اخيراً حجتالاسلام سيدحسن خميني در همايشي كه در دانشگاه آزاد برگزار شد، به خون دلي كه امام از متحجرين خوردند اشاره و به صورت تلويحي از صدا و سيما به خاطر عدمپرداخت به تبيين آن گلايه كردند. ذوقزدگي تجديدنظرطلبان در اين باره به حدي بود كه پس از 48 ساعت مجدداً همان واژهها را در روزنامههاي 21 ديماه تكرار كردند.
قبل از ورود به مباحثي پيرامون اين مسئله، نگاه سيدحسن را تأييد ميكنيم چرا كه تحجر ميتواند يكي از تهديدات انقلاب اسلامي باشد و حقيقتاً صدا و سيما نيز بايد به تبيين آن بپردازد. اما آنچه به تحليل كمك ميكند، خاستگاه طرح مسئله، شأن نزول ديروز، زمان مصرف امروز، فهم اجتماعي آن و پيدا كردن مصداق سخن امام در درون خانواده انقلاب اسلامي است.
انديشه امام بايد در تراز امام طرح شود. ممكن است هدف سيدحسن نشر انديشه امام باشد و آلودگي نيت هم نداشته باشد اما محتمل است اين مواضع در حد مصرف در بازيهاي سياسي به كار گرفته شود و خداي نكرده وي را نيز در حد نشستن بر كرسي جريانات تقليل دهند.
در اين صورت هم ظلم به سيدحسن و هم ظلم به امام صورت گرفته است. آنچه مهم است اينكه واقعاً هشدار امام به جريان تحجر، امروز در داخل نظام مصداق دارد؟ و آيا تحجر فقط در حوزه علميه و در جغرافياي سنت يافت ميشود؟ در جغرافياي مدرن نميتوانيم مصداق تحجر را مقابل امام ببينيم؟
آنچه از محتواي كلام امام درباره تحجر در حوزههاي علميه برميآيد، عمدتاً به پيام سوم اسفند 1367 به روحانيت برميگردد. شاخصهايي كه امام براي تحجر ارائه ميكند و همچنين بستر زماني كه براي آن معرفي ميكند به قبل از انقلاب اسلامي بر ميگردد. از تفحص درباره خون دلي كه امام در حوزه داخلي خوردند (منهاي غرب، دشمنان و پهلوي) چنين برميآيد كه خون دل امام قبل از انقلاب اسلامي متوجه حوزه علميه، تحجر و واپسگرايي در بخشهايي از آن است.
اما اين خون دل بعد از انقلاب به چالش با ليبرالهاي به اصطلاح مذهبي و سكولارهاي جمهوريخواه منتقل ميشود، حتي خون دل امام از آيتالله منتظري نيز به نفوذ ليبرالها در بيت وي برميگردد، به طوري كه امام در يك پيام و يك تاريخ هم خطر متحجرين و مقدسمآبها را متذكر ميشود و هم نسبت به بازگشت مجدد ليبرالها به حكومت هشدار ميدهد (67/12/03).
بنابراين مخالفان فكري امام دو دستهاند؛ يك دسته حوزوي هستند كه قبل از انقلاب مانع حركت امام بودند و دستهاي كه بعد از انقلاب به دنبال انحراف يا مانع از تحقق اهداف انقلاب اسلامي بودند. براي فهم دسته اول يا جريان تحجر حوزوي مدنظر امام و قضاوت درباره انطباق عيني و مصداقي آن لازم است شاخصها و مشخصاتي را كه امام براي آن ميشمارد، بازخواني نماييم تا اگر قرار است مورد بهرهبرداري سياسي هم قرار گيرد از اتقان بيشتري برخوردار باشد.
البته امام خود نيز مصداقاً به «حجتيهايها» و «ولايتيها» اشاره دارد. حجتيهايها داراي سر و هويت مشخص بودهاند اما مصداق ولايتيهايي كه «ولايت جز تكسب و تعيش» برايشان نبوده» حداقل براي نگارنده مصداقيابي نشده است و احتمالاً از مصاديق آن بياطلاع هستيم اما امام براي متحجرين واپسگرا كه با خصايص ديگري مانند «مقدسنماهاي بيشعور»، «مقدسين نافهم»، «سادهلوحان بيسواد»، «مقدسين روحانينما»، «مقدسمآب» و... نام ميبرد، ويژگيهايي برشمرده است كه عبارتند از:
1- معتقد به جدايي دين از سياست هستند و دخالت در سياست را دونشأن فقيه ميدانند.
2- آموختن زبان خارجي، فلسفه و عرفان را كفر ميدانند.
3- مبارزه با شاه را حرام كرده بودند.
4- فسق و فجور را مقدمه ظهور امام زمان (عج) ميدانستند.
5-در عبادات فردي غرق بودند. (صحيفه امام جلد 21 مورخ 67/12/03)اكنون با اين خصايص در درون پوسته نظام كسي را ميتوان يافت؟ در بين علماي معتقد يا مدعي انقلاب اسلامي كسي را داريم كه فلسفه يا زبان خارجي را كفر بداند؟ يا قبل از انقلاب اسلامي در حدي بوده است كه فتواي حرام بودن مبارزه با شاه را بدهد و فساد را مقدمه ظهور امام زمان بداند؟ واقعاً اگر مصاديقي وجود دارد بايد بلافاصله به مردم معرفي شوند و هرگونه مصلحتانديشي در اين زمينه خسران بزرگي است. اما درباره دسته دوم نيز شباهتهايي با دسته اول وجود دارد.
جدايي دين از سياست مهمترين خصيصه مشترك مخالفين فكري امام در قبل و بعد از انقلاب اسلامي است. طرفداران جدايي دين از سياست بعد از انقلاب اسلامي دو دستهاند؛ دستهاي كه از اول بر اين باور بودند اما در شعاع نور امام محو شدند و قدرت عرض اندام نداشتند و دستهاي كه بعد از رحلت امام از «حياي مصلحتانديشانه» خارج شدند و به صورت علني فرياد جدايي دين از سياست را نه از حوزه كه از دانشگاه سر دادند. كتابها و مقالات نوشتند و خود امام را نيز به قربانگاه بردند. براي طيف قبلي واژه «تحجر» به كار برده ميشد يا از گفتار و رفتار آنان تحجر استنباط ميشد. اما طيف بعد از انقلاب علناً بر «خودليبرالي» تأكيد كرد.
دو نفر از شوراي مركزي حزب كارگزاران رسماً اعلام كردند: «كه ما ليبرال مسلمان هستيم، حزب كارگزاران ليبرال است. ما به حزب عدالت و توسعه تركيه نزديك هستيم» و عبدالكريم سروش كه خود سردمدار ليبراليسم بعد از انقلاب است در منزل عبدالله نوري اعلام ميكند كه: «من بسيار خوشحال شدم كه كارگزاران گفتند ما ليبرال هستيم، بالاخره شترسواري كه دولا دولا نميشود.» حال بخشي از اين حزب در قدرت است و بخشهاي ديگر آن بازسازي شده و آماده ورود به قدرت در نظام جمهوري اسلامي هستند، حال آنكه امام با صراحت ميفرمايد: «من به آناني كه دستشان به راديو و تلويزيون و مطبوعات ميرسد و چه بسا حرفهاي ديگران را ميزنند با صراحت اعلام ميكنم تا من هستم نخواهم گذاشت حكومت به دست ليبرالها بيفتد».
اكنون امام نيست و اگر كسي بخواهد بعد از امام مانع ورود ليبرالها به حكومت شود (خصوصاً ليبرالهايي كه خود به ليبرال بودن خود اصرار دارند) چه بايد بكند؟ حاج حسن آقا اينجا چه ميگويد؟ شوراي نگهبان نسبت به آن سخن امام چه بايد بكند؟ نظام جمهوري اسلامي اگر بخواهد اين دستور صريح امام را عمل كند، متهم به «يكه سالاري» «نفي مردمسالاري» و «استبداد ديني» نميشود؟ مؤسسه امام از كدام طرف حمايت ميكند؟
شايد گفته شود در همه مواردي كه امام از واژه ليبرالها استفاده ميكند (11 بار) منظور او نهضت آزادي بوده است. اين حرف درست اما نهضت آزادي نميگفت ما ليبرال هستيم اما امام از رفتارشان اين استنباط را ميكرد ولي كارگزاران صريحاً اين واژه را زيبنده خود ميدانند. بنابراين اگر گويندگان اين جملات (كرباسچي و مرعشي) اكنون بخواهند وارد حكومت شوند، سيدحسن آقا براي صيانت از انديشه و نگاه امام چه ميكند؟ اخمي صورت ميگيرد؟ تحجر مذهبي و رجوع به مدلهاي منفور امام براي اداره كشور هر دو بايد مورد نقد و سرزنش واقع شوند و اين كرسي نقد بايد به صورتي پاس داشته شود كه در تراز امام بماند.
ليبرالها و روشنفكران به اصطلاح ديني چه ميگويند؟آنان نيز به دنبال بازگشت به نظام غيرديني هستند، يعني بازگشت به همان نظامهايي كه قبلاً داشتيم و امام عليه آن قيام كردند. بنابراين بازگشت به مدلهاي حكومتي ماقبل حكومت ديني نيز مصداق تحجر است اما آن تحجر در حوزه سنت و اين تحجر در حوزه مدرن است ولي چون بويي از فرنگ ميدهد واجد پرستيژخواهي است اما در مقابل رهيافت و آورده امام هر دو لبههاي يك قيچي هستند. هر دو لبه را با هم ببينيم.
انشاءالله