فستيوال بازي و جشنواره سازي كه يك فرصت و وسيله است، متأسفانه حالا به هدف و مقصد نهايي سينماي كشور تبديل شده است. شايد معترض شويد كه اين هم حرف تازهاي نيست! ولي گوشزد اين خطر، تازه و جدي است: اگر تا چند سال قبل جشنوارهزدگي در بين سينماگران قابل بررسي بود، اما امروز اين انحراف دامن مديران را هم گرفته است. همه راهها به جشنوارههاي داخلي و فستيوالهاي خارجي ختم ميشود.
اين روزها كه جشنواره سينما حقيقت به پايان رسيد شايد لازم باشد كه بازتعريفي از سينماي تجربي صورت بگيرد يا به نسبت واقعيت و حقيقت و از اين مقولهها پرداخته شود، اما ازآنجايي كه بحث خيلي تخصصي و فرصت چنين تحليلهايي زياد و از سوي خيليها مطرح شده و ميشود، بهتر است تا به موضوعاتي ريزتر، بوميتر و كاربرديتر بپردازيم. شرايط و واقعيتهايي كه از دل آن «چنارستان»ها سبز ميشوند و دانههايي كه پاشيده شده، توسط ميرابهاي كم تعهد و مسلح به شيپورهاي با دهش «تخصص» و «استاندارد» آبياري ميشود.
چند سال قبل درهمراهي با مستندساز– توريستي غربي، سفري از اصفهان به كاشان داشت. او هاج و واج از هر در و ديوار و آجر خانههاي سنتي - قديمي مورد بازديد در اين سفر، عكس ميگرفت و مرتب يادداشت برميداشت. مرد اروپايي ميگفت: «ما افراد زيادي مثلاً در انگليس داريم كه حاضرند يك ماه حقوقشان را بپردازند تا 24 ساعت از عمرشان در يكي از اين خانهها سپري شود. همچنين جمعيت ميليوني وجود دارد كه مشتاق ديدن فيلمهاي مستند در اين باره هستند.»
او نظرداد كه «اگر ما بوديم از هركدام از 600 خانه قديمي كاشان يك مستند ديدني جهاني ميساختيم». اما تأكيد مضاعف مرد غربي اين بود كه: «شما قدر داشتههاي خود را نميدانيد. پتانسيل قدرتمند مستندسازي كشور شما ميتواند منبع درآمدزايي همپهلو با نفتتان باشد. از كويرتان تا درياها و جنگلهاي بيشمار و مخصوصاً مردمتان با اين تنوع فرهنگ و آداب و رسوم و... »، اين هنرمند به شدت اصرار داشت بر آنچه از دستاوردهايي كه به يمن «انقلاب» در زمينه فروپاشي يك ديكتاتوري 2500 ساله در اين سوي جهان رخ داده است، رويدادي كه طي عمر كوتاهش، هر لحظه و دقيقه آن آكنده از موضوعات و محتواي سياسي كنجكاوي برانگيز و مناسب ساخته شدن مستندهاي جذاب و پرمشتري خواهد بود، و نتيجه حرفهايش اين بود كه: «مشروط بر اينكه خودتان باشيد، همچنان كه اين خانههاي كاشان خاص هستند، انقلابتان خاصتر، مردمتان متفاوتند و جغرافيايتان منحصربه فرد و آب و هوايتان چهار فصل است، فيلمها و مستندهايتان هم بايد همين ويژگي و لحن خاص خود را داشته باشد، يعني فيلمهايتان بايد همين حال و هوا و رنگ و بو و احساس را منتقل كند و...»
البته حرفهاي مرد غربي چيز تازهاي نيست، ولي مطلع خوبي براي اين بحث است كه ما واقعاً قدر و منزلت داشتههايمان را نميدانيم و آنجايي كه به آنها نزديك ميشويم خودمان نيستيم. تابلو «سينما حقيقت» را برداشتهايم و زير اين علم سينه ميزنيم اما في نفسه نميدانيم كه چطور سينما حقيقت، مكتبي جهانگير شد؟ چون خودمان نيستيم، زير اين عنوان، ره به ارتجاع ميبريم، مدافع مستبدانهترين حكومت و سيستم پليسي از تاريخ محو شده ميشويم و به جاي طرح و بسط رويدادهاي پيشرو و پيشگام جهانگير، عامل احياي عقبماندهترين نوع مديريت اداره امور اين كشور در گذشته، ميشويم، سيستمي كه توسط اكثريت قريب به اتفاق نفوس ايران به زبالهدان تاريخ سپرده شده است. (اين رويكرد حتي از پوپوليسم گذشته)، چگونگي ورود به چنين تاريخ نگاريهايي نشان از شدت كم دانشي و وادادگي دارد، اما واقعيت امر براين دلالت دارد كه فيلمساز جوان هنوز غوره نشده، گناهي ندارد، آنهم درسينمايي كه پژوهش در آن حلقه مفقوده محسوب ميشود اين ادارهكنندگانش هستند كه نهايتاً الگوهاي فرمي – ساختاري و مضامين دمده و پيش پاافتاده «غريبه پسند» پيش رويشان است و راهي كه هموار است.
اين راه هموار كدام است كه ما را به «درجا زدن» - نه كمي – و در مواردي به «عقب گردي» واداشته است؟ جشنوارهها! جشنوارهها همه چيزش آماده است: تاريخ و محلش. رويكردها و تجاربش. خواست و شهرت و تحويل گرفتنهايش و... ؟ دراين ميدان هموار خلاقيت و زحمت و ابداع كمارزشتر از حركت در سطح دارد و گرنه مگر ممكن است كسي نداند كه در همين خيابان به زعم آقايان «پهلوي»، از تهش كه راه آهن بود و تا قلهاش كه به تجريش ختم ميشد، در سالهاي دهه 50، روزي چهار ساعت «برق»ي دركار نبود، (همه پايتخت همين وضعيت را داشت، چه برسد به ديگر اقصي نقاط مملكت)، يعني حل دمدستيترين دستاورد توسعه در عصر حاضر كه «برق» است، درتوان مديريت مدعي رسيدن به دروازههاي تمدن بزرگ نبود. عرصه چنان برهمان كاباره داران تنگ بود كه از شكوفه نو (جنب شهرنو – روسپي خانه) تا كاباره «باكارا»ي محل اشراف، براي روشن نگه داشتن فضاي مستسازي خود، مجبور به داير كردن ژنراتورهاي شخصي شدند. اين «حقايق» است كه «سينما حقيقت» بايد به آنها بپردازد، نه اين «واقعيت» كه چنارهاي خيابان پهلوي كم شدهاند. «ورتوف»ي كه از رهگذر فيلمهايش مكتب «سينما حقيقت» زاييده شد، به جاي رويكرد عقبمانده دفاع از تزار و كاخنشينان، به حقيقت تحولات رو به جلو اجتماعي و توسعههاي مختلف كشورش پرداخت.
فستيوالبازي و جشنوارهسازي، يك فرصت و وسيله است، متأسفانه حالا به هدف و مقصد نهايي سينماي كشور تبديل شده است. شايد معترض شويد كه اين هم حرف تازهاي نيست! ولي گوشزد اين خطر، تازه و جدي است: اگر تا چند سال قبل جشنوارهزدگي در بين سينماگران قابل بررسي بود، اما امروز اين انحراف دامن مديران را هم گرفته است. همه راهها به جشنوارههاي داخلي و فستيوالهاي خارجي ختم ميشود. واقعاً هم راهي نمانده است.
مديراني كه بايد برنامهريزي، شناسايي، بازاريابي، مشتري خواهي، جذابيتآفريني، تعامل و معامله و... را جزو اولويتهاي خود بدانند و هر روز مسيرهاي تازه و جديدي براي توليد و فروش بيابند، همه وقت و انرژيشان مصروف برپايي جشنواره ميشود و دوبرابرش، صرف رصد كردن جشنوارههاي جهاني و چگونگي شركت و حضور شخصي و جمعي در آنهاست.
نگارنده خود شاهد صحبت يكي از مديران بود كه در پاسخ شنوندهاي ميگفت «ما اگر بتوانيم سالانه 500 فستيوال دنيا از6000 تا را رصد و در آنها شركت كنيم شقالقمر كردهايم! همين ما را بس!» اخيراً يكي از فيلمسازان نقل ميكرد كه در جلسه دوم شوراي تصويب طرحش، مدير محترم در عين تعريف و تمجيد از او گفته كه «انشاءالله سال آينده فيلمت در چند جشنواره سروصدا به پا خواهد كرد. برو به كارت دل بده كه ما از الان روي فيلم تو در دنيا حساب باز كردهايم»! دنياي اين مديران، «فستيوال» هاست. درحالي كه در كشورهايي با مؤثرترين فستيوالها، اصل و اساس توليد مستند، قدرت و جاذبه بازار مصرف همگاني است. بيش از 90درصد توليدات اين كشورها اصلاً راهي فستيوالها نميشود. براي آنها فيلمي كه مورد پذيرش مثلاً شبكه آرته، جئوگرافيك و... واقع شود به مراتب مهمتر از راهيابي به يك جشنواره حتي درجه يك است. كدام يك از مستندهاي شبكهاي مانند بيبيسي و... در فستيوالي شركت كرده است؟ اما مدير ما براي مستندسازي كه اثرش به جشنوارهاي راه يافته، امتياز ويژهاي قائل است و واگذاري پروژههاي بيپرسش بعدي، به چنين افرادي اولويت دارد.
جالب است بدانيد كه در فرمهاي تصويب طرحها، سؤال شده كه دركدام جشنواره فيلمتان مقام آورده است، ولي پخش كار از رسانهاي پر مخاطب مانند تلويزيون محلي از اعراب ندارد و بعضاً امتياز منفي ميگيرد. آن هم درحالي كه ميدانيم انتخابهاي جشنوارههاي ما، از هر نظر، تابع سليقه و نگاه انتخابكننده است، انتخابكنندههايي كه خود محصول همين جشنوارهها هستند كه در بسياري موارد اساساً گزينش آنها از چارچوب همين رويدادها عبور هم نميكند. چرا جشنوارههاي معتبر و مهم جهاني هيئت انتخاب ندارند؟ دقيقاً حاصل همين تجربه است كه در ساختار يك فستيوال، انتخابها بايد توسط كارشناسان حوزههاي مختلف، در راستاي نيازها، سياستهاي كلي كشور مربوطه، خدمت به فرهنگ عمومي، ديپلماسي بيروني، ذائقه و تمايل تماشاگر داخلي، مصلحتهاي روز مملكت و... باشد، سپس هيئت داوري از ميان انتخابهاي مديريت كلان جشنواره، بهترينها را در صدر مينشانند، آيا درچنين صورتي «چنارستان»ها واجد ارزشهايي بلند بالا خواهند شد يا برعكس آموزهاي براي فيلمساز ميشود تا در درجه اول، عناصر لازمه اين ميدان را كه تحقيق و پژوهش است، بياموزد؟
اين بحث دامنهاي وسيع دارد. اگر عمري بود از منظرهاي ديگري به آن ورود خواهيم كرد.