«شعبان جعفري» از جمله دون پايگاني است كه نامش با رويداد 28 مرداد1332پيوند خورده است، با اين همه اما او در خلال اين رويداد، در زندان دكتر مصدق به سر ميبرد و در جنگ و گريزهاي صبح آن روز حضور نداشت. او زماني به خيابانها آمد كه كار دولت دكتر مصدق يكسره شده و فضلالله زاهدي دستور آزادي زندانيان مصدق را صادر كرده بود. شايد بتوان اين پيوند را اينگونه توجيه كرد كه اگر چه شعبان خود در زندان بود، اما اطرافيان و به اصطلاح نوچههاي او، در بيرون فعال بودند و در زد و خوردهاي خياباني شركت داشتند. با اين همه و صرفنظر از احاله تمام وقايع 28 مرداد به شعبان جعفري از سوي وفاداران به مصدق! نقش او در تاريخ معاصر و تفاوتهايش با برخي همگنان از جمله شهيد طيب حاج رضايي، از فصول درخور بازبيني در زندگي اوست. اين مقال به مناسبت سالروز درگذشت شعبان در 28 مرداد 1385، به حضورتان تقديم ميگردد، مرگي كه خواسته يا ناخواسته، بارديگر او را با واقعه 28 مرداد پيوند زد!
شعبان جعفري، اجير و محافظ حسين فاطمي
شايد يكي از ناشناختهترين فصول در زندگي شعبان جعفري، سابقه او قبل از گرايش به دربار و طرفداري از محمدرضا پهلوي است. به نظر ميرسد كه اين دوره از زندگي او، از سوي حاميان دكتر مصدق مورد غفلت يا تغافل قرار گرفته است. واقعيت اين است كه او دست كم تا مقطع 30 تير 1331، از حاميان جدي نهضت ملي بود و با برخي چهرههاي شاخص آن از جمله دكتر حسين فاطمي، مهندس كاظم حسيبي و... رابطهاي نزديك داشت. آنان حتي در ادواري كه شعبان به دليل شرارتها و زدوخوردهاي خود به نفع ايشان، گرفتار ِزندان ميشد، براي او مراسم گلريزان برگزار ميكردند او را از زندان آزاد ميساختند. خاطرات مرحوم حسين بنكدار تهراني از فعالان نهضت ملي ايران در اين باب خواندني و راهگشاست: «شعبان جعفري خيلي به منزل آيتالله كاشاني نميآمد. يكي دو جلسه آمد، ولي بعد داش مشديهاي منطقه پامنار از جمله امير انگوري و امير اوس ولي و ديگران گرفتند و او را سير زدند. يكي دو تا هم چاقو خورد. آنها ميگفتند: محله قرق ماست، تو چرا از جاي ديگر آمدهاي و در كار ما دخالت ميكني؟ تو نبايد اينجا بيايي! سر همان قضيه چاقو خوردنش هم او را به بيمارستان بردند. اتفاقاً همان موقع هم دكتر بقايي به خاطر بيماري تيفوييد و ديابت و به خاطر اينكه زمين خورده بود، در همان بيمارستان بستري بود. ايشان براي ما تعريف ميكرد: صبح يك لگن كله پاچه براي شعبان ميآوردند و او هم همهاش را ميخورد! شعبان البته به دلايل ديگري هم نزد اطرافيان آيتالله كاشاني بدنام بود. ميدانيد كه دكتر فاطمي شعبان بيمخ را با حقوقي ماهي 300 تومان توسط سرهنگ نخعي معاون شهرباني وقت استخدام كرده بود و اين مسئله بازتاب بسيار بدي پيدا كرد. حتي جمال امامي هم در مجلس گفت: «اگر دكتر بقايي در روزنامهاش به من فحش ميدهد، پسر ميرزا شهاب كرماني، استاد دانشگاه است. البته او هم نبايد به من فحش بدهد، اما در عين حال حسين فاطمي! تو چه ميگويي كه شعبان بيمخ را آورده و استخدام كرده و وسيله دست خود براي برخورد با مخالفان و حمله به روزنامههاي مخالف قرار دادهاي؟». حتي خاطرم هست كه رفقاي دكتر مصدق براي شعبان گلريزان برگزار كردند و 25 هزار تومان پول برايش جمع شد. همين دكتر فاطمي و مهندس حسيبي در آن گلريزان برايش 25 هزار تومان پول جمع كردند كه در آن زمان پول كلاني بود و ميشد با آن دو سه تا خانه خريد، به خاطر اينكه عامل دستشان بود و با دار و دستهاش ميريخت توي روزنامهها و هرجا هم كه او را ميفرستادند، ميرفت ميزد و همه چيز را از بين ميبرد! البته شعبان بعدها به دربار راه پيدا كرد، چون آنجا بيشتر به او پول ميدادند و او را به قيمت بالاتري خريدند. اينها شعور سياسي كه نداشتند كه بنشينند و مسائل را تحليل و روي عقيده كار كنند. راحت ميشد آنها را خريد. شعبان آدم ديوانهاي بود. خودش يك بار براي من تعريف كرد: «من وقتي در مدرسه بودم، بچهها براي رفتن به دستشويي يا خوراكي خوردن از معلم اجازه ميگرفتند، ولي من سرم را ميانداختم پايين و بدون اجازه از معلم از كلاس بيرون ميرفتم.
بچهها از معلم ميپرسيدند: «اين چرا اجازه نميگيرد؟» معلم ميگفت: «اين مخ ندارد!» و اين بيمخ بودن از آن زمان روي ما ماند». طبيعتاً دربار خيلي بهتر از فاطمي ميتوانست به شعبان پول بدهد و هر وقت هم به زندان ميافتاد، فوراً او را در ميآورد. سر همين قضيه هم خيلي كار شعبان گرفت و بعدها حتي شاه وساطتهايش را قبول ميكرد». (1)
طيب و شعبان، آنها دوتن بودند
بسياري از تحليلگران زندگي شعبان جعفري، ناخودآگاه به عرصه مقايسه او با شهيد طيب حاج رضايي سوق مييابند، تا جايي كه هما سرشار نيز كه خاطرات شعبان را تدوين كرده، نتوانسته سخن از طيب را فرو نهد و درباره او، سؤالاتي از شعبان مطرح نكند. اين مقايسه ناخودآگاه اما چندان نيز بيمناسبت نيست. طيب و شعبان به رغم پارهاي تفاوتهاي خصلتي، در فضايي مشابه نشو و نما يافته بودند و هر دو دركل، به طايفه «لمپنها» تعلق داشتند. اما چه چيز موجب ميشود كه آن دو بهرغم تمامي اشتراكات و همگاميهاي اجتماعي و سياسي، اين چنين سرنوشت متفاوت بيابند را بايد با نظر به تفاوتهاي شخصيتي و پسزمينههاي ذهني آنان جستوجو كرد. بيژن حاج رضايي فرزند شهيد طيب حاج رضايي دراينباره تحليلي دارد كه مروري بر آن در اين مقام، مغتنم و مفيد ميتواند باشد: «شعبان جعفري هويت و ريشهاي در ميان عياران تهران نداشت. اول با چپيها بود، بعد با راستيها همراه شد و مدتي هم محافظ ملّيون بود. آخر سر هم زير پرچم شاه رفت. ديوانهاي بود كه كسي به او بها نميداد. مشديهاي تهران و كساني كه براي خودشان كسي بودند، اصلاً شعبان جعفري و امثال او را آدم حساب نميكردند. پدرم با او رابطه خاصي نداشت، فقط در 28 مرداد شعبان جعفري هم خودش را به نحوي قاطي اين جريان كرد. بعد هم كه پدرم و هم شعبان جعفري در زندان بودند، هيچ رابطهاي و رفاقتي و نشست و برخاستي با شعبان جعفري و امثال او نداشت. كار شعبان جعفري كارچاقكني بود. خودش به خودش ميگفت: من شعبان بيمخ هستم! از چنين آدمي چه توقعي ميشود داشت؟ او در مقاطعي با گرفتن پول، همه كار ميكرد. هم نمره براي بچههاي مردم ميگرفت، هم كساني را از سربازي معاف ميكرد و 24 ساعته هم در تشكيلات ورزشي و باشگاهي كه درست كرده بود، مينشست. امثال اينها ورزش باستاني را بدنام كردند. مردم در گذشته اجازه نميدادند بچههايشان به باشگاههاي ورزشهاي سنتي بروند، چون ميترسيدند براي اين بچهها دامي گسترده شود و پدر من هم بهشدت با اين مسئله برخورد ميكرد. شعبان جعفري را در چارچوب خودش ميشناخت و آنها گاهي ميآمدند و سلامي ميكردند. مطلقاً با او رابطه، رفت و آمد و داد و ستد نداشت. شعبان جعفري هم بهدفعات اين را گفته بود. او كسي نبود كه حتي طرف شور و مشورت قرار بگيرد. مرحوم پدرم به اندازه كافي سرشناس بود كه نياز نداشته باشد امثال شعبان جعفريها پارتي او شوند. در خاطرات شعبان جعفري نوعي حسادت نسبت به مرحوم طيب مشاهده ميشود. از او سؤال ميكنند: «علت برخورد مرحوم طيب با شاه چه بود؟» جواب ميدهد: «اجازه موز را از طيب گرفتند و ناراحت شد.» در آن زمان براي وارد كردن ميوه نياز به كسب مجوز نبود. آن موقع پرتقال و سيب به اين شكل كه الان ميبينيد، در بازار وجود نداشت و از طريق لبنان به كشور وارد ميشد. تنها واردكننده موز و سيب و پرتقال هم مرحوم پدرم بود. به هيچ عنوان ممنوع نكردند كه ايشان برود اعتراض كند كه چرا ممنوع كرديد، لذا اطلاعاتي كه شعبان جعفري در خاطراتش داده، اطلاعات پوچي است. مرحوم پدرم به دليل درگيري با نصيري كه به زمان تولد رضا پهلوي در نزديكي زايشگاه فرح مربوط ميشود، گرفتار شد. اين درگيري بعداً در نصيري تبديل به عقده حقارت عجيبي شد و او در به در دنبال فرصت و بهانهاي ميگشت تا با پدر من تسويه حساب كند، ولي شعبان جعفري نه براي پدرم كه در ميان مشديهاي تهران هم محلي از اعراب نداشت. در ميان كساني كه در تهران سرشناس بودند و خيليها آنها را ميشناختند، شعبان جعفري كسي نبود كه بشود به حرفش استناد كند، چون نه اهل پول خرج كردن بود، نه رفيقباز بود، نه در خانهاش به روي كسي باز بود. لاشخوري بود كه در به در ميگشت كه كسي به او شام يا ناهار مجاني بدهد. در مورد شهادتهايي كه ادعا ميكنند شعبان جعفري براي پدر من داده، تا آنجا كه ما ميدانيم شعبان جعفري حتي به آن دادگاه احضار هم نشد، ولي خودش حرفهاي بيپايه زيادي زده است. درگيري با شاه هم مربوط به موز و غير موز نبود. بعد از 28 مرداد و تولد وليعهد و درگيري با نصيري، خود پدرم از دستگاه برگشته بود و هرجا كه مينشست، به دستگاه فحش ميداد و مردم هم ميدانستند خوشش ميآيد و شروع ميكردند به فحش دادن به شاه و دربار و نصيري. پدرم هم پول ميزشان را حساب ميكرد و خوشش ميآمد كه مردم به دستگاه فحش بدهند. دستگاه هم ميدانست، كما اينكه قبل از 15 خرداد آمدند و گفتند آقاي نهاوندي واعظ را نگذار منبر برود، چون ايشان به منبر ميرفت و به شاه و خواهر و برادرها و كسانش بد و بيراه ميگفت. مرحوم پدرم گفت: «به من چه ربطي دارد؟ برويد به خودش بگوييد منبر نرود. وقتي منبر ميرود كه من نميتوانم به او بگويم چه بگو، چه نگو»، لذا ميشد كاملاً فهميد كه پدرم از تشكيلات برگشته بود. البته او قبل از خرداد 42 در سال 41 هم با دستگاه درگيري پيدا كرد». (2)
جدايي دو راه پس از 28 مرداد
همانگونه كه اشارت رفت، اگرچه ريشه تفاوت سرنوشت طيب حاج رضايي و شعبان جعفري را بايد در تفاوتهاي شخصيتي آن دو در دوران پيش از 28 مرداد سراغ گرفت، اما در عمل اين تفاوت در شرايط پس از 28مرداد خويش را نماياند. طيب در شرايط پس از 28 مرداد درمييابد كه رويكرد شاه و حكومتش به وي، جنبه ابزاري داشته و در صورت لزوم، حاكميت در برخورد با او از هر ابزاري استفاده ميكند يا دستكم در شرايط سخت، از وي حمايت درخوري نخواهد كرد. او اين مسئله را از چند مورد شكست در معاملات خويش و زندانهاي متعاقبِ آن و نيز چالش با نعمتالله نصيري در ماجراي به دنيا آمدن فرزند شاه دريافت. در همين دوران بود كه حاميان نهضت ملي به ويژه علاقهمندان دكتر مصدق، ديدگاه خود را درباره او تغيير دادند وحتي در چند مورد ـ ازجمله در يكي از دستگيريهايش ـ از او حمايت كردند. از همين نقطه داوري آنان درباره طيب با آنچه درباره شعبان ميانديشيدند، تفاوتي آشكار يافت و به واقعيت نزديك گشت. حسين شاهحسيني از فعالان جبهه ملي و وفاداران به دكتر مصدق در اينباره معتقد است: «رفتارهاي طيب، مثل پهلوانهاي صاحب كسوت قديمي بود، نه مثل شعبان جعفري. شعبان در حرف زدن هيچ رعايت نميكرد و وقيحانه حرف ميزد، ولي طيب، مشدي بود. صنف قهوهخانهچي به خاطر برادران كريمآبادي، هميشه پشت سر دكتر مصدق بودند. ابراهيم كريمآبادي كانديداي مجلس بيستم و مدير مجله اصناف بود. اسماعيل كريمآبادي هم همينطور. كودتا كه شد، ريختند و همه سازمانهاي سياسي را كوبيدند و اتحاديه صنف قهوهچيها را تصرف كردند و ابراهيم و اسماعيل كريمآبادي را كنار گذاشتند. شهرداري تهران هم دستور داد كه در تمام اصناف بايد تجديد انتخابات شود، از جمله صنف قهوهچيها. اعلاميه دادند كه همه آقايان صنف قهوهچي بايد در ساعت 4 بعدازظهر در محل اتحاديه در ميدان بهارستان حضور پيدا كنند تا انتخابات جديد انجام شود. حالا قدرت در دست طيب و شعبان جعفري و امثال اينهاست. مخالفان قديمي برادران كريمآبادي توي دار و دسته شعبان رفتهاند كه در انتخابات توفيق پيدا كنند. ابراهيم و اسماعيل كريمآبادي هم هيچ تلاشي نميكنند و ميگويند هرچه ميشود بشود، ما كه قدرتي نداريم. در عين حال كه خانه اتحاديه صنف قهوهچي به نام مشد اسماعيل كريمآبادي بود و توافق شده بود هر كسي كه رئيس اتحاديه شد، خانه را به او واگذار كنند. روز اخذ رأي شد. سر ساعت 4 بعدازظهر، خود من ناظر صحنه بودم. عصر آن روز ابراهيم كريمآبادي به من گفت: تو هم بيا. ما بچه محل بوديم. به آنجا رفتم و ديدم نمايندگان اتحاديه آمدهاند و صندوق هم وسط حياط است تا زمان اخذ رأي اعلام شود.
حاج نصرالله، مدير قهوهخانه آيينه هم آمده و رئيس هيئت نظّار شده بود. دفتر اتحاديه را آوردند. هر كسي كه اسم مينوشت، حق رأي داشت. به مجرد اينكه انتخابات شروع شد، شعبان جعفري با يك عده اراذل و اوباش آمد و شروع كرد به فحش و فضاحت و حرفهاي زشت زدن و در جهت حمايت از شاه و اشرف و اينها، داد و هوار كرد. شايد يك ربع نگذشته بود كه طيب با هفت هشت ده نفر آمد. از راه كه رسيد، وسط صحن آمد و صدا زد عباسآقا! عباسآقا مستخدم اتحاديه بود. گفت: عباس آقا! چهارپايه را بياور. چهارپايه را آوردند و طيب رفت روي چهارپايه ايستاد و نگاهي به همه انداخت و گفت: آقا! كودتا شد و شاه آمد. من هم علاقهمندم كه شاه باشد. دكتر مصدق هم رفت و در زندان است. من و ما همگي نوكر مش اسماعيل كريمآبادي پيرمرد هستيم. اتحاديهمان را دست هر آدم.... نميدهيم. اتحاديه صنف قهوهچي و قهوهچيها، اختيارشان با مش اسماعيل است. مشدي هرچه بگويد، ما ميشنويم. من به مشدي رأي ميدهم، شما هم به مشدي رأي بدهيد كه بگوييم ما با مشديها سروكار داريم، نه با...ها. اين حرفها را زد و از چهارپايه آمد پايين. شعبان نگاهي به رفقايش كرد و سرشان را انداختند پايين و رفتند! شعبان برخلاف ظاهرش، كتكخور خوبي بود و به كتكخوري معروف بود. ورزشكار نبود و توي زورخانه هم كه ميآمد، الكي پشتك وارو ميزد و اداي ورزشكارها را در ميآورد، ولي طيب اين كاره بود. شعبان كسي نبود، ميزدند و او ميرقصيد، ولي طيب لوتيگريها و مشديبازيهاي انساني داشت. مرگش هم به خاطر انسانيتها و مردانگيهايش بود». (3)
زنده باد شاه خائن، مرگ بر مصدق پير خردمند!
پيشتر اشاره كرديم كه فهم شعبان از وقايع حول وحوش خود، بس سطحي و مبتذل بود. چنين افرادي معمولا به خود زحمت انديشيدن نميدهند و از همين رو، عمدتا مورد سوء استفاده ارباب قدرت قرار ميگيرند. در باب سطح فكر شعبان جعفري داستانهاي مطايبهآميزي نقل ميشود كه يكي از آنها مربوط به محسن رفيقدوست از شاهدان وقايع 28 مرداد است: «در عصر روز 28 مرداد، شعبان جعفري سوار جيپي شده و از ميدان خراسان راه افتاده بود و شعار ميداد: زنده باد شاه خائن، مرگ بر مصدق پير خردمند! ما بچه بوديم وخود من 13، 14 سال بيشتر نداشتم. يادم هست دنبال ماشين او ميدويديم و مسخرهاش ميكرديم! حاجآقا صالحي كه رئيس صنف بارفروشها و آدمي متدين ولي دستگاهي بود، داد ميزد: شعبانخان! چي داري ميگي؟ شاه خائن يعني چه؟ مصدق خردمند يعني چه؟ تو داري به او فحش ميدهي و از اين يكي تعريف ميكني؟ شعبان هم ميگفت:«هر كه حرف اضافي بزند، شكمش را پاره ميكنم!». (4)
همين تفاوت در فهم رويدادها، از زمينههاي اصلي تحول طيب و درجا زدن شعبان بود. چيزي كه بسياري از شاهدان وقايع آن دوران بدان اذعان كردهاند. حاج اسدالله صفا از اعضاي جمعيت فدائيان اسلام و ياران شهيد نواب صفوي در باب تفاوت اين دو چهره بر اين باور است: «اين دو تا با هم رابطه خوبي نداشتند، چون رفتار شعبان با مرحوم طيب دو رقم بود. من به باشگاهي كه شعبان درست كرده بود، رفته بودم. رؤسا كه از خارج ميآمدند، با فرح و والاحضرتها به آنجا دعوت ميشدند و فيلمبرداري ميكردند.
تشكيلات شعبان سواي طيب بود. او مستقيم با دستگاه رابطه داشت و يك جورهايي پرسنل آنها بود؛ اما طيب و بقيه اين جور نبودند. شخصيت شعبان، ظاهراً مقدسمآب بود و با طيب فرق داشت. با اعليحضرت و والاحضرتها و تيمسارها هم رابطهاش خوب بود. زمان مصدق او را بردند كه محاكمه كنند. از در دادگاه كه وارد شد، گفت: «من محاكمه پس نميدهم.» پرسيدند چرا؟ گفت:«عكس اعليحضرت را به ديوار نزدهايد». (5)
پي نوشت:
1 ـ ر. ك: ماهنامه فرهنگي – تاريخي شاهد ياران، شماره 63، ويژهنامه شهيد طيب حاج رضايي، گفتوگو با مرحوم حسين بنكدار
2 ـ ر. ك:همان، گفتوگو با بيژن حاج رضايي
3 ـ ر. ك:همان، گفتوگو با حسين شاه حسيني
4 ـ ر. ك:همان، گفتوگو با محسن رفيقدوست
5 ـ ر. ك:همان، گفتوگو با اسدالله صفا