کد خبر: 688204
تاریخ انتشار: ۰۳ آذر ۱۳۹۳ - ۱۶:۵۹
نگاهي به اولين ساخته شهاب حسيني
«روايت سرگشتگي انسان معاصر!» راستش مدت‌ها بود اين تعبير را به غير طنز و به صورت جدي در بررسي آثار سينمايي به كار نبرده بوديم.
محمدمهدي شيخ صراف
«روايت سرگشتگي انسان معاصر!» راستش مدت‌ها بود اين تعبير را به غير طنز و به صورت جدي در بررسي آثار سينمايي به كار نبرده بوديم. اين البته بيشتر به فضاي فكر حاكم بر آثار سينمايي وطني طي اين سال‌ها بازمي‌گردد. آنقدر برخي سينماگران در به ابتذال كشيدن مفاهيم متعالي و حتي كلاسيك فكري خلاقيت و تكاپو به خرج داده‌اند كه سخن گفتن از چنين مفهومي بيشتر به تمسخر مي‌ماند. اما بالاخره فيلمي ساخته شد كه بتوان اين عنوان را به صورت مستقيم و البته جدي به آن اطلاق كرد و با خيال راحت درباره آن به گفت‌وگو نشست آن هم نه در فضاي جشنواره‌ها كه در اكران ساده سينمايي.
سيدشهاب‌الدين حسيني در اولين ساخته سينمايي خود به عنوان كارگردان توانسته اثري «متفاوت» روانه پرده سينما كند. اما اين «متفاوت بودن» تنها ويژگي «ساكن طبقه وسط» است كه توانسته توجهاتي را هم به سمت خود جلب كند. توجهاتي بيشتر از جنس كساني كه صرفا متفاوت بودن را دوست دارند و قدري هم متوجه گوشه و كنايه‌هاي غيرمستقيم گنجانده شده در فيلم مي‌شوند و موقع تماشاي آن هر از گاهي گوشه لبي به نشان خنده كج مي‌كنند.
اما «متفاوت بودن» در جهت عكس عمل نكرده و به نقطه ضعف فيلم تبديل نشده است. حتي مي‌توان آن را تنها مزيت دانست. مزيتي كه به جاي ضعف‌ها و نبود خط داستاني جذاب و مشخص، مي‌تواند مخاطب را صرفا به انتظار ديدن خلاقيت ديگري پاي فيلم بنشاند. اما فيلم بيش از اين هم براي عرضه ندارد. تنها چيزي كه موجب مي‌شود بيننده تماشاي فيلم را ادامه دهد اين كنجكاوي است كه اين بار شهاب حسيني را با كدام گريم جديد و در چه قامت و موقعيتي به تماشا خواهد نشست؟ اما اين تفاوت چگونه حاصل شده؟
فيلم «ساكن طبقه وسط» سراسر تلميح است. تلميح‌هايي كه در بسياري موارد جنبه استعاري ندارند. هماني هستند كه مي‌بينيم حتي گاهي در كليشه‌اي‌ترين شكل ممكن يا نامرتبط‌ترين موقعيت. به كار‌گيري اين آرايه هنري از سكانس اول فيلم بنا به آنچه در ذهن قهرمان فيلم مي‌گذرد آغاز مي‌شود و تا پايان فيلم ادامه مي‌يابد. همه اينها ريشه در متفاوت نمودن سيد‌شهاب‌الدين حسيني به عنوان كارگردان- بازيگر فيلم دارد كه ۳۸ بار در فيلم اتفاق مي‌افتد. از تعدد گريم‌ها و نقش‌هاي بازيگر- كارگردان فيلم تا سرك كشيدن به گوشه و كنار تاريخ و حتي جغرافيا مي‌توان دامنه اين متفاوت بودن را متوجه شد.
خلاقيتي كه در پس به كار‌گيري اين همه اشاره مستقيم تاريخي به زمان‌ها، مكان‌ها و افراد است را بايد ستود. از قلعه حسن صباح و حشاشين تا شيخ صنعان و شمس تبريزي و ذكرياي نبي در نمونه‌هاي شرقي؛ تا ارنستو چگوارا، اسحاق نيوتن، گروه پينك فلويد غربي. حتي سزار روم و جايزه اسكار هم هستند كه صحنه‌هاي بانمكي از فيلم هم به اين دو مربوط است. اين ارجاعات تلميح‌گونه حتي در درج نام مايكل آنجلو، گيتاريست مشهور امريكايي اهل ايلينويز، روي لباس شخصيت اصلي فيلم در تمام مدت فيلم نيز وجود دارد. اما ريشه اين همه تلميح در كجاست؟
فيلم مي‌خواهد يك روايت امروزي باشد. روايت داستاني كه گويي همه قصه‌هاي عالم است از ابتدا تا كنون خلاصه و تكراري از آن است. داستان جاودانگي انسان و مسير رسيدن به كمال، تعالي، سعادتمندي و ره گم كردن بشر در پيچ و خم زندگي. در اين مسير گريز به تناسخ و داروينيسم و فرويديسم و ساير نگاه‌هاي زميني به انسان هم شبيه به چاشني‌هاي افزودني يك غذاي رنگارنگ عمل مي‌كند. حسيني در همراهي با محمد هادي كريمي، نويسنده توانمند و فيلمسازي كه رفاقت و تجربه‌هاي موفقي را در كنار يكديگر دارند توانسته به اين تجربه دست يابد. جالب آنكه كريمي كه تحصيلات پزشكي دارد، در اين فيلم خود نيز جلوي دوربين رفته و نقش دكتر قصه را بازي مي‌كند.
شخصيت نقش اصلي فيلم يعني جوان نويسنده و هنرمند با بازي خود شهاب حسيني، پيش بردن تمام فيلم را بر عهده دارد. گره اصلي از ابتدا تا انتها بازنمايي ساده يك مسئله عميق فكري درباره انساني است كه مفهوم هويت خويش را در زندگي روزمره خود نمي‌يابد. او در طبقه مياني يك ساختمان كه پنجره‌اش به «سينما آزادي» باز مي‌شود، محصور زندگي روزمره است. بچه‌دار نمي‌شود. همسرش او را‌‌ رها كرده و اكنون در ميان كارتن‌هاي خالي و زندگي نيم‌بند مجردي در حالي كه از او كار بفروش مي‌خواهند، به دنبال نوشتن يك فيلمنامه، كتاب، داستان و در يك كلام خلق اثري است كه جاودانه‌اش كند. به سراغ دوستانش مي‌رود تا كمكش كنند. باز هم جنبه ديگري از «متفاوت بودن» رخ مي‌نمايد؛ تعدد بازيگران نامدار و حتي ستاره‌هايي كه لابد به واسطه اعتبار فيلمساز تك سكانسي را در فيلم او بازي كرده‌اند و كم هم نيستند. نريشن‌هاي شخص اول روي تصاوير مختلف، تكميل‌كننده گفت‌وگوي او با اين دوستان است كه هريك از منظري راه پيشرفت و كمال در زندگي خود را يافته‌اند.
كارگردان- بازيگر فيلم اينجا بيشترين شباهت را به مربي- بازيكن تيم‌هاي فوتبال دارد. مي‌تواند تصميم بگيرد خودش در كدام پست بازي كند، در هر لحظه از بازي تركيب و تاكتيك تيم و نقش خودش را آنطور كه مي‌پسندد تغيير بدهد و همين مسئله هميشه مربي- بازيكن‌ها را جذاب كرده است. البته اين سؤال پيش مي‌آيد كه آميخته شدن اين دو نقش چقدر مي‌تواند در ارزيابي او كمك كند. اينجا نقطه‌اي است كه بايد حسيني بازيگر را از حسيني كارگردان قدري جدا كنيم تا متوجه شويم مربي- بازيكن قصه ما بنا به يك فرايند طبيعي در اولين تجربه كارگرداني هنوز هم بيشتر بازيگر موفقي به حساب مي‌آيد. حتي نزد خودش. او بيشتر از هرچيز روي بازي خودش حساب كرده است و به درستي مي‌داند اين بازي اوست كه مي‌تواند هر نتيجه‌اي را عوض كند. البته نبايد فراموش كرد چنين تجربه‌هايي امروز نمونه‌هاي بسيار كمي دارد و تقريباً كنار گذاشته شده است.
«ساكن طبقه وسط» دو همسايه دارد، يكي طبقه پايين‌تر، نماد فريبندگي دنيا، با صداي موسيقي تند و حركات اغواگرانه كه سايه‌اش از پشت پرده قرمز رنگ نمايان است. ديگري نماد ميل به ملكوت در طبقه بالا كه تنها نواي پخته و سحرانگيز ني‌اش شنيده مي‌شود و نسيمي كه پرده آبي‌رنگ اتاقش را موج مي‌اندازد. دست آخر هم با وجود همه متفاوت بودن‌ها، داستان فيلم پاياني مي‌يابد مانند تمام قصه‌هايي كه در فيلم جنبه استعاري يافته بودند. راه پايان همه سرگشتگي‌ها در انتخاب، ايمان و سعادت انسان در بالا رفتن است. آن هم بدون هيچ بار اضافه، با پوششي سفيد شبيه احرام و نه به تنهايي.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار