا انقلاب محققانه بررسي كرده است كه خواندن آن را مخصوصاً به جوانان توصيه مي‌كنم. نام اين كتاب را در ترجمه فارسي «جنگ قدرت‌ها در ايران» نوشته‌اند. نويسنده آن باري روبين و عنوان كتاب به زبان اصلي Paved with good intentions است». (6)

پي‌نوشت‌ها:

1- ر. ك: خاطرات علي اميني، به كوشش يعقوب توكلي، انتشارات سوره مهر، چاپ دوم، صص94- 93

2- ر. ك: همان، صص119- 115

3- ر. ك: همان، صص135- 134

4- ر. ك: همان، صص210- 209

5- ر. ك: همان، ص211- 210

6- ر. ك: همان، ص216

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار