کد خبر: 669863
تاریخ انتشار: ۱۰ شهريور ۱۳۹۳ - ۱۳:۱۶
مروري بر زمينه‌ها و پيامدهاي پروژه ربايش امام‌موسي‌صدر در گفت‌وشنود با حجت‌الاسلام والمسلمين سيد‌هادي خسروشاهي
نيما احمدپور

سا‌ل‌ها از ربوده شدن امام زيباروي ايراني مي‌گذرد، با اين همه هنوز دل‌هاي مشتاق و ذهن‌هاي نگران، همچنان نشان او را مي‌جويند. گذر زمان و سقوط ديكتاتور ليبي نيز، گرهي از اين راز 36 ساله نگشوده است. درگفت و شنود پيش روي، استاد ارجمند و پژوهشگر فرزانه با حجت‌الاسلام و‌المسلمين سيد‌هادي خسروشاهي به بررسي ابعادي از واقعه ربايش امام و نيز روايت پيگيري‌هاي خويش از سرنوشت او پرداخته‌اند كه براي محققان مفيد و آگاهي‌بخش تواند بود.

به عنوان نخستين سؤال، از ديدگاه حضرتعالي با عنايت به موقعيتي كه امام موسي صدر در لبنان و جهان اسلام داشتند، چرا جريان ربوده شدن ايشان به وجود آمد؟ بسترها و زمينه‌هاي اين رويداد كدامند؟

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم. در مورد آخرين سفر ايشان به ليبي، همان‌طور كه برادر بسيار عزيزمان شهيد چمران نيز اشاره كردند، اين يك مسئله ساده ناشي از حكومت سرهنگ‌ها در ليبي نبود. به نظر من يك توطئه جهاني بود كه از شوروي سابق تا امريكاي حاضر و رهبري باندهاي تبهكار فلسطيني همكار با موساد ـ كه بعدها ماهيت خود را با عملكردشان در قبال مسئله فلسطين نشان دادند ـ درگير اين قضيه بودند. اين مسئله يك توطئه جهاني بود تا ايشان را از صحنه خارج سازند. البته مرحوم چمران را نيز در آن سفر دعوت كرده بودند كه ايشان تصميم گرفت به اين مسافرت نرود. خود امام موسي صدر نيز با توجه به خصوصيات روحي بيمارگونه و خاص سرهنگ قذافي قصد نداشت به اين مسافرت برود، ولي بعد از وساطت هواري بومدين، رئيس‌جمهور سابق الجزاير تصميم گرفتند در ماه مبارك رمضان براي حل مشكلات جهان عرب، به‌ويژه مسئله فلسطين و جنگ‌هاي داخلي لبنان به اين سفر بروند تا بلكه بتوانند سرهنگ را روشن كنند كه حقايق چگونه است و آن طور نيست كه باند تبهكار عرفات يا ديگران مطرح مي‌كنند، ولي متأسفانه گويا ايشان به اين نكته توجه نداشتند كه مهمان كسي مي‌شوند كه از نظر روحيات، اخلاقيات و شذوذات مي‌تواند رهبر همه اين نوع عناصر باشد، عناصري مثل عرفات و... بنابراين ايشان اين سفر را رفتند. ملاقات‌ها دوستانه نبود يا اصلاً انجام نشد و ايشان هم به‌طور غيرطبيعي مفقود شدند.

از نظر شما چرا گذر زمان و به ويژه حساسيتي كه نسبت به اين مسئله در بدو آن وجود داشت، موجب نشد كه ابعاد اين مسئله – دست كم تا حدودي ـ روشن شود؟

بله، همينطور است. متأسفانه افسرهاي حاكم بر ليبي ـ مانند سرگرد جلّود كه به ايران هم آمد ـ حاضر نشدند مسئوليت قضيه را بپذيرند و آن را به گردن ايتاليا و كشورهاي ديگر انداختند. به نظر من اين نوع بازي‌هاي ماكياوليستي ديگر نمي‌تواند كارساز باشد و مسئوليت حاكمان ليبي و در رأس آنها شخص قذافي در اين مسئله به هيچ‌وجه نه از جانب مردم ايران، لبنان و جهان اسلام فراموش شده است و نه از لحاظ تاريخي فراموش خواهد شد و به نظر من لكه ننگي است كه با دوز و كلك‌هاي سياسي مرسوم در دنيا نيز نمي‌توان آن را پاك كرد. وقتي آدم بي‌سر و پايي از اسرائيل يا امريكا گم يا دستگير مي‌شود دنيا را به آشوب مي‌كشند كه آدم ما چه شد، ولي شخصيت برجسته جهاني و مفخر عالم اسلام در عصر ما مثل امام موسي صدر به ليبي مي‌رود و در آنجا ربوده مي‌شود، آن وقت اينها احمقانه مي‌گويند ايشان شبانه به ايتاليا رفت. مسئله به اين سادگي نيست كه بگويند قضيه تمام شده است. به هر حال هم مسئولان دولت قذافي و هم مسئولان فعلي بايد پاسخگوي آنچه در آن كشور رخ داده است، باشند.

به نظر شما علت اينكه ليبي مرتكب چنين اقدام غيرانساني بر ضد امام موسي صدر شد، چيست؟

تشريح اين موضوع نيازمند بحث مستقل و مفصلي است و پرداختن به آن ظاهراً در يك گفت‌وگوي كوتاه مقدور نيست، ولي مي‌توان اشاره كرد بخشي از آن مربوط به مسائل داخلي لبنان و بخش ديگر مربوط به اهداف قذافي در منطقه عربي خاورميانه بود. از سوي ديگر امپرياليسم، صهيونيسم و ارتجاع عرب، حركت‌هاي سرنوشت‌ساز امام موسي صدر در منطقه را زير نظر داشتند و چون به عمق موضوع و تأثير شگرف كارهاي امام موسي صدر پي بردند، خيال كردند با از ميان برداشتن رهبري، مسئله پايان مي‌يابد، غافل از اينكه ريشه‌هاي نهضت مقاومت استوار شده بود و آثار آن بعدها روشن كرد كه طرح امام موسي صدر براي رهايي شيعيان و همه مردم لبنان بنيادي بوده است. ليبي پس از ربودن امام موسي صدر، چون با واكنش عظيمي در لبنان، ايران و عراق روبه‌رو شد و هنگامي كه با سازمان فتح نيز اختلاف پيدا كرد مدعي شد سازمان آزادي‌بخش فلسطين به رهبري عرفات در ربوده شدن امام موسي صدر دخالت داشته است. همان طور كه بعدها و پس از كشته شدن ابونضال در عراق مدعي شد او امام موسي صدر را در فرودگاه ليبي ربود، اما همه اينها افسانه بود و خود قذافي مسئول اصلي اين تراژدي است. در همان زمان نشريه الثوره، ارگان رسمي ساف در شماره مورخ 11 سپتامبر 1979 در مقاله‌اي تحت عنوان «جناب سرهنگ، چرا؟» قذافي را عامل ربودن امام موسي صدر معرفي كرد.

آيا قذافي سابقه اينگونه ربايش‌ها را در كارنامه خود داشته است؟ مورد يا موارد مشابه آن كدامند؟

بله، عملكرد قذافي در اين زمينه‌ها فقط در اين دوره پايان نمي‌پذيرد. قذافي با اصرار زياد شهيد فتحي شقاقي رهبر حركت جهاد اسلامي فلسطين را براي حل قضيه كارگران فلسطيني كه خود مي‌خواست آنها را از ليبي اخراج كند، به ليبي دعوت كرد، ولي به او يادآور شد محافظينش همراه نباشند، چون در ليبي حفاظت كامل به عمل خواهد آمد. پس از ملاقات بي‌ثمر احمد جبرئيل و چند نفر ديگر از رهبران فلسطيني با هواپيمايي سوري عازم دمشق شدند، اما شهيد فتحي شقاقي بدون حتي يك محافظ به جزيره مالت فرستاده شد و در هتلي كه متعلق به ليبيايي‌هاست، سكونت كرد و عصر كه براي قدم زدن به بيرون از هتل رفته بود، از سوي گروه ترور موساد كه مستقيماً از اسرائيل به جزيره مالت رفته بودند، به شهادت رسيد. قذافي مانند حادثه مفقود شدن امام موسي صدر به فلسطيني‌ها پاسخي نداد كه چرا شهيد فتحي شقاقي را همراه ديگر فلسطيني‌ها به سوريه بازنگرداند و چرا او را تنها به جزيره مالت فرستاد؟ چه كسي به اسرائيل خبر داد شهيد فتحي شقاقي در هتل سرهنگ در مالت سكونت دارد؟ به هر حال بدون شك مسئول اول و آخر ربوده شدن امام موسي صدر، سرهنگ قذافي و دولت ليبي است و راه روشن شدن حقيقت پيگيري جدي و مستقيم و قاطع ايران، لبنان و ديگر كشورهاي عربي و اسلامي است و البته ما را اميدي به سازمان‌ها و كشورهاي آزادي‌خواه حقوق بشري غربي نيست.

ظاهراً حضرتعالي زماني كه در واتيكان بوديد، اقداماتي درباره پيگيري موضوع اختفاي امام موسي صدر انجام داده‌ايد. اگر امكان دارد در اين باره هم توضيح بفرماييد.

چند ماه بعد از مفقود شدن امام موسي صدر و پيروزي انقلاب اسلامي به عنوان سفير جمهوري اسلامي ايران در واتيكان عازم ايتاليا شدم. قبل از عزيمت به حضور حضرت امام شرفياب شدم و از ايشان سؤال كردم اگر پيام خاصي براي پاپ دارند بفرمايند و اگر اجازه مي‌دهند سلام ايشان را به پاپ ابلاغ كنم. ايشان فرمودند: «حتماً سلام مرا به پاپ برسانيد» و دو نكته را هم فرمودند كه ابلاغ و پيگيري كنم. يكي اينكه به پاپ به صراحت بگويم «ايشان در مسائل جهاني بايد در كنار مستضعفين قرار بگيرند، نه كنار مستكبرين و امريكا» و البته اين پيام را عيناً از قول ايشان به پاپ رساندم. مسئله دومي هم كه امام تأكيد فرمودند تا پيگيري كنم، قضيه امام موسي صدر بود كه از طريق پاپ اقدام كنيم و ببينيم آيا ايشان اصلاً وارد ايتاليا شده‌اند يا نه. هر دو موضوع را در اولين ملاقاتم با عاليجناب پاپ مطرح كردم. در مورد امام موسي صدر ايشان گفتند: «موضوع را كتباً درخواست كنيد تا پيگيري كنيم و نتيجه را به شما اطلاع بدهيم.» بلافاصله نامه‌اي رسمي و به عنوان سفير جمهوري اسلامي ايران نوشتم و خواست حضرت امام را به‌طور مكتوب به پاپ منتقل كردم. برخلاف رسم ديپلماسي حدود دو ماه طول كشيد تا پاسخ مكتوب آنها آمد. البته پاسخشان در يك كاغذ بدون آرم واتيكان تايپ شده بود و امضا هم نداشت، ولي پاسخ نامه من بود كه از طريق پست ويژه واتيكان به سفارت آورده شد. در آن نامه آمده بود: «در پي درخواست شما، ما مسئله امام موسي صدر را پيگيري كرديم و براي اين منظور از طريق متعدد خاص خودمان در بيروت و ايتاليا و دوستان ديگرمان در كشورهاي مختلف بهره گرفتيم.» قاعدتاً دوستان ديگرشان علاوه بر كشورهاي غربي امريكايي‌ها بودند كه اطلاعات لازم را در اختيار واتيكان و پاپ قرار مي‌دهند. بعد نوشته بودند: «با توجه به اين بررسي‌ها به‌طور قطع مي‌توانيم بگوييم آقاي صدر و همراهانشان مطلقاً وارد ايتاليا و رم نشده‌اند و اميدواريم ايشان سالم باشند و آزاد شوند و در اين مورد هم به دوستان ليبيايي خود تذكر دوستانه داده‌ايم.»

به نظر شما اين پاسخ چه معاني‌اي را درخود دارد؟ چون چند پهلو به نظر مي‌رسد؟

اين جمله خيلي معناي ديپلماتيك دارد. معني آن اين است كه اين مطلب كاملاً مربوط به دولت ليبي است و ايشان از آنجا خارج نشده‌اند و اين تذكر دوستانه را هم آقاي پاپ يا تشكيلاتشان به ليبيايي‌ها داده‌اند. چون اصل نامه محرمانه است، فعلاً نشر آن مقدور نيست. به هر حال پيگيري‌هاي بعدي نيز توسط دادگاه عالي ايتاليا انجام گرفت كه در جريان آنها بودم و كل پرونده دادگاه و حكمي را كه در اين باره صادر شده است، ترجمه كرده‌ايم و در جلد دوم ويژه‌نامه امام موسي صدر آمده است تا دنيا بداند مسئوليت به عهده كيست، گرچه بعضي را اين امر خوش نيايد.

مسئوليت اين قضيه همچنان به عهده دولت ليبي است و يقيناً امام موسي صدر به ايتاليا وارد نشده‌اند. البته در مورد اين مسئله با شهيد چمران هم صحبت كردم و ايشان به‌طور تحقيقي، قطعي و يقيني عقيده‌شان اين بود كه امام موسي صدر در ليبي بازداشت شده‌ و هيچ جا نرفته‌اند و مسئوليت صد در صد به عهده سرهنگ قذافي و دولت ليبي است.

نظر امام خميني راجع به اين قضيه چه بود؟ آيا ايشان در اين زمينه اقدام خاصي را انجام دادند؟

بله، حضرت امام اقدامات مختلفي انجام دادند، از قبيل تلگراف به بعضي از رؤساي دولت‌هاي عربي، پيگيري امر از طريق وزارت امور خارجه و مسئولان كشور، تعقيب مسئله از طريق پاپ و واتيكان، تجليل از امام موسي صدر در سخنراني‌هاي متعدد و ملاقات‌ها و بازخواست از سرهنگ جلود كه به ايران آمده بود و از همه مهم‌تر وقتي هيئت ليبيايي درخواست كرد سرهنگ قذافي به ايران بيايد، امام اجازه ندادند و فرمودند: «من عازم قم هستم. اول هم بايد قذافي مسئله آقا موسي صدر را روشن كند.» اين امر نشان مي‌دهد حضرت امام هم قذافي را مسئول ربوده شدن امام موسي صدر مي‌دانستند.

گاهي برخي از نخبگان و مردم لبنان گله مي‌كنند مراجع تقليد و علماي بزرگ ايران و به‌طور كلي نظام جمهوري اسلامي ايران درباره پيگيري قضيه امام‌موسي‌صدر اقدام لازم را به عمل نياورده‌اند. ديدگاه شما دراين‌باره چيست؟

البته سؤال را بايد به دو بخش تقسيم كرد. به نظر من آقايان مراجع تقليد و در طليعه آنها امام خميني اقدامات زيادي كردند، هم تلگراف به رؤساي بلاد عربي مخابره، هم به‌شدت به قذافي اعتراض و هم قطع رابطه را پيشنهاد كردند و همان طور كه اشاره شد، از طريق پاپ و واتيكان پيگير موضوع بودند كه متأسفانه به نتيجه مطلوب نرسيد.

در مورد قطع رابطه كه پيشنهاد شخصيت‌هايي چون شهيد آيت‌الله صدوقي، امام جمعه يزد و ديگران بود، متأسفانه هم دولت موقت كوتاه آمد و در مقابل گروه فشار عملاً كاري انجام نداد و هم برخي دوستان مسئول قصور كردند كه بحث و بررسي اين امر نياز به فرصت ديگري دارد، چون شما حادترين سؤال را در پايان توان و نيروي سخن گفتنم مطرح ساختيد.

يكي از موضوعاتي كه تسلط بسيار خوبي در آن داريد، تاريخ زندگي سياسي و فرهنگي سيد جمال‌الدين اسدآبادي است. در برخي مقالات و همايش‌ها مشاهده شده است كه حضرتعالي تلاش‌هاي امام موسي صدر را ادامه حركت سيدجمال دانسته‌ايد. در صورت امكان درباره اين نگاه بيشتر توضيح بدهيد.

سيد جمال‌الدين اسدآبادي و امام موسي صدر، از لحاظ زمان، مكان و خصوصيات زندگي شخصي با هم تفاوت‌هايي داشتند و هر كدام از يك سلسله مزاياي طبيعي و اكتسابي برخوردار بودند كه در ديگري نبود، ولي اگر از مجموع كارها، رفتارها، برخوردها، اشتغال‌ها، اهتمام‌ها، گرفتاري‌ها، رنج‌ها و مراوده‌هاي آنها محوري را انتخاب كنيم، به اين نتيجه مي‌رسيم كه در مجموعه زندگي اين دو سيد والا و مصلح اجتماعي بزرگ همانندي‌هاي زيادي وجود دارد.

هر دو بزرگوار از خاندان رسالت و سلاله امام علي(ع) بودند. از نظر اكتسابي هر دو با فرهنگ اسلامي رشد كردند و تحصيلات هر دو در ايران و نجف بود و آشنايي آنها با فرهنگ اسلامي و باور عميقشان به اصول و مبادي اين فرهنگ سبب شد پس از شناخت فرهنگ جديد دچار غرب‌زدگي و جذب مظاهر مادي غرب نشوند. هر دو فلسفه اسلام را مي‌شناختند و از اصول ريشه‌دار آن آگاه بودند. هر دو دوره تاريخ درخشان تمدن و علوم مسلمانان را در سده‌هاي اول تا چهارم ـ كه در اوج ترقي و تمدن قرار داشت ـ مطالعه كرده بودند. سپس آن دوره را با زمان خود كه مسلمانان در نهايت ذلت و خواري مي‌زيستند، مي‌سنجيدند و از خود مي‌پرسيدند چرا مسلمانان به اين روز افتاده‌اند؟ قرآن مجيد مي‌فرمايد: «وَ لَن يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلًا»پس چرا در روزگار ما كشورهاي اسلامي مستعمره غربي‌ها و جولانگاه بي‌رحمانه بيگانگان شده‌اند؟ از يك سو پيشرفت روزافزون مادي غرب را مي‌ديدند و از سوي ديگر بر جمود، ركود و ناداني مسلمانان تأسف مي‌خوردند. هر دوي آنها مرداني دل‌سوخته و دردآشنا بودند و درد را به وضوح لمس مي‌كردند و در فكر چاره بودند و در راه احياي مجد و عظمت گذشته تلاش مي‌كردند. هر دو در صدد احياي اصول اساسي دين و دوري آن از پيرايه‌ها و زوايد غيرمنطقي و خواهان تجديد حيات اسلام و بيداري مسلمانان بودند. به باور آنها مسلمانان به‌واسطه افكار و عقايدي كه از نياكان خود فراگرفته‌اند و به‌وسيله مسائلي كه در ذهن آنان رسوخ كرده است از راه مجد، عظمت، پيشرفت و ترقي دور شده‌اند و به هوشياري و بيداري نياز دارند تا نهضت علمي ـ فرهنگي جديد خود را آغاز كنند و آنچه را كه از دست داده‌اند، دو باره به دست بياورند.

ارزيابي اين دو شخصيت بزرگ از علل ضعف مسلمانان چيست؟

سيد جمال يك جا نكته مهمي را مطرح مي‌كند و با اظهار تأسف مي‌گويد: «جمعيت مسلمان در زمان ما دو هزار برابر مسلمانان صدر اسلام است. در حالي كه آنها چنان قدرت بزرگ و قوي بودند و متأسفانه اينها اين همه ذليل و ضعيفند.» سپس سؤال مي‌كند علت اين ضعف و بدبختي چيست؟ سرانجام سيد‌جمال‌الدين اظهار اميدواري مي‌كند كه «اگر علماي اعلام و پيشوايان قيام به وظايف واجب خود عمل كنند، به‌زودي حق بلند خواهد شد و چنان نوري ساطع شود كه چشم‌ها را خيره سازد.» سيد‌جمال در رساله «چرا اسلام ضعيف شد؟» به علما تأكيد مي‌كند در راه بهتر ساختن مسلمانان قيام كنند. وي در اين رساله شركت علما را در بنيان‌گذاري يك رشته از اصلاح‌گري‌ها تنها راه‌حل مشكلاتي مي‌داند كه مسلمانان جهان را در ميان گرفته است. امام موسي صدر نيز علت ضعف و انحطاط مسلمانان را در اين مي‌داند كه مبلغان اسلام نتوانستند خود را با دنياي امروز كه دنياي نظم و تشكيلات است، هماهنگ سازند. او در مركز حوزه علميه قم در مؤسسه‌اي كه فجر اميدي در تاريخ تبليغات اسلامي به‌شمار مي‌رفت، در حضور جمعي از علماي بزرگ حوزه علميه قم در يك سخنراني مستدل و روشنگر، از لزوم تشكيلات و نظم در سازمان روحانيت سخن گفت و از نبودن نظم و تشكيلات در سازمان روحانيت شيعه به‌شدت انتقاد كرد. او با بيان دو مقدمه كه اولاً «جهان منظم است، پس نمي‌شود بي‌نظم زندگي كرد» و ثانياً «جامعه امروز سازماني و تشكيلاتي است و اگر بخواهيم بي‌نظم و بي‌تشكيلات جلو برويم، موفق نمي‌شويم»، مشاهدات خود را از نظم و تشكيلات ديگران يادآور شد و با تأثر و تأسف فراوان مي‌گويد: «خدا مي‌داند هر وقت متذكر نوع فعاليت‌هاي مسيحي‌ها مي‌شوم دلم آتش مي‌گيرد. اين مردمي كه دينشان رهبانيت است، آن هم به قول قرآن «وَ رَهْبَانِيَّه ابْتَدَعُوهَا مَا كَتَبْنَاهَا عَلَيْهِمْ» چطور شد منظم شدند؟ در مجله لايف (Life) چاپ امريكا خواندم كه نوشته بود سازمان و تشكيلات كاتوليك‌ها آن قدر منظم است كه از تمام احزاب دنيا حتي از احزاب سري روسيه هم منظم‌تر و مجهزتر است!»

سيد‌جمال‌الدين فعاليت‌ مبارزاتي خود را از كشورهاي مختلف اسلامي يعني ايران، افغانستان، هند، مصر، تركيه و عراق آغاز كرد و به كالبد نيمه‌جان جامعه اسلامي روح دميد و به حركت واداشت، ولي امام صدر براي پيشبرد اهداف سياسي و اصلاحي خود شرايط حاكم بر ايران و عراق را مساعد نديد و پايگاه حركت خويش را لبنان قرار داد و در ميان فقر، فشار، مصيبت‌ها و مشكلات موجود در لبنان توانست شيعيان را كه محروم‌ترين و عقب‌مانده‌ترين طوايف لبنان به شمار مي‌رفتند، سازماندهي و در تشكيلاتي بنيادين متمركز كند و به آنها عزت و قدرت ببخشد و در مقابل هيئت حاكمه ارتجاعي وابسته و اسرائيل جبار ـ كه دشمن اصلي مسلمانان در منطقه است ـ در شيعيان روح تازه‌اي بدمد. نتيجه و ثمره كوشش، فداكاري و جانبازي وي آن بود كه در مبارزات مسلحانه حزب‌الله در جنوب لبنان و جنگ 33 روزه شاهد آن بوديم. حركت اسلامي امروز لبنان واقعاً انقلابي است كه از حركه‌المحرومين و أمل شروع شده است كه هر دو را امام موسي صدر پايه‌گذاري كرد و قدرت و عزت بخشيد و جوانان برومند را به عرصه كارزار دشمن كشاند.

آيا تقريب مذاهب يا وحدت اسلامي را هم مي‌توان فصل مشترك ديگري در انديشه و روش آنان دانست؟

اتفاقاً يكي ديگر از ويژگي‌هاي سيد‌جمال اين بود كه خواهان وحدت اسلام بود. از آنجا كه سيد ريشه و اساس مسائل ملل شرقي را در استبداد داخلي و استعمار جهاني يافته بود، پادزهر و راه‌حل اين مشكل سياسي را در مقابله و مبارزه با دو عامل فوق مي‌دانست و به آن تأكيد مي‌كرد. امام موسي صدر نيز خواهان وحدت اسلامي در سطح جهاني بود و اگر ايشان به اهدافش نزديك مي‌شد، شايد كشورهاي عربي اسلامي ديگر اين مرز بسته را نداشتند و با يكديگر متحد مي‌شدند. اين مرد جاذبه معنوي بسيار نيرومندي داشت، به‌طوري كه مي‌توانست با اين جاذبه به‌راحتي عقايد خود را به ديگران منتقل كند. اگر اين جاذبه فوق‌العاده را با آن حسن نيت، خلوص و ديد وسيع سياسي و جهاني تلفيق كنيم، نتيجه بسيار درخشاني به دست مي‌آيد كه البته براي دشمنان داخلي و خارجي اسلام و مسلمانان خوشايند نبود. هر دو سيد بزرگوار مي‌دانستند آغاز اقتدار مسلمين و تولد دو باره جهان اسلام بيش از هر چيز در گرو همين وحدت اسلامي است. آرمان آنها و بلكه آرمان تمام مصلحان اسلامي تولد دو باره جهان اسلام بود.

آيا در كار تشكيلاتي هم شباهتي دارند؟ چون هر دو به گونه‌اي پايه گذار برخي تشكل‌هاي اصلاحي بوده‌اند؟

هر دو مصلح بزرگ به اهميت كار و مشكلات مبارزه خود واقف بودند و مي‌دانستند در چه راه دشواري با آن همه پيچ و خم‌هاي فرساينده گام نهاده‌اند، ولي هرگز حاضر نشدند به دليل مشكلات از هدف و آرمان خود دور شوند.

هر دو سيد سازمان‌دهنده كوشا و ارگانيزاتور پركاري بودند و سيد‌جمال با تشكيلات حزب‌الوطني طبقه رنج‌ديده مصر را گرد آورد و امام موسي صدر نيز با تأسيس حركه‌المحرومين در لبنان به شيعيان آن ديار روح تازه دميد و شخصيت فكري و اجتماعي و سياسي آنها را به‌كلي تغيير داد. ولي متأسفانه مي‌دانيم هر دو بزرگوار با توطئه دشمنان خارجي و به دست دشمنان داخلي و مزدوران وابسته به استعمار و امپرياليسم با وضعيت ناگوار و دردناك مشتركي روبه‌رو شدند. سيد‌جمال در سراي سلطان عثماني به شهادت رسيد و مظلومانه در مقبره‌اي گمنام در استانبول به خاك سپرده شد و امام موسي صدر هم در ليبي توسط سرهنگ قذافي ربوده شد.

از نظر جنابعالي امام موسي صدر تا چه اندازه با زندگي و افكار سيد‌جمال آشنا بود؟ در اين مورد، صحبتي با ايشان داشته‌ايد؟

به‌طور مشخص صحبتي پيش نيامد كه بنده بتوانم آن را مطرح كنم، اما اطلاعات ايشان درباره تاريخ، خصوصاً تاريخ معاصر خوب بود. نمي‌شد فردي مثل ايشان خودش را در معرض تحولات اجتماعي، فرهنگي، سياسي و جهاني قرار دهد و از تاريخ تحولات جهان يا زندگي سيد‌جمال اطلاعاتي نداشته باشد يا از تجربه‌هاي گذشته استفاده نكند. سيد‌جمال در آخرين نامه‌اش مي‌نويسد در شوره‌زار سلطنت بذري كاشت كه به نتيجه نرسيد، اما امام موسي صدر در مزرعه مردم بذر كاشت و البته با شوره‌زار سلطنت‌ها هم بي‌ارتباط نبود!

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار