در دو شماره گذشته به تبيين مباحثي مقدماتي در باب منشأ و منبع تدوين حقوق پرداختيم. در شماره نخست به ناتواني ذاتي بشر جهت تدوين حقوق جهان شمول و پايدار پرداختيم و در شماره دوم به اثبات اين امر پرداختيم كه تنها دين است كه ميتواند واضع حقوق روابط بينالملل باشد. اما چه اصولي به عنوان مباني نظام حقوقي وجود دارد؟ «عدل» و «وحدت» اين دو اصل اساسياند كه روابط بينالملل در اسلام بر پايه اين دو تنظيم ميگردد، در اين شماره و شماره آينده به اجمال اين دو اصل را بررسي ميكنيم.
اصل «عدل»
قوام حقيقت حيات انساني به اصل عدالت است. دادگري، همانند اصل توحيد ريشه در نظام تكوين دارد: بالعدل قامت السموات و الأرض، بنابراين ناديده انگاشتن قسط و عدل، مخالفت با نظام طبيعي و اهتمام به آن هماهنگي با نظام هستي است.
عمل به عدالت در زندگي اجتماعي از مهمترين تكاليف الهي مسلمانان بوده و ظلم به حقوق ديگران از محرّمات و معاصي بزرگ به شمار ميآيد و مسلمانان بايد نماد عدالت بوده و هيچگونه دشمني نبايد آنان را از محور عدل خارج سازد.
رعايت اصل عدالت، به حيطه زندگي اجتماعي مسلمانان محدود نميشود، بلكه آنان مكلفند با نامسلماناني كه به آنها ستم نكردهاند با عدالت رفتار كنند. بلكه به رسول اكرم (ص) دستور داده شد كه هرچند ميتواند داوري بين متخاصمان آنها را نپذيرد و آنان را به محاكم خاص خودشان ارجاع دهد، ولي اگر قاضي متخاصمان غيرمسلمان شود حتماً بايد عدالت را رعايت كند، پس در همه امور بايد اصل عدالت اجرا شود؛ در حيات فردي خويش و در زندگي خانوادگي و در زيست اجتماعي در مقابل همنوعان خود هرگز نبايد از اصل عدالت غافل شد.
تعريفِ عدل
عدل «قرار دادن هر چيز در جاي مناسب خويش» است. براي تعيين مصاديق بايد هم پديدههاي هستي را شناخت و هم جايگاه هر پديده را در نظام آفرينش دريافت و هم دانست كه چگونه ميتوان هر پديده را در جاي خود نشاند. عدل هر چند كه مفهومي ارزشي است؛ امّا صرفاً اعتباري نيست. چنين نيست كه عدل در جهان هستي حقيقتاً وجود نداشته باشد؛ مانند رياست فلان انجمن، عضويت فلان هيئت و... و تنها ساخته انديشه انسان باشد، بلكه عدل نيز مانند بسياري از مفاهيم ارزشي ديگر، در واقع برگرفته از جهان آفرينش است و از امور تكويني انتزاع شده است. در نظام آفرينش، هر پديدهاي به جاي خود نشسته است و سرگرم انجام دادن وظيفهاي متناسب با وضع خود است. اين سازگاري، هماهنگي و تناسب كامل بيانگر عدل آفرينش است. انسان همين حالت را از امور تكويني انتزاع ميكند و با اين گزينش، هر گاه در يك مجموعه چند نفره، هر كس به وظيفه خاصّ خود به شكلي مناسب عمل كند، آن وضع را عادلانه ميشمارد، پس عدل اگر چه يك مفهوم ارزشي است، در بستر هستي جاري است و حضور دارد. عدل در همه جهان جريان دارد؛ ليكن در مسائل ارزشي، به اعتبار مصداق، مفهومي اعتباري است و در امور تكويني به آن اعتبار، مفهومي حقيقي است.
با اين اشاره روشن ميشود كه عدل يك اصطلاحِ باردارِ «اشتراك لفظي» نيست. نميتوان گفت كه عدل در كار خدا به معنايي خاص است و عدل انساني به معناي ديگر، همانگونه كه نبايد پنداشت عدل اجتماعي و عدل سياسي داراي دو معناي متمايزند و نيز پذيرفتني نيست كه اين اقسام داراي تباين و اختلاف مفهومي باشند. حق آن است كه «عدل» مشترك معنوي است و در همه اين اقسام به يك معناست، گرچه داراي تفاوت مصداقي است. تفاوت مصداقي هرگز با وحدت مفهومي ناسازگار نيست.
فراگير بودن عدل
همه انسانها، با هر فرهنگ و زبان و سنّت، خواستار «عدل»هستند و بدان عشق ميورزند. اين از آنروست كه طبق آيات قرآن كريم، گوهر هر انساني حقّ و عدل است: خَلَقَكَ فَسَوّاكَ فَعَدَلَك؛ يعني خداوند تو را آفريد و راست گردانيد و به عدل سامان داد. بر اين اساس، قسط و عدل در ساختار هستي هر چيزي نهاده شده است و همه آفرينش داراي گوهر عدل است. هيچ كس فطرتاً از حوزه عدل پاي بيرون نمينهد، مگر آنكه مقهور عوامل فطرتستيز شود و به ناچار با آنها همراهي و همدستي كند. خداوند كه زمام هر جنبندهاي را در دست دارد، راه مستقيم را پيش پاي نظام هستي نهاده است و همه موجودات، با تمام اختلافات، فطرتاً خواهان اين راه مستقيماند: ما مِن دابَّةٍ اِلاّهُوَ ءاخِذٌ بِناصِيَتِها اِنَّ رَبّي عَلي صِرطٍ مُستَقِيم؛ يعني هيچ جنبندهاي نيست مگر آنكه خداوند زمامدار اوست. به راستي پروردگار من بر راه مستقيم است.
به همين دليل است كه قرآن با تعبيري استوار همگان را به اجراي عدل فراخوانده است: ياَايُّهَا الَّذينَ ءامَنوا كونوا قَوّامينَ بِالقِسطِ شُهَداءَ لِلّه؛ يعني اي مؤمنان، برپادارندگان عدل و گواهيدهندگان براي خدا باشيد.
تنظيمكننده: محمد زند