کد خبر: 664360
تاریخ انتشار: ۲۲ مرداد ۱۳۹۳ - ۱۵:۱۲
نگاهي به مسائل و مشكلات جانبازان اعصاب و روان، در گفت‌وگوي «جوان» با همسر جانباز مرحوم سعادت بيگ‌جاني
«جانباز» واژه‌اي كه با وجود هشت سال جنگ تمام عيار تحميلي و وجود انبوه مجروحان و آسيب‌ديدگان اين جنگ نامي آشنا براي عموم مردم ايران است، در حوزه جزئي‌نگري و پرداخت دقيق به مسائل و مشكلات اين قشر، چندان هم شناخته شده نيست.
رضا محمدي

 

خود من كه بارها در خصوص جانبازان گزارش‌ها و مصاحبه‌هايي تهيه كرده‌ام، در برخورد با مشكلات جانباز اعصاب و روان مرحوم سعادت بيگ‌جاني و گفت‌وگو با همسر وي «پري مهدويان»، شنواي صحبت‌هايي بودم كه تا حدي برايم ناشناخته بود. واگويه‌هايي كه بخشي از آن همواره براي خوانندگان بكر و ناگفته باقي خواهد ماند؛ چراكه بخشي از اين مسائل امكان بازگويي ندارند و گويي همچنان بايد سنگيني آن چون رازي بر دل جانبازان و خانواده‌هايشان باقي بماند! با ذكر اين نكته كه مهدويان معتقد است همسرش به شهادت رسيده و پيچيدگي‌هاي مربوط به درصد‌بندي جانبازي و قوانين مرتبط، مانع پذيرش رسمي اين موضوع شده، اين نوشتار را تقديم به روح پرفتوح تمامي ايثارگراني مي‌كنيم كه به حتم ‌ نزد پروردگارشان روسفيد خواهند بود.

آغاز گفت‌وگو را به خودتان مي‌سپاريم. ماجراي زندگي مشتركتان با جانباز بيگ‌جاني را از كجا آغاز مي‌كنيد؟

وقتي قرار باشد خانم‌ها از زندگي مشتركشان بگويند، حتماً از لحظات شيرين آشنايي و ازدواج شروع مي‌كنند. اما من دوبار با همسرم آشنا شدم؛ يك‌بار كه ايشان به عنوان يك نظامي ارتشي به شهرم اهواز آمده بود و همان‌جا با هم آشنا شده و ازدواج كرديم، بار ديگر هم كه همسرم در شش ماه اول جنگ تحميلي به اسارت درآمد و در بازگشت او ديگر همان سعادت قبلي نبود. گويي فرد ديگري قدم به زندگي ‌من و سه دخترمان گذاشته بود.

از چه نظر ايشان تغيير كرده بود؟

همسرم هنگام اسارت دچار موج گرفتگي و همچنين مجروحيت شده بود. مدتي را در بيمارستان‌هاي دشمن بستري شده و سپس به اردوگاه‌ها انتقالش داده بودند. ايشان چون از مشكلات جانبازي اعصاب و روان رنج مي‌برد و در اسارت نيز بسيار به او و ساير اسرا سخت گرفته بودند، ‌مشكلش حادتر شده بود. يادم است وقتي كه سعادت در اسارت بود، من به سه دخترم از مهرباني‌ها و اخلاق خوبش تعريف مي‌كردم. آنها را آماده مي‌كردم كه تا اگر پدرشان برگشت غريبي نكنند و بدانند كه او چه انسان مهرباني است.

دخترانم هنگام اسارت پدرشان به ترتيب هشت، ‌شش و يك‌‌ساله بودند و خصوصاً دختر كوچك‌ترم هر آنچه از پدر مي‌دانست برگرفته از تعريف‌هايي بود كه من مي‌كردم. اما وقتي همسرم برگشت، اخلاقش خيلي تغيير كرده بود. بداخلاقي‌هايي مي‌كرد كه نمي‌شود خيلي به جزئياتش پرداخت. به نوعي از ما كناره گرفته بود و اغلب به سفر مي‌رفت. خانه ما در تهران بود اما ايشان مرتب به زادگاهش كرمانشاه مي‌رفت و اغلب ايام را به تنهايي مي‌گذراند. در خانه ‌هم كه بود مشكلات زيادي بين او و خانواده به وجود مي‌آمد.

اگر مي‌شود براي آشنايي بيشتر خوانندگان با زندگي يك جانباز اعصاب و روان كمي از مشكلاتي كه گفتيد را باز كنيد.

همسرم ذاتاً آدم خوبي بود. ايشان حتي در اوج مشكلاتي كه داشت مي‌گفت اگر باز جنگي بشود من به جبهه مي‌روم. او عاشق كشور و انقلاب بود و از هيچ كوششي دريغ نمي‌كرد. براي همين هم به جبهه رفت. اما وقتي كه از اسارت برگشت، خيلي از رفتارها دست خودش نبود. دختر چهارم ما پس از بازگشت ايشان به دنيا آمد. وقتي كه او را باردار بودم خيلي وقت‌ها پيش مي‌آمد كه به خاطر بداخلاقي‌هاي سعادت دخترهاي ديگرم سعي مي‌كردند حائلي بين من و پدرشان باشند تا مبادا در آن وضعيت آسيبي به من و نوزادم برسد. بعد كه سعادت حالش خوب مي‌شد، عذاب وجدان مي‌گرفت. ناراحت مي‌شد كه چرا با ما اين رفتار را كرده است. خب دست خودش نبود. ولي اين رفتارها روي من و به‌خصوص دخترهايمان تأثير بدي مي‌گذاشت. آنها پس از سال‌ها تحمل بي‌پدري حالا با مردي روبه‌رو شده بودند كه گاه حتي براي من ناشناخته بود. نسل من معني ايثار و گذشت به خاطر حفظ كشور و انقلاب را خوب درك مي‌كنند اما دخترهايم جوان و نوجوان بودند و براي آنها سؤالات زيادي پيش مي‌آمد.

صحبتي كه غالباً در خصوص جانبازان مطرح مي‌شود، نحوه پوشش‌دهي به آنها از سوي نهادها يا سازمان‌هاي مسئول مثل بنياد شهيد است، حمايت آنها چطور بود؟

خود اين سؤالي كه شما مطرح كرديد يكي از اساسي‌ترين مشكلات جانبازان اعصاب و روان است. اغلب اين عزيزان قادر به پيگيري حق و حقوق خود نيستند. همسرم وقتي كه از اسارت برگشت از طرف بنياد شهيد برايش 45 درصد جانبازي در نظر گرفته شد. البته كميسيون‌هاي خود ارتش 60 درصد جانبازي تعيين كرده بودند. بعدها كه سنش‌ بالاتر رفت و با گذشت زمان مشكلش بيشتر شد درصدش تا 60 درصد هم رسيده بود، اما به نظر من كه از نزديك با مشكلات همسرم آشنايي دارم فكر مي‌كنم مي‌شد درصد ايشان بالاتر هم برود و اكنون به عنوان يك شهيد محسوب شود. اما تنها پس از شهادتشان و وقتي كه با يكي از دوستانش در ارتش صحبت مي‌كرديم، ايشان مي‌گفتند مرحوم سعادت همه كميسيون‌هاي مربوط را رفته اما اصل‌‌كاري را نرفته است. چرا نرفته بود؟ چون او به دليل مشكلات روحي و رواني كه نمي‌توانست روي يك موضوع تمركز داشته باشد و كسي بايد قيمومت او را برعهده مي‌گرفت. حتي ما سعي كرديم به دنبال برگه مهجوريت ايشان برويم و به نوعي سررشته امور زندگي را خودم عهده‌دار شوم. اما متأسفانه موفق نشدم. با اين وجود نمي‌دانم چطور مسئولان بنياد يا حتي واحدهاي مسئول در ارتش پيگيري امور جانبازي‌اش را به خود همسرم سپرده بودند. ايشان حتي در مصرف داروهايش نيز اهمال‌كاري مي‌كرد. ما بارها به مسئولان مربوطه در بنياد گفته بوديم كه حداقل داروها را به خودش تحويل ندهيد. به ما بگوييد تا خودمان بگيريم و به او بدهيم. سعادت گاهي داروها را مي‌گرفت و همان‌جا به ساير جانبازها مي‌داد. خودش استفاده نمي‌كرد. وقتي كه سال 86 ظاهراً بر اثر سكته قلبي به شهادت رسيد، تازه آنجا بود كه فهميدم ايشان از بيماري قلبي هم رنج مي‌برد. به نظر شما چنين فردي مي‌توانست از حق خود دفاع كند؟ نبايد مسئولان فرقي بين او و جانبازان اعصاب و روان و ساير جانبازها كه توانايي ذهني لازم براي حمايت از خود و خانواده‌شان را دارند، قائل باشند؟

پس به نظر شما كه سال‌ها با يك جانباز اعصاب و روان زندگي كرديد، بايد نوع رسيدگي به اين جانبازها تفاوت داشته باشد؟

صددرصد، عرض كردم كه ايشان حتي يك‌بار هم نسخه‌هايي كه پزشكان مي‌دادند و داروهايش را از بنياد تهيه مي‌كرد را درست و حسابي مصرف نكرده بود. به نظر من يا بايد افرادي را پيگير امور اينطور جانبازان كنند يا حداقل خانواده‌ها را بيشتر درگير مسائل آنها كنند. خود اين عزيزان به دليل مشكلات رواني كه دارند نمي‌توانند حتي از سلامتي‌شان مراقبت كنند. چه برسد به اينكه از حقوق خود دفاع كنند و خود ما بعد از شهادت همسرم در مراجعه‌اي كه به ارتش داشتيم، ‌با كمي پيگيري ساده توانستيم حقوق ايشان را دو برابر كنيم. در صورتي كه خود همسرم مي‌توانست از حقوقش دفاع كند، سال‌ها قبل بايد درآمدش بيشتر مي‌شد. درآمدي كه مسلماً در زندگي من و دخترانم تأثير مي‌گذاشت.

هدف ما از اين گفت‌وگو بيشتر آشنايي خوانندگان با زندگي و مشكلات يك جانباز اعصاب و روان بود، اگر مي‌شود در جهت همين شناخت، سخن پاياني‌تان را بفرماييد.

صحبت از رسيدگي به امور جانبازان يا حتي‌المقدور شناخت مسائل مربوط به آنها حرف تازه‌اي نيست. من نمي‌گويم كه بنياد يا هر سازماني كه مسئول است حمايت نمي‌كنند. اما بايد اين حمايت‌ها با هدف و برنامه‌ريزي باشد. فرق باشد بين يك جانباز مثلاً قطع عضو يا جانباز اعصاب و روان. اين عزيزان به واقع نياز دارند كه كسي جلودارشان باشد و از آنها حمايت كند. ولي اغلب با اختصاص بودجه‌اي سر و ته همه حمايت‌ها هم مي‌آيد. اما مسئولان بايد بدانند كه چطور بايد اين امكانات را به دست جانبازان متناسب با نوع جانبازي‌شان برسانند. من در پايان دوست دارم اين نكته را بگويم كه از نظر من و دخترانم سعادت بيگ‌جاني يك شهيد است و كاري به درصد و اين چيزها ندارم. او به خاطر اعتقاداتش از 36 سالگي كه جانباز و اسير شد، ‌حداقل نيمي از عمرش را به خاطر همان آرمان‌هايي كه سلامتي‌اش را به خاطر آنها از دست داد، در رنج و محروميت جسمي و روحي به سر برد.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار