البته اينبار با نگاهي متفاوت! جملهاي خواندم كه شايد روزهاست فكرم را به خود مشغول كرده است. كلمات آن جمله اينگونه كنار هم قرار گرفته بود كه در پشت پيراهن يكي از رزمندگان نوشته شده بود «كاخ سفيد را حسينيه ميكنيم» مگر ما چه نيرويي داشتيم كه اينگونه 10 سال در برابر جهانيان (36 كشور) ايستاديم و اينگونه فكر ميكرديم كه ميتوان خانه كدخدايي كه ديگر هيچ چيز از كدخدايياش باقي نمانده بود را به حسينيه تبديل كنيم. به هر حال با گذري كوتاه بر زندگي اين شهيد تا حدودي متوجه شديم كه آن نوشته، فقط يك شعار نيست بلكه ميتواند عينيت پيدا كند. متن زير چگونه زندگي كردن يكي از شاهدان تاريخ را به نمايش ميگذارد كه خواندنش خالي از لطف نيست.
تولدي همچون ديگران و تكاملي متفاوت
محسن نوراني هم همچون ديگر فرزندان اين مرز و بوم و در واقع مانند همه انسانها متولد شد. او در آذرماه 1342 در تهران در خانوادهاي مذهبي و متدين به دنياي خاكي وارد شد. مانند بقيه درس خواند و رشد كرد. در آن سالها كه اوج مبارزات مردمي در كشور بود و تهران به عنوان پايتخت بيشتر از هر جايي به اين موضوع ميپرداخت وارد صحنه مبارزات شد. اما مسئلهاي كه محسن و محسنها را از ديگران متفاوت كرد، نوع علايق و زندگي فردي آنهاست. در سني كه هر بچهاي به دنبال بازي و كودكانهزيستن است، محسن به دنبال يادگيري مكبري نماز، نماز و اذان دادن در مسجد بود. به راستي چه رابطهاي ميان آنها و خدا بود كه اينگونه زيستند. در كل با رشد سني و پشتسر گذاشتن كلاسهاي درس به جاي تمرين مشق و تكليف، وقت نوشتن فرا ميرسد؛ اما نوشتني متفاوت «حزب فقط حزبالله، رهبر فقط روحالله» درست متوجه شديد. در ايام انقلاب محسن به شعارنويسي روي ديوارهاي شهر ميپرداخت و از پخش اعلاميه تا شركت در تظاهرات همه وجود خود را وقف انقلاب ميكرد.
كردستان؛ آغاز رسيدن به معشوق
چه زيبا رقم زد تاريخ را اين گنج 10 ساله كه دفاع مقدس در تاريخ ايران اسلامي نام گرفت. جنگي كه با تمام صحنههاي ناخوشايند تفكر و مبانياي را به جهانيان ارائه داد كه معني «اني جاعل فيالارض خليفه» بود. با شروع غائله كردستان بعد از پيروزي انقلاب محسن درس را رها كرد و در ابتدا براي مأموريتي سه ماهه عازم مريوان شد. مأموريتي كه در ابتدا سه ماهه تعريف شد، اما تا مردادماه 62 به طول انجاميد. دفاعي كه آنقدر مقدس بود كه هركس با آن هم سفره شد، تا آخر آن نمكگير ماند، يا جان خود را به معشوق تسليم كرد يا مانند عمه سادات براي روايت آن و ادامه سربازي در راه ولايت باقي ماند.
ماندني كه يادگاران و زخمهاي يادگاري آن دوران را با خود حمل ميكند. به هر حال بعد از ورود به مريوان محسن در آنجا ماند و بعد از مدتي به عضويت سپاه پاسداران درآمد. در آن هنگام كه محسن نوراني عضوي از سبزپوشان مدافع انقلاب امام روحالله شده بود، در ظاهر نظامي محسوب و در باطن در لشكر خدا به جستوجو خدا بود.
با تشكيل تيپ 27 به آن پيوست و در كنار دوست صميمي خود عليرضا ناهيدي در يگان ذوالفقار تيپ27 به سربازي ولايت مشغول شد.
خدا بود و ديگر هيچ
بهترين سبك زندگي ايراني- اسلامي را كه امروزه در مؤسسات و ديگر تشكلها به پژوهش در خصوص آن ميپردازند، را ميتوان در زندگي رزمندگان و اين فرزندان باوفاي پيرجماران جست. شهيد محسن نوراني كه دوستي صميمي و عميقي با شهيد عليرضا ناهيدي، فرمانده گردان و تيپ ذوالفقار لشكر 27 داشت، او را به اين واداشت كه علاوه بر دوستي و عهد اخوتي كه در راه مبارزه و جهاد في سبيلالله با هم بسته بودند، عمق اين رابطه را بيشتر كنند؛ از اين رو محسن نوراني با خواهر شهيد عليرضا ناهيدي ازدواج كرد. اما مسئلهاي كه خيلي من را به فكر فرو ميبرد نحوه ازدواج و زندگي شهيد نوراني با خانم ناهيدي است. به گفته خانم ناهيدي بعد از ازدواج محسن و ايشان به اسلامآباد غرب ميروند تا در گرما و سرماي دوران تكرارنشدني مقدس دفاع، در كنار همديگر باشند. مدت زندگي شهيد نوراني و خانم ناهيدي تقريباً يك ماه بيشتر نميشود. يك ماهي كه ميتوان از آن هزاران نكته برداشت كرد. چه تفكري در ازدواجها و زندگي اين فرزندان امامروحالله جريان داشت كه اينگونه ساده و بيآلايش با يكديگر زندگي ميكردند؟ چه چيزي تغيير كرد كه زندگي و ازدواجهاي آنگونه به وضعيت امروزي تغيير شكل ميدهد؟ مگر نورانيها عاشق همسر و زندگي خود نبودند كه صدالبته بيشتر از هركسي به زندگي و شريك زندگيشان عشق ميورزيدند، پس چگونه ميشود كه روزها از يكديگر دورند، اما هيچ دوري ميان آنها ايجاد نميشود و چگونه وقتي نزديك هستند در يكديگر ذوب ميشوند؟ فقط يك جواب براي اين سؤالات، اين زندگي و اين ازدواجها و اين امتداد عشق و محبت در زندگي اين افراد حتي بعد از شهادت مردان زندگي اين خانوادهها ميتوان پيدا كرد. فقط خدا بود و هست و ديگر هيچ. عاقبت در 21 مردادماه 1362 فرمانده جوان تيپ ذوالفقار لشكر 27 به شهادت رسيد كه اميد ميرود راه و رسمشان مانند نامشان در زندگي همه ما جاري شود. آنان با خدا معامله كرده بودند و ايمان و قدرتشان را از خود او اخذ ميكردند.