کد خبر: 699874
تاریخ انتشار: ۰۵ بهمن ۱۳۹۳ - ۱۲:۲۰
روايتي مستند از ايمان و آرمان سيد جمال واعظ اصفهاني در گفت‌وگوي «جوان» با دكتر موسي فقيه حقاني - بخش نخست
محمدرضا كائيني

آنچه پيش روي داريد، سومين گفت‌وشنودي است كه در بازشناسي ماهيت فكري و عملي سيد جمال واعظ اصفهاني در صفحه تاريخ «جوان» منتشر مي‌شود. پژوهشگر ارجمند جناب دكتر موسي فقيه حقاني در اين مصاحبه بلند، به بازخواني مستند انديشه و عملِ اين چهره فعال در عرصه مشروطيت پرداخته است كه آغازين بخش آن را امروز از نظر مي‌گذرانيد. ذكر اين نكته نيز بي‌مناسبت نيست كه پرونده اين موضوع، همچنان در اين صفحه باز خواهد بود. اميد آنكه مفيد افتد.

پس از طرح مباحثي درباره «ايمان و آرمان سيد جمال واعظ اصفهاني» در صفحه تاريخ روزنامه «جوان» عده‌اي اين پرسش را در قالب نقدهايي مطرح كرده‌اند كه اساساً در مقطع كنوني، چه نيازي به پرداختن به كفر و دين سيد جمال است؟ چه دليلي دارد امروز به اين بپردازيم كه آيا سيد جمال گرايش‌هاي «بابي» يا «ازلي» يا «الحادي» داشته يا نداشته است؟ اين بحث قرار است چه مشكلي را از جامعه امروز ما حل ‌كند؟ طبعاً جنابعالي به عنوان كسي كه مي‌خواهيد در اين باره صحبت كنيد، يكي از مخاطبين اين سؤال باشيد؟

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم. منطق بحث و پژوهش دراين‌باره و ديگر موارد تاريخي مشابه، روشن است و چندان نيازي به شرح ندارد. ما در شناخت تاريخ معاصر ايران، بايد نسبت به كاركرد و كارنامه سازندگان آن، شناخت جامع و كاملي داشته باشيم. اتفاقاً در دوره مشروطه، به دليل تغيير جدي سياسي‌اي كه در ايران صورت گرفت و نيروهاي فعالي كه در صحنه اين تغيير حضور دارند، اعم از گروهي كه طرفدار مشروطه اسلامي، يعني مشروطه‌اي هستند كه مباني آن را دين تعريف مي‌كند و گروهي كه طرفدار مشروطه غربي با همان تعاريف و مباني غربي هستند و نيز سايرگروه‌ها و فرقه‌ها، اين تفكيك و شناخت وزن هريك از اين نحله‌ها در تحولات آن دوره، امري ضروري است. اگر ما اين جريانات را نشناسيم، خود به خود نمي‌توانيم تحليل درستي از مشروطه داشته باشيم. البته بايد گفت كه ما در اين نوع مباحث، با هيچ فرد يا گروهي حساب و مشكل شخصي نداريم، سخن در اين است كه آن فرد يا گروه ـ هر كه مي‌خواهد باشد ـ چه مواضع و عملكردي داشته است. در اين مورد خاص بايد عرض كنم كه افرادي نظير سيدجمال واعظ، نمادي از يك جريان هستند كه در دوران مشروطيت در ايران فعال بوده و تأثير قابل توجهي هم برشكل‌گيري روند امور داشته‌اند. اساساً برخي از اختلافات عصر مشروطه، از همين نقطه شروع شد كه چرا و چگونه فردي كه اعتقادي به اسلام ندارد، مي‌تواند در يك جنبش اسلامي، با شعارهاي اسلامي فعاليت كند؟ شايد از همان موقع، يك صف‌بندي در كشور ما شكل گرفت كه محور آن، حضور اينگونه افراد بود. اگر بخواهيم شناخت خوبي از اين صف‌بندي داشته باشيم، لازم است كارگزاران و متوليان آن شناخته شوند و ديدگاه و منظر اين افراد مشخص شود. همانگونه كه مي‌دانيد در عرصه مشروطيت ايران، گروه‌هاي مختلفي فعال بودند. مرحوم حاج شيخ فضل‌الله نوري در تعريفي مي‌گويد: غير از جريانات ديني، نهيليست‌ها، ناتوراليست‌ها، بابي‌ها و... هم در مشروطه هستند...

ظاهراً در اين‌باره تعبيري هم از مرحوم آيت‌الله حاج شيخ عبدالله مازندراني هم هست كه: در قضيه مشروطه، بعضي از مواد فاسده هم با ما همكاري كردند...

بله، مرحوم حاج شيخ عبدالله مازندراني اين حرف را در پاسخ به محمدعلي بادامچي در مشروطه دوم و در زماني كه حكم تفسيق سياسي تقي‌زاده صادر مي‌شود، مي‌گويد و توضيح مي‌دهد كه: ما هم مي‌دانستيم اينها هم هستند و از آنها به عنوان بعض مواد فاسده مملكت ياد مي‌كند. در هر صورت وقتي چنين گروه‌ها و جرياناتي وجود دارند، لازم است كه به خوبي شناسايي شوند. چطور الان داريم مواضع مرحوم آخوند خراساني، حاج شيخ فضل‌الله نوري، آسيد عبدالله بهبهاني، آسيد محمد طباطبايي و... را در جريان مشروطيت بررسي مي‌كنيم، طبعاً بقيه گروه‌ها هم مي‌توانند مشمول اين بررسي و واكاوي بشوند. اگراين كار را نكنيم نمي‌توانيم تحليل و تصوير درستي از مشروطه را ترسيم كنيم.

يكي از موارد قابل بررسي درشناخت گرايشات عقيدتي عده‌اي از عناصر مشكوك، واكاوي شرايط صدور احكام تكفير و تفسيق درباره آنهاست. برخي از حاميان و بقيه السلف اينگونه افراد، صدور اين احكام و شيوع آن را صرفاً «سياسي» و از سوي «دربار و وابستگان به آن» انگاشته‌اند. نظر شما در اين‌باره چيست؟

متأسفانه برخي از افراد و جريانات، به‌جاي اينكه ماجراي تكفير بعضي از چهره‌ها در دوره مشروطه را به‌درستي واكاوي كنند، صورت مسئله را پاك كرده با اين پيش فرض كه: اينگونه احكام و نسبت‌ها، بدون مبنا صادر مي‌شده و يا سياسي بوده و در رقابت‌هاي شخصي بين افراد مورد تمسك قرار مي‌گرفته و يا بر سر مسئله مال و اموال افراد بوده است! خيال خود را راحت مي‌كنند. برخي ديگر تكفير افرادي مثل سيد جمال واعظ، ملك‌المتكلمين و... را با تكفيرهاي بي‌مبناي تاريخ مقايسه مي‌كنند و مثلاً آن را در كنار برخورد برخي از متحجرين با حضرت امام و شهيدآيت‌الله حاج آقا مصطفي خميني مي‌گذارند و مي‌گويند: همان‌طور كه آنها را تكفير كردند، سيد‌جمال واعظ را هم تكفير كردند! واقعاً بايد گفت كه اين شيوه درست و دقيقي براي ارزيابي مواضع افراد نيست. ما بايد هر ادعايي را دقيقاً واكاوي و بررسي كنيم و ببينيم كه مثلاً چرا اين سخن درباره فلان فرد گفته شده، اما درباره ديگران گفته نشده است. در مشروطه افراد ديگري هم غير از ملك‌المتكلمين، سيد جمال واعظ، صوراسرافيل و... فعال بوده‌اند، اتفاقاً آنها هم، هم موضع اين افراد و بلكه تندروتر از آنها بوده‌اند، اما كسي به آنها با‌بي‌نگفته است. اين نوع برخوردها، حقيقتاً غير‌علمي و بدون چارچوب است و به نظرم به عدم‌آشنايي با نفوذ گروه‌هاي ساختارشكن و فِرَق ضاله در ماجراي مشروطه برمي‌گردد. اين نكته‌اي است كه نهايتاً مرحوم آخوند خراساني هم بر آن واقف شد، مرحوم شيخ عبدالله مازندراني هم به آن رسيد. ابتدا مرحوم حاج شيخ فضل‌الله نوري مي‌گفت در اين نهضت بابي، بهايي، نهيليست و... حضور دارند و كسي باور نمي‌كرد. بعدها مرحوم آخوند و مرحوم شيخ عبدالله مازندراني پذيرفتند و حتي از آنها به عنوان «مواد فاسده» ياد كردند و به تلاش آن جريانات براي ترور خود اشاره كردند. اتفاقاً ما از افراد ديگري كه در كسوت روحانيت هم نبوده‌اند و حتي برخي از آنها با روحانيت ضديت هم داشتند، شواهد و اسنادي داريم دال براينكه اين افراد وابسته به جريانات انحرافي به ويژه بابيه هستند كه در ادامه به برخي از اين موارد اشاره خواهم كرد. در اين ميان برخي هم به تمجيد‌هاي برخي بزرگان از چهره‌هايي چون سيد جمال و ملك‌المتكلمين اشاره مي‌كنند و نتيجه مي‌گيرند كه مثلاً اگر اين دو نفر گرايشات فرقه‌اي داشتند، قطعاً آن بزرگان نسبت به آن موضع مي‌گرفتند. در پاسخ بايد گفت كه پنهان‌كاري شديد با بيان باعث شده بود برخي از بزرگان نسبت به ماهيت واقعي آنها دچار اشتباه شده و يا اساساً اطلاعي در اين زمينه‌ها نداشته باشند، لذا موضعي نگرفته و يا حتي از آنها تمجيدي هم كرده باشند. علاوه بر اين مي‌توان به دخالت ديگران در جعل و نشر اين ديدگاه‌ها نيز اشاره كرد. نظير اقدامي كه علينقي منزوي در «الذريعه» انجام داد و مواردي را به آن اضافه كردكه به نظر پدرش مرحوم آشيخ آقابزرگ تهراني نرسيده بود. به شهادت برخي مطلعين، مرحوم شيخ آقابزرگ نسبت به الحاقات علينقي منزوي بر الذريعه معترض بوده و خواهان پيرايش اين كتاب از آنها شده است. ما در «نقباء البشر» كه تماماً كار خود مرحوم آشيخ آقابزرگ و بدون دخالت‌هاي فرزندش علي‌نقي بود، شرح حالي از سيدجمال واعظ نمي‌بينيم ولي در الذريعه شرح حال او مي‌آيد كه مي‌تواند ناشي از دخالت‌هاي فرزندش و يا نهايتاً بي‌اطلاعي ايشان از مواضع پنهاني سيدجمال واعظ باشد.

به نظر شما اينگونه بي‌دقتي‌ها و يا اتكا به پاره‌اي مشهورات بي‌اساس، ناشي از چه مي‌تواند باشد؟

اين ناديده گرفتن‌ها مي‌تواند ناشي از بي‌اطلاعي، عدم غور و تعمق جدي در منابع تاريخي و اتكا بر مشهورات باشد. در تاريخ‌نگاري مشروطه برخي از افراد كه چندان برجسته نبودند، برجسته شدند و برخي از افرادي كه برجسته بودند، به زير كشيده شدند. بعضي‌ها تابع اين صحنه‌سازي هستند و به خودشان هم زحمت نمي‌دهند بروند و يك مقدار جدي‌تر به اين مباحث بپردازند. خوش‌بيني و ساده‌انگاري درباره اشخاص و جريانات هم، به نظر من علت ديگر گرفتار شدن در اين نوع تحليل‌ها مي‌تواند باشد. براي مثال بعضي‌ها به صرف اينكه كسي لباس روحانيت بر تن داشته باشد، او را مصون از هر خطايي مي‌دانند، به‌ويژه اينكه اگر اين كسي كه در كسوت روحانيت است، با محمدعلي شاه يا ناصرالدين‌شاه يا هر شاه ديگري درگيري هم داشته باشد، ديگر مي‌شود «روحاني مجاهد و مبارز» و اگر كشته هم بشود، مي‌شود «روحاني مجاهد شهيد»! راجع به سيد جمال واعظ اين اتفاق افتاده است. مسلماً در اين باره نمي‌توان بر ملاك‌هاي ضعيفي چون در افتادن با قاجار تكيه كرد. صِرف اين كار كه ارزش نيست. با قاجار، هم مرحوم آخوند خراساني براي نجات ايران و مشروطيت در افتاد، هم بابي‌ها و هم بهايي‌ها و روس و انگليس با انگيزه‌هاي خاص خودشان در افتادند. صِرف در افتادن با شاهان كه نمي‌تواند مبناي قضاوت براي پذيرش يك جريان، آن هم به‌طور دربست باشد. يا مثلاً عده‌اي به خاطر برخي شعارها، به مطرح كنندگان آنها، خوش‌بين مي‌شوند. سيد جمال شعار آزادي، پيشرفت و برادري مي‌داده است، صرف اينكه كسي اين شعارها از دهانش خارج مي‌شد، دليل بر اين نيست كه مسيري كه او طي كرده، مسير درستي است. من قبل از گفت وگو با شما، سري به سايت‌ها زدم و برايم جاي تأسف بود كه بسياري از آنها بدون اينكه اين مسئله را به صورت دقيق بررسي كنند، بر اساس همين مشهورات و سهل‌انگاري‌ها، از سيد جمال به عنوان يك چهره برجسته و يا حتي در حد يك امامزاده ياد كرده‌اند!

جريان فاتح مشروطه در تاريخ‌نگاري‌هاي خود، به اين ذهنيت دامن‌زده است كه صدور حكم تكفير و تفسيقِ عناصري مانند سيد جمال واعظ و ملك المتكلمين و غيره، صرفاً سياسي است كه يا از سوي دربار ساخته و پرداخته شده و يا علماي مشروعه‌خواه بدان مبادرت كرده‌اند. آيا مي‌توان داستان را اينگونه فرض كرد؟

مسلماً خير. برخي مي‌گويند: منشأ صدور اين احكام، دسيسه‌هاي درباري‌هاست، برخي ديگر نيز القا مي‌كنند كه علماي مشروعه‌خواه، براي هر كسي كه با آنها مخالف بود، حكم تكفير صادر مي‌كردند! در حالي كه ابداً اين‌طور نيست. اولاً: احكام تكفير زياد نيستند و علماي بزرگ در صدور اين نوع احكام بسيار زياد احتياط مي‌كنند. ولو اينكه براي آنها في الجمله هم چيزي ثابت شده باشد، به‌سادگي حكم تكفير صادر نمي‌كنند. مثلاً مرحوم آيت‌الله حاج شيخ فضل‌الله نوري در مورد دولت‌آبادي‌ها، با اينكه آنها قطعاً ازلي و رهبر بابيه در اصفهان بودند، حكم صادر نكرد، چون هنوز براي ايشان مبرهن نشده بود كه اين افراد، چنين وابستگي‌اي دارند، ولي در آن سو مرحوم آقانجفي اين كار را كرد، چون برايش محرز شده بود. بنابراين اگر حكمي صادر مي‌شد، حتماً مبنايي داشت. ثانياً: با دقت، وسواس و احتياط صادر مي‌شد. ثالثاً: صدور حكم تكفير و تفسيق، منحصر به علماي مشروعه‌خواه نيست و از سوي علماي مشروطه‌خواه هم صادر شده است، مثل حكم تفسيق سيد حسن تقي زاده. جالب است بدانيم وقتي اين حكم صادر شد، در افواه شايع شد حكم تكفير است، ولي مرحوم آشيخ عبدالله مازندراني اعلام كرد: ما حكم تفسيق سياسي تقي‌زاده را اعلام كرده‌ايم، اين آدم از لحاظ سياسي دچار فسق است و حق دخالت در امور را ندارد! بنابراين منحصر كردن اين امر به علماي مشروعه‌خواه ابداً درست نيست، چون اين ادبيات را علماي مشروطه‌خواه از جمله آخوند خراساني هم به كار برده‌اند. مثلاً مرحوم ملا عبدالله مازندراني درجايي مي‌گويد: براي ترور ما، به عتبات تيم ترور فرستادند و دست بهاييه (لعنهم الله) در آن ماجرا ديده مي‌شود! اين حكم است. البته كساني كه براي ترور آشيخ عبدالله و مرحوم آخوند رفتند، بابي و ازلي بودند، ولي بعضي وقت‌ها به كل اينها «بابي» يا «بهايي» مي‌گفتند كه البته اين تفكيك هم بايد دقيقاً صورت بگيرد. به هرحال، اين را يك گناه آشكار مي‌دانم كه بخواهيم با اين منطق، احكام علما را زير سؤال ببريم، به آنها تهمت بزنيم و بگوييم اينها كيلويي حكم تكفير صادر مي‌كرده‌اند! يا قصد آنها دنياطلبي بوده است و مي‌خواستند رقيب را از صحنه خارج كنند.

قبل از پرداختن به مستنداتي كه درباره گرايشات فرقه‌اي سيد جمال واعظ وجود دارد، خوب است به اين نكته هم بپردازيم كه اساساً نقش بابيه و ازليه در نهضت مشروطه چقدر بوده و آيا اين فرقه با تابلوي اصلي خود فعاليت مي‌كرده‌اند، يا عناوين و پوشش‌هاي ديگر را براي نقش‌آفريني برگزيده بودند؟

اين هم مسئله‌اي در خور توجه است. بايد ببينيم آيا بابي‌ها در مشروطه ايران مؤثر بوده‌اند يا خير؟ اگر مؤثر بودند با چه تابلويي حضور يافتند؟ آيا با تابلوي بابيگري مي‌گفتند: ما تغيير مي‌خواهيم يا در پوشش ديگري وارد اين ميدان شده‌اند؟ شواهد تاريخي مي‌گويند وقتي بابيه حركت خود را شروع كرد، هر چه زمان گذشت و به مشروطه نزديك‌تر شد، تندتر حركت كرد. بعد از ترور اول ناصرالدين‌شاه، فرقه بابيه به‌شدت تحت تعقيب قرار گرفت. مخصوصاً كه قبل از آن و در ماجراي اعدام علي‌محمد شيرازي، اينها كينه‌اي هم از دولت قاجار و روحانيت شيعه به دل گرفتند و مترصد قيام و شورش بودند كه اين كار را هم كردند و چند شهر بزرگ آن زمان ايران، از جمله زنجان و ساري و بارفروش (بابل) و... را گرفتند و تا ترور شاه هم پيش رفتند، اما بي‌نتيجه ماند. از مقطعي به بعد، اينها به اين نتيجه رسيدند كه بايد كاملاً تقيه بكنند! مدتي در كسوت روشنفكري لائيك رفتند و بعد در كسوت ديني مقاصد خودشان را دنبال مي‌كردند. بنابراين در مقطع مشروطه افرادي را داريم كه اينها به ظاهر ديندار و روحاني هستند و بالاي منبر از تشيع و شعائر اسلامي صحبت مي‌كنند، ولي پايين كه مي‌آيند، حرف ديگري مي‌زنند و آن كار ديگر مي‌كنند. اگر ما نتوانيم تكاپوي ازلي‌ها در مشروطه را خوب واكاوي كنيم، نتيجه همين مي‌شود كه آخوند ازلي مؤثر در مشروطه را، مجاهد شهيد قلمداد مي‌كنيم! بابي‌ها واقعاً در مشروطيت ورود جدي داشتند. عين‌السلطنه سالور در جلد سوم خاطراتش در صفحه2186، وقتي درباره بابي‌ها و بهايي‌ها صحبت مي‌كند، مي‌نويسد: «دو طايفه و تيره بوده‌اند: بابي‌ها و بهايي‌ها. بهايي‌ها جانشيني عباس افندي را دنبال مي‌كنند و ديگري برادر ميرزا‌حسينعلي، ازل را خليفه و امام مي‌دانند. بهايي‌ها مردمي ساكت، معقول و ازلي‌ها بلوايي و آشوبي و پس از اعلام مشروطيت، ازلي‌ها سخت دنبال كردند.‌» بهايي‌ها در اين مقطع، اولاً چون اميدي به پيروزي نداشتند و ثانياً با ازلي‌ها هم درگير بودند، در مشروطه وارد نشدند و حتي به محمدعلي شاه نامه نوشتند و از او حمايت كردند و گفتند: ما داخل اين جريان نيستيم، چون قبلاً و پيش از انشعاب، ترور ناصرالدين‌شاه و درگيري‌ها و دستگيري‌ها را در كارنامه خود داشتند، نخواستند در اين ماجرا وارد شوند، بنابراين علت اينكه عين السلطنه مي‌نويسد معقول هستند، به خاطر مصلحت‌‌انديشي‌اي است كه در اينجا كردند، ولي در مورد ازلي‌ها مي‌گويد كه به‌شدت فعال هستند و پس از اعلام مشروطيت هم سخت ماجرا را دنبال كردند. اين را فقط عين‌السلطنه نمي‌گويد، بلكه در اغلب منابع مربوط به مشروطه بر اينكه ازلي‌ها در آن فعال بوده‌اند، صحه گذاشته شده است، از جمله درتاريخ كسروي. كسروي كه ديگر عالم مشروعه‌خواه نيست، بلكه دشمن جدي علما اعم از مشروطه و مشروعه‌خواه است. چنين آدمي مي‌گويد: ازلي‌ها در مشروطه دخيل بودند و شديد هم دخيل بودند! خب اين ازلي‌ها چه كساني هستند؟ هيچ كدام با تابلو و شناسنامه ازلي نيامدند، چون اساساً درآن دوره، با اين شناسنامه نمي‌شد وارد جريان امور شد، بنابر اين با ظواهري مثل ظاهرِ سيد جمال واعظ و ملك‌المتكلمين وارد مي‌شوند. يكي از ماجراهايي كه مي‌بينيم كه ازليه و به طور مشخص اين دو نفر در آن حضور دارند و متأسفانه در تاريخ‌نگاري مشروطه، اين رويداد چندان شكافته نمي‌شود، تجمعي است كه در «باغ سليمان خان ميكده» در نزديكي دروازه قزوين صورت مي‌گيرد. دروازه قزوين، تقريباً خارج شهر محسوب مي‌شد و جاي پرتي بود. جمعيتي نزديك به 60 نفر در آنجا حضور مي‌يابند. اسامي اغلب اينها ثبت شده است، از جمله ملك‌المتكلمين و سيد جمال واعظ. اينها انجمني به نام «انجمن بين‌الطلوعين» را تأسيس مي‌كنند. در خاطراتي كه از حبيب ثابت بر جا مانده است، همه اعضاي اين انجمن ازلي معرفي مي‌شوند. او مي‌گويد: اينها بابي، ازلي هستند! گوينده نه از عوامل در‌بار و نه از علماي مشروعه‌خواه است كه براساس اغراض سياسي اينها را بابي بداند. به نظر من اين مسئله كه اينها چگونه گزينش مي‌شوند و به آن تجمع مي‌آيند، يكي از مباحث مهم تاريخ مشروطه است و بايد در مورد آن دقت شود. سناتور ملك‌زاده به نقل از پدرش مي‌گويد: ما از بين چند صد نفر، اين 60يا64 نفر را انتخاب كرديم، يعني گزينش بسيار دشواري صورت گرفته است و كسي نمي‌توانست به اين سادگي وارد اين حلقه شود. اين جمع مصوباتي دارد كه قابل تأمل است و نقش اينها را در آشوب‌هاي بعدي مشروطه را به خوبي نشان مي‌دهد. در ماده چهاردهم قطعنامه اين جلسه عمومي، به حاضران تأكيد مي‌شود:براي اينكه از اول كار دچار حملات روحانيون نشوند، مطالب خود را در قالب اسلامي بيان كنند. در ماده هفدهم تأكيد مي‌كنند كه اعضا در محافلي شركت نكنندكه مورد هجوم علما قرار بگيرند! خب اينها چه محافلي هستند؟ آيا محافل ديني‌اند؟ محافل روضه سيدالشهداست؟ محافل وعظ است؟ هر دوي اينها هم كه واعظ بودند، و معمولاً جاي ديگري سخنراني نمي‌كردند. سؤال اينجاست كه در صورت حضور در چه محافلي، به اينها گفته مي‌شد شما بابي شده‌ايد؟ كدام مجالس و محافل هستند كه مي‌گويند تا اطلاع ثانوي در آنها شركت نكنيد؟ اين نشانه‌ها قابل پژوهش و پيگيري هستند.

از ديگر مصوبات اين جلسه، چه مواردي بودند؟

يكي ديگر از مصوبات اين است كه بايد در بيوت علما و مراجع نجف نفوذ شود و در جلسه دوم انجمن كه در منزل شريف كاشاني تشكيل مي‌شود، مقرر مي‌كنند كه سيدجمال واعظ، سيدمحمد رضاي مساوات و سيداسدالله خرقاني به نجف عزيمت كنند. از ميان اين افراد، خرقاني به نجف رفته و به بيت مرحوم آخوندخراساني(ره) نزديك شده و نفوذ مي‌كند. علاوه بر اين تصويب مي‌شود كه بايد در بيت آقاسيد عبدالله بهبهاني نفوذ شود. مخالفت او با عين‌الدوله و دوستي‌اش با امين‌السلطان دو رقيب ديرينه، محمل مناسبي براي كشيدن بهبهاني به درگيري با حكومت بود. مضافاً اين كه او شجاع و نترس بود و مي‌توانست در مقابل دولتيان بايستد. اعضاي انجمن، بهبهاني را جاه‌طلب و عاري از انديشه‌هاي نوين دانسته و نزاع او با عين‌الدوله را يگانه راه كشيدن او به ميدان برآورد مي‌كردند. سناتور ملك‌زاده در صفحات 150-148 جلد اول تاريخ انقلاب مشروطيت به ذكر اين مطلب پرداخته كه بسيار خواندني است و افشاگر دست‌هاي پشت‌پرده اتفاقات در عصر مشروطه. از طريق چه كسي قرار شد در بيت آقاي بهبهاني نفوذ شود؟ از طريق داماد آسيد عبدالله، يعني ميرزا محسن برادر صدرالعلما و شريف كاشاني. به علاوه در بيت آقاي طباطبايي هم بايد نفوذ شود. از طريق چه كسي؟ سيد‌جمال واعظ و ناظم‌الاسلام كرماني و مجدالاسلام! در گام بعد ملك‌المتكلمين، سيدجمال واعظ، ميرزامحسن، صدرالعماء و شريف كاشاني از سوي كميته مأموريت يافتند دو سيد را به هم نزديك كرده و متحد نمايند.

البته اينها وقتي به مقصود خود رسيدند، به سيدين، به ويژه سيدعبدالله رحم هم نكردند. ابراهيم صفايي مي‌نويسد: «‌سيد جمال در اواخر نسبت به سيد‌عبدالله بهبهاني بي‌ارادت شده بود و در مسجد عزيزاله پس از بيان حديث اذا فسد العالِم فسدالعالَم، از وي با كنايه و تلويح بدگويي كرد و سيد‌علي آقا يزدي هم به حمايت بهبهاني و به جبران جسارت سيد‌جمال، در مسجد شيخ عبدالحسين او را بي‌دين و بابي معرفي نمود.»محمدعلي جمال‌زاده (پسر واعظ) نيز به اين بدگويي پدرش از بهبهاني تصريح نموده و نوشته كه:

«پدرم از اين بابت كه بهبهاني قدرت زيادي در مشروطه يافته بود، بي‌نهايت ناراحت گشته، در مجالس وعظ خود - بدون آنكه اسمي از شخص معيني بر زبان جاري سازد- بناي مبارزه با بهبهاني را نهاد. يكي از آن مجالس در صحن مسجد شاه (در تهران) بود كه پدرم حديث: اذا فسد العالِم، فسدالعالَم را طرح مي‌كرد و به اين بهانه مي‌گفت آنچه مي‌گفت!»

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار