ديدارهاي دوجانبه و چندجانبه با طرف امريكايي و 1+5 براي كاستن از اختلاف ديدگاهها در وين در حال پيگيري است و جلسات ديگري نيز تا بيست و چهارم نوامبر- سوم آذر- برپا خواهد شد.
در مواضع دوطرف اصلي مذاكرات هستهاي، يك فصل مشترك وجود دارد كه موضوعات زيادي براي بحث و الزاماً توافق باقي مانده و با توجه به ديدگاه ويژه امريكاييها در كاخ سفيد و پشت سر آنها، كنگره و سنا و لابي صهيونيستي، معلوم نيست كه تا موعد سوم آذر بتوان به نتيجه كامل كه توافق جامع و نهايي است دست يافت. از يك ماه قبل در ادبيات امريكايي، سخن از يك توافق نسبي و تعليق برخي از تحريمها توسط كاخ سفيد و محافل مرتبط با آن مطرح ميشود و از طرف ايران نيز ضرورت لغو تحريمها مورد تاكيد است. هيچ غربشناس و امريكاشناسي ترديد ندارد كه ساز و كارهاي تصميمسازي، از مكانيزم ويژهاي برخوردار است و كاخ سفيد نميتواند به يك توافق جامع و قابل قبول براي ايران متعهد باشد و توان اجراي تعهدات را داشته باشد. فراموش نكردهايم كه حتي در توافق اوليه ژنو، بديهيترين بخشهاي توافق براي آزاد شدن منابع مالي ايران چگونه مورد بازي قرار گرفت و با تاخير انجام شد و در نهايت هم قابليت انتقال بانكي اين مبالغ فراهم نشد و در بهترين حالت براي مطالبات خانم لاگارد يا ديگر موسسات بينالمللي از ايران مصرف گرديد. فراموش نكردهايم كه حتي وعده سخيف فروش قطعات هواپيما كه در مذاكرات قبل از اين دولت هم مطرح بود، به فروش نقشه و كاتالوگ و اطلاعات فني منتهي شده و هيچ قطعهاي به ايران فروخته نشده و حوادث ضدبشري كه ناشي از مشكلات فني و قطعات هواپيماست، كماكان جاري است و به نام پرونده هستهاي باقي مانده است. سيستم تصميمسازي در امريكا به كاخ سفيد محدود نميشود و كنگره و سنا به عنوان دستگاه قانونگذار مطرح هستند و در جايگاه رقيب سياسي هم انجام وظيفه ميكنند و هرچه را كاخ سفيد تسهيل كرده با مانع روبهرو ميكنند. يعني تعهدات كاخ سفيد فاقد ارزش خواهد بود، اگر تعهد دستگاههاي ديگر امريكايي در كنار آن نباشد.
اگر قرار است دو دستگاه اجرايي در كشور با هم توافق كنند و طرف ايراني به تعهدات مندرج و حتي بيش از آن متعهد باشد ولي طرف امريكايي با بهانه، مكانيزمهاي اجرايي يا نقش دستگاههاي قانونگذار، از تعهدات خود طفره برود، نام آنچه حاصل شده توافق نخواهد بود. سناريوي كاخ سفيد در قبال مذاكره با ايران، با عنايت به اينكه نقش رقباي سياسي و كنگره را تقسيم كار ندانيم و آن را واقعي بپنداريم يا زمان باقيمانده را براي توافق جامع كافي ندانيم يا اينكه طرف ايراني را به شكل تدريجي به دادن امتيازهاي اساسي در پرونده هستهاي مجبور كنند، اين است كه بخشي از موضوعات هستهاي را در قبال لغو بخشي از تحريمها به عنوان توافق نسبي در نظر بگيرند و سپس در مسير اجرايي هم با جايگاه كنگره و سنا و دستگاههاي اجرايي به بازي كردن با تعهدات خود بپردازند. كاخ سفيد اينگونه فكر ميكند كه تحقق استراتژي صفر كردن يا نمايشي كردن برنامه هستهاي ايران به يك باره ممكن نيست و اگر از سياست تدريجي و چانه زني براي حداكثرسازي امتيازات خودشان، يعني عقبنشيني حداكثري ايران تبعيت كنند، در پايان راه امتيازات بيشتري تحصيل خواهند كرد و در مراحل بعدي و توافق نسبي دوم،طرف مذاكرهكننده ايراني با دستهاي خالي بيشتري مواجه و در نتيجه امتيازات اصلي براي صفر كردن برنامه هستهاي ايران را بهتر كسب نمايند.
با اين نگاه، يك توافق نسبي از سوي كاخ سفيد، هم استراتژي است، هم تاكتيك، چرا كه گامي مهم در راستاي هدف اصلي آنها در قبال برنامه هستهاي ايران خواهد بود. واقعيت اين است كه كاخ سفيد و رقباي آنها هم در كنگره با تنگناي زمان و با نياز به توافق با ايران به سر ميبرند ولي به نحوي موضع ميگيرند و عمل ميكنند تا ضمن حفظ اصول و اهداف اوليه در كينهورزي نسبت به ايران و ناتوان كردن جمهوري اسلامي، رفتارهاي خود را با وجاهت معرفي كنند و خود را طرفدار به نتيجه رسيدن مذاكرات نشان دهند و ماهيت اصلي سياستهاي خود را در چپاول و غارت ثروت ديگران و سلطه بر كشورهاي ديگر پنهان كنند. يك توافق نسبي زماني براي ايران قابل قبول است كه هم در نگاه كلان داراي توازن بوده و راهحل بعدي را نيز لحاظ نمايد و هم با مبناي اوليه در رعايت اصول و حقوق هستهاي در تضاد نباشد.