کد خبر: 690516
تاریخ انتشار: ۱۵ آذر ۱۳۹۳ - ۱۳:۱۵
«ميرزا تقي‌خان» از روزي كه آمد تا روزي كه رفت
استاد اقبال يغمايي

روزهايي كه بر ما گذشت، يادآور خاطره ارجمند يكي از پرآوازه‌ترين مدافعان استقلال و عزت ايران زمين بود، ميرزا تقي‌خان اميركبير، زان روي كه خاستگاهي از فقروحرمان داشت، مظلوميت و درماندگي مردمان نگون‌بخت را به نيكي درمي‌يافت و از آن عهد كه در محضر دانشي مردي سياس، چون قائم‌مقام فراهاني دانش آموخت، راه و رسم تد‌بير بر پلشتي‌هاي زمانه خويش را مي‌دانست. امير به رغم خوش درخشيدن و استعجال دولت، در تاريخ اين مرز و بوم به اسطوره‌اي مبدل گشت ارجمند و مقدس، كه بسياري از صدارت يافتگان با او و بدو سنجيده شوند. امير با سرور و سالار شهيدان انسي نمايان داشت و مداومت او بر قرائت زيارت عاشورا، سرنوشت او را از جمله رهيافتگان به رستگاري محرم رقم زد. اينك در سالروز شهادت اين نماد فضيلت و حق‌طلبي، مقال ارجمندي كه به قلم استاد اقبال يغمايي و در تقرير دوران صدارت آن بزرگ رقم خورده است را به شما تقديم و يادش را بزرگ مي‌داريم.

محمدشاه شب سه‌شنبه ششم شوال 1264 پس از 14 سال و 2 ماه و 29روز پادشاهي درگذشت. ناصرالدين ميرزاي وليعهد وقتي از مرگ پدرش آگاه شد روز يك‌شنبه هجدهم شوال برابر با دوم شهريور 1227 پادشاهي خود را در تبريز اعلام كرد. در اين هنگام از عمرش 17 سال و 8 ماه و 13 روز سپري شده بود. آنگاه مصمم به عزيمت به تهران شد، اما براي چنين سفري كه مستلزم همراهي عده‌اي سپاهي بود پول نداشت و پيشكارش نصيرالملك از آماده كردن اسباب سفر شاه درماند. وزير نظام به تدبير و همت همه دشواري‌ها را از ميان برداشت و شاه نو و همراهانش با سپاهيان روانه پايتخت شدند. وقتي به چمن توپچي رسيدند ناصرالدين‌شاه به پاس كارداني و خدمات شاياني كه وزير نظام در كار آماده كردن اسباب سفر او كرده بود، وي را به لقب اميرنظامي سرفراز كرد. شاه پس از ورود به تهران شب شنبه بيست و دوم ذي‌القعده 1264، برابر با 29 ميزان سال 1227، مطابق با 21 اكتبر 1848 ميلادي بر تخت نشست. در اين زمان عمرش 17 سال و 9 ماه و 17 روز بود. همان شب شاه اميرنظام را به لقب جليل اميركبير اتابك اعظم سرفراز كرد و طبق فرمان صدارت را به وي سپرد.

امير در انديشه اصلاح

اميركبير از همين زمان به اجراي اصلاحات وسيعي كه از پيش انديشيده بود مصمم شد. براي اينكه راه را براي پيشرفت نقشه‌هاي سودآفرين خويش هموار سازد نخست به تصفيه دربار پرداخت. به كارهاي گران مردان كارديده گماشت. اندك اندك سفلگان، رشوه‌خواران و خيانتگران را از دستگاه دولت طرد كرد. دست مفت‌خوران از خزانه كوتاه شد. حقوق درباريان را از شاه تا خدمتگزار كاست. راه خريد و فروش مقامات لشكري و كشوري را بست. براي ايجاد لشكر و نظم آن طرحي نو در افكند. اشرار و قداره‌بندان را چنان بيم داد كه همه آرام گرفتند. با كهنه‌پرستي و نشر خرافات مبارزه كرد. زبان شاعران متملق و بيهوده‌گو را بست. روستاييان را از بند ظلم مالكان رهايي بخشيد. چندين كارخانه تأسيس و بيمارستاني مجهز داير كرد. طبع و نشر روزنامه را مرسوم ساخت. در مهمات امور هرچه مصلحت بود مي‌كرد و فرمان شاه را اگر خلاف حق بود به هيچ مي‌گرفت. در كار ستاندن ماليات رسمي نو و عادلانه نهاد كه رضا و آسايش خلق و نفع دولت در آن بود. از ستمگري عاملان و زورگويي سپاهيان به‌سختي و خشونت جلوگيري كرد. او يك بار آگاه شد سربازان مأمور قصر شيرين مردم را آزار مي‌دهند. به اسكندرخان سردار حاكم كرمانشاه نوشت:«از قراري كه مذكور شد سربازاني كه در قصر شيرين براي حفظ و قراولي آن راه گماشته‌اند عوض صيانت و حراست اذيت و اهانت مي‌كنند و به زوار و مترددين آزار مي‌رسانند و پول مي‌گيرند. اگر بگويم خبر نداريد چگونه مي‌شود من در اينجا بشنوم و شما در آنجا خبر نداشته باشيد؟ اين تغافل و تجاهل شما را ندانستم از چه رهگذر است. البته بفرستيد صاحب منصب آنها را كه در آنجا گذاشته‌اند بياوريد تنبيه معقول كنيد و الزام بگيريد بعد از اين متعرض مردم نشوند و اين‌طور رفتار و حركات را ترك كنند. مقصود از گذاشتن آنها ايمني راه است نه اغتشاش. البته در اين باب بسيار دقت و مراقبت كنيد.»

امير جليس عالمان وارسته

اميركبير به روحاني‌نمايان اعتنا نمي‌كرد، اما به روحانيان وارسته و خداترس احترام بسيار مي‌گزارد:«روزي به شيخ عبدالحسين تهراني ـ شيخ‌العراقين ـ خبر دادند شخصي بر در شما را مي‌خواهد. شيخ از اتاق خود بيرون آمد و در را باز كرد. آن شخص كه در زي و لباس فراش بود عرض كرد فردا اول صبح اميرنظام به ديدن شما مي‌آيند. فرمود: گويا اشتباه كرده باشيد، زيرا من با امير سابقه و مراوده ندارم تا به ديدنم بيايد. گفت: مگر شما شيخ عبدالحسين تهراني نيستيد؟ فرمود: بلي هستم، ليكن ممكن است شيخ عبدالحسين ديگري باشد. فراش گفت: شما امروز در خانه شيخ محمدتقي قزويني نبوديد؟ گفت: بودم. پس اشتباه نشده است و مهياي آمدن امير باشيد. فرمود: من منزلي كه امير در آنجا بيايد ندارم. گفت: مگر همين جا منزل شما نيست؟ فرمود منزلم همين است، اما بياييد و ترتيب آن را معاينه كنيد كه بدانيد اينجا نمي‌آيد و او را به اتاق بالاخانه برد و وضع آنجا را بديد و گفت: مخصوصاً همين جا خواهد آمد. و رفت. صبح خود امير بيامد و شيخ به‌قدري كه ميسر يافته بود پذيرايي كرد. آنگاه اميرنظام اظهار داشت: اين منزل شايسته شما نيست و خانه مختصري با لوازم و اثاث‌البيت در عباس‌آباد تهيه شده است به آنجا نقل مكان فرماييد و يكصد اشرفي مسكوك به شيخ نياز كرد و فرمود: از قروض شما در بازار مطلعم و اين وجه را به وام‌خواهان خود بدهيد تا باز شما را زيارت كنم. و برخاست و رفت. از اين پس همواره در ترويج شيخ اقدامات كافي كرد و روز به روز در عقايد او نسبت به شيخ مي‌افزود و تا آنكه محل وثوق امير و طرف مشاوره در بعضي از امور مشكله شد.»

آغاز همپيماني دشمنان

باري مفت‌خوران، دغلان و روبه‌صفتان از هيبت، صولت و حشمت امير به گوشه‌اي خزيدند، اما در نهان همدست و هم‌پيمان شدند به هر روي اسباب عزل و قتل آن مصلح بزرگ را فراهم آورند.

ناصرالدين‌شاه در آغاز سلطنت خويش از اميركبير كه به تدبير وي پادشاهي يافته بود و به همت او بر مدعيان سلطنت و گردنكشان پيروز شده بود بسزا حمايت مي‌كرد و به‌منظور مزيد قرابت ملك‌زاده خانم عزت‌الدوله خواهرش را به عقد ازدواج او در‌آورد. عزت‌الدوله روز جمعه 22 ربيع‌الاول سال 1265 در پانزده سالگي به عقد ازدواج اميركبير در‌آمد و شب چهارشنبه چهارم ربيع‌الثاني به خانه او رفت. مهرش هشت هزار تومان نقد و يك مجلد قرآن مجيد بود. حاصل اين پيوند دو دختر بود يكي تاج‌الملوك كه ام‌الخاقان لقب يافت و ديگري همدم‌الملوك كه ملقب به همدم‌السلطنه شد و به ازدواج مسعود ميرزاي ظل‌السلطان در‌آمد و در سال 1296 درگذشت. تاج‌الملوك در جمادي‌الآخر 1284 به عقد ازدواج مظفرالدين ميرزاي وليعهد در‌آمد. اميركبير پس از زناشويي با خواهر شاه، جان جان‌خانم همسر اولش را رها كرد. اين زن با اينكه بيوه نسبتاً جواني بود دگر بار شوهر اختيار نكرد و در سال 1285 با سلطان‌خانم، دختر بزرگش به مكه رفت و پس از چند سال درگذشت.

امير و ياري وفادار در قامت «عزت‌الدوله»

دكتر اعلم‌الدوله ثقفي در صفحات 113 و 114 مقالات گوناگوني در باره عزت‌الدوله نوشته است:«عزت‌الدوله خواهر ناصرالدين ميرزاي وليعهد را كه از او كوچك‌تر است ديدم. خوشگل، اما خيلي سبزه است. ابروهاي كشيده كماني دارد، گشاده‌روتر و زبان‌آورتر از وليعهد است.»

ناصرالدين‌شاه و مهدعليا پس از كشته شدن اميركبير عزت‌الدوله را ناچار كردند به ازدواج كاظم‌خان نظام‌الملك، پسر ميرزا آقاخان اعتمادالدوله نوري در‌آيد. عزت‌الدوله از فرمان مادر و برادر سخت برآشفت و تحاشي كرد و گفت: مگر من در شمار اثاثه پادشاهي و صدارتم كه هر كس صدارت يافت بايد در خانه او باشم. اما چون نافرماني و زاري وي سودي نبخشيد به شرط اينكه هيچ‌گاه همخوابه نظام‌الملك نشود و فقط به اسم زن او باشد گريان و با اكراه اين پيوند را پذيرفت. چندي روابط اين زن و شوهر بدين‌گونه بود، اما از مدتي عزت‌الدوله با نظام‌الملك مهربان شد و از او دختري در وجود آمد كه در طفلي درگذشت. بعد از اينكه ميرزا آقاخان مغضوب و از صدارت معزول شد و او، پسران، ديگر بستگان و نزديكانش از دربار و كارهاي دولتي رانده شدند، خواهر شاه نيز از كاظم‌خان جدا شد و به عقد شيرخان عين‌الملك پسر خانخانان پسر دايي خود در‌آمد. عين‌الملك كه اعتضادالسلطنه لقب گرفت در سال 1285 درگذشت و عزت‌الدوله زن يحيي‌خان معتمدالملك ـ بعد ملقب به مشيرالدوله شد ـ برادر حاج ميرزا حسين خان سپهسالار شد. پس از مدتي از او نيز بريد و به همسري ميرزا نصرالله خان منشي سپهسالار در آمد و سرانجام روز بيست و هفتم ربيع‌الثاني سال 1323 در 72 سالگي درگذشت.

فتنه دشمنان

هنوز بيش از چهار ماه و نيم از صدارت اميركبير نگذشته بود كه به تحريك دشمنانش روز شانزدهم ربيع‌الثاني 1265 دو هزار و پانصد سرباز عليه او شورش و عزلش را از شاه تقاضا كردند. روز بعد فتنه بالا گرفت. شورشيان به خانه اميركبير تعرض كردند و دو نفر از گماشتگانش را كشتند. از سوي ديگر بازاريان به نشان پشتيباني از اميركبير بازارها را بستند. سرانجام پس از سه روز فتنه خاموش شد و سربازان آرام گرفتند و امير خطايشان را بخشيد.

اما دشمنان اميركبير كه مهدعليا مادر شاه سردسته و پشتيبان آنها بود، دمي از فتنه‌گري باز نمي‌ايستادند.

عزل امير به تفتين بدخواهان

سرانجام شاه جوان و غافل قدر آن مدبر و مصلح را نشناخت و نخست او را از صدارت بركنار و در روز بيست و پنجم محرم 1268 برابر با بيست و نهم آبان 1231 از كليه مناصبي كه داشت عزل كرد و ميرزا آقاخان نوري را كه نالايقي فتنه‌انگيز و فرمانبر اجانب بود، جاي او نشاند. از سر جواني، غفلت و خودكامگي گوهري بي‌همتا را شكست و خزفي خوارمايه را برگرفت و برافراشت. ناصرالدين‌شاه در اشاره به شرح عزل اميركبير از صدارت و همه مناصب و مشاغل در نامه‌اي كه به عمويش احتشا‌م‌الدوله والي خوزستان فرستاده، نوشته است:«چند روز از اين مقدمه (عزل اميركبير از صدارت و ابقاي وي در شغل امارت) نگذشته است كه مشاراليه در اين مقام آسوده ننشست و به علت خبث باطني كه در خميره و فطرت او مجبول بود بناي فساد و اخلال گذاشت و از حركات نابهنجار كه منجر به فساد دولتي و ملكي مي‌شد دست برنداشت. لهذا روز جمعه بيست و هفتم شهر محرم‌الحرام يعني نه روز پس از عزل او را از تمام خدمات و مناصبي كه به عهده او محول و مفوض بود خلع و بالمره از نوكري دربار جهان‌مدار عزل و اخراج فرموديم و مقرر داشتيم از دارالخلافه باهره بيرون و به ولايت كاشان برود و چند صباحي در كاشان بماند و از جان، مال و اولاد او گذشتيم به شرط اينكه از او، كسان، منسوبان و متعلقان او تحريك خلافي به ظهور نرسد و پيرامون فتنه و فساد نشود و به‌جاي خارج پناه نبرد و بستي نشود. در اين صورت تا زنده است جان، مال و اولاد در مهد امن و امان است، والا تمامي ملك و مال او ضبط ديوانيان و خود او در معرض تلف خواهد بود. و جناب جلالت و نبالت نصاب قوام‌الدوله العليه العاليه نظاماً للشوكه اعتمادالدوله ميرزا آقاخان را كه حسباً و نسباً قابل و شايسته صدارت اعظم و وزارت كبري بود به اعطاي اين منصب عظمي ممتاز و سرافراز فرموديم.»

و نيز در صفحه 213 منتظم ناصري آمده است: «روز بيست و پنجم محرم به اقتضاي رأي صواب‌نماي همايون و نظر به مصالح ملكي ميرزا تقي خان اتابك اعظم از منصب امارت نظام و وزارت عظمي و لقب اتابكي و ساير مشاغل و مناصب به‌كلي خلع و معزول شد و ميرزا آقاخان اعتمادالدوله به‌جاي او به منصب صدارت عظمي انتخاب و مفتخر شد.»

خبر عزل اميركبير و نصب ميرزاآقاخان نوري در شماره 42 روزنامه وقايع اتفاقيه مورخ پنج‌شنبه بيست و ششم محرم 1268 بدين شرح درج شده است: «سركار اعليحضرت قوي شوكت شاهنشاهي به اقتضاي رأي جهان آراي ملوكانه صلاح و صرفه ملك و ملت و خير و صواب امور سلطنت را در اين معني ملاحظه فرمودند كه ميرزاتقي‌خان را از پيشكاري دربار همايون مداخله در امور داخله و خارجه و منصب امارت نظام و لقب اتابكي و غيرذلك و كل اشغال و مناصبي كه به او محول بود به‌كلي خلع و معزول فرمايند، لهذا در روز چهارشنبه بيست و پنجم اين ماه حكم از مصدر سلطنت عظمي به همين صراحت شرف صدور و نفاذ يافت و او بر حسب امر قدر قدرت همايون از تمامي امور و مشاغل معزول و مسلوب‌الاختيار شد، چون مراتب لياقت و شايستگي جناب جلالت مآب كفالت و كفايت انتساب مستقرب الخاقان اعتمادالدوله العليه العاليه كه در اصالت، نجابت و بايستگي از اكفا ممتاز و اباعن‌جد از جمله معتبرين و معتمدين حضرت و دولت‌خواه دولت جاويد آيت‌اند، رجوع اين مهم خطير در پيشگاه نظر انور اقدس همايون ظاهر و رايج آمد .

لهذا جناب معزي‌اليه را از سلك تمامي چاكران دربار همايون انتخاب و به تفويض منصب جليل و شغل نبيل صدارت عظمي مخصوص و به اكساي يك ثوب جبه شمسه مرصع مكلل به الماس و ياقوت آبي از جامه‌خانه خاص از ملبوس تن مبارك مخلّع فرمودند كه به اصابت رأي و حسن تدبير و بذل جهد موفور به امور جمهور خلايق وارسي كنند و حسب‌المقرر بر مسند صدارت عظمي متمكن شوند و به لوازم منصب جليل قيام و اقدام كنند.»

دستاوردهاي يك صدارت

امير در دوران كوتاه صدارتش كه بيش از سه سال و يك ماه و بيست و هشت روز مدت نگرفت، چندان به ايران خدمت‌هاي برجسته فرمود كه شرح آن را كتابي بزرگ بايد. اشارت همين بس كه اين نابغه كم مانند به اندك زمان دست فتنه‌جويان و مفت‌خوران را از دربار كوتاه كرد. حاكمان عاقل و عادل به اداره كردن شهرها گماشت.

به همت و تدبير او سراسر مملكت امن شد. هيچ متجاوزي ياراي تجاوز و ستمگري نداشت و هيچ بدانديشي جرئت فتنه‌انگيزي نمي‌كرد تا او بر سر كار بود همه كارها به نظم بود.

وي بيش از هر چيز به تربيت مردم و گسترش عدالت توجه مي‌كرد.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار