هنگامي كه راديو تهران افتتاح شد صبا به اتفاق حبيب سماعي (استاد سنتور) و حسين تهراني(استاد ضرب) اركستر سهنفري تشكيل دادند.
باري صبا وطنش را دوست داشت و براي موسيقي مناطق مختلف ايران علاقه و احترام خاصي قائل بود، او با گردآوري و تنظيم آهنگها و قطعات موسيقي محلي ايران گام بلندي در حفظ و اشاعه موسيقي ملي ايران برداشت و همين آهنگها و قطعات، مايه الهام بعضي از آثار وي بودهاند، صبا علاوه بر نتنويسي تمام آثار خود، چندين كتاب براي سازهاي ايراني نوشت و به تدوين رديفهاي موسيقي سنتي همت گماشت و ميراث گرانقدري را به دست آيندگان سپرد. آنچه را از او به يادگار ماند نشاندهنده درك درست او در استفاده از ارزشها و امكانات موسيقي ملي ايران در زينته تحول و نوآوري است. استاد صبا در كلاس موسيقي خود شاگردان زيادي داشتند لكن پرورش يافتگان كه اغلب به درجه استادي رسيدند عبارتند از: حسين تهراني، غلامحسين بنان، علي تجويدي، لطف الله مفخم پايان ، مهدي خالدي، مهندس همايون خرم، پرويز ياحقي، حبيب الله بديعي، رحمت الله بديعي، فرامرز پايور، سيمين آغارضي، فاخره صبا، خاطره پروانه، حسين دهلوي، علي صبا، تقي تفضلي، حسين صبا، حسين ملك، اسدالله ملك، احمد ابراهيمي، محمودتاجبخش، حسن كسايي، ابراهيم قنبري ، مهدي مفتاح، احمد مهاجر و چند تن ديگر كه حافظهام ياري نميكند. صبا خطي بسيار زيبا و قلمي شيوا داشت، هنر نقاشي را نزد كمال الملك آموخت كه متأسفانه تنها دو يا سه تابلو از او در موزه به جا مانده است. صبا در فن زرگري، نجاري و ساختن آلات و ادوات موسيقي از قبيل ويلن، تار، سهتار، سنتور استادي كم نظير بوده است، استاد مدتي به كار نجاري و سوهانكاري در قورخانه ميپردازد و نتيجه كار خود را بر روي سازها پياده ميكند.
از شاگردان سازسازي ايشان استاد ابراهيم قنبري، استاد ناظمي و استاد حسين ملك را ميتوان نام برد. سابقاً سنتور نت نداشت و جويندگان اين هنر اين ساز را به اصطلاح سينه به سينه ميآموختند. صبا با تسلطي كه به همه سازها داشت توفيق يافت براي اين ساز نت و قواعد آن را تنظيم كند و بعدها چهار رديف سنتور ابوالحسن صبا چاپ و منتشر گرديد، و از اين راه نيز خدمتي بزرگ به موسيقي ايران نمود. صبا بسيار مهربان بود. در چشمانش محبت موج ميزد، بسيار بخشنده بود و آنچه ميدانست به شاگردانش ياد ميداد.
حتي اواخر عمر در كلاس درس خطاب به شاگردان مي گفت اگر درباره موسيقي مطالبي به نظرتان ميرسد كه به شما نگفتهام سؤال و مطرح كنيد،چرا كه در آيندهاي نزديك ديگر كسي نيست كه اين مطالب را براي شما بگويد.
صبا با شهريار شاعر بلندپايه و هنرمند دوستي تنگاتنگي داشت.چراكه شهريار عشق و علاقه فراواني به موسيقي داشت و سه تار خوش مينواخت، و علاوه بر آن در شناخت دستگاههاي موسيقي و احساس حالات و زيباييهايي آن در حد كمال بود.
شهريار با استعداد ذاتي و احساس هنري كه داشت به خوبي دريافته بود كه در ميان هنرها موسيقي داراي مرتبهاي رفيع و قامتي بلند است و جايگاهش بر فراز آسمانها است.
او بر اين باور بود كه هر گاه شعر و كلام از تفهيم مفهوم و انتقال حسي آن به مخاطب عاجز بماند تنها موسيقي است كه ميتواند آن احساس را به مخاطبانش القا نمايد.
اين جمله معروف از بتهوون موسيقيدان و آهنگساز بزرگ آلماني است كه گفت «آنجا كه سخن باز ماند موسيقي آغاز ميگردد» و حافظ نيز در همين زمينه چنين ميگويد:
زبانت دركش اي حافظ زماني
حديث بيزبانان بشنو از ني
در اينجا بايد دقت كنيم كه لفظ «سخن بازماندن» كه بتهوون به آن اشاره كرده است همان «حديث بيزبانان» است كه به اين صورت در بطن شعر حافظ جاي داشته و بدين شكل روشني و تبلور يافته است. سرانجام صبا پس از يك عمر تلاش در راه فرهنگ و هنر ايران در تاريخ 29 آذر 1336 در خانه خود واقع در خيابان ظهيرالاسلام درگذشت و قلب مهربانش كه يك عمر به عشق ايران و هنر اين سرزمين ميتپيد از كار افتاد و همه شاگردان و هنردوستان و مردم صاحبدل را به ماتم نشاند. استاد ابوالحسن صبا را در شميران نيمه راه دربند، در آرامگاه ظهيرالدوله به خاك سپردند. ميان جايي كه ملكالشعراي بهار، ايرج ميرزا، درويشخان، رهي معيري و ... در خاكند.
در مراسم خاكسپاري جمعيت زيادي از مردم تهران، زن و مرد، پير و جوان، اقوام و شاگردان، استاد را مشايعت كردند، چشمان اشكبار و چهره غمگين اينان نشاندهنده اندوهي بود كه قلب و جان آنها را از درون ميخورد و ميتراشد.
صبا از اين جهان رفت اما آتش نهفتهاي كه در سينه او بود چون خورشيدي آسمان هنر ايران را روشن كرد.
*شهريار و صبا
پيوند محبتي كه بين دو هنرمند صاحبنام صبا و شهريار بود موجب خلق آثاري جاوداني گرديد. در اين اشعار به خوبي دريافت ميشود كه شهريار تا چه اندازه مجذوب هنر و صفات اخلاقي صبا بوده است و مرگ صبا تا چه اندازه او را دلسوخته و پريشان كرده است.
اي صبا با تو چه گفتند كه خاموش شدي
چه شرابي به تو دادند كه مدهوش شدي
تو كه آتشكده عشق و محبت بودي
چه بلا رفت كه خاكستر خاموش شدي
به چه دستي زدي آن ساز شبانگاهي را
كه خود از نغمه آن بيخود و بيهوش شدي
تو به صد نغمه زبان بودي و دلها همه گوش
چه شنفتي كه زبان بسته و خاموش شدي
شب مگر حور بهشتيت به بالين آمد
كه تواَش شيفته زلف و بناگوش شدي
باز در خواب شب دوش ترا ميديدم
واي بر من كه توام خواب شب دوش شدي
اي مزاري كه صبا خفته به زير سنگت
به چه گنجينه اسرار، كه سرپوش شدي
شهريارا به جگر نيش زند تشنگيام
كه چرا دور از آن چشمه پرنوش شدي
*تسليت و درد دل استاد شهريار با «بانو منتخب صبا» همسر استاد ابوالحسن صبا
اي منتخب به داغ صبا جون چه ميكني؟
ليلاي من به حسرت مجنون چه ميكني؟
من هر شب از صبا به شبيخونم و خيال
اما تو با خيال و شبيخون چه ميكني؟
اي خانقاه شور و همايون و چهارگاه
بيشور و چهارگاه همايون چه ميكني؟
اي چشم بيجمال محبت چه ميكشي؟
اي گوش بيصداي ويالون چه مي كني؟
باد صبا ترانه مجنون عمر ماست
با سوز اين ترانه محزون چه مي كني؟
گاهي سر مزار صبا بگذر و بگو
اي در ديار خاطره مدفون چه ميكني؟
*شعر از آقاي محمود مستشاري
اين راز ندانم كه در اين غمكده بايد
بيچون چرا آمد و بيچون چرا رفت
ديگر تو نيابي ز هنر نام نشاني
ذوق و هنر از جامعه با مرگ صبا رفت
گر بود وفايي به حقيقت ز صبا بود
با مرگ صبا عاطفه و مهر و وفا رفت
آن دوست كه با پنجه جانپرور شيرين
ميكرد دو صد شور به پا در دل ما رفت
برخيز صبا جان ز چه در خاك نهاني
بي روي تو از محفل ما لطف و صفا رفت
بيشبهه صبا در صف مردان خدا بود
كاندر طلب دوست به تسليم و رضا رفت
«محمود» هنر چون كه ز آيات الهي است
نوري ز خدا آمد و هم سوي خدا رفت