کد خبر: 688181
تاریخ انتشار: ۰۳ آذر ۱۳۹۳ - ۱۵:۱۷
مروري بر آغاز و انجام تعامل مظفر بقايي با محمد مصدق در گفت‌وگوي «جوان» با دكتر‌حسين واعظي
محمدرضا كائيني

راوي خاطرات و تحليل‌هاي پيش رو، از اعضاي قديمي حزب زحمتكشان و دوستان نزديك مظفر بقايي كرماني است. با او در سالگرد بقايي در باب «آغاز و انجام تعامل مظفر بقايي با محمد مصدق» به گفت‌وگو نشستيم، چه اينكه بيشترين مخالفت‌ها با بقايي، به همين مقوله بازمي‌گردد. بي‌آنكه درصدد تأييد تمامي مطالب راوي باشيم، شنيدن اينگونه نكات را براي فهم بهينه تاريخ و سازندگان آن، مغتنم مي‌دانيم و بر اين باوريم كه محقق منصف، براي خود محدوده ممنوعه ترسيم نمي‌كند و سركشيدن به تمامي عرصه‌ها را حق خود مي‌انگارد.

همانگونه كه قاعدتاً مطلع هستيد، علت حجم گسترده تبليغات گروه‌هاي ملي‌گرا عليه مظفر بقايي، ليبرال مسلكي يا مخالفت او با جمهوري اسلامي يا مسائلي از اين دست نيست، چراكه آنها در اين مسائل، كاملاً با بقايي هم داستان هستند. از ديدگاه آنها، جرم نابخشودني بقايي، مخالفت با محمد مصدق است، در واقع براي اين جماعت، مصدق و مخالفت با او يك «محدوده ممنوعه» به شمار مي‌رود!به همين دليل مناسب است كه در سالگرد دكتر بقايي، اين مسئله مورد بازبيني قرارگيرد. برحسب اطلاعاتي كه دراين‌باره داريد، آشنايي و ارتباط اين دو از چه دوره‌اي و چگونه آغاز شد؟

آنچه از اسناد تاريخي و سخنان دكتر بقايي دراين‌باره برمي‌آيد، او در آغاز، دورادور دكتر مصدق را مي‌شناخت و با افكارش آشنا بود، چون به دليل شغلي كه پدر دكتر بقايي داشت، منزل آنها در دوره‌اي، يكي از مراكز ثقل سياست بود، پدرش جزو مشروطه‌خواهان بود و در نتيجه در مسائل سياسي روز وارد بودند، ولي برحسب آنچه از دكتر بقايي شنيديم اين است كه او و دوستانش، تا اواخر دوره پانزدهم مجلس، ملاقات حضوري با دكتر مصدق نداشته‌اند. وقتي دكتر بقايي از كرمان به تهران مي‌آيد و احساس مي‌كند مي‌خواهند قانون اساسي را عوض كنند، لازم مي‌بيند تا اقداماتي انجام دهد. در خاطراتش مي‌گويد: فكر كردم به چه كسي بگويم؟ به تهران مي‌آيد و با بسياري از رجالي كه در آن زمان مطرح بوده‌اند صحبت مي‌كند و مي‌بيند گوش هيچ‌كس بدهكار اين حرف‌ها نيست! به مجلس مي‌آيد. در مجلس دوستاني كه از همه با او صميمي‌تر بوده‌اند، يكي سيد ابوالحسن حائري‌زاده و يكي هم حسين مكي است. اينها دولت وقت را استيضاح كرده بودند، منتها به‌قدري فشار زياد بود كه استيضاحشان را پس مي‌گيرند! وقتي دكتر بقايي مي‌آيد، استيضاح محمد ساعد را به مجلس مي‌دهد و خودش در مجلس متحصن مي‌شود! چون مي‌خواست در برابر تهديد و فشار آنها بايستد و آن دو نفر را وادار كند كه دوباره استيضاح‌هايشان را به جريان بگذارند. آن استيضاح آقاي دكتر بقايي يكي از نقاط زنده و مهم تاريخچه نهضت ملي است. مرحوم دكتر آيت خودش به من گفت: تا به حال 15 بار اين استيضاح را خوانده‌ام! وقتي اين استيضاح انجام شد، مملكت تكان خورد!چون شرايط عمومي آماده چنين امري بود. جريان ترور شاه كه پيش آمد، يك مقداري حكومت نظامي و بگير و ببند شد. مي‌دانيد بعد از هر فشاري آرامشي هست، يعني اساساً نمي‌توان فشار را به‌طور دائم ادامه داد، لذا شرايط سياسي و اجتماعي قدري باز شد، مثلاً تظاهرات مي‌شد، ولي سازماندهي شده نبود و مسائلي از اين قبيل. آقايان مكي و بقايي، بدون اينكه حائري‌زاده باشد، با هم مشورت مي‌كنند كه: ما هر دو جوان هستيم و براي رهبري اين حركت، يك آدم استخوان‌دارتر از خودمان مي‌خواهيم...

