کد خبر: 674008
تاریخ انتشار: ۲۴ شهريور ۱۳۹۳ - ۱۷:۰۶
گفتني‌هاي كارگردان نمايشي كه با بازي بچه‌هاي كم‌توان ذهني بر روي صحنه مي‌رود
در شلوغي خيابان وليعصر و چند متر آن طرفتر از تئاتر شهر، جايي كه ستاره‌هاي بسياري در حال ايفاي نقش در نمايش‌هاي مختلف هستند، در سالن‌ كوچك جمشيد مشايخي اتفاق بزرگ و مهمي در صحنه هنري كشور در حال رخ دادن است
احمد محمدتبريزي
در شلوغي خيابان وليعصر و چند متر آن طرفتر از تئاتر شهر، جايي كه ستاره‌هاي بسياري در حال ايفاي نقش در نمايش‌هاي مختلف هستند، در سالن‌ كوچك جمشيد مشايخي اتفاق بزرگ و مهمي در صحنه هنري كشور در حال رخ دادن است. «مهران» و «شنو» دو بازيگر كم‌توان ذهني هر شب در نمايش «پرده‌برداري» به كارگرداني «حسين رحيمي» روي صحنه مي‌روند و بازي خوبشان باعث شگفتي تماشاگران شده است. رحيمي در گفت‌وگو با «جوان» از ايده اجراي نمايش با بچه‌هاي كم‌توان ذهني، نحوه تعامل و تمرينات و چگونگي روي صحنه بردن نمايش «پرده‌برداري» مي‌گويد.

ايده اجراي  نمايش با بازي بچه‌هاي كم‌توان ذهني  چگونه در ذهن شما شكل گرفت؟
13 سال پيش كارگاه بازيگري در كرمانشاه افتتاح شد كه من مدرسش بودم. ما مكاني براي تمرين نداشتيم و پيشنهاد شد كه در مركز توانبخشي كار كنيم. پيش از اين من هميشه از اين بچه‌ها مي‌ترسيدم و اگر بچه سندروم مي‌ديدم مسيرم را كج مي‌كردم. ناخودآگاه ترس داشتم. آنجا كارگاه بازيگري را شروع كرديم و بعد از مدتي كه به اين بچه‌ها نزديك شدم ديدم حس‌هاي ناب و خالصي دارند. شايد چون لوحشان كاملاً سفيد است خيلي راحت مي‌شود چيزي بهشان اضافه كرد. كار كردن با بازيگران عادي سختي‌هاي خاص خودش را دارد و يك‌سري گاردهاي بسته دارند ولي اين بچه‌ها خودشان را كاملا در اختيار كارگردان قرار مي‌دهند. تصميم داشتم در حد گذري كاري را تجربه كنم. آن تجربه در 13 سال پيش تمام شد ولي بعد از چند سال دوباره از تئاتر كاربردي استفاده كردم.احساس مي‌كردم در اين ميان يك حلقه مفقوده وجود دارد و با بچه‌هاي اينچنيني خيلي راحت مي‌شود خيلي حرف‌ها زد. هر چقدر جلوتر رفتيم كارمان دو شاخه شد. يك شاخه تئاتردرماني كه شامل «دراماتوراپي» و «سايكودرام» بود و يك شاخه آن شد تئاتر با معلولان. تئاتر با معلولان يك كار انجام مي‌داد و تئاتر درماني يك كار ديگر.

منظور از تئاتر درماني چيست؟
تئاتر درماني كارگاهي است كه با استفاده از نمايش‌درماني و تئاتر درماني كه دو مقوله جدا از هم هستند بدون اينكه تماشاگري وجود داشته باشد فضا و موقعيت‌هايي را خلق مي‌كند كه بچه‌ها در آن داراي توانمندي‌هايي مي‌شوند. به طور مثال بچه‌اي كه سندروم است حق زندگي دارد و بايد بقاي زندگي‌اش را تضمين كند. بايد فن زنده ماندن و حضور در اجتماع را ياد بگيرد. شما به عنوان يك فرد اجتماعي اگر يك معلول را در محيط اجتماعي ببينيد كه تلاش مي‌كند درست رفتار كند ناخواسته احساس رضايت و امنيت به شما دست مي‌دهد. ولي به محض اينكه يك معلول در كنار شما قرار مي‌گيرد كه علاقه‌اي به حضور در جامعه ندارد شما هم علاقه‌اي به حضور در كنارش نداريد و ناخواسته جامعه او را پس مي‌زند. ما بر خلاف پيام سازمان بهزيستي در سال‌هاي گذشته كه مي‌گفت اگر اين بچه‌ها را ديديد كمكشان كنيد جلو رفتيم.  

از اجراي نمايش «پرده‌برداري» بگوييد.
ما وارد نمايش پرده‌برداري شديم. چون مونولوگ بود و فقط بازيگر هست و خودش كار سختي بود. «شنو قادري» فلج مغزي است. نصفه نيمكره مغزش فسيل است و نيمي از بدنش لمس است. شنو در زمان جنگ وقتي مي‌خواهد به دنيا بيايد موشكي نزديك بيمارستان كاوه مي‌خورد و او در موقع وضع حمل از دست پرستار به زمين مي‌افتد و فلج مغزي مي‌شود. اما شما وقتي او را روي صحنه مي‌بينيد لمسي را احساس نمي‌كنيد. «مهران قندهاري» ديگر بازيگر نمايش «سندروم داون» است. عوارض مغزي شنو از مهران بيشتر است ولي حافظه شنو از مهران بهتر است. پرده‌برداري هشت ماه روزي هشت ساعت تمرين داشت. تمرينات را از بدني و ارگانيكي شروع كرديم تا به تمرينات بياني و آواز رسيديم.   وقتي اين بچه‌ها تجربه مي‌كنند كه از پوسته شخصيت خودشان خارج شوند و شخصيت جديدي را اتود بزنند و روي صحنه خلق كنند ناخواسته باورشان مي‌شود كه فقط نقش يك معلول را ندارند، نقش‌آفرين مي‌شوند. در علم جامعه‌شناسي افراد نقش‌پذير داراي پايگاه اجتماعي هستند. جوامع ايزوله وقتي پيش مي‌آيد كه نقش‌ها گرفته ‌شود. بعضي خانواده‌ها از پدربزرگ و مادربزرگ نقش‌ها را مي‌گيرند، مي‌گويند نمي‌خواهد شما بشقاب را حركت بدهي، بيرون بروي و خريد كني. به بچه معلول هم همين‌ها را مي‌گويند. ناخواسته از بچه معلول اين نقش را مي‌گيرند و او پايگاه اجتماعي‌اش را از دست مي‌دهد. علت اصلي آلزايمر  انزواي انسان‌هاست. چون نمي‌توانند چيزهايي كه در درونشان است را برون‌فكني كنند، چيزهايي كه در درونشان بوده و الان آن را از دست داده‌اند را هيچ‌‌گاه به زبان نمي‌آورند. آن پدربزرگ هيچ‌گاه نمي‌گويد چرا با من چنين برخوردي مي‌كنيد. الان داريم وارد پروسه‌اي مي‌شويم كه روي سالمندان و بزهكاران اجتماعي هم كار كنيم.

كار كردن با اين بچه‌ها راچطور ياد  گرفتيد؟
بعضي مسائل تجربی بود و برخي دیگر از مشاهدات فیلم و خواندن مقالات بود. خدا را شکر در این زمینه ذهن خلاقی دارم. یعنی هر روزی که جلوتر می‌رفتیم احساس می‌کردم نکته جدیدی به ذهنم می‌رسد. بعد از آن «پرده‌برداری» را در جشنواره «مهرآئین» شرکت دادیم كه اول شد و جوایز متعددی کسب کرد. بعد به جشنواره «هایفست» ارمنستان و «سولو» روسیه رفتیم. بعد از آن نمایش «صندلی‌ها»، «اوژن یونسکو» را با مهران، شنو و پسری که هم سی‌پی و هم کر و لال است کار کردیم. كاري یک ساعته و بسیار سنگین كه در 9 کشور قبول شده و بچه‌ها اسفندماه به امریکا می‌روند و شش روز در نیویورک کنار گروه‌های حرفه‌ای نمایش را اجرا می‌کنند. جشنواره‌هایی كه کار در آن قبول شده اصلاً ربطی به معلولیت ندارد و آنها این را پذیرفته‌اند که این بچه‌ها توانایی رقابت دارند. یک روز برای من در نیویورک ورک‌شاپ گذاشتند تا شیوه هدایت بازیگر را برایشان توضیح بدهم، بگويم چطور می‌شود بازیگرانی که استدلال ندارند را هدایت کرد. همچنين در حال تمرين نمایش «آوازه‌خوان تاس» که اثری از یونسکو است هستیم. نمایش «پزشک نازنین» نیل سایمون را با 15 بچه و «در انتظار گودو» را با بچه‌های کم توان ذهنی گرگان کار می‌کنیم. در هفته دو شب به گرگان می‌روم و با آنها  کار می‌کنم و برمی‌گردم. سختی‌های خاص خودش را دارد ولی یک گروه خیلی خوب دارم.

وقتي تماشاگر نمايش را مي‌بيند نگاهي ترحم‌آمیزي به این بچه‌‌ها ندارد و توانايي‌هاي آنان جلوي چشمانش مي‌آيد. دوست دارم بيشتر از نوع تمرینات با این بچه‌ها بگویید.
کار در پروسه تمرین به دليل اتفاقات زیادش خیلی پیچیده است و شاید در یک مصاحبه نگنجد. چطور می‌شود که شنو و مهران یاد می‌گیرند یک ماه قبل از اجرا لب به نوشابه نزنند. همه اینها باید در قالب یک کتاب نوشته شود. این را بگویم شرایطی که ما برای بچه‌ها ایجاد کردیم تا روی صحنه به باروری برسند یک پروسه عجیب و غریبی بوده. بعضی اوقات پنج روز وقت می‌گذاشتیم تا یک دیالوگ یک خطی حفظ شود. چون اسامی خارجی بود درك فضاي نمايش بسیار برایشان سخت بود. ولی ما کم نیاوردیم چون به آينده کار ایمان داشتیم. صندلی‌های یونسکو 18 روز، روزی 9 ساعت تمرین شد. خانواده‌ها همکاری کردند. مادر مهران مشاور روانشناس گروه است یا مادر شنو مثل یک مدیر صحنه توانمند عمل کرد. مهران روزهای اول که به من تلفن می‌زد نمی‌توانست درست صحبت کند. من می‌گفتم صدایت را ندارم و قطع می‌کردم. چند بار زنگ زدن را تکرار می‌کرد تا بتواند درست صحبت کند. مجبورش می‌کردم تا بهتر صحبت کند.

بازيگران نمايش نسبت به ديالوگ‌هايي كه مي‌گويند درك و آگاهي دارند؟
الان خيلي بهتر شده‌اند. الان تازه به شنو گفته‌ام كه چند ديالوگ را اضافه كرده‌ام. بازيگران نمايش درك دارند ولي نه درك صددرصد. در نمايش «صندلي‌ها» يك درك فلسفي بايد از كار وجود داشته باشد كه نيست. نمي‌شود براي اينها توضيح داد كه فلسفه «سارتر»، «كافكا»، «كامو» و «بكت» چيست. شايد اگر يك بازيگر عادي بود به او مقاله مي‌دادم تا مطالعه كند و فرق بازي شخصيت‌هاي ابزورد با رئال را پيدا كند. ولي اينجا انتظاري نيست. فقط هدف خلق موقعيت‌هاي مشابه زندگي‌ است. به طور مثال در پايان «صندلي‌ها» زن و مرد نمايش خودكشي مي‌كنند. شنو و مهران خودكشي مي‌كنند ولي نمي‌فهمند چه كاري انجام داده‌اند. به آنها گفتم كه فكر كنيد بعد از اين همه بازي كردن مي‌خواهيد از هم جدا شويد. بعضي اوقات اصلاً نبايد به آنها بگوييم كه جريان چيست. به بچه معلول نبايد درباره خودكشي حرفي زد.

انگار حفظ کردن دیالوگ‌ها از عمر افراد كم‌توان ذهني کم می کند؟
از عمر شنو کم می‌کند. دکتر شنو یک بار مرا کشید کنار و گفت اگر با این بچه کار کنی به خاطر اينكه همه فشارها روی یک نیمکره مغزش است زودتر از بین می‌رود. من این را به شنو گفتم و خواستم دیگر تئاتر بازی نکند، کنار من بایستد و دستیار من باشد. نمی‌خواستم اتفاقی بیفتد که من خودم را نبخشم. اما او گفت اگر تئاتر کار نکنم می‌میرم. عِرقی که به تئاتر پیدا کرده بود برایم جذاب شد. خانواده‌اش هم می‌گفتند که هر چه شنو بگوید.

بچه‌ها چقدر به وضعيتشان خودآگاهي دارند؟
مي‌دانند ولي نه تمام و كمال. مثلا مهران مي‌گويد من سندورم هستم و وقتي از او مي‌پرسي سندروم يعني چه، مي‌گويد يعني يك انسان خاص، انسان خاصي كه خداوند خلق كرده. شنو هم مي‌گويد من يك فلج مغزي هستم كه اكسيژن به مغزم نرسيده. دكترها به او اينطور گفته‌اند. هر كدام از اين‌ها بچه‌ها با هم فرق دارند و بعضي‌هايشان مي‌گويند ما چيزيمان نيست. بعضي اگر يك سندرومي را در تلويزيون ببينند بگويند او هم مثل من است. ولي آن دركي كه ما داريم را از شرايط خودشان نداريم.

تا به حال پيش آمده نمايش نيمه‌كاره بماند؟
به هیچ وجه. آنقدر تمرینات سخت و دشوار بوده که نگذاشتیم چنین اتفاقی بیفتد. من بزرگ‌ترین بازیگران را سر کار خودم دعوت می‌کنم، اگر توانستند یکی دو  ساعت دوام بیاورند من به آنها جایزه می‌دهم. ما یک لحظه چیزی به اسم آنتراک نداشتیم. ما از ساعت9 تا 30/12 تمرین می‌کردیم و دوباره از ساعت یک تا 6 تمرين داشتيم.

تماشاگران با ديدن اجراي نمايش توسط بچه‌هاي كم‌توان ذهني چه بازخوردي نشان مي‌دهند؟
تماشاچي كه يك هفته قبل از اينكه كار شروع شود 50،40 هزار تومان مي‌دهد و بليت نمايش فلان چهره را مي‌خرد مشخص مي‌كند اين تماشاچي به دنبال خالق تابلو است نه تابلو خلق شده. اينجا يك اتفاق دو سويه مي‌افتد. تماشاچي آن كار را مي‌بيند و اين كار را هم مي‌بيند. مي‌گويد اين بچه معلول خيلي بهتر از بازيگر آن نمايش كار كرد. ديگر من 40،30 هزار تومان براي آن تئاتر نمي‌دهم. هر وقت تو هم توانستي مثل آن بازيگر خودت را بالا بكشي من هم مي‌آيم و كارت را مي‌بينم. آن ستاره هم اگر به عقل و شعور كافي رسيده باشد مي‌بيند وقتي اين بچه اينگونه بازي مي‌كند من به خودم نبايد اجازه بدهم تئاتر را به عنوان يك سرگرمي ببينم. مصاحبه بعضي از خانم‌هاي بازيگر را در تئاترهاي اخير گوش كنيد و بخوانيد. اين كار را مثل يك مهماني و جلسه سرگرمي ديده‌اند. تئاتر ممارست و تمرين مي‌خواهد. چطور بچه كم‌توان ذهني با پاي لمس روزانه 40 ليوان را جابه‌جا مي‌كند تا ضعفش روي صحنه مشخص نشود. بعد آن خانم مي‌گويد چون تماشاگر من را مي‌بيند تئاتر خيلي برايم جذاب است. فرق سينما و تئاتر اين نيست كه تو از ديده شدن لذت ببري. تئاتر دانايي است و نبايد توليد حماقت كند. من براي خانواده تئاتر خيلي ناراحتم.

قبلاً پيش آمده بود كه به بچه‌هاي معلول در اين سطح نقش داده شود؟
شايد به عنوان يك شغل به اين قضيه نگاه شده كه بچه‌ها روي صحنه بيايند و نگاهشان كنيم. اما به اين عنوان كه اين بچه در قبال لباس، اكسسوار، نقش و تماشاگرش مسئوليت داشته باشد را نداشته‌ايم. بازيگران من رژيم غذايي و خواب دارند. وقتي مسئوليت‌پذير مي‌شوند قضيه بسط و گسترش پيدا مي‌كند. قرار است مركز هنرهاي نمايشي كاربردي تهران را در شهرداري افتتاح ‌كنيم. اهم كارهايمان تئاتر كاربردي  و رو آوردن به سمت جامعه ايزوله است. چرا بايد فكر كنيم خانه سالمندان آخرين نقطه از زندگي يك انسان است؟ اين اوج تراژدي انساني‌ است كه فكر كنيم اينجا ايستگاه آخر است.

 كشورهاي ديگر تئاتر حرفه‌اي براي معلولان دارند؟
دارند ولي نه به اين شكل. در امريكا مراكزي براي كار با بچه‌هاي معلول وجود دارد ولي خيلي ساده در حد 10،15 دقيقه. ما هيچ گروهي را نديديم كه اينطوري كار كنند. «صندلي‌ها» و «در انتظار گودو» جزو سه نمايشنامه سخت دنيا به لحاظ كارگرداني و بازيگري هستند. صندلي‌ها در 9 كشور و جشنواره‌هاي حرفه‌اي مورد پذيرش قرار گرفته. قبلاً با ديد ترحمي به تئاتر معلولان نگاه مي‌شده و فكر مي‌كردند تئاتر معلولان نشان‌دهنده ناتواني‌شان است ولي الان اين به يك نقطه قوت تبديل شده است. هدايت بازيگر براي تماشاگر هم جذاب است.

نظر تماشاگران در خارج كشور نسبت به بازي بچه‌ها چه بوده است؟
پرده‌برداري وقتي در جشنواره «هايفست» ارمنستان اجرا شد، كارگرداني فرانسوي و آلماني در جشنواره بالا آمدند و به من تبريك گفتند. به بچه‌ها مي‌گفت نمي‌دانم چرا بايد گريه كنم ولي مي‌دانم كه بايد گريه كنم. مي‌گفت احساس مي‌كنم اتفاق بزرگي در دنياي تئاتر من اتفاق افتاده. مي‌گفت آيا مي‌خواهي ادامه بدهي يا كارت تمام شد. چون مي‌دانم زمان و انرژي مي‌برد؟ وقتي به او گفتم كار بعديم صندلي‌هاي يونسكو است به من مي‌گفت تو‌ديوانه‌اي!

مسئولان بهزيستي براي تماشاي كار آمده‌اند؟
اصلاً و ابداً. دعوتنامه داده‌ايم كه بليت هم نخرند و فقط و فقط براي ديدن كار بيايند. اصلاً برايشان مهم نيست. كشورهاي ديگر در كنار جشنواره حرفه‌ايشان ما را دعوت كرده‌اند. اگر اين جريان در يك كشور ديگر اتفاق مي‌افتاد براي من و عوامل نمايش چه كار مي‌كردند. الان تنها چيزي كه برايم ‌مانده خستگي است و شرمندگي‌اش براي عوامل. اگر هر كدام ار عوامل چند روز ديگر من را ترك كنند حق دارند. تا كي به پاي من بايستند. بايد تشويق و حمايتي باشد. خدا مي‌داند هدف هيچ‌كدام از ما كسب درآمد نيست. اما بايد يك نيروي انگيزشي وجود داشته باشد. من از ديده شدن بچه‌ها خوشحالم ولي وقتي افق را نگاه مي‌كنم خجالت مي‌كشم. من كه مي‌دانم راه تئاتر در اوج حرفه‌اي بودنش در ايران چگونه است و اين بچه‌ها را چگونه بايد بكشانم. در اين بين اگر اتفاقي براي هر كدام از بچه‌ها بيفتد براي من چه مي‌ماند جز عذاب وجدان.

نظر مسئولان هنري نسبت به كاري كه انجام مي‌دهيد چيست؟
آقاي طاهري مسئول مركز هنرهاي نمايشي كار را ديده است و صحبت‌هاي اميدواركننده‌اي داشته‌ايم ولي ياد گرفته‌ام خوشبين نباشم. آنقدر عينك خوشبيني روي صورتم بوده و تار شده كه به بدبيني عادت كرده‌ام. جشنواره تئاتر فجر بخشي به نام نسل نو دارد و در اين بخش نوشته مربوط به كارهاي نو. در جشنواره فجر نمي‌توانيم كارهاي اجرا شده را روي صحنه ببريم و كار «صندلي‌ها» در جشنواره مهرآئين يك بار اجرا رفته و جايزه گرفته. از آقاي اردشير صالح‌پور دبير جشنواره مي‌خواهيم گروهمان را در جشنواره فجر حمايت كند. الان نمي‌دانيم اين كار را به كدام قسمت بدهيم. فكر مي‌كنم نوتر از اين كار، كار ديگري نيست. چرا هر سال در جشنواره فجر كارهاي روتين روي صحنه مي‌رود. اگر ما در فجر اجرا داشته باشيم، كار ديده مي‌شود و سالن درستي به ما مي‌دهند.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار