در شمارههاي پيش متوجه شديم كه تعدادي از رزمندگان گروه دستمال سرخها با آرام كردن اوضاع متشنج مريوان به سوي سنندج ميروند اما جادههاي منتهي به اين شهر در سكوت عجيبي به سر ميبرند كه اين امر باعث تعجب عبدالله نوريپور و گروه ضربتش ميشود. در چنين اوضاعي آنها وارد سنندج ميشوند و با پشت سرگذاشتن تعداد زيادي از نيروهاي مسلح موجود در اين شهر به پادگان لشكر 28 پياده كردستان ميرسند.
در تركيب نيروهاي داخل پادگان، علاوه بر برادران ارتشي، تعدادي از نيروهاي سپاه و چهرههايي چون ابوشريف، اصغر وصالي و البته دكتر چمران به عنوان وزير دفاع ديده ميشدند. در حياط نسبتاً وسيع اين پادگان نيز تعدادي تانك ام. 60 به همراه ساير ادوات زرهي به چشم ميخوردند.
اولين سؤال بچهها اين بود كه چطور خودمان را به پادگان رساندهايم، ما هم بيخبر از همه جا ميگفتيم از داخل شهر آمدهايم و انگار اوضاع سنندج به هم ريخته است! اين حرف ما باعث خنده هر شنوندهاي ميشد. تازه متوجه شديم شهر تماماً در دست ضد انقلاب است و ما از ميان انبوهي از معاندان، صحيح و سالم خودمان را به پادگان رساندهايم. آن شب نماز را در جمع رزمندگان خوانديم و بعد از صرف شام، اصغر وصالي از من خواست شهيد جعفرزاده را بردارم و به دنبالش برويم.
كنار در پادگان جيپي نظامي كه ابوشريف داخلش نشسته بود، انتظارمان را ميكشيد. سوار شديم و راننده بدون كلامي راهي شد و چند دقيقه بعد در مقابل يكي از خانههاي درون شهر توقف كرد. آنجا خانه آقاي مفتيزاده از مفتيها (روحانيون) مورد احترام اهالي سنندج بود كه مرد معقول و با تقوايي به نظر ميرسيد. جلسهاي بين مفتي زاده، ابوشريف و اصغر آقا برگزار شد كه حكايت از اتفاقاتي در سنندج ميداد.
اين روحاني اهل سنت هنگام جلسه مرتب به من و جعفرزاده نگاه ميكرد، لبخندي ميزد و سپس دوباره مشغول صحبت ميشد. كمي كه گذشت گفت: به من اطلاع دادند كه در شهر پيچيده تعداد زيادي نيروي زبده كماندويي قرار است به شهر بيايد و گويي پيشقراولانشان امروز از شهر عبور كردهاند. بعد با اشاره به ما ادامه داد: اين دو جوان جزو نيروهاي پيشقراول بودند. همين بچهها باعث شدند كه ضد انقلاب بترسد و شهر را تخليه كند.
گويي كه معجزهاي رخ داده باشد، حضور گروه هفت نفره ما در سنندج باعث شده بود تا ضدانقلاب به تصور آمدن فوجي از نيروهاي كماندويي، بترسند و شهر را ترك كنند. آن شب در حالي كه احساس ميكرديم دست خدا از آستين چند نفر از بچههاي دستمال سرخ خارج شده و رعبي عجيب در دل دشمن افكنده، به پادگان برگشتيم. در حالي كه همان شب مشخص شد مأموريت بعدي ما اسكورت ستونهاي تانك به سوي مريوان است. باز بايد به مريوان برميگشتيم. تحولات كردستانات ميرفت تا به اتفاقات جديتري منتهي شود. ما در مركز اين خطه آشوب زده بوديم و هر روز در گوشه و كنار كردستان علم گروهكي ضد انقلاب برافراشته ميشد.