آدمي كه شخصيتي كاريزماتيك داشته باشد؟

بله، وقتي «حائري‌زاده» مطرح مي‌شود، مي‌گويند: خوب است، ولي معروف به «منفي‌بافي» است! ما به آدمي سرشناس‌تر نياز داريم. آقاي مكي، دكتر مصدق را پيشنهاد مي‌كند. بقايي مخالفت مي‌كند و مي‌گويد: آخر اين را هم مي‌گويند منفي‌باف است!... معلوم مي‌شود تا آن تاريخ دكتر بقايي با دكتر مصدق رابطه نداشته، اما مكي از قبل، با دكتر مصدق ارتباط داشته است. در آن روزها دكتر مصدق در احمدآباد بود. اين دو به آنجا مي‌روند. اينكه در آن جلسه چه حرف‌هايي زده شده است، نمي‌دانيم، ولي مسلم است دكتر مصدق از اين جلسه فوق‌العاده خوشحال مي‌شود، طوري كه دكتر بقايي مي‌گفت: وقتي سوار ماشين شديم كه برويم، تا مدت‌ها پشت سرمان را كه نگاه كرديم، دكتر مصدق هنوز داشت دست تكان مي‌داد! يعني اين‌قدر از اين ملاقات خوشحال بود! اين نقطه آغاز آشنايي آنهاست. رابطه بقايي با مصدق، در دوره‌اي بسيار صميمي بود. دكتر بقايي نقل مي‌كرد: وقتي به لاهه رفته بوديم، همه اعضاي هيئت نمايندگي، دنبال گشت و گذار و خريد مي‌رفتند و تنها كسي كه پيش دكتر مصدق مي‌ماند، من بودم و من هم فقط مي‌نشستم كه او تنها نباشد و با هم حرف مي‌زديم. در آنجا دكتر مصدق مي‌گويد حالا نخست‌وزير مملكت شده، لازم است براي حل مشكلات، اختياراتي مزيد بر آنچه دارد، داشته باشد...

يعني براي اولين بار، در آنجا از گرفتن اختيارات صحبت مي‌كند؟

بله، اولين دفعه‌ است كه آقاي دكتر مصدق راجع به اختيارات حرف مي‌زند. با حساسيتي كه دكتر بقايي روي اين مسئله دارد، اين قضيه خيلي برايش سنگين است و اين را در بوته اجمال مي‌گذارد و آن را چندان جدي نمي‌گيرد.

پس تا قبل از مسافرت لاهه، اختلاف چنداني بين دكتر مصدق و دكتر بقايي نبود؟

هيچ اختلافي نبود.

عده‌اي مي‌گويند: مسافرت لاهه مبدأ اختلافات بعدي است، چون بقايي طي آن، دندان‌هاي مصدق را شمرده بود! اولاً: فهميد دكتر مصدق در پي گرفتن اختيارات است و قدري سرد شد. ثانياً: بقايي تأكيد زيادي روي اسناد خانه سدان داشت و مي‌ديد به مصدق برمي‌خورد! چون پاي دامادش در آن ماجرا گير بود. نكته سومي را كه مي‌گويند اين است كه بقايي در آن مسافرت به عنوان يك ديپلمات ايراني، به دختري تعرض كرد و براي دكتر مصدق بد تمام شد كه ديپلمات همراه او چنين كاري كند. به هر حال اختلاف اينها از آنجا شروع شد. بعد از آن چطور ادامه پيدا كرد؟

من از مورد آخر شروع مي‌كنم. در مورد تعدي؛ از بعد از سال 32 با دكتر بقايي محشور بودم و لااقل سالي يك ماه، به خانه ما مي‌آمد. ايشان در سه جا محل استراحت داشت. يكي منزل ما، يكي كرمان منزل آقاي محمدي و ديگري هم منزل آقاي درويش در شمال بود. در خانه ما يك اتاق خاص داشت. بقايي كار مخفيانه‌اي نداشت يا كساني كه به خانه دكتر رفت و آمد مي‌كردند، هرگز اشاره نكردند او رفتارهايي از اين دست داشته باشد. اين حرف‌ها را طرفداران دكتر مصدق درست مي‌كردند. ولي دو تاي ديگر را قبول دارم، يعني هم مسئله اختيارات و هم مسئله داماد دكتر مصدق، دكترمتين دفتري در ماجراي خانه سدان.

باور برخي ديگر اين است كه دكتر بقايي در سفر لاهه متوجه شد كه دكتر مصدق توان حل مسئله نفت را ندارد. در 30 تير هم مصدق را به اين دليل برگرداند كه مي‌ديد او مي‌خواهد «جنت مكان» از مسئوليت كنار برود! معناي اصرار او به بازگشت مصدق اين بود كه: بيا و كاري را كه شروع كرده‌اي به اتمام برسان !اما مي‌دانست او آدم اين كار نيست، علاوه بر اين دلش مي‌خواست خودش هم نخست‌وزير شود! چون مي‌دانست مصدق وسط كار مي‌ماند، مي‌خواست او امتحانش را كامل پس بدهد و دستش براي مردم رو شود! داوري شما درباره اين تحليل چيست؟

مي‌پذيرم. اين نقطه ضعف دكتر بقايي نيست كه مي‌خواست نخست‌وزير شود! با اين همه او نقل مي‌كند: بعد از چهلم شهداي 30 تير كه در بيمارستان خوابيده بودم، شاه دنبالم فرستاد و آمدند و مرا به دربار بردند و او در آنجا به من پيشنهاد نخست‌وزيري كرد. شاه هم فهميده بود دكتر مصدق مرد كار نيست، ولي بقايي در آنجا پيشنهاد شاه را رد مي‌كند. حتي تاريخ هم برايش مشخص نمي‌كند كه مثلاً الان مريض هستم، باشد براي دو ماه ديگر، بلكه صراحتاً مي‌گويد: من آمادگي اين كار را ندارم...

فكر نمي‌كنيد اين كار به خاطر اين بود كه مصدق به‌طور كامل خودش را نشان بدهد؟

به هر صورت، همه جور مي‌شود تفسير كرد! دكتر بقايي روي حزب خيلي حساب مي‌كرد و يكي از عللي كه حزب درست كرد اين بود كه اصلاح اين مملكت را فقط موكول به اين مي‌دانست كه بايد در اين مملكت حزب درست شود. الان هم همين‌طور است. تا زماني كه اين مملكت حزب پيدا نكند، رو به پيشرفت و آسايش نمي‌رود. به هرحال، وقتي دو نفر با هم همپيمان مي‌شوند، نمي‌شود پيش‌بيني كرد كه كي از هم جدا خواهند شد. مسائل كم‌كم پيش مي‌آيند، ذهن‌ها كم‌كم روشن و ماهيت‌ها آشكار مي‌شوند، به نظر من اين كار كم‌كم انجام شد. يكي از فرازهاي مهم اختلاف اين دو چهره، مسئله درخواست اختيارات از سوي دكتر مصدق بود و اولين باري كه دكتر بقايي رسماً در مقابل دكتر مصدق مي‌ايستد همين مسئله اختيارات است. حتي مي‌گويد: من به صلاحيت آقاي دكتر مصدق رأي اعتماد مي‌دهم، ولي به اختيارات رأي نمي‌دهم! يكي از شگردهاي پارلماني اين بود كه اگر كسي به اختيارات رأي نمي‌داد، خود به خود به صلاحيت او هم رأي نداده بود. اين اختلافات كم‌كم پيش آمدند، اما به نظر من، آغاز مسئله از طرف دكتر مصدق است.

اين تحليل را چقدر قبول داريد كه دكتر مصدق در تير ماه31 نمي‌خواست به قدرت برگردد اما آيت‌الله كاشاني و فراكسيون جبهه ملي درمجلس، او را برگرداندند. مصدق سر اين مسئله عصباني بود و نهايتاً با رفتارهاي بعدي، با اين جمع تسويه حساب كرد؟

دقيقاً همين‌طور است، چون دكتر مصدق مي‌خواست در 30 تير جنت مكان شود و برود و اينها او را سر كار آوردند و ‌اي كاش اين كار را نكرده بودند، چون همه مشكلاتي كه داريم از بعد از 30 تير شروع مي‌شود، با اين همه دكتر مصدق هم با عوام‌فريبي‌هايي كه داشت كاري كرده بود كه همه چيز موكول به خودش شده بود. دردور زدن مخالفت‌ها هم استاد بود. دكتر بقايي مي‌گفت: پيش آقاي دكتر مصدق رفتم و ديدم صحبت از انتخاب وزير پست، تلگراف و تلفن است. مصدق از من پرسيد:«شما كه با آقاي صديقي در خارج درس مي‌خوانديد، چه جور آدمي است؟ آيا به درد اين كار مي‌خورد؟ يا نه؟» جواب دادم:«چند روز به من فرصت بدهيد تا مطالعه كنم و به شما بگويم». دكتر بقايي ادامه مي‌داد: «‌به مناسبتي كاري پيش آمد و بايد فرداي آن روز مي‌رفتم و دكتر مصدق را مي‌ديدم. وقتي رفتم، دكتر مصدق گفت: همان‌طور كه گفتيد صديقي را مسئول مخابرات گذاشتم!». دكتر بقايي مي‌گفت:«من مات مانده بودم چه بگويم؟ بگويم كي گفتم؟ او كه كار خودش را كرد. اين را حمل بر چه بكنم؟ يكي از بزرگ‌ترين لطف‌هايي كه اين عده در حق دكتر مصدق كردند اين است كه تا به حال هيچ كس نتوانست بگويد اينها وزيري را به دكتر مصدق تحميل كرده‌اند...

هيچ كسي را در هيچ رده‌اي توصيه و تحميل نكردند؟

حتي بقايي به ساير اعضاي جبهه ملي پيشنهاد مي‌كند: بهتر است ما دست آقاي دكتر مصدق را در انتخابات كابينه‌اش باز بگذاريم و كسي را تحميل نكنيم. البته بعد مي‌بينيم تمام كابينه از حزب ايران است! ساده‌ترين حدسي كه انسان از ماجرايي كه نقل كردم مي‌زند، اين است كه دكتر مصدق با اين كارش خواسته باشد بگويد: دكتر صديقي معرفي‌شده از طرف آقاي دكتر بقايي است!

مصدقي‌ها در تبليغاتشان مي‌گويند: اعضاي حزب زحمتكشان در 28 مرداد در حمله به خانه مصدق و غارت آن نقش داشتند. اين حرف چقدر درست است؟

مطلقاً چنين چيزي نيست، زيرا اولاً: تعداد اعضاي حزب زحمتكشان محدود بود و همه هم اينها را مي‌شناختند و اگر اين اتفاق افتاده بود، تصاوير و اسنادش همه جا پخش بود! ثانياً: اصلاً روحيه هيچ‌كدام از اعضاي حزب، اين جور نبود كه بروند و بزنند و غارت كنند، چون رهبري حزب روي مسائل اخلاقي افراد، فوق‌العاده حساس بود و حتي در صورت لزوم دخالت مي‌كرد. اينكه مي‌بينيد در برخي وقايع، بعضي از افراد حزب زحمتكشان قاطي مسئله‌اي مي‌شدند و دعوا مي‌كردند، موقعي بود كه مورد حمله قرار مي‌گرفتند. يكي از كارهاي توده‌اي‌ها اين بود كه خيلي راحت كتك مي‌زدند و مضروب مي‌كردند.

از هيچ‌يك از اعضاي حزب زحمتكشان نشنيديد كه در 28 مرداد، به خانه دكتر مصدق رفته باشد؟

خير، حتي براي تماشا هم نرفته بودند! از اين گذشته، مگر زدن و غارت كردن در رفتار اطرافيان و حاميان آقاي دكتر مصدق وجود نداشت؟ پس فروهر و بقيه چه كاره بودند؟ اصلاًحزب پان‌ايرانيست‌ها، در اين زمينه شاهكار بودند. اينها در اصفهان هم به عنوان چاقوكش‌هاي جبهه ملي معروف بودند!

در اصفهان هم بودند؟

بله، حتي كسي كه به خانه آيت‌الله كاشاني رفت و حدادزاده را كشت در اصفهان و هنوز هم زنده است!

شما او را مي‌شناسيد؟

بله، دقيقاً. اسمش را هم مي‌دانم. از دوستان بسيار نزديك آقاي فروهر است. آن شب با آقاي فروهر بود. حتي در بازپرسي‌هايي كه در پرونده آن قتل صورت مي‌گيرد، او را مي‌خواهند و بازپرسي مي‌كنند. صورت بازپرسي‌هايش موجود است.

حرفش چيست؟ مي‌گويد حدادزاده را من زدم يا فروهر؟

حدادزاده را اين آقا زده، منتها قبل از زدن، فروهر حدادزاده را گرفته است!

دكتر بقايي و دوستانش بارها تكرار مي‌كردند كه دولت دكتر مصدق مي‌خواست در روز عيد قربان ما را دار بزند و حتي دار ما را هم آماده كرده بودند! اين داستان‌سازي است يا واقعيت دارد؟

آنچه مسلم است دكتر بقايي در روزهاي پاياني حكومت دكتر مصدق، به دستور شخص او توقيف مي‌شود. دكتر مصدق در اواخركار خود، وصله فوق‌العاده نچسب قتل افشارطوس را به بقايي نسبت داد، از اين رفتارش معلوم بود كه خيلي از دكتر بقايي عصباني است. هيچ بعيد نيست اگر مي‌خواستند اين كار را بكنند، چون بالاخره بايد اينها را خاموش مي‌كردند.

خودتان هم از دكتر بقايي چيزي شنيديد؟

نه، من چيزي نشنيدم.

البته خود دكتر بقايي در دادگاه اين را ادعا كرد...

بله، گفت: دار ما را آماده كرده بودند! جاهايي هم از قول دكتر مصدق نقل شد كه: «به من گفته بودند اگر قبلاً شدت عمل به خرج مي‌دادي و به‌خصوص اگر اينها را اعدام مي‌كردي، اين‌طوري نمي‌شد.» بعيد نيست كه ‌خواسته باشند اين كار را بكنند.

اتفاقاً بعد از اين تاريخ با دكتر بقايي خيلي صميمي مي‌شويد، يعني بعد از قضاياي 28 مرداد و از زندان در آمدنش تا آخر عمر. بقايي در طول اين 20، 30 سالي كه با شما مراوده نزديك داشت، موقعي كه مي‌خواست از مصدق حرف بزند چه مي‌گفت؟ البته خيلي كم حرف مي‌زد و آدم توداري بود، ولي به هر حال موقعي كه با شما حرف مي‌زد، داوري‌اش در مورد كارنامه و عملكرد دكتر مصدق چه بود؟

دريك جمله مي‌توانم بگويم كه بقايي هيچ‌وقت نسبت به مصدق اهانت نكرد...

حتي سال‌هاي بعد؟

حتي در سال‌هاي بعد، هيچ‌وقت. تنها چيزي كه دكتر بقايي مي‌گفت كه در ذهنم مانده، اين است كه: تا زماني كه قضيه ما، يعني حزب زحمتكشان و شخص من با دكتر مصدق، از نظر تاريخي حل نشود، ما در اين مملكت هيچ كاري نمي‌توانيم بكنيم...و اين حرفش تا همين حالا هم هست و قابل لمس است.

منظورش اين بود كه چيزي در ذهن مردم هست و بايد پاك بشود؟

بله، منظورش اين بود كه اين چيزي كه در ذهن مردم هست، بايد از ذهنشان بيرون برود. مي‌دانيد كه سوژه‌هاي مختلفي را به وجود مي‌آورند و دست‌هايي هست كه نمي‌گذارند اين سؤال از ذهن مردم بيرون برود و آثارش را هم مي‌بينيم. همچنان مصدقي‌ها تبليغات دستشان هست و هر كاري دلشان مي‌خواهد مي‌كنند. به طور مشخص، بي‌بي‌سي و صداي امريكا و ساير تلويزيون‌هاي اقماري آنها، همه تبليغ مصدق را مي‌كنند. بي‌بي‌سي كه اصلاً دست برنمي‌دارد. مصدق را در كنار كوروش مي‌گذارد! يا در كنار زرتشت و البته نهايتاً، مصدق بيشتر از زرتشت رأي آورد!چه كسي اين كار را مي‌كند؟ بعد از 50 سال، دولت انگلستان از اسطوره‌سازي از مصدق، چه نفعي مي‌برد؟ اينها قابل تأمل هستند. بقايي هم اين را خوب تشخيص داده بود و مي‌گفت: تا اين قضيه حل نشود، باقي مسائل حل نشده باقي مي‌مانند.

درخلال سخنانتان اشاره كرديد كه دكتر بقايي در فرازهايي از حيات سياسي خود، مايل به گرفتن پست نخست وزيري بود. اين مقاطع زماني، چه دوره‌هايي هستند؟

در دهه 40 و 50 نقل محافل، نخست‌وزيري دكتر بقايي بود...

اصلاً بعضي‌ها هم به طمع همين واقعه، وارد حزب زحمتكشان شده بودند. قبول داريد؟

بسياري به اين دليل آمده بودند و بسياري هم رفتند! دوستي داريم به نام آقاي مهندس نورايي كه در سازمان برنامه بود. عضو رسمي حزب نبود، ولي بسيار با دكتر بقايي نزديك بود. همه هم مي‌دانستند خانه دوم دكتر بقايي، منزل آقاي مهندس نورايي است. از مديران ارشد سازمان برنامه و شغل بسيار حساسي داشت. يك دفعه به من تلفن زد كه با شما كار دارم و پشت تلفن نمي‌توانم بگويم و شما بيا تهران! به منزلشان در تهران رفتم. گفت: 15 روز است مقامات امريكايي با من تماس گرفته و از من سؤالي كرده‌اند. اين قضيه درست بين وقايع 42 و 43 است...

يعني دراوج قضاياي مربوط به قيام 15 خرداد؟

گفت: يكي از مأموران امريكا با من تماس گرفته و از من سؤال كرده است: شما كه به دكتر بقايي نزديك هستيد، از ايشان بپرسيد اگر نخست‌وزير شوند وزرايشان چه كساني هستند؟من رفتم واين را به دكتر بقايي گفتم. او بدون اينكه زمان بخواهد، بلافاصله گفت: به اين آقا بگوييد اگر من نخست‌وزير شوم به هيچ‌كس اجازه نمي‌دهم دركارم دخالت كند!...مهندس مي‌گفت: اين پيغام دوستانه‌اي نيست و بهتر است جور ديگري گفته شود، من حساب كردم و ديدم در حزب زحمتكشان، كسي كه دكتر بقايي خيلي قبولش دارد، تويي و شايد در جواب شما اين‌طور حرف نزند، مي‌خواهم با شما بروم و با ايشان صحبت كنيم، بلكه حرفش را تعديل كند! دكتر بقايي هم مي‌داند من هنوز اين پيغام را رد نكرده‌ام و يكي دو بار هم پيغام داده است كه شما پيغام مرا به همان شكلي كه گفته‌ام به امريكايي‌ها بدهيد! من گفتم: آقاي مهندس! اين كار از دست من هم ساخته نيست. پيغام را به همان شكلي كه ايشان گفته است به امريكايي‌ها بدهيد. گفت همين امروز پيغام را مي‌رسانم. اين قضيه را داشته باشيد تا سال 57. در اين سال يكي از كساني كه در اوج انقلاب و براي گفت وگو درباره نخست وزير شدن، با شاه ملاقات كرد دكتر بقايي بود. از عجايب روزگار اين است كه اين ملاقات در هيچ جايي درز نكرد...

هوشنگ نهاوندي و منصور رفيع زاده در خاطراتشان نوشته‌اند...

فقط همين‌ها هستند و بس! هيچ‌كس نگفت. بقايي دوبار با شاه ملاقات كرد. بعد از ملاقات اول ايشان آمد و يك صورت كابينه نوشت...

كه ظاهراً شما هم وزير بهداشت آن كابينه بوديد؟

بله، از ما برنامه خواست. برنامه‌اي كه نوشتيم شايد در اسناد دكتر بقايي باشد و يك روز منتشر شود. من در سال 32 نامه‌اي در كنگره حزب در دزفول به دكتر بقايي نوشتم. اخيراً ديدم آقاي مرتضي كاشاني در خاطراتش كه به‌تازگي منتشر كرده، اين نامه را آورده است. به هرحال، وقتي به اصفهان برگشتيم به يكي از دوستان گفتم: اگر در اين برهه از زمان، دوباره امريكايي‌ها با دكتر تماس بگيرند، به نظر شما او چه خواهد گفت؟ امكان ندارد در اين شرايط دولتي بخواهد سر كار بيايد و سياست امريكا با آن موافق نباشد، پس بهتر است برويم و با آقاي دكتر صحبت كنيم. اين تصميم را در اصفهان گرفتيم و بدون اينكه افراد حزب در تهران را در جريان بگذاريم به كرمان رفتيم. حتي مسئول حزب آقاي ميرعمادي را هم در جريان قرار نداديم. من، آقاي الشريف و آقاي مهندس حاتم‌زاده ـ كه مرحوم شده است ـ به كرمان رفتيم. آن موقع دكتر بقايي در كرمان در منزل آقاي محمدي بود. صبح به ديدارش رفتيم و گفتيم:حدس مي‌زنيم چنين قضيه‌اي تكرار شود، آمده‌ايم ببينيم اگر اين‌طور شود شما چه كار مي‌كنيد؟ دكتر بقايي گفت: بايد چه كار كنم؟ گفتيم: شما دو كار مي‌توانيد بكنيد. يا همان كار قبل را تكرار كنيد و به امريكايي‌ها پيغام بدي بدهيد، يا بگوييد كابينه‌اي كه من درست مي‌كنم مسلماً همگي ضدكمونيست خواهند بود، براي اينكه يكي از فلسفه‌هاي به وجود آمدن حزب زحمتكشان، مخالفت با حزب توده بوده است، ولي دولت امريكا هم بداند كه اگر در ايران منافع مشروعي داشته باشد، اين منافع تأمين مي‌شوند!بقايي گفت: حالا من كدام كار را بايد بكنم؟ گفتيم نظر ما دومي است...

كه البته اين اتفاق هيچوقت نيفتاد. دكتر بقايي در بسياري از محافل سياسي، به ويژه در ميان منتقدان خود، متهم است به «امريكايي بودن» و دست كم نگاه مثبت نسبت به دولت امريكا. اين مسئله معطوف به كدام سابقه يا رفتار اوست؟

دكتر بقايي در زمان نهضت ملي نفت، با امريكايي‌ها جلساتي داشت، حسين مكي، حسين فاطمي و فضل‌الله زاهدي هم بودند. آنها جلسه داشتند ولي دكتر اصلاً تمايلي به سياست امريكا نداشت. بقايي يكي از چهره‌هاي سياسي اين مملكت بوده و طبيعي است با امريكايي‌ها ملاقات كرده باشد، اما تا اين تاريخ كوچك‌ترين سندي مبني بر اينكه امريكايي‌ها با دكتر بقايي تماس گرفته باشند يا دكتر بقايي با آنها تماسي برقرار كند وجود ندارد.

سفير امريكا مي‌گويد كه يك بار به اتفاق منصور رفيع زاده، به ديدار دكتر بقايي رفته است...

ممكن است، ولي بقايي اهل زد و بند نبود، با اين حال با همه ديدار مي‌كرد! مذاكره مسئله‌اي نيست، ساخت و پاخت و زد و بند مسئله است. دست كم تا اين تاريخ مدركي دراين باره منتشر نشده است. روس‌ها مي‌گويند: امريكايي است و امريكايي‌ها مي‌گويند: كمونيست است!انگليس‌ها هم كه تكليفشان با دكتر بقايي روشن است! فرانسه و آلمان هم كه درآن دوره در سياست ايران، محلي از اعراب نداشتند.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار