فقيد سعيد، عالم مجاهد آيتالله حاج سيدهدايتالله تقويشيرازي(قده) از روحانيون پرنفوذ، نامدار و جهادگر تهران در دهههاي 20 و30 به شمار ميرود. سابقه مبارزات آن بزرگ با فرق ضاله به ويژه نحله بهائيت و نيز تعامل و همكاري وي با مرحوم آيتالله سيدابوالقاسم كاشاني و نيز جمعيت فدائيان اسلام و شهيد نواب صفوي، از فصول در خور توجه و شاخص در زندگي اوست. آيتالله تقويشيرازي از بزرگاني بود كه در شرايط گوناگون، به هيچ روي از فريضه امر به معروف و نهي از منكر غفلت نداشت و اين امر چندين بار موجبات دستگيري او را فراهم نمود. آن بزرگوار در24شهريور ماه 1348 در تهران دار فاني را وداع گفت. «جوان» افتخار دارد تا در سالروز رحلت اين مجاهد بزرگ و در تبيين منش سياسي و اجتماعي او، با فرزند ارجمندش جناب حجتالاسلام والمسلمين سيدعبدالعلي تقويشيرازي گفتوشنودي را به انجام رسانيده است و آن را به تاريخپژوهان ارجمند تقديم ميدارد.
از اولين خاطراتي كه جنابعالي از فعاليتهاي سياسي مرحوم پدرتان داريد، بيان بفرماييد. جنابعالي در چه مقاطعي، شاهد اقدامات سياسي ايشان بودهايد؟
بسماللهالرحمنالرحيم. خدمتتان عرض كنم كه بنده فرزند نهم ايشان هستم و در 40 سالگي ايشان به دنيا آمدم و قهراً در دوره فعاليتهاي ايشان، سنم خيلي پايين بود. با اين همه، مثلاً يادم است كلاس چهارم دبستان بودم كه مرحوم شهيد نواب صفوي، مرحوم ذوالقدر، مرحوم واحدي و چند نفر ديگر به منزل ما آمده بودند. علماي تهران و شهرستانها هم آمدند. مرحوم آيتالله آشيخ محمدكاظم شيرازي كه پدرم ميگفتند: اگر ايشان زنده ميماند، آقاي بروجردي به مرجعيت نميرسيد! مرحوم آيتالله آقاسيد عبدالله شيرازي كه در مشهد بودند، ورودشان ابتدا به منزل ما بود و از همين جا هم به مشهد رفتند. چهرههايي چون مرحوم آيتالله خوانساري، مرحوم آيتالله حاجآقا مرتضي حائري، مرحوم آيتالله رفيعي قزويني، مرحوم آيتالله مطهري و... به منزل ما تشريف ميآوردند.
و اما فعاليتهاي ايشان، در خيابان سلسبيل بهائيها زياد بودند. مرحوم پدر در تهران جلسات سيار داشتند. به ايشان اطلاع رسيد كه در آنجا بهائيها زيادند، جلسات آنجا را متعدد كردند. آقاي اعتمادزاده كه از منبريهاي نمره يكتهران بود، در اين جلسه منبر ميرفت. يادم هست در همان روزها، يك خانم و آقاي بهائي آمدند و مسلمان شدند و اسمشان را فاطمه و محمد گذاشتند. همزمان با تودهايها مبارزه ميكردند. يادم هست در كارخانه چيتسازي در نزديكي ترمينال مسافربري جنوب، بارها جلسات گذاشتند، چون شنيده بودند تودهايها و بهائيها در آنجاها بسيار فعالند. الحمدلله آن جلسات بسيار منشأ اثر بودند. جلسات اتحاد مسلمين داشتند كه در سراسر تهران سيار بود. مدتها با آقاي كاشاني رفاقت نزديك داشتند...
از آغاز و انجام رابطه مرحوم پدرتان با مرحوم آيتالله كاشاني چه خاطراتي داريد؟ به ويژه در دوران نهضت ملي.
خود من، مرحوم آيتالله كاشاني را به ياد ندارم، ولي برحسب آنچه برادرانم گفتهاند، ايشان هنگامي كه به ايران آمدند و از طرف انگليس تحت تعقيب بودند، سه روز و سه شب در منزل ما مخفي بودند. روزي هم كه ميخواستند بروند عمامه سفيد پيچيدند! بعدها كه در جريان نهضت ملي ايشان رئيس مجلس شدند، مرحوم والد ميگفتند: الان ديگر وقتش است كه درباره اجراي احكام اسلام كاري كنيم، اما در طرف مقابل، كساني كه در اطراف مرحوم آقاي كاشاني بودند، روي مسئله نفت حساس بودند...
خود ايشان هم معتقد بود اول بايد تكليف نفت را معلوم كرد و بعد ساير قضايا را.
مرحوم پدر ميگفتند: اول بايد حساب دين را درست كرد و بعد كه ديدند حرفشان اثري ندارد، فاصله گرفتند، نه اينكه قهر كنند، احترام ميگذاشتند و شأن ايشان را هم بسيار رعايت ميكردند، اما فاصله گرفتند! چون ايده ايشان اينطور بود كه ميگفتند: اساس دين اصل است و البته درستش هم همين است. در قرآن هم دين در مرحله اول است و مسائل ديگر پس از آن هستند.
پسر عموي شما آقاي ابراهيم گلستان در كتاب «نوشتن با دوربين» درباره آيتالله كاشاني، از زبان پدرتان تعبيري را نقل كرده است. اين نقل چقدر واقعي است؟
شايد الان حدود 35 سال است كه آقاي گلستان را نديدهام. به جنبه سياسي قضيه كار ندارم، ولي آدم حرّي بود. با اينكه از تيپ روشنفكر و متجدد هم بود پيش مرحوم پدر ميآمد و خيلي به ايشان ارادت داشت. تعبير ايشان را در آن كتاب ديدهام كه تند است، ولي تعبيري كه من كردهام درستتر و محترمانهتر است. يك بار مرحوم والد گفتند: وقتي آيتالله كاشاني در بيمارستان بودند، به ديدنشان رفتم، وقتي هم كه از دنيا رفتند، پشت سر جنازه ايشان تا حضرت عبدالعظيم رفتم! اينطور حرمت ايشان را نگه ميداشتند. ميگفتند: در اثر اينكه پياده تشييع جنازه ايشان رفتم، سه روز در منزل افتادم! به هرحال به جنبه ديني مرحوم كاشاني اعتقاد داشت، اما در زمينه سياسي طرز تفكر ايشان را نميپسنديد، هم وظيفه خودشان را انجام ميدادند و هم خط خودشان را روشن ميكردند. به هرحال در تمامي مبارزات دوران خودشان با جريانات غيرديني و استعماري، حضوري فعال داشتند كه تفصيل آن مجال زيادي را ميطلبد.
در افواه عمومي و اهالي خيابان ري، آيتالله تقوي به اهتمام به فريضه امر به معروف و نهي از منكر شهرت داشته و دارند. در اين باره از ايشان چه مواردي را به خاطر داريد؟
شايد كساني كه ايشان را ديدهاند، برايتان نقل كرده باشند كه مثلاً وقتي يك زن بيحجاب ميديدند عبا را روي صورتشان ميگرفتند و ميگفتند: خدا باني آن را لعنت كند! اسم نميبردند، ولي معلوم بود مقصودشان كيست! زنهاي بيحجاب محله خودمان، ايشان را كه ميديدند، فرار ميكردند! خودم اين را ديده بودم يا مثلاً از مسجد كه برميگشتند و ميديدند مشدي غلام، سبزيفروش محله دارد به زن بيحجاب سبزي ميفروشد، ميگفتند:«مشهدي غلام! از آتش جهنم بترس، با زنهاي بيحجاب معامله نكن.» خيلي هم كتابي حرف ميزدند. در ميان اينها، زن يك سرهنگ اداره اطلاعات هم كه تيمور بختيار رئيس آن بود، هم وجود داشت و طبعاً او هم قضيه را به شوهرش ميگويد. مرحوم پدرم ميگفتند: يك روز در خانه باز شد و عدهاي نظامي با تفنگ در حياط ريختند. يك شيخ پيرمردي پيش ما بود و زبانش بند آمد! گفتم:«آشيخ! چته؟ چرا زبانت بند آمد؟» در هر حال دو ساعت در فرمانداري از پدر ما بازجويي كرده بودند. ايشان پس از اين جريان، به عنوان اعتراض مسجد را تعطيل كردند و در خانه نشستند. خبر اين واقعه در قم، به گوش آيتالله بروجردي رسيد. ايشان نامهاي به پدر ما نوشتند كه: «اجدادتان بايد سرمشق شما باشند، بايد مدارا كنيد، چارهاي نيست. كار شما بسيار بجا بود، ولي در صورتي كه تأثير ندارد بايد مدارا كرد.» يادم است رئيس مجلس وقت، آن سرهنگ را به اينجا آورد و او دست آقا را بوسيد و عذرخواهي كرد!
رئيس مجلس آن دوره، سردار فاخر حكمت بود؟
بله، شيرازي و از حزب «برادران»ِ آيتالله سيد نورالدين شيرازي بود. رجال سابق يا خودشان آخوند بودند يا با آخوندها حشر و نشر زيادي داشتند، چون درسهاي ديگر هنوز خيلي باب نشده بودند. سردار فاخر هم اينطور بود و نسبت به پدر خيلي كرنش داشت. يادم است كه آن سرهنگ را براي عذرخواهي آورد و گفت: او تائب شده و آمده است تا اين را بگويد! آقا هم با صداي بلند او را نصيحت ميكردند، صحنه جالبي بود.
از ديگر مواردي كه در اهتمام ايشان به نهي از منكر به خاطر داريد، بيان كنيد؟ به ويژه مواردي كه به منكرات «فراموش شده» يا «معروف شده» مرتبط است.
بله، خاطرم هست كه آقا طبل حاجي فيروزها را با عصا پاره ميكردند! اما پولي به آنها ميدادند كه جبران مافات شود و به او ميگفتند برو دنبال پول حلال. حالا متأسفانه ميبينيم سريال درست ميكنند و حاجي فيروز آن ادعا ميكند به دنبال نان حلال رفته است! متأسفانه از اين دهنكجيها در تبليغات رسمي ما زياد است. نميدانم اينها كه متصدي اين كارها هستند، ميفهمند چه ميكنند، يا انشاءالله بيغرض هستند؟
اينجا در خيابان ري سه تا پيالهفروشي بود كه وقتي انسان از جلوي آنها رد ميشد، انگار از جلوي دستشويي رد ميشد، اينجور بوي تعفن بيرون ميزد! مرحوم پدرمان تعريف ميكردند كه يك بار در دوران متفقين، در روز اول ماه رمضان، تمام شرابفروشيها و قهوهخانهها را بسته بودند! در روزنامهها نوشته بودند اينها استكانها و وسايل را شكستند، در حالي كه ايشان گفته بودند: حق شكستن شيشههاي شراب را نداريد، چون شكستن شيشه كه تأثيري ندارد، شرابها را خالي كنيد و دور بريزيد. مؤمنين به همراه عدهاي از داشمشديها راه افتادند و اين كارها را كردند. از آن زمان رسم شد در ماه رمضان همه اين اماكن بسته باشند. اساس اين كار هم از ايشان شد. از جمله مصاديق انجام امر به معروف ونهي از منكر توسط ايشان، نامهاي بود كه به دكتر علي شايگان در زمان دكتر مصدق نوشته بودند كه حدود 20 ماده داشت، از جمله درباره راديو نوشته بود: اگر راديو اداره تبليغات است، چرا از آن ساز و آواز پخش ميكنيد؟
منظورشان وجه ديني تبليغات بود؟
بله، يكي از موارد اين بود كه در ادارات، زنها و مردها جدا باشند. در مدارس دخترانه، زنها تدريس كنند و در مدارس پسرانه مردها، چون تا كلاس سوم و چهارم رسم بود كه زنها تدريس ميكردند، البته من كه پايين شهر مدرسه ميرفتم، زنها با روسري ميآمدند و شايد تك و توكي بيحجاب ميآمدند. اين نامه در آن دوره، خيلي هم سر و صدا كرد و حتي روزنامههاي غيرديني نوشتند: آيتالله خيال ميكند زمان به عقب برميگردد!
از روابط ايشان با رجال كشور هم بفرماييد. آيا ايشان با اين عده هم ارتباط داشتند؟
دكتر اميني در زمان نخستوزيرياش، يك بار آمد...
علائق مذهبي داشت؟
بيشتر سياستش بود، مثلاً منزل مرحوم شيخ عباسعلي اسلامي هم رفت. خانه علماي ديگر هم ميرفت.
البته اميني رابطهاش با علما خوب بود، ريشههاي خانوادگي مذهبي داشت و مادرش فخرالدوله بود...
بله، نوه مظفرالدينشاه بود. وقتي مجلس را تعطيل كرد، گفتند: آدم حلالزاده به دايياش ميرود و به تقليد از دايياش محمدعليشاه، مجلس را تعطيل كرد! خودش گفت: حلالزاده به پدربزرگش ميرود كه مشروطه را درست كرد!
شما در آن ديدار بوديد؟
خير، بنده در نجف بودم. بعد كه آمدم ديدم در روزنامهها خبر آن را نوشتهاند. مرحوم پدرمان با اينها بهشدت فاصله داشتند و ميفرمودند: بسياري از رجال پولهاي زيادي برايم آوردند و نگرفتم، چون كسي كه ميخواهد زبانش باز باشد، بايد دستش كوتاه باشد! اگر دست جلو آمد، زبان در كام قرار ميگيرد و ديگر نميتواند انتقاد كند. خاطرم هست كلاس چهارم دبستان بودم كه آقاي فلسفي در مسجد شاه منبر رفت. ايشان را از منبر پايين كشيدند و خانهنشين شد...
در همان دورهاي كه ضد بهائيها صحبت ميكرد؟
ضد بهائيها و تودهايها. آن روزها تودهايها خيلي فعال بودند. انصافاً چه منبري هم ميرفت، اعجوبهاي بود. در همان روزها همراه با پدر به منزل شريفامامي رفتيم. شريفامامي هم خيلي احترام كرد. مرحوم پدر پرسيدند:«خطيبي بالاتر از فلسفي وجود دارد؟» جواب داد:«نه». سؤال كردند: «پس چرا او را ممنوعالمنبر كردهايد؟» براي اتمام حجت رفته بودند. بعدها كه اين قضيه را براي آقاي فلسفي نقل كردم، خيلي تعجب كردند. بعد از ممنوعالمنبر شدن، اولين منبري كه رفت به دعوت مرحوم پدر و در مسجد امام زمان(عج) بود. يادم است ايشان را با سلام و صلوات و چراغ زنبوري آوردند. خانهاش سر كوچه دردار بود. تا آخر هم همين جا بود و در همين جا هم فوت كرد. رابطه مرحوم پدر با آقاي فلسفي خوب بود، ولي زياد قوي نبود.
چرا؟
شايد جهاتي دركاربود، اما در موارد حساس از ايشان پشتيباني ميكرد. اين ادب ايشان بود. حتي با كساني كه خوب نبود، وقتي صحبت به لباس روحانيت و روحاني ميرسيد، جانبداري ميكرد. آقاي فلسفي باورش نميشد بعد از ممنوعالمنبر شدن ايشان، مرحوم پدر ما به اين خاطر پيش كسي رفته باشد، چه رسد به شريف امامي! چون همانطور كه اشاره كردم، اين دو رابطه خيلي گرمي با هم نداشتند. مرحوم پدر ما ويژگي بسيار ممتازي داشتند كه مسائل شخصي را از مسائل اجتماعي كاملاً تفكيك ميكردند. كار بسيار دشواري است و اكثر افراد قادر نيستند اين كار را انجام دهند. پيداست رياضت نفسي ايشان خيلي زياد بوده است.
از مصاديق اين موضوع موردي به خاطر داريد؟
موارد عديده بود. نماز ميتي بود كه قرار بود آقايي اين كار را انجام دهد. شايد رابطه آن آقا با مرحوم پدر ما، حتي به سلام و عليك هم نميرسيد. شخصيت آقا خيلي از آن فرد بالاتر بود، ولي ايشان خودش را شكست و به آن آقا گفت: شما نماز بخوانيد من اقتدا ميكنم! برايم اينگونه برخوردهاي ايشان درس بود كه مسائل اجتماعي را با مسائل شخصي خلط نميكردند.
گرچه اشارهاي به روابطشان با آيتالله بروجردي كرديد، اما بفرماييد با مراجع و علماي زمان خودشان چه مناسباتي داشتند و شما از اين روابط چه خاطراتي داريد؟
خاطرم است قرار بود در واتيكان مسجدي ساخته شود و آنها جلوي آن را گرفته بودند. ايشان گفتند: اگر واتيكان بخواهد در اينجا جايي به عنوان مكان مذهبي براي خودش درست كند، ما مانع ميشويم! درآن دوره، مجله ترقي اين مطلب را منعكس كرد.به ياد ميآورم مكتب اسلام از مجلهاي انتقاد كرده بود و آن مجله، نشريه مكتب اسلام را تعطيل كرد. در آن دوره، قدرت با غيرمذهبيها بود. آيتالله سبحاني شكوهاي كردند و ما آن را به مرحوم پدر رسانديم. آقا اعتراض را منتقل كردند و رئيس مجله را خواستند. آنها نمايندهاي فرستادند. ايشان خيلي محكم از آن فرد خواستند بايد اين منع را برداريد و الحمدلله اثر كرد و مكتب اسلام دوباره راه افتاد، چون تنها مجله شيعه در كل ايران، مجله مكتب اسلام بود و در آن زمان 120 هزار تيراژ داشت! مقالات آن را هم بزرگاني مثل آقاي مكارم و آقاي سبحاني مينوشتند. خاطرم است آقاي بروجردي تازه فوت كرده بودند و حاج محمدحسن احسن ـ كه كاتب خاص آقاي بروجردي بود ـ در مكتب اسلام دفترداري ميكرد. چند بار كه به مناسبتهاي مختلف به آنجا رفتم، ديدم ايشان مشغول كتابت و اينگونه كارهاست. به هرحال درآن دوره، جلو ممنوعيت مجله مكتب اسلام را هم گرفتند و نگذاشتند ادامه پيدا كند. اين درخواست در شرايطي بود كه هم حريت خود را اعمال ميكردند و ثابت كردند كه احتياجي به مسئولان و مأموران رژيم ندارند و هم آنان را در رودربايستي قرار دادند. كلاً خرج ايشان از دربار و حكومت جدا بود.
با كدام يك از مراجع و علماي زمان خودشان صميميتر بودندو چرا؟
با آيتالله بروجردي بسيار صميمي بودند و ديدنشان ميرفتند و گفتوگو داشتند. داستان جالبي به خاطرم آمد. مرحوم واد، اگر دنبال چيزي را ميگرفتند، خيلي سفت و سخت پاي آن ميايستادند. يادم است يك حمام سجاد بود كه در راهروي انتظارش، زن و مرد باهم مينشستند! ايشان اين را كه فهميدند، به اعتراض آمدند به قم و در آنجا بر من ـ كه در قم زندگي ميكردم ـ وارد شدند. بعد از آن جريان، سه اتوبوس پر از آدمهاي سلسبيل و اين طرف و آن طرف پيش آقاي بروجردي آمدند كه آقا را به تهران برگردانند. بعد هم قرار شد در آن حمام حائلي درست كنند. آقاي بروجردي مثل همان مورد تيمور بختيار به ايشان عنايت داشتند، اما كسي كه در اواخر خيلي زياد با ايشان مراوده داشت، مرحوم آيتالله آسيد محمود شاهرودي بود. خيلي به ايشان نزديك بودند و با هم مكاتبه ميكردند.
از واكنشهاي ايشان در نهضت روحانيت در سالهاي 41و42 چه خاطراتي داريد؟ ايشان درآن جنبش تاچه حدي وارد شدند و همراهي كردند؟
اولين اعلاميهاي كه عليه انجمنهاي ايالتي و ولايتي داده شد، امضاي ايشان در آخر امضاي همه كه حدود 50 امضا بود، هست...
در سال 41؟
بله، از همان ابتدا در صحنه بودند. بعد يك اعلاميه جداگانهاي دادند كه عبارت « العلماء ورثه الانبياء» در صدر آن بود. البته بنده به اين روايت نقد دارم، اما منظور اين است كه به اين روايت استناد كردند و به شاه و دستگاه صراحتاً حمله كردند. اين اعلاميه نزد مراجع آن زمان بسيار جلوه كرد. ايشان در هر عرصهاي كه سخن از مواجهه با تخلفات دستگاه حكومت از اسلام و احكام آن بود، بدون هيچ مجاملهاي حاضر ميشدند.
نمازهاي عيد فطر ايشان در آن زمان، در تهران مشهور بود. از خاطرات آن نمازها و محل و نحوه برگزاري آنها هم نكاتي را بفرماييد.
برگزاري نماز عيد فطر در تهران كه منحصر به ايشان بود. آقا با شمشير ميرفتند. خود بنده هم از سال 49 به جاي ايشان ميرفتم. نمازها را در زمين گلشن برگزار ميكردند و بعد در جايي كه مدرسه باقرالعلوم جنب مسجد خداداد درخيابان عارف شمالي هست. ايشان مدت 30 سال اين نماز را برگزار ميكردند. حتي مقيد بودند پابرهنه بروند و در زمستانها پاهايشان سرمازده ميشد. سعي داشتند تا در اينگونه مراسمها، به تمام مستحبات آن عبادت عمل كنند.
غير از برگزاري نماز عيد فطر، مقيد به انجام كدام مراسم و بزرگداشت از مناسبتهاي ديني بودند؟
بسيار مقيد به برگزاري ولادتها، مخصوصاً ولادت حضرت وليعصر(عج) و عزاداريها بودند. حتي كارت دعوت هم كه براي اينگونه مراسم ميآمد، همه را ميرفتند، از جمله مسجد صدريه، مسجد جليلي و ساير مساجد تهران.
در علماي تهران بيشتر با چه كساني مراوده داشتند؟
تقريباً يكسان و در حد مراوده عادي، اما علماي شيراز و دوستان سابقشان گاهي اينجا ميآمدند مثل آقاي شريعت شيرازي، آقاي تقي ارسنجاني و آسيد حسامالدين فال اسيري و ديگران.
در رفتار با عامه مردم چه شيوهاي داشتند؟ معمولاً چه مواردي را ملاك و ميزان ارتباطات خود قرار ميدادند؟
در رفتار و گفتارشان صريح بودند، اما با كساني كه عقلشان بيشتر بود، با ملاحظه بيشتري صحبت ميكردند. هر چيزي را كه خلاف دين بود، علناً تشر ميزدند. مردم هم ميدانستند كه ايشان وقتي درباره امري يا مسئلهاي، تذكري ميدهد و تشري ميزند، خودش اول عامل به آن است.
نفوذشان در اين محدوده محلي چقدر بود؟ تأثيرشان در اين منطقه تا چه مدت باقي بود؟
نفوذشان تا مدتها بود. بنده به مسجد كه ميرفتم در فضاي كار ايشان، كارم را ادامه ميدادم. ايشان با تمامي اهل محل، بسيار مهربان بود. در مسجد بچههاي كوچك، دورش جمع ميشدند و دستش را ميبوسيدند. در كمتر محلهاي اينطور صحنههايي ديده ميشود. ساكنان محل، هم دوستش داشتند و هم از ايشان حساب ميبردند. حضرت امامصادق(ع) خطاب به كسي كه در اهواز منصبي داشت نامهاي مينويسند و ميفرمايند: «نرمشي داشته باش و ضعف و شدتي كه در آن تجاوز نباشد.» بسيار عبارت عجيبي است و اين خصيصه در ايشان بود. در عين حال كه بسيار صريح بودند، بسيار هم سريعالتأثر بودند و با كوچكترين چيزي، اشكشان در ميآمد! حتي در مورد ما هم اگر تخلفي ميكرديم همانطور شديد برخورد ميكردند كه با ديگران، منتها ما ملاحظه ميكرديم كه كار به عصا نكشد!
در موضوع تربيت فرزندان، چه شيوههايي را اعمال ميكردند؟خود جنابعالي دراينباره چه خاطراتي داريد؟
طلبه شدن بنده در ابتدا به زور بود! چون اخوان ديگر بنده طلبه نشده بودند و پدر تمايل داشتند دستكم من كه آخري بودم، طلبه شوم. به همين دليل موقعي كه بيرون ميرفتم، گاهي روي سرم عمامه ميگذاشتند و با همان به كوچه ميرفتم! مدتي كشمكش داشتيم و بعد الحمدلله خودم علاقهمند شدم و ادامه دادم.
از توصيههاي اخلاقي كه به شما ميكردند و درسهايي كه از ايشان ميگرفتيد به نكاتي اشاره كنيد؟
ايشان بسيار به تقوا مقيد بودند و همواره ميگفتند ظاهر و باطن يك روحاني بايد يكي باشد و در خلوت و جلوت بايد يكسان باشد. اگر در بيرون متدين است، بايد در خلوت هم متدين باشد. حتي ميگفتند چرا فلان كس جلوي روي مردم زيادي دستش را آب ميكشد و سالوس بازي درميآورد. ميگفتند يك روحاني بايد همان چيزي را كه ميگويد عمل كند.
در اواخر عمر تدريس هم ميكردند؟
خير، مسجدي ميرفتند و ميآمدند. فشارشان بالا بود، دكتر زياد ميرفتند و مشغول مداوا بودند. زني هم در منزل نبود كه از ايشان پرستاري كند. حتي عروسشان هم كه ميخواست رسيدگي كند، ميگفتند: شما برويد به كار خودتان برسيد. كسي كه پير ميشود، پرستار ميخواهد و كسي نبود. قوايشان تحليل رفته بود. ايشان كسالت قلبي داشتند. بعد هم معدهشان سوراخ و در عرض 24 ساعت منجر به فوت ايشان شد.
در چه تاريخي؟
24 شهريور سال 48، دوم رجب المرجب. به هرحال در ايشان حالتي بود كه احساس ميشد نسبت به همه، از نظر تربيتي و اخلاقي خيرخواه هستند و ميخواهند آنها را با معارف دين آشنا كنند. خدايش رحمت كند.