در يكي از پروازها همراه با خلبان امير وارسته، مأموريت داشتيم كه پالايشگاه اربيل را بمباران كنيم تا براي مدتي سوخت كشور عراق را در تنگنا قرار بدهيم. امير وارسته ليدر بودند. من شماره 2 پرواز بودم و در ارتفاع پايين پرواز ميكرديم، تا رديابي و شناسايي نشويم و در ديد دشمن قرار نگيريم. از طرفي هيچ تماس راديويي با مركز نداشتيم چراكه دشمن به محض تماس ما را رديابي كرده و متوجه حمله ما ميشد.
ما با ارتفاع پايين با مهارت خاصي از كوهستانها گذشتيم. آفتاب هنوز طلوع نكرده بود كه وارد خاك عراق شديم و به بالاي پالايشگاه رسيديم. تلمبهخانه پالايشگاه را مورد هدف بمبهاي خود قرار داديم و هر دو همه بمبهاي خود را روي هدف خالي كرديم. خدا را شكر به اهداف مورد نظر دست پيدا كرديم و توانستيم در امنيت كامل مأموريت خود را انجام دهيم.
اما هنگام بازگشت، دشمن هواپيماي ما را ديد. ما را مورد هدف قرار دادند و با هدف و بيهدف به سمت ما شليك ميكردند. در آسمان ديوار آتش تشكيل داده بودند و قصد داشتند ما را در آنجا گير بيندازند. ارتفاعمان همچنان پايين بود. بايد راديوي خود را روشن ميكرديم تا با تيمسار وارسته خلبان كابين يك در تماس باشيم و ايشان بايد دستور ميدادند كه چه كنيم؟!
وارسته با توجه به تجربه كاري كه داشت با پشت و روكردن هواپيما از كوهستان رد شد و ما هم پشت سر ايشان ميرفتيم تا با مانورهاي خاصي از دست پدافند بگريزيم. من فقط گلولههايي را ميديدم كه بالاي سرم منفجر ميشدند.
فكر ميكردم ايشان را زدهاند و ايشان هم فكر ميكردند كه دشمن من را زده است. در نهايت هواپيماي ايشان مورد اصابت قرار گرفت اما ما از خاك دشمن خارج شده و وارد خاك خودمان شده بوديم. هواپيماي ايشان دچار آسيب شده بود. در بال هواپيما سوراخ بزرگي ايجاد شده و سيستم هيدروليك ريزش داشت و از كار افتاده بود. خدا شهيد آزاد را رحمت كند. در كاروان منتظر ما بود و ما را براي فرود بهتر و امنتر هدايت كردند. به من گفتند: اويسي بنزينت ميرسد كه اول وارسته بنشيند، چون شرايطش اضطراري است. گفتم: بله.
آقاي وارسته را از باند مخالف نشاندند و من هم دور زدم و آنقدر خوب مديريت داشتند كه به محض نشستن هواپيماي امير وارسته، آن را از باند خارج كرده و به من هم گفتند: «نگران نباش.» چون بنزين براي خلبان بسيار حياتي است. من هواپيما را نشاندم. بعد از نشستن، متوجه شدم كه با گلوله كاليبر 57 ميليمتري بال هواپيماي اف 5 را زدهاند و سوراخي را ايجاد كردهاند. الحمدلله دوستان با تجربه در بخش فني توانستند هواپيما را دوباره تعمير كنند. اين مأموريت تجربه خوبي براي من بود در كنار امير وارسته كه ايشان بعدها اسير شدند و بعد از سالها به ميهن بازگشتند.
راوي: سرتيپ دوم خلبان والي اويسي