همتشان در هر لباس و كسوتي، ديدني بود و شنيدني. اما صد هزاران حيف و افسوس كه گمنامند و تنها بخشهايي از برگهاي تاريخ به وسعت دلشان رسيده است. به قول شهيد حبيب ابراهيم اكبرزاده كه در بخشي از وصيتنامهاش آورده بود: در مسلخ عشق جز نكو را نكشند. اين نكويان زمانه فضيلت گمنامي را برهر موهبت ديگري ارجحيت ميدادند. اين بار بخشهايي از زندگي شهيد حبيب را پيش رويتان ميگذاريم.
عطر دلانگيز وجود حبيب، اول ارديبهشت سال 1334 با رايحه گلهاي محمدي در فضاي خانهاي كه اهل آن به عشق قرآن و ائمه اطهار (ع) زندگي را ميگذراند پراكنده شد. حبيب بعد از گذراندن دبيرستان، به خدمت سربازي اعزام شد. دوران خدمتش همزمان با سالهاي 1356 ـ 1357 و اوج تظاهرات مردمي عليه شاه خائن بود. حبيب هميشه ميگفت: به ما گفته شده اگر در تظاهرات ديده شويد، بدون محاكمه تيرباران خواهيد شد. اما او ترسي نداشت و بلافاصله بعد از اينكه از پادگان بيرون ميآمد، لباس شخصي ميپوشيد و در تظاهرات شركت ميكرد.
خادم شهدايي كه شهيد شد
پس از اينكه حضرت امام خميني (ره) فرمودند سربازان پادگانها را ترك كنند و به مردم بپيوندند، حبيب هم محل خدمت خود را رها كرد و به نداي امام لبيك گفت. او مطيع امر ولايت بود و ميدانست كه امامش حامي مظلومان و ستمديدگان است. بعد از ترك پادگان گويي جان تازهاي گرفته باشد، همراه با ديگر برادر شهيدش در تكثير و پخش اعلاميههاي حضرت امام فعاليت مستمري داشت، پس از پيروزي انقلاب به عضويت بسيج درآمد. مدتي بعد افتخار خادمي شهدا را در بنياد 15 خرداد پيدا كرد. او هميشه ميگفت: «شهدا به گردن ما حق بزرگي دارند.» حبيب انساني باايمان و معتقد به نماز و اصول دين بود و به طور پنهاني به كارهاي خير و عبادي ميپرداخت، داراي اخلاصي بود كه از نيروي ايمانش سرچشمه ميگرفت.
سراپا عاشقي
به گفته دوستانش، حبيب هرگز در پي خودنمايي نبود و براي خدا كار ميكرد و سراپا عاشق بود و صحبتها و اخلاق نيكويش همه از چشمهسار عشق به خدا سرچشمه ميگرفت. شهيد اكبرزاده احترام ويژهاي براي پدر و مادر قائل بود و هميشه از حقي كه پدر و مادر بر گردن فرزندان دارند، سخن ميگفت. ميدانست سعادتش در گرو رضايت آنهاست. بسيار اهل صله رحم بود. خانوادهاش را به نماز اول وقت تشويق ميكرد و اين كار را بالاترين عبادت و شهدا را سنگ صبور خود ميدانست.
قرعهاي كه به نام او افتاد
شهيد حبيب ابراهيم اكبرزاده كه كارمند شبكه بهداشت و درمان بود پس از شروع جنگ تحميلي براي اعزام به جبهه پيشقدم شد و خواست همراه برادرش از طرف سپاه به جبهه برود كه مسئولان اجازه ندادند از يك خانواده همزمان دو نفر به جبهه بروند و از دو برادر خواستند كه با هم توافق كنند كدام به جبهه برود، سرانجام پس از بحثهاي پيش آمده حبيب توانست برادرش را راضي كند كه او به جبهه برود و برادر كوچكتر اينجا بماند و از خانوادهاش حفاظت كند. براي اولين بار در 1360/8/8 عازم جبهههاي نبرد حق عليه باطل شد تا به دفاع و حراست از مرزهاي كشور بپردازد و در عمليات بستان شركت كرد، در 1360/9/24 به خانه بازگشت و مجدداً پس از شهادت برادرش علياكبر در سال 61 سلاح به زمين افتاده برادر را به دوش گرفت و بار ديگر به جبهه اعزام شد.
قامتي كه به خون نشست
حبيب در سال 63 به استخدام مركز بهداشت درآمد و به عنوان تكنيسين بهداشت محيط مشغول فعاليت شد و در همان سال ازدواج كرد و ثمره اين ازدواج يك فرزند دختر بود كه در هنگام شهادت پدر 3 سال داشت. در سال 67 نيز در 26 ارديبهشت ماه از طرف مركز بهداشت به جبهه مجدداً اعزام شد و سرانجام در تاريخ 1367/3/4 در جبهه شلمچه قامتش به خون نشست و به ديدار يار شتافت. شهيد اكبرزاده با شهادتش خط سير زندگي پرافتخارش را به كمال رساند و مصداق اين شعر را به عينيت رساند كه: در مسلخ عشق جز نكو را نكشند...