خاطرات، حرفها و روايتهاي او از فضايي كه در جبههها حاكم بود شنيدن دارد. جمشيدي در عملياتهاي مسلمبنعقيل، خيبر، والفجرها، حاج عمران، كانيمانگا، والفجر8 و فاو شركت داشته و هنوز با احساس خاصي از همرزماني كه زماني پابهپاي هم جنگيدهاند سخن ميگويد. دقايقي همكلام اين جانباز 50درصد دوران دفاع مقدس شديم تا دريچه گنجينه خاطراتش را برايمان بگشايد و ما را بيشتر با آن روزهاي خاطرهانگيز آشنا كند.
شما به عنوان رزمنده، اولينبار چه زماني گام در ميدان نبرد نهاديد؟
من در سال 1358 وارد بسيج مسجد محموديه سرچشمه شدم. با شروع جنگ از طريق پايگاه مالك اشتر ميدان خراسان به جبهه اعزام شدم. آن زمان اعزام رزمندگان به جبهه خيلي راحت نبود. بررسيهاي لازم براي اعزام افراد به جبهه از نظر اعتقادي، خانوادگي، محلي و... تقريباً سه ماه طول ميكشيد. اگر كسي ناخالصي در محله يا خانواده داشت به جبهه اعزام نميشد. 15 سال داشتم و به رضايتنامه پدر براي رفتن نياز داشتم. با وجود اينكه خانوادهام مذهبي و ولايي بودند ولي عقيده داشتند بايد به سن قانوني برسم و بعد به جبهه بروم. به هر حال پس از مدتي در عمليات «مسلمبنعقيل» شركت كردم. آن زمان فضاي جبههها كاملاً فضايي معنوي بود. امروز هرچه ميگذرد بيشتر و بهتر متوجه ميشويم جبهه چه نعمت، فرصت و موقعيتي بود تا در فضايش به دو بعد انسانيت و خودسازي بپردازيم.
جنگ سختيهاي خود را دارد، بنابراين چه نعمتي ميتوانست در آن وجود داشته باشد؟
به نظر من دفاع مقدس يكي از بهترين فضاهايي بود كه ميتوانست ثبات و معرفي انقلاب را به نسل آينده انجام دهد. در دفاع مقدس قبل از اينكه بگوييم پيروز شديم بايد بگوييم ما چه آموختيم؟ چون يك فضاي خودسازي بود. كسانيكه در دفاع مقدس شهيد شدند افرادي بودند كه حقشان شهادت بوده است. آدمهايش در دايره انسانيتي زندگي ميكردند كه همگي بايد حق خود و ديگران را رعايت ميكردند. حال اگر كسي همه اين آداب انسانيت را رعايت كند در دايره فشردهتري به نام اسلام قرار ميگيرد. شهيدان دفاع مقدس به معناي واقعي كلمه انسانهايي خوب، مسلماني كامل و يك شيعه واقعي بودند كه مزدشان را با شهادت گرفتند. خيلي دوست دارم اين خاطرات را براي خودم تكرار كنم. تمامي آن صحنهها براي من زيباست. نكته اصلي فرهنگ جبهه و شهادت در بعد معنوي آن است و در ظاهر خلاصه نميشود.
قطعاً خودتان چنين نمونههايي را بارها با چشمانتان ديده بوديد؟
بسيار ديدهام. در عمليات خيبر در پل طلائيه فرمانده دسته بودم. منتظر بوديم هوا تاريك شود تا عمليات را شروع كنيم. هواپيماهاي عراقي مقر ما را بمباران كردند. بلند شدم و بچهها را جمع كردم ولي يك بچه 12 ساله به نام«حسن تاجيك» كه بچه ورامين بود را نتوانستم پيدا كنم. جثه كوچكي داشت كه ما هرچقدر بند كوله پشتي او را تنگ ميكرديم باز كوله پشتياش آويزان ميشد. فكر كرديم در اين بمباران شهيد شده باشد ولي بعد ديديم كه پشت تپهاي خوابيده و كلوخي 20- 15 سانتيمتر را روي شكمش بسته و حتي با صداي بمباران هم از خواب بيدار نشده است. او را بيدار كردم و از او پرسيدم چرا اينجا خوابيدهاي؟ گفت: برادر جمشيدي خيلي خسته و گرسنهام. بگذار بخوابم تا گرسنگي پشيمانم نكند كه برگردم. واقعاً چه چيزي باعث ميشود كه بچهاي با اين سن و سال اين حرف را ميزند. اينها را ميگويم كه بدانيم چه اتفاقات قشنگي در آن زمان افتاده است.
لحظه جانبازيخودتان در عمليات خيبر چگونه اتفاق افتاد؟
در خيبر من ابتداي دسته با قطبنما و نقشه رزمندگان را رهبري ميكردم. با اينكه صداي كاتيوشا و خمپاره از هر طرف ميآمد ولي آرامشي عجيب در چهره تكتك رزمندگان هويدا بود. حين حركت بوديم كه ناگهان تركشهاي گلوله خمپاره به شكمم اصابت كرد كه به دليل اين جراحت رودههايم بيرون ريخت. به همرزمان گفتم در چنين شرايط خاصي به راهشان ادامه دهند و دسته مسيرش را براي انجام عمليات ادامه دهد ولي آنها مخالفت كردند و مرا كشانكشان با خود بردند كه اين بار موج انفجار كاتيوشا باعث پرتابم به گوشهاي از جزيره شد. شرايط خيلي خاصي در آن تاريكي شب و با آن وضعيت بر من حاكم شده بود اما خواست خدا بود كه زنده بمانم.
به نظر شما فضاي جامعه امروز با فضاي زمان جنگ خيلي فرق كرده است؟
فضاي امروز ما نسبت به سالهاي جنگ تغيير نكرده بلكه ما آن را تغيير داديم. نسبت به صاحبان اصلي انقلاب كه شهدا، جانبازان و خانوادههايشان به عنوان كساني كه ميتوانستند فرهنگ شهادت را در اين جامعه نهادينه كنند كم لطفي كرديم. مثلاً زماني كه خواستيم جانباز را معرفي كنيم، گفتيم به جانبازان خانه يا پول و... داديم. حال جواني كه از شهادت، جانبازي و انقلاب و اسلام و شيعه بودن خيلي خبر ندارد و از نظر سني با اينها خيلي فاصله داشته است وقتي شكل ظاهري اين برخورد را ميبيند چه قضاوتي بايد كند؟ آيا من جانباز توانستهام به فرزند خود فرهنگ شهادت، ايثار، انسانيت و جانبازي را بشناسانم كه به آن سمت برود؟ يا اين را حق خودم ديدم كه از دولت مطالبه كنم چون من جانبازم اين امكانات را به من بدهيد؟
الان خانواده و فرزندانتان چه نگاهي به جانبازيتان دارند؟