«مرتضي پايهشناس»، متولد دومين سال از دهه پرهياهو اما دوستداشتني شصت در تهران است و فارغالتحصيل مقطع كارشناسي ارشد عكاسي از دانشگاه هنر. خودش در مورد چگونگي ورود به عرصه هنر و آغاز به كار خويش در اين حوزه چنين ميگويد: «من مدرسه تيزهوشان درس ميخواندم، در آن سالها كه محصل بودم، مدرسهام رشته هنر نداشت و تا حدي ورود به اين رشته مذموم بود. شايد بتوان گفت كه من جهاد كردم و از آن مدرسه آمدم بيرون و به هنرستان سينمايي روايت فتح در دوره دبيرستان ورود پيدا كردم. من پس از دبيرستان وارد «دانشگاه هنر» شدم و در رشته عكاسي ادامه تحصيل دادم. همزمان با تحصيل در دانشگاه، در «مؤسسه روايت فتح» هم كار ميكردم و البته اين كار، بيشتر آماتوري بود. كار حرفهاي من تقريباً از سال ۸۰ شروع شد.»
خيلي زود عاشق كار مستند شدم
«پايهشناس» با آنكه اين روزها بيشتر به واسطه مستند «براي دخترم سميه» شناخته ميشود، اما تا قبل از ساخت اين مستند، كارگرداني آثار مستند و حتي داستاني زيادي را برعهده داشته است. او خود اين كارها را اين چنين معرفي ميكند: «ابتداي كار من 10 فيلم مستقل ساختم. يادم هست كه حتي يك مجموعه بلند ۶۵ قسمتي براي تلويزيون كار كردم. همچنين فيلمي كوتاه را با نام «وطندوستي» ساختم كه جوايز متعددي گرفت. بعد از اين فيلم، مستندسازي را آغاز كردم و خيلي زود عاشق كار مستند شدم. كارهاي ديگرم كه همگي مستند بودند، اكثراً كانديداي دريافت جايزه شدند و برخي جوايزي هم به خود اختصاص دادند. سپس مستندي را به نام «ماموستا» ساختم كه به روايت زندگي «ماموستا شيخالاسلام» كه در كردستان شهيد شد، اختصاص داشت. همچنين مستندي با موضوع شكست حصر سوسنگرد كار كردم كه در سالگرد اين حماسه، چندين بار از تلويزيون پخش شد. يك مجموعه بلند هم در تلويزيون با نام «مجله تصوير حماسه» داشتم كه جمعهها پخش ميشد و علاوه بر كارگرداني، بخشي از اجراي آن را نيز خودم انجام ميدادم.»
ملاقات پشت ديوار اشرف
اما به قول خودش چند سالي است كه روي سازمان مجاهدين خلق متمركز شده و در اين حوزه مستند ميسازد: «قبل از مستند «براي دخترم سميه»، من پنج مستند ديگر راجع به «سازمان مجاهدين خلق» ساختم كه «ملاقات پشت ديوار اشرف» و «جايي كه زندگي ميكنيم» و «جاي خالي يك نفر» از مطرحترين اين آثار هستند.»
علت تمركز اين مستندساز جوان روي موضوع سازمان مجاهدين خلق هم شنيدني است: «اولينباري كه به من پيشنهاد شد راجع به اين موضوع كار كنم، دقيقاً بعد از جنگ عراق بود. آنموقع خيلي راجع به سازمان مجاهدين صحبت نميشد. اما در جنگ عراق با امريكا يكسري فيلمها از داخل اين كشور بهدست آمد كه روابط سازمان مجاهدين خلق را با سرويس اطلاعاتي عراق افشا ميكرد. من آن موقع در «روايت فتح» كار ميكردم و پيشنهاد ساخت مستندي با موضوع مجاهدين به اين مؤسسه شد. «روايت فتح» هم به من پيشنهاد داد كه كارگرداني اين مستند را به عهده بگيرم. اما من نماينده نسلي هستم كه خيلي كم راجع به اين سازمان شنيده بود. به هر دليلي در كشور و در فضاي رسانهاي مخصوصاً آن سالها راجع به اين سازمان خيلي كم صحبت ميشد و من خيلي كنجكاو بودم كه راجع به اين سازمان بيشتر بدانم و برايم هميشه سؤال بود كه چگونه يك سري هموطن ميتوانند اين همه يه كشورشان و مردمان خاكشان فعاليت كنند. خلاصه به دلايل مختلف مستند مذكور در آن سالها ساخته نشد. ولي تحقيقاتش با من ماند و مجدداً در سال 87 يا 88 تهيهكنندهاي به من پيشنهاد ساخت اثري با موضوع مجاهدين را داد. من دوباره تحقيقاتم را ادامه دادم و آن تحقيقات منجر به ساخت مستندي با نام «ملاقات پشت ديوار اشرف» شد.»
و ناگهان مورد عجيب سميه
اما حين ساخت مستند «ملاقات پشت ديوار اشرف» اتفاق مهمتري ميافتد و «پايهشناس» با «مصطفي محمدي» - سوژه اصلي مستند «براي دخترم سميه»- آشنا ميشود: «زماني كه در حال انجام تحقيقات روي مستند «پشت ديوار اشرف» بودم، با «آقاي محمدي» و ماجراي عجيب سميه آشنا شدم. چون فيلمهاي وي در همه تظاهراتهايي كه عليه سازمان برگزار ميشد، وجود داشت. همچنين نامههايش عليه سازمان منتشر شده بود. ايشان سايتي داشتند كه از طريق ايميل و شماره تلفني كه در آن سايت بود با ايشان ارتباط گرفتم. البته شكلگيري اين ارتباط كار سادهاي نبود. چون سازمان براي اينكه حرف افرادي را كه بر ضدش كار ميكنند، بسوزاند، به آنها لقب «مزدور رژيم» ميدهد. آقاي «محمدي» هم براي اينكه اين انگ به او نچسبد، خيلي فاصلهاش را با ايران رعايت ميكند و من هم با اينكه يك مستندساز مستقل هستم، اما در ذهن «آقاي محمدي» وقتي در ايران زندگي ميكنم نماينده جمهوري اسلامي محسوب ميشوم. براي همين من پروسه سخت و دشواري را طي كردم تا اعتماد آقاي محمدي را براي ساخت فيلم جلب كنم. چون بهنظرم يك اتفاق ضد انساني عجيب در حال رخ دادن بود و يك سازمان به اصطلاح مبارز سياسي فرزندي را از پدر و خانوادهاش جدا كرده بود.»
من مصطفي محمدي هستم
تدوين اين مستند هم البته كار چندان سادهاي نبوده: «نسخه اوليه فيلم پنج ساعت و نيم بود و من ثانيه به ثانيه كم كردم تا فيلم به 90 دقيقه رسيد. يكي از فيلترهاي مهمي كه من ميگذاشتم اين بود كه من «مصطفي محمدي» هستم. چه چيزي برايم اهميت دارد كه در فيلمم باشد، آيا به مسائل دهه ۶۰ ميپردازم؟ آيا به اعدامها ميپردازم؟ آيا به ترورها و خمپارهزنيها ميپردازم؟ نه. چون من بحثم دخترم است. موقعي كه اين فيلم را ميساختم، مجاهدين از اشرف به ليبرتي نقل مكان كرده بودند، ولي من به ليبرتي هم نپرداختم. چون نميخواستم وارد مسائل حاشيهاي بشوم. براي من قصه سرراست مشخص بود و من بايد همان را فقط روايت ميكردم.»
هواداران سازمان هم تحت تأثير قرار گرفتند
جالب است بدانيد كه «براي دخترم سميه» علاوه بر اكرانهاي جشنوارهاي، شانس اين را داشت كه از پخش خودجوش علاقهمندانش برخوردار شود و نسخههاي ديويدي اين مستند را خيلي از اهالي سينما و رسانه و مستنددوستان و حتي مردم عادي هم تماشا كردهاند: «ما يكسري اكرانهاي خصوصي در خانهها داشتيم كه بعضي از آنها دعوت كردند و من هم رفتم، از قشرهاي خيلي حزباللهي گرفته تا اتفاقاً اعضاي سابق سازمان مجاهدين خلق كه جزو اعداميهاي دهه ۶۰ بودند و الان با جمهوري اسلامي زاويه دارند. اينها همه «براي دخترم سميه» را ديدند و فيلم روي آنها تأثير گذاشت و آن را پسنديدند. حتي كساني كه همين الان هوادار سازمان هستند، فيلم را ديدند و تحت تأثير قرار گرفتند. من نميخواهم بگويم كه از فيلم خوششان آمده يا نيامده، ولي آنها هم توانستهاند با فيلم ارتباط برقرار كنند.»
مغزشويي سازمان جاي كار دارد
انتقاد ديگر به نحوه تصوير كردن سربازان امريكايي در فيلم است كه ظاهراً همكاري خيلي خوب و انساندوستانهاي با «مصطفي محمدي» دارند. كارگردان هم البته اين انتقاد را تا حدي ميپذيرد و از اصلاح آن ميگويد: «ببينيد امريكاييها كاري نكردند كه محمد آزاد شود. بلكه فشارهاي خانوادگي خود آقاي محمدي بود كه نتيجه داد. محمد، شهروند كاناداست و خانواده آقاي محمدي به سفارت كانادا، اين موضوع را گفتند و آنها هم به امريكا فشار آوردند كه اين فرد بايد آزاد شود. امريكاييها هم مجبور ميشوند تا به آزادي محمد كمك كنند. البته من مشخصاً در اين نسخه جديد اين موضوع را اصلاح كردم. چون يكي از بازخوردها همين موضوع بود كه گفتيد و در نسخه جديد اين مسئله را بيشتر باز كردم تا اين شائبه اينجا نشود كه امريكاييها محمد را آزاد كردند.»
«پايهشناس» البته بعد از ساخت پنج مستند با موضوع منافقين، هنوز فكر ميكند كه حرفهاي ناگفته زيادي در مورد اين سازمان وجود دارد: «موضوعي كه خيلي كم به آن پرداخته شده، مغزشويي گسترده نيروهاي سازمان توسط سران اين گروهك است. اين پروسهاي كه طي ميشود تا يك آدم عقيدهاش عوض شود و از يك چيز به چيز ديگري تبديل شود، اين بهنظر من خيلي جاي كار دارد. چون اتفاقي خطرناكي است كه خيلي جاها رخ ميدهد.»
سميه هماكنون در ليبرتي است
البته او اين را هم اضافه ميكند كه احتمالاً كار بعدياش موضوع ديگري غير از اين گروهك خواهد داشت: «من تلاشم اين است كه كار آيندهام پيرامون مجاهدين نباشد، نه بهخاطر اينكه ترسي داشته باشم، نه! اين مستند براي من خيلي سنگين بود و من دوست دارم كه حداقل مدتي از اين فضا فاصله بگيرم به يك موضوع ديگري فكر كنم.»
جالب است كه «پايهشناس» هنوز هم با آقاي «محمدي» در ارتباط است و از همين رو، شايد كساني كه مستند را ديدهاند، مايل باشند تا از سرنوشت فعلي «سميه» هم بدانند: «سميه هم اكنون «در ليبِرتي» پايگاه جديد سازمان مجاهدين است و اطلاعات ديگري در دست نيست. چون همانگونه كه در فيلم هم عنوان ميشود، رد و بدلشدن اخبار از سازمان، نزديك به صفر است.
اين فيلم براي من تبديل به يك موجود زنده شده است
اما «براي دخترم سميه» هنوز براي «پايهشناس» تمام نشده است و او به بازگشت سميه از «ليبرتي» اميدوار است: «من تقريباً نزديك به دو سال روي اين مستند كار كردم، براي گفتوگو با برخي از اعضاي جداشده سازمان به كشورهايي همچون سوئد، آلمان، فرانسه، عراق، تركيه و سوئيس رفتم و خلاصه اتودهاي خيلي زيادي زدم و كنار گذاشتم. البته هنوز هم اين مستند براي من تمام نشده است و در حال تكميل بخشهايي از آن هستم. برخي از فيلمها اخيراً به دست من رسيده كه آنها را اضافه خواهم كرد. من دائماً در حال بازخوردگرفتن هستم و طبق همين بازخوردها مثل نرمافزاري كه مدام آپديت ميشود، من هم مستندم را بهروز ميكنم. اين فيلم براي من تبديل به يك موجود زنده شده است. شايد هم انشاءالله آن موقعي كه سميه از ليبرتي بيرون بيايد مستند را تمام كنيم.»