کد خبر: 691739
تاریخ انتشار: ۲۳ آذر ۱۳۹۳ - ۱۱:۰۷
همه چيز از عشق آغاز مي‌شود، عشق زيارت بارگاه اباعبدالله
همه چيز از يك عشق آغاز مي‌شود؛ ‌عشقي كه يك جورهايي مي‌تواند...
زهرا چيذري
همه چيز از يك عشق آغاز مي‌شود؛ ‌عشقي كه يك جورهايي مي‌تواند تو را به مبدأ هستي نزديك‌تر كند و مي‌تواني اطمينان داشته باشي اين عشق يك عشق كاملاً حقيقي است. حكايت عاشقاني كه چند سالي مي‌شود با پاي پياده مسير 80 كيلومتري نجف تا كربلا را به شوق زيارت و براي اثبات ارادت طي مي‌كنند و در طول راه از سفره ضيافت حسيني متنعم مي‌شوند نيز قصه همين عشق است؛ ‌عشقي پاك و زلال به سرور و سالار شهيدان حضرت اباعبدالله الحسين (ع) و يارانش كه زن و مرد و پير و جوان را به سمت و سوي اين قطب عاشقي مي‌كشاند. تا قدم در اين راه نگذاري شايد معناي دعوت را، معناي طلبيده شدن را متوجه نشوي.
 
شايد در بازيچه واژه‌هاي همت و قسمت گير كني و درك درستي از دعوت نداشته باشي. اما وقتي جامانده‌ها از اين سفر عشق را مي‌بيني و در مقابل آنهايي را مي‌بيني كه بي‌هيچ مقدمه‌اي در مغناطيس محبت حسين (ع) به مسير عشق و وادي جنون پا مي‌گذارند، مي‌فهمي كه ويزاي اين سفر در دست كس ديگري است و رواديد مسير عاشقي به امضاي سلطان عشق است كه اعتبار مي‌يابد. در اين ميان خالي از لطف نيست همسفر شدن با عاشقاني كه اين دعوت الهي را تجربه كرده‌اند و در مسيري گام گذاشته‌اند كه خيلي‌ها آرزو دارند مسافر اين سفر به بي‌نهايت شوند اما از اين مسير جا مانده‌اند يعني همان‌هايي كه هم دوستدار حضور در اين سفر بوده‌اند و هم امكانات مالي لازم براي مسافر كربلا شدن را داشته‌اند اما هنوز رواديد عاشقي‌شان به مهر محبت حسيني ممهور نشده است.
 
سه ماه است دلم كنده شده
 
امسال سال دومي است كه قسمتش مي‌شود با پاي پياده در ايام اربعين حسيني به زيارت كربلا برود. گفت‌وگويمان ساعتي پيش از سفرش به كربلا شكل مي‌گيرد. هر چند در ميانه انجام كارش است اما اسم سفر كربلا كه مي‌آيد، ‌دست از كار مي‌كشد و نه با زبان كه با دلش برايمان صحبت مي‌كند. از او مي‌پرسم اولين بار چه شد كه طلبيده شدي؟ شايد سؤالي سخت است اما مي‌گويد: راستش خيلي دلم مي‌خواست بروم اما دستم خالي بود. همه چيز براي زيارت رفتن جور بود، ‌عشق، ‌كنده شدن دل، ‌ارادت، اما پولش نبود و همين موضوع من را از رفتن منصرف مي‌كرد تا اينكه يك بنده خدايي از دوستان كه با هم رابطه فاميلي هم داريم تصميم گرفت به زيارت اربعين برود. اين بنده خدا معلوليت دارد و برايش سخت بود اين سفر را كه دشواري‌هاي خاص خود را دارد با پاي پياده برود. به همين خاطر هم باني شد تا مرا با خودش ببرد و اين طوري شد كه ما هم زائر اربعين حسيني شديم. به باور آقا محمدرضا حكايت زيارت اربعين حكايت يك حماسه است.
 
 
وي كه يك بار ديگر هم زائر كربلا بوده حال و هواي زيارت اربعين را بسيار متفاوت مي‌داند و مي‌گويد: «دفعه اولي كه به كربلا و نجف رفتم مثل همه كاروان‌هاي عادي رفتيم. هتل و زيارت و غذا و همه چيز به ظاهر مرتب و در سر جايش بود، اما حال و هواي اين زيارت خيلي متفاوت و عاشقانه‌تر است. راه طولاني است حدود 80 كيلومتر اما تا دلت بخواهد در طول راه عاشقي كردن را مي‌بيني و عشق به امام حسين را با تمام اعضاي وجودت حس مي‌كني.» انگار دلش پر كشيده باشد در بيابان‌هاي ميان راه. از پذيرايي و همراهي عاشقانه روستاييان و عرب‌ها مي‌گويد كه چگونه در مسير با وجود فقر و نداري، هر آنچه دارند را در سفره احسان حسيني گذاشته و با خلوص تمام پذيراي زائران امام حسين (ع) مي‌شوند. مي‌گويد: «پاهايم تاول زده بود. جواني عرب مرا روي صندلي نشاند، جوراب‌هاي خاكي و كثيفم را درآورد و روي شانه‌هايش انداخت و پاهايم را شست‌وشو ‌داد. اصلاً نمي‌گذاشت خودم دست بزنم.» از فرد ديگري مي‌گويد كه زائران پير و ناتوان را بر دوش مي‌گرفت و تا مسيري در راه مي‌برد تا خستگي در كنند. باور دارد كه عاشقي كردن شيعيان عراقي با تمام نداري‌شان از عاشقي خودش خالصانه‌تر و عميق‌تر است.
 
 
از موكب‌هايي مي‌گويد كه بعد از اذان مغرب درهايشان به روي زائران باز مي‌شد و به فراخور هر چه مي‌توانستند براي پذيرايي و آسايش زوار فراهم مي‌كردند. مي‌گويد: «از يكي از اعراب كه برايمان ماهي آورده بود پرسيديم ماهي از كجا مي‌آوريد اينجا كه دريا ندارد؟» پاسخ داد: «ما يك سال زحمت مي‌كشيم و اين ماهي‌ها را پرورش مي‌دهيم تا در اين ايام براي زائران اربعين غذا درست كنيم.» به گفته آقا محمدرضا همه جور آدمي را مي‌شود در ميان زائران پياده اربعين ديد حتي زائراني كه از كشورهاي مختلف دنيا آمده بودند و پرچم‌هايشان مليت‌شان را نشان مي‌داد. ادامه مي‌دهد: «‌من وقتي پرچم‌هاي كشورهاي مختلف را ديدم افسوس خوردم كه چرا من پرچم ايران را نبرده بودم، به خاطر همين هم هست كه براي امسال يك پرچم كوچك ايران درست كردم تا همراه داشته باشم و مليت من هم براي ديگر زائران مشخص شود.» مي‌پرسم چه شد كه امسال هم راهي مي‌شويد؟ پاسخ مي‌دهد: «يك بار كه به زيارت اربعين بروي و اين حماسه را به چشم خودت ببيني ديگر دلت آرام نمي‌گيرد. من هم الان سه ماه است كه آرامش ندارم و دلم كنده شده است.»
 
بساط شب يلداي ايراني‌ها براي يك مهمان‌نوازي تمام و كمال
 
زينب دومين سالي است كه براي زيارت اربعين راهي كربلا مي‌شود. او كه چهار پنج باري زائر كوي محبت حسين(ع) شده است، زيارت اربعين را متفاوت از زيارت در ايام ديگر مي‌داند. از زينب مي‌پرسم «چه شد كه زائر كربلا شدي؟» مي‌گويد: «ما هميشه از اول تا پنجم صفر روضه حضرت رقيه داريم. پارسال بعد از روضه بود كه خواهرم پيگير رفتنمان به زيارت اربعين شد. شايد هم از امام رضا برات كربلا را گرفتم چون مي‌گويند رواديد كربلا به دست امام رضا امضا مي‌شود.»
به گفته زينب جاده‌اي كه از نجف به كربلا منتهي مي‌شود به صورت يك جاده با سه لاين است.
 
 
يكي خاكي است كه عرب‌هاي عراق در آنجا از زائران پذيرايي مي‌كنند و دو جاده آسفالتي هم هست كه از يكي زائران پياده مي‌روند و از ديگري سواره‌ها. زينب هم از مهمان‌نوازي شيعيان و عاشقان عراقي مي‌گويد، از قيمه نجفي‌هايي كه هنوز هم مزه‌اش زير زبانش است. به گفته وي بعد از اذان مغرب زائران بايد به موكب‌ها مي‌رفتند تا شب را استراحت كنند اما خيلي وقت‌ها موكب‌ها كفاف جمعيت زائران را نمي‌داد به همين خاطر هم يا بايد در شب هم به پياده‌روي ادامه مي‌دادند يا مهمان اعرابي مي‌شدند كه از روستاهاي اطراف براي بردن زوار به خانه‌هايشان به جاده نجف كربلا مي‌آمدند و با شور و اشتياقي خارج از وصف زائران را به خانه مي‌بردند و با جان و دل از آنها پذيرايي مي‌كردند. زينب مي‌گويد: «ما خودمان شب را در يكي از موكب‌ها خوابيديم، اما تعدادي از همسفران يك شب مهمان يكي از روستاييان فاصله نجف تا كربلا شده بودند كه اتفاقاً آن شب با شب يلداي ما مصادف بود. نكته جالب اينجا بود كه آن خانواده عرب از هيچ كاري براي پذيرايي از اين دوستان فروگذار نكرده بودند و به آنها گفته بودند ما مي‌دانيم امشب شب يلداي شماست و براي آنها تمامي آنچه ما در ايران در شب يلدا داريم را تهيه كرده بودند و بر سر سفره گذاشته بودند.» به گفته زينب در حماسه بزرگ پياده‌روي اربعين از تمام كشورها زائراني حضور داشتند و تقريباً پرچم همه كشورهاي دنيا را مي‌توانستي ببيني؛ از زائران اروپايي و امريكايي گرفته تا زائران كشورهاي عربي و همه به يك مقصد مي‌رفتند. كعبه دل‌ها حسين (ع)... 
 
تمام طول راه زيارت كردم
 
سهيل و كميل هم پسر عمو هستند. آنها هم امسال براي دومين بار است زائر ديار عاشقي شدند. كميل حكايت مسافر كربلا شدنش را اينگونه تعريف مي‌كند: «پسر عمويم كميل در كاروان شهداي گمنام واوان ثبت‌نام كرد و من هم قسمتم شد تا با او همراه شوم. اول كار شك داشتم و نگران بودم كارم جور مي‌شود يا نه؟ از طرف ديگر هم به خاطر اينكه بار اولم بود كه به كربلا مي‌رفتم دوست داشتم در ايامي بروم كه خلوت باشد و بتوانم راحت زيارت كنم چون مي‌دانستم ايام زيارتي اربعين كربلا خيلي شلوغ است.» وي مي‌گويد: «در جلساتي كه قبل از سفر با كاروان داشتيم به ما گفتند هدف‌گذاري برنامه ما پياده‌روي اربعين است نه هيچ چيز ديگر.
 
 
اما من دلم مي‌خواست جاهايي مثل كاظمين و مسجد كوفه را هم ببينم چون ممكن بود تا 10 سال ديگر هم قسمتم نشود به كربلا بروم، در حالي كه در كاروان پياده اربعين معلوم نبود بتوانيم به اين مكان‌هاي مقدس برويم يا نه. بالاخره قسمت شد تا برويم. در نجف من همانند كساني كه راهي حج تمتع مي‌شوند و براي انجام درست اعمالشان نگراني دارند استرس و نگراني داشتم مبادا نتوانم از پس اين راه بر بيايم. اما وقتي پايمان را در مسير گذاشتيم به همان حرف دوستان رسيدم كه مي‌گفتند هدفمان پياده‌روي در اين مسير است. حس و حال عجيبي داشتم. وقتي به كربلا رسيديم و با همان سر و روي خاك‌آلود چشممان به گنبد و گلدسته امام حسين (ع) و حضرت عباس (ع) افتاد احساس مي‌كردم كه ديگر زيارتم تكميل شده و همين حالا آمادگي دارم كه برگردم ايران. خيلي‌ها مجردي آمده بودند اما كم نبودند زناني كه با بچه‌هاي كوچك مي‌آمدند تا زائر امام حسين (ع) باشند. وقتي زن‌هاي عرب را مي‌ديدم كه چگونه بارشان را بر سر گذاشته و بچه‌هايشان را در آغوش گرفته يا در چرخ‌هايي كه در ايران به عنوان چرخ خريد استفاده مي‌شود مي‌گذارند، ‌افسوس خوردم كه چرا ما با همسرمان نيامديم به همين خاطر هم امسال همسرم همسفر من است. افراد مسن را مي‌ديدي كه عصا زنان اين مسافت طولاني را پياده طي مي‌كردند.» كميل در پاسخ به اين سؤال كه چرا سفر دوم را در ايام عادي سال نرفتيد؟ مي‌گويد: «حال و هواي سفر اربعين خيلي فرق مي‌كند و من ترجيح مي‌دهم اگر قرار است به كربلا بروم، زائر پياده اربعين باشم.»
 
الله‌اكبر اذان صبح رسيديم
 
سهيل مي‌گويد: «سال گذشته وقتي شنيدم كه گروهي از حرم شهداي گمنام واوان به كربلا مي‌روند من هم رفتم سر مزار شهدا و گفتم ما را نيز راهي كنيد. من چون نظامي هستم يك مقدار جور شدن كارهايمان سخت‌تر است اما در عرض يك هفته و به طرز معجزه‌آسايي كارهاي رفتنمان جور شد.
 
در جلساتي كه قبل از رفتن داشتيم به ما گفتند كه اين سفر با ديگر سفرهايي كه رفته‌ايد فرق مي‌كند. در اينجا انتظار هتل 5 ستاره و اين غذا را دوست ندارم آن غذا را دوست دارم نداشته باشيد. ما براي آرامش نمي‌رويم. اما وقتي رفتيم باورمان نمي‌شد چه سفر زيبايي پيش رو داريم. تا كسي نرود و نبيند نمي‌تواند حال و هواي اين سفر را درك كند. تازه مسافتي را كه ما پياده‌روي مي‌كنيم 80 كيلومتر است اما زائران كشورهاي ديگر از مسافت‌هاي بسيار دورتر مي‌آيند. درست شبيه صحراي محشر است. شبيه آنچه برايمان تصوير شده، شبيه دميدن اسرافيل در صور و حركت همه بندگان به صحراي محشر. از همه جا مردم مانند چشمه‌هاي آبي به هم مي‌پيوندند و رودي خروشان را درست مي‌كنند. اينجا كه بوديم به ما مي‌گفتند لباس گرم برداريد و كفش راحت بپوشيد، اما وقتي آنجا پيرمرد لنگي را مي‌بيني كه با عصا و دمپايي پلاستيكي در مسير زيارت گام برمي‌دارد از احساس خستگي كردن هم خجالت مي‌كشي. ما دو روزه راه را طي كرديم و روز سوم درست هنگام اذان صبح به كربلا رسيديم. حالا تصورش را بكنيد كه با الله‌اكبر اذان صبح براي نخستين بار چشمت به گنبد حضرت اباعبدالله بيفتد، چه حس و حالي دارد! 
 
وقتي دعوت مي‌شويد
 
هر چند مسافر پياده اربعين نبوده‌اند اما حكايت زيارتشان شنيدني است؛ زيارتي كه بدون پرداخت يك ريال هزينه نصيبشان شده است. وقتي مي‌خواهد ماجراي كربلايي شدنش را تعريف كند اشك در چشمانش حلقه مي‌زند و بغضي آشكار راه گلويش را مي‌بندد. زن و شوهرند و سن و سالي ازشان مي‌گذرد اما در ترازوي زندگي آنقدر درآمد ندارند كه پس از جور كردن دخل و خرج، چيزي براي زيارت امام حسين (ع) باقي بماند. با صدايي كه بغض طنينش را لرزان كرده است مي‌گويد: «خيلي دوست داشتيم برويم كربلا، ولي خب يك ميليون و خرده‌اي پول برايمان سنگين بود. هر جا مي‌نشستيم، با فاميل، با دوست و آشنا، آنها از سفرهاي زيارتي‌شان مي‌گفتند و ما هم مي‌شنيديم. بعضي‌ها مي‌گفتند چرا شما نمي‌رويد؟ بابا همين چيزها براي آدم مي‌ماند و خلاصه يك جورايي حرف مي‌زدند كه دلم خيلي مي‌گرفت. در يكي از مجالس امام‌حسين (ع) بود كه خيلي دلم شكست. خيلي وقت نگذشت كه يك روز يك بنده خدايي آمد و باني شد تا من و آقا را بفرستد كربلا. باورمان نمي‌شد، اما واقعاً كربلايي شديم. هنوزهم باور نمي‌كنم چطوري كارهايمان جور شد و رفتيم پابوس امام حسين (ع) و مولا علي (ع) و آن موقع بود كه معناي حقيقي دعوت را فهميدم.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
captcha
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